هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (دافنه.گرینگراس)



پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۰:۱۰ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۳
#21
پست های دابی هر چه قدر هم که دیر به دیر ( که نمی زنه) زده بشن؛ نتیجه تلاش سال ها و ماه ها هستن و خیلی کار سختیه! همین دیگه، دابی!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۰:۴۳ جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۳
#22
لینی عین بز به لودو نگاه کرد و گفت: و؟
لودو عین بز به لینی نگاه کرد و گفت: و نداره! میخریمش. گرفتی چی شد؟

لینی دیگر مثل بز نگاه نکرد و آندو همراه سوروس راهی شدند. نمای دور دامبلدور چندان قشنگ ودلربا نبود؛ نمای نزدیکش همچنین. بویش را که نگو. زیر بغل هایش عرقی بود و شلوارکش پارچه ای. یک ربدوشامبر زنانه پوشید بود و ریشوانش را همچو گیسویی بلند به هوا بلند کرده بود. سوروس اما دهانش آب افتاد؛ دلش به تاب تاب افتاد و عاشقش شد.

لینی با تعجب از راوی پرسید: بعد از این همه مدت؟
راوی هم گفت: همیشه!

بعد همه حظار زدند زیر گریه و اوهو اوهو اوهو اوهو!
لودو ادای حظار را در آورد و بدون توجه به آنها رفت جلو و گفت: میستر دامبِلِدور! سام الیک!

دامبلدور که خیلی سخت مشغول هرس کردن بود؛ بدون سر بالا آوردن جواب سلام داد.
- میستر! اون ققنوس رو چقدر می فروشین؟

دامبلدور این بار با چشمان گرد شده رابطه چشمی با بگمن برقرار کرد و گفت: وات دِ ماگل؟ جدی جدی میخوای بخریش؟
- اوهوم!

دامبلدور به سه مرگخوار اشاره کرد که جمع شوند و بسیار یواش گفت: شب ادراری داره.


ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۱۸ ۰:۵۷:۵۹
ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۱۸ ۰:۵۹:۱۸

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۴:۴۶ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳
#23
×امتیازات جلسه آخر×

تکلیف این بود که شخصیت پردازی کنین در این شرایط و من خیلی مبنا رو روی همین گذاشتم. شاید رول بعضی ها می تونست اگه فقط اساس رول زدن بود؛ نمره بیشتری بگیره؛ اما این جا بحث شخصت پردازیه.

هافلپاف

پاپا تونده: 30
باری ادوارد رایان: 29
رز زلر: 24
سارا کلن: 30
مادام هوچ: 9
نیمفادورا تانکس: 27

گریفندور
رون ویزلی: 10
نجینی: 25
فرد ویزلی: 19
یوآن ابرکوییمبی: 25
لاوندر براون: 27
گیدیون پریوت: 30

اسلیترین

فلورانسو: 21


* همون طور که می دونین ویولت مرحومه و نمی تونه امتیاز بده!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۳
#24
ترنسیلوانیاVs.دو تا دونه جاروی پاره پوره ی سولاخ

پست سوم



به گُزارِشِ تیرا اکسیتِر، روزنامه نگار ِ مُنتَخَب ِ سیاه ِ سال، وقتی که لیلی لونا پاتر به لانگ باتم، آن عقب مانده ی پَست فِطرت ابراز ِ علاقه کرد؛ لانگ باتم به خشم آمد و داد زد: می کشمت؛ توله ی هَری!

بعد از فریاد ِ او، مُثَللَثِ عشقی ِ آن سه، مانند یک آتش ِ فروزان کُلِ مَدرِسه را درگیر کرد و...

- بس کن! نوموخواد بُخونی.

آماندا فینی کرد و گفت: اما اربابم...
- اربابمو خشم بلا! گفتیم نخوان!
ِ
پَس از آن اتفاقِ وَحشَتناک، نِویل، با آن شُهرَتِ خارِق العِاده اَش، اَز هاگوارتز استفاء داد و هَمسری دیگَر را اِختیار کرد و لونا را رَها نمود. صدای ِ هاگوارتز، بریتانیا، لَندَن

مَمنون از همراهی ِ شما. اَلان می پَردازیم به عَناوین ِ خَبَر ها. قیامِ گوسپند ها برای برخورداری از حُقوقِ کامِل ِ حیوانات و جِلوگیری از تَبعیض مُهره داران و غِیر ِ مهره داران.

دور مِشترانگی ها می تَوانند هِنگامِ خَریدِ ««تَن تاک»» اَز تَخفیفِ %30 ـی بَرخوردار شوند. دُختر هایِ بوباتون برای اِعتراض به خیابان ها هُجوم بردند و فَریادِ "تخفیف های ِ برابر " سر دادَند و اَز حُقوق ِ خود دِفاع کَردَند.

لیگ ِ این دوره ِ مسابقات ِ ورزشی، کوییدیچ، ترنسیلوانیا به کاپیتانی لودو بگمن و چَند تَنِ دیگر از مَرگخواران به زمین می رَوَد و به اتفاق ِ پَری آتر که با تازگی با آن ها قَرارداد بَسته و زوج ِ قوی ِ سری ِ هری پاتر، آلبوس دامبِلدور و هَمسَرشون، گلرت گریندِلوالد مسابقه می دهند و ...


- صبر کن! دوباره بخوان آن قسمت را!
- اما ارباب، این من نیستم توی جعبه جادویی.

لرد ولدمورت نگاهش را از تلوزیون برداشت و به آماندا نگاه کرد و با تعجب پرسید: کی رسیدی؟ چرا اینقدر فرق کردی؟ خیلی آن جا هات تر بودی.

آماندا غرولندی کرد و گفت: گفته بودین براتون اون قسمت رو بخونم؟

لرد تایید کرد و قبل از این که آماندا شروع کند؛ داد زد: کوییدیچ؟ این لودوی مار در آستین آخر کار خودش را کرد و مرگخواران ما را به این ورزش غربی و منحرف کشاند؟ پدرش را در می آوریم ... تازه با چه کسانی؟ با کله زخمی؟ دشمن شماره یک ما؟ با دامبلدور خرفت مسابقه می دهند؟ آن گلرت پر مدعا که پا جا پای ما میگذارد را هم آورده ... بیشتر که فکر کردیم به نظرمان بهتر است در آوردن پدر لودو را به وقت دیگری موکول کنیم؛ ما می خواهیم از نزدیک مسابقه را ببینیم. همه ی این ها با پای خودشان یک جا دور هم جمع شوند ... شاید نقشه ای داشته باشیم؛ شاید هم نه! :hehadnoidea: بستگی به نویسنده بعدی دارد. فقط می خوایم بریم. یوههووووو (با وقار لردی خوانده شود.)

آماندا پرسید: دوباره می خواین شهید بشین؟
لرد نیشخندی باوقارانه زد و گفت: خیر! این بار، مرگخوار ها همراهی ِمان می کنند. برو استایلیستمان را خبر کن!

آماندا بیرون رفت و دو ثاینه بعد برگشت و خبر ِ فوت ِ مونتگومری را داد و برای این که خودش استایلیست ِ جدید بشود؛ لبخندی به پهنای ِ صورتش زد. اما ارباب از آن هایی نبود که سلیقه آماندا را بپسندد و گفت: من رو تا لباس فروشی همراهی کن!

آماندا دو ثانیه به اتاقش رفت و حجابش ار کامل کرد و برگشت و لامپ ها را خاموش کرد و شیر ِ آب را بست و تلوزیون را خاموش کرد و دست در دست ِ ارباب ( از شما چه پنهون، ارباب جای ِ پدر بزرگش بود!) راه ِ لباس فروشی را به پیش گرفت.

ارباب هم به لودو با موبایل الا زنگ زد ( الا خودش شماره رو نداشت. ارباب حفظ بود. چه معنی می ده یه خانوم شماره یک همچین مردی رو داشته باشه؟) و درخواست کرد که یک برگه ِ بزرگ روی در ورودی خانه ریدل ها نصب کند تا مرگخوار ها برای همراهی آماده شوند و تاکید کرد که تا وقتی خانه نیست؛ استفاده از عطرشان را با قتل پاسخ دهد و بیشتر هم روی این تاکید داشت که ژیلت ِ خوشگلشان به دست مرگخواران نیوفتد.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ چهارشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۳
#25
سهمیه ارشد ریونکلاو


آتیش خیلی بده. واقعا ترسناکه و همه چیز رو، مخصصوصا برگ های ِ درخت ها رو می سوزونه و واقعا داره الان جنگل ها رو از بین می بره. رول هم مثل ِ آتیشه. می تونه شخصیت ِ تو رو از بین ببره یا این که گرمت کنه و شادابت! بستگی داره که چجوری باهاش رفتار می کنی!

کلام ِ اول


هیچ وقت به بچه های ِ گیاهی فیلم یا انیمیشنی که دارای آتیش و آتیش سوزی و آتیش بازی و ونزدِی سوری (!) هستن؛ نشون ندین. چون ممکنه فیلم در خواب هاشون به واقعیت تبدیل بشه. همین اتفاق برای ِ منم افتاده و شرح مفصلش نیازمندِ یک امتیازه که به صورت نقدی ( ) و یک جا از طرف استاد به حسابمون وارد می شه و اما...

کلام ِ دوم (شرح)


انیمیشن ِ زیبای خفته رو دیده اید؟ زیبا بود؟ خب، اول بیاییم معنی ِ خفته رو بررسی کنیم. خفته یعنی خوابیده. خب، بررسی کردیم و این جا اصلا نمی خواهیم از hammer استفاده کنیم. به شما هیچ ربطی ندارد.

در این پست ِ رنگی رنگی، شما رو دعوت می کنم به کابوس ِ هر شبه من طی ِ 4 سال ِ متوالی در نتیجه دیدن ِ یک انیمیشن همراه با آتش!

آخرش که اون شاهزاده هه می ره زیبای ِ خفته رو بیدار کنه؛ بعد اون اهمریمنه اژدها می شه و همه جا رو خاردار می کنه و به همه جا غیر از شاهزاده هه آتیش می زنه؛ خب، در نظر بگیرین این قسمتش رو که همه جا به رنگ ِ فسفری بود و نمی دونم چرا، اما آتیش ِ توی خوابم همیشه فسفری بود. اونم تقصیر ِ کارگردان ِ اون انیمیشنه.

داخل ِ خواب هام، من همیشه تبدیل می شم به اون شاهزاده هه که می خواد پرنسس ـش رو نجات بده و فقط هم خوابم یک قسمت داره که اونم وقتیه که من تنهای ِ تنها، خودم رو در بدن اون شاهزاده مشاهده می کنم که جلوش یک اژدها، سی برابر خودش وجود داره و داره بهش آتیش می زنه.

تصویر کوچک شده


همیشه خواب ِ من من رو تا بالای دره پیش می بره و وقتی من شمشیر و سپرم رو از دست می دم و تنهای تنها جلوی یک اژدهای وحشتناک بدون هیچ راه ِ فراری گیر م افتم؛ تموم می شه.



کلام ِ آخر


هیچ وقت به بچه های کوچک تر از 18 سال زیبایِ خفته رو نشون ندهید. میلیون ها باری که آن ها از خواب می پرند و شما را بیدار می کنند تا برایشان آب ببرین و دلداریشان بدهید؛ اصلا نمی ارزد. کلا خیلی انیمیشنی ـه که رو مخ بچه ها مخصوصا تاثیر می گذاره!

با تشکر، دلقک ِ جادوکاران!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ چهارشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۳
#26
- آریانا کو؟ کجاست اون بی صاحاب؟

مرگخواران با تعجب به هم خیره شدند و لودو با لبخند در حالی که قرآن را بالای ِ سر ِ مادر دامبول گرفته بود و به زور ِ منو مردم را وادار می کرد به روی مادر گلاب بپاشند؛ گفت: آروم باش ننه!

بعد، لیستی را از جیبش در آورد و بدون نفس گیری شروع به خواند آن لیست به درازای 13 تا آنتونین روی ِ هم کرد.
- ... به ازای هر باری که به رد و پای نامحرم خیره می شید؛ 300 سال بلاک خواهید شد. طبق اصل 345، اصل 76 و تبصره فلان فلان فلان هر تار ِ ابرویتان که معلوم شود؛ باید به تازه واردان چتر باکس اعلام کنید که سلام نگویند و طبق کیفره...

لرد نگاهی به لودو کرد و فرمود:
نقل قول:

«« هر آن که اول لیست ِ قوانین ِ ارباب را برای تازه واردین نخواند؛ از ما نیست. »»


لودو به نوشته های ِ باقی مانده لیستش نگاه کرد و با ناراحتی سر تکان داد و شروع کرد که لیست ارباب را بخواند.
- من، ارباب، قدر قدرت ِ جهان، شاه شاهان، قوی ِ قویان، تو را مجبور می نمایم با ورود به این قوم و اصیلت، برای هر بار نفس کشیدن 3 گالون و برای هر بازدم و اضافه کردن ِ کربن دی اکسید به خانه ِ ریدل 5 گالون بدی. هر بار مشاهده کردن ارباب، 3000 گالیون بر دقیقه برای شما خرج بر می داره و هر بار شنیدن ِ صدای ِ ارباب، با توجه به بخش نامه یک دوم وزن ِ ارباب ضربدر ِسرعت بیان کلمه به توان دو 200 گالون ...

کندرا داد زد: مگویید چَرت و پَرت! جاست گویید جای فرزندی ِ من!


ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۵ ۱۷:۰۵:۴۷

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ سه شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۳
#27
سهمیه ریونکلاو

سیریوس در خانه مادریش نشسته بود که یک دفعه، یک کله در آتش ظاهر شد و سیریوس چشمانش گرد (فعل دیلیتی به قرینه لفظی) . زخم هری را شناخت و گفت: هری ِ کوچک! تو اصلا شبیه بابات نیستی!

هری که خیلی ناراحت شده بود؛ بدون حرف زدن، کله اش را از آتش در آورد و قهر کنان رفت. سیریوس هم که خیلی اعصابش خورد شده بود داد زد: کریچــــر!



کریچر تقی ظاهر شد و سیریوس گفت: بی شعور ِ بی ادب! چرا گلاشتی هری بره؟ برو بیرون!

سیریوس رویش را آنور کرد و وقتی رویش را دوباره این ور کرد کریچر را ندید و داد زد: آخ تو سرم! کریچر رفت به ولدمورت گفت اون اطلاعاتی که نه به قدری مهم بود که محفل رو اذیت کنه و به قدری بی ارزش بود که من اجازه دادم به همه بگه. اون الان به همه می گه من هری رو دوست دارم و سر به سرش می ذارم. منو لو داد. آخ تو سرم! می کشمت، بلاتریکس!

بلاتریکس هم از ناکجا آباد ظاهر شد و آن موقع خانه سیریوس و خانواده ضد ِ جسم یابی نبود و نویسنده خودتان هم سوتی داد!

بعد، سیریوس خندید و گفت: تو؟ بزغاله، تو می خوای من رو شکست بدی؟

بلاتریکس غش غش خنده شیطانی انجام داد و گفت: هم تو رو و هم اون مامان ِ ویزلی ها که منو کشت.

این را که گفت، آپاندیسش را گرفت و دوتایی با هم شروع کردند به خندیدن و هی همدیگر را مسخره کردند. اما هنوز خنده ِ سیریوس تمام نشده بود که پرتوی ِ سبزی به او خورد و او افتاد در ماشین ِ لباش شویی و دیگر پدیدار نشد!

یک بزغاله ای که در همان دور و ور نشسته بود و شهید ِ گمنام ِ هری پاتری بود؛ داد زد: سیریوس! سیریوس!

اما لوپین یک دفعه ظاهر شد و او را گرفت و گفت: اون نمی تونه جواب بده برای این که مرده!

برغاله داد زد: کثافت! ملاحظه نمی کنی من الان غم دارم؟

لوپین عذر خواهی کرد و حرفش را جوری دیگر تکرار کرد.
- اون جوابتو نمی ده برای این که به به به به رحمت ِ گودریکی پیوس... پیوست.

بزغاله آب دهانش را غورت داد و داد زد: می کشمت بلاتریکس!

بلاتریکس هم خیلی خندید و شکمش را گرفت که کبدش از شدت ِ خنده جا بجا نشود و یک دفعه، به عقب پرتاب شد. برغاله هی پشت ِ سر م می گفت: کروشیو! کروشیو!
- بی سواد! نباید بگی کروشییو! باید بگی کروشیو. مثل ِ من!
- اگه راست می گی خودت انجام بده.

بلاتریکس هم قبول کرد و برغاله ِ گمنام از درد بخود پیچید و رفت تا اسنیپ را دنبال کند. اما تا می خواست طلسم انجام دهد؛ اسنیپ ذهنش را می خواند و کله پایش می کرد و داد می زد: یوهاهاهاهاها! چطور جرئت می کنی با من بجنگی؟ من شاهزاده دورگه ـم! :bat:

بزغاله که دیگر نای تعقیب ِ این و آن را نداشت؛ رفت تا برغاله ِ برگزیده شود و بمیرد و برود پیش ِ مدیر ِ مهدکودکشان و دوباره برگردد.

در خانه سیریوس، قاتلش چرخید و چرخید دور خودش تا این که گردبای عظیم به وجود آمد و وقتی گرد و خاک نشست، بینندگان مشاهده کردند که دافنه با لباس های ِ بلاتریکس نشسته و می خندد. اوهو ههو هوو!

کریچر که تقی برگشته بود، با دیدن ِ خواهر ِ زن ِ بچه ِ دختر خاله سیریوس خوشحال شد و نقشه هری پاتر را گفت و دافنه و ولدمورت هری را کشتند و دافنه دختری که سیریوس را کشت لقب گرفت و این رولی که قرار است از 30 نمره دهی شود؛ با این طول ِ کم تمام شد. اما پروفسور تافتی خیلی دافنه را دوست می دارد و از طول ِ کم ِ پستش ایراد نمی گیرد! :pretty:


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۳۸ سه شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۳
#28
لودو یک دفعه متوجه شد که قادر به حرکت دادن اعضای بدنش است و پسرکی که با قصد خیلی خاص ِ نویسنده ِ سابق وارد داستان شده را، آودا زد و اشک ریزان به طرف خانه رفت.:sad:

اگر طلسمش از بین رفته باشد؛ یعنی کسی که طلسم را اجرا کرده؛ مرحوم شده است و لودو غصه خوران با اندیشه در این نکته پیش می رفت و به هر گل و گیاه و گوسپندی سر ِ راهش لگد می زد.

باورش نمی شد. یکی از مرگخواران مرده بود. زمین را که می دید؛ پر بود از مار هایی که اشک می ریختند به خاطر مرحوم و شادروان مرگخوار ِ سردار ِ شهید!

یک دفعه به لینی برخورد و لینی گفت: مورفین داره میاد و ما خیلی تو بد وضعی هستیم. مورفین خونه رو اتیش زده و...

لودو مات و مبهوت گفت: مرگخوار مرد.

لینی با تعجب پرسید: چــهع؟ حتما اشتباه می کنی.

اما لودو مطمئن بود. اما لینی فکر می کرد که به او شوک وارد شده و دستش را گرفت و برای کمک به مرگخوار ها به خانه مورفین برد.

در ا که باز کردند؛ بوی ِ خیلی کریهی را اسمل کردند و بیهوش شدند و فقط لودو در آخرین لحظه های ِ بهوش بودنش، صدای ِ معتادی را شنید که سخنرانی می کرد.
- ... شما باید شپاشگژار باشین که الان من دارم چیژ های ِ تن تاک رو بهتون عرژه می کنم و دفعه بعدی، فقط کافیه شماره 6 رو به شماره 13243546 اش بژنین تا با پشت پیشتاژ و ارشال رایگان براتون چیژِ مورد ِ نژر رو بفرشتم و لاژم نیش که بیاین این همه راهو! برای ِ همین...

و وقتی که آن معتاد متوجه حضورش شد را ندید!


ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۴ ۰:۵۷:۱۸

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
#29
زندگی خوب و خوشایند برای من، که الان در حال تعریف تکالیفم به عنوان سهمیه ریون هستم بود و من هم با شادی قل قل خوران به هوا می رفتم. جوری که هیچ کس نمی دانست به کجا می رفتم. اما من سرخ و سفید و ابی نبودم. من تک رنگ بودم. من ِ بیچاره...

بعد از مدتی، یک مورچه دیدم و خواستم از او بپرسم که چرا هی وقتی دانه اش را می اندازد؛ دوباره مثل بز سرش را پایین انداخت و برمی گردد تا آن را بردارد و یک دفعه به یاد آوردم که این جا باید از او پندی بگیرم. برای همین مورچه را دنبال کردم تا به یک جای بسیار بسیار بزرگ رسیدم.

یک استادیوم! خواستم از مورچه تشکر نمایم؛ اما متاسفانه نتوانستم و فهمیدم که دیالوگ مطلقا ممنوع است و نباید حرفی زد. بسیار غصه خوردم و سرم را روی زانو های نداشته ام گذاشتم و گریه کردم و اصلا به استادیوم نگاه نکردم تا آن را توصیف کنم.

هوای آن جا بسیار مطبوع بود و بوی پرتقال می داد و من چون خیلی بویش را دوست داشم؛ کلی بو کشیدم و کمتر نفس کشیدم تا هوا را آلوده نکنم. زمینی که رویش قل می خوردم؛ مملو بود از سبزه ها. سبزه های ریز و درشت و خوشگل و کوتاه و دراز و ... و ... و ... و ... و غیره و من چقدر می گویم "و"!

من که خیلی سبزه ها را دوست داشتم؛ کنارشان نشستم و ان ها را از ریشه هایشان در آوردم و با آن ها اختلاط کردم. اما خیلی غصه خوردم. چون نمی توانستم هیچ حرفی بزنم. معلم آستاکبار! برایش آسکاریس آرزو می کنم.

یک دفعه، یادم افتاد که باید استادیوم را هم توصیف کنم. سر در استادیوم یک بنر ِ آبی رنگ از جنس برنج با چسب دوقلوی رازی نصب شده بود که روی آن با فونت "B lotus" و اندازه xx large نوشته شده بود" استادیوم انرژی هسته ای". الان که فکرش را می کنم؛ به این نتیجه می رسم که بولد بود! بوی بسیار مطبوعی می داد. بــعله! ما گیاها، حس بویایی خیلی خوبی داریم!

کمی جلوتر قل خوردم و درخت های اطراف استادیوم را دید زدم. چقدر بعضی از دخت ها هیکلی بودند. برگ هایشان به سبزی کلروفیل خالص بود و واکوئل های بسیاری بزرگی داشتند. خیلی دلم از آن واکوئل ها می خواست. واکوئل خودم بسی کوچک بود. :sad:

آوند هایشان را که دیگر نگو. دراز، باریک و خوشتیپ. حتی نمی توانم تصور کنم که چنین اوند هایی برای من باشند. آهی کشیدم و حسودی کردم.

استادیوم، از دور به نظر می رسید که خیلی بزرگ باشد. اما از جلو هم همین طور به نظر می رسید. خیلی تعجب کردم. قائدتا نباید این طور به نظر می رسید. کلا همه چیز به نظر می رسید. به نظر می رسید من گرد باشم؛ به نظر می رسید هری، کورممده، به نظر می رسید ویولت بودلر گرسنه ـست. فقط به نظر می رسید...

دیوار های استادیوم خوشگل و راست قامت بودند و به رنگ سفید کاغذ دیواری جادویی (!) شده بودند و من خیلی دلم می خواست یک لباس گیاهی مثل آن ها داشته باشم. اما هیچ کس برایم نمی خرید. چه غمناک...

اما یک دفعه، متوجه نکته ای شدم. چوب! قسمتی از استادیوم با چوب کار شده بود و این خیلی خیلی وحشتناک بود.

خیلی ناراحت شدم برای اعضای بدن دوست هایم. البته شاید درخت ها، اهدای عضو کرده باشند؛ کسی چه می داند. شاید هم درخت هایی که از چوبشان استفاده شده بود؛ مجرم بودند و مثلا جلوی تابش نور خورشید را به گیاهان کوچک تر می گرفتند.

آن موقع، در استادیوم، هیچ کس نبود و فکر کنم این که آن جا 5 بامداد بود؛ می توانست توضیحی باشد.

در استادیوم، خیلی بزرگ بود و البته مرتفع! حتی هاگرید می توانست بدون خم شدن از آن عبور کند و عرض آن هم به قدری بود که دو تا هاگرید و دو تا مادام ماکسیم و هفت تا سیریس بلک و 12 تا فلور می توانستند همزمان از آن عبور کنند.

من به همه جا نگاه کردم؛ سبزه ها- تیک!
هوا- تیک!
بنر- تیک!
تعداد طبقه ها- تیک!
غروب آفتاب- تیک!
نقوش روی دیوار- تیک!
ساختار بدنی درخت های کنار استادیوم- تیک!

می شود گفت توصیف کردم استادیوم مورد نظر استادم را!



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۲۸ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
#30
مورفین در خانه نشسته بود و شبکه "چیز فور اِوری وان" را نگاه می کرد.

آیا از بازرسی های پیوسته پلیس ها خسته شده اید؟ آیا نمی خواهید خویشاوندان خود دعوت کرده به خانه شما راه بیابند؟ آیا نمی خواهید هم مواد کش ـتان چیز هایتان را کش برود؟ این شما و این چیز پرایوسی پلیسی- این دستگاه خانه شما را از هرگونه دستبرد حفظ می کند و پیز هایتان را سکیوور نگاه می دارد.

- من از وقتی دارم از چیز پرایوسی پلیسی یا در واقع چ پ پ استفاده می کنم؛ دیگه نگرانی ای برای خارج شدن از خونه ندارم. هیچ کس به خونه و چیز های کمیابم دسترسی نداره.

مورفین شماره تماس را گرفت و دو ثانیه بعد، صدای زنگ در آمد. چ پ پ رسیده بود و خانه اش را سکیوور کرده بود!

چ پ پ در واقع راه حلی موثر بود و وقتی موفین خانه نبود؛ توانست از هجوم یک دفعه ای گله ی مرگخوار جلوگیری کند و آن ها را سرجایشان بنشاند و به گوشی جادویی مورفین اطلاع بدهد و سپس آژیر خطر را به صدا در بیاورد. :aros:

مرگخواران ناامید از وارد شدن به خانه از طریق در به طرف پنجره ها نگاه کردند تا بلکه راهی بیابند.

- یعنی چی باعث شده؟ یکی اون آژیرو خفه کنه.
- نمی دونم چی از ورودمون جلوگیری می کنه. من اون آژیرو خفه کردم.
- شاید جادویی ـه دستگاهش. مرسی که اون آژیرو خفه کردی.
- اگه جادویی ـه می شه با جادو جلوشو گرفت. خواهش می کنم. :pretty:


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.