هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
#21
آقا یه سوالی، خب ما الان یکی از بچه های تیممون رو از دست دادیم و داورمون هم رو هواست، الان ما شیش تایی بازی کنیم یا بازی عقب میفته یا خودمونو لوس نکنیم بازیمونو کنیم یا چی خلاصه...؟
ممنون!:)

+بای د وی من اومده بودم بگم امشب تدریس نمیکنم، وقت تدریسم رو میشه بندازی فردا لطفنی؟




پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۹:۲۷ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۳
#22
آقا داور گریفندور شناسه ش بسته شده:| الان کی بازی هافل راون رو داوری می کنه؟:|




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۳
#23
سختکوشان هافلپاف vs. دلاوران گریفندور

دروازه بان: ویکتوریا ویزلی (مجازی)
مدافع: رکسان ویزلی و بتی بریسویت
مهاجم: تدی لوپین (c)، یوآن ابر کامبی و گیدیون پریوت
جوینده: جیمز سیریوس پاتر (مجازی)

دروازه بان: باری ادوارد رایان
مدافعین: الادورا بلک(c) و نیمفادورا تانکس
مهاجمین:فرجو ویزلی، رز زلر، اوون کالدون
جستجوگر:والبورگا بلک

سپیده نزده، سکوت خوابگاه مختلط هافلپاف با عربده های جگر خراش خانم بلک دریده شد:
- مفت خور ها! بی دست و پا ها! خون لجنی ها! بیدار شید!

هافلیون که شب تا دیروقت و به اجبار الا پای تحلیل های تاکتیکی-تکنیکی، مهندسی معکوس، روش ضربدر دایره و تست زنی با دو خودکار نشسته بودن غرغر کنان دل از رخت خواب هاشون می کندن. والبورگا بدون اینکه خودش رو از تک و تا بندازه، با عصا به هر جانداری که به صورت افقی میدید، حمله می کرد:
-لنگ ظهره کدو تنبل ها!

بالاخره ظرف چند دقیقه، والی موفق شد به کمک حنجره استثناییش که جهشی ژنتیکی در خاندان به حساب میومد، خواب رو به چشم همه حروم کنه. سال اولی ها با قیافه های شل و وارفته، خمیازه کشون جلوی خانم بلک صف کشیدن. والبورگا با چشم های ریز و نزدیک بینش تک تک بچه ها رو از نظر گذروند و بعد از تموم شدن سرشماریش، سری به نشونه رضایت تکون داد.
-تیم آماده س کاپیتان، پیش به سوی زمین کوییدیچ!

بر خلاف انتظار، کاپیتان جوابی نداد. چشم ها، خواب و خمار به طرف رخت خواب الا چرخید، که صاحبش در کمال شگفتی حضار، بعد از اون همه هیاهو، از جاش تکون نخورده بود. خانم بلک به طرف الا رفت و با عصا سیخونک محکمی بهش زد:
-یالا دیگه عمه، دیر میشه ها! پاشو!

بدن الا غلتید و بی حرکت روی زمین افتاد. چشم های درشتش مات و بی فروغ باز مونده بودن، و رنگ به صورت نداشت.
کاپیتان تیم کوییدیچ هافلپاف، مرده بود!

***


-میدونید، خوب که فکرشو می کنم، میبینم دیگه وقتش بود بمیره.

جسد الا رو روی میز بزرگی، وسط تالار عمومی هافلپاف جا داده بودن، و همه هافلیون دورش حلقه زده بودن. با گفتن این جمله، همه سر ها به طرف خانم بلک چرخید که درست بالای سر جسد ایستاده بود.

نیمفادورا که توی بغل سارا اشک میریخت، هق هق کرد:
-چطور دلت میاد عمه؟! الا عمه ی خوبی بود.. الا ناظر سختکوشی بود... الا کاپیتان تیم کوییدیچ بود...!

خانم بلک «خب که چی؟» طور به رز نگاه کرد که به صورت خودجوش به تیم عزاداری سارا و نیمفا پیوست و زد زیر گریه، و بقیه که بغض کرده در تایید حرف دورا سر تکون می دادن. بعد چشماش برگشت سمت عمه باستانی خودش که دراز به دراز روی میز افتاده بود و سر تکون داد.
-منصف باشین بابا، بنده خدا بعد دو قرن خلاص شد! ما رو بگو...مهلت هم نداریم واسه تغییر آخه...

باری که لحظاتی پیش با سیستم وایرلس نشان شومش، مرگ الا رو به سمع و نظر لرد سیاه رسونده بود، با لحن سردی پرسید:
-تغییر چی دقیقا؟

والبورگا از بالای عینکش عاقل اندر سفیه به باری نگاه کرد و جواب داد:
-ترکیب تیم کوییدیچ پسر جان، تیم کوییدیچ!

سارا که صداش می لرزید به والی توپید:
-تو این موقعیت چطور میتونی به تیم کوییدیچ فکر کنی واقعا؟!

خانم بلک عصاش رو ستون کرد، روی میز پرید و چوبدستیش رو به سمت سارا گرفت:
-ما این بازی رو انجام میدیم و برنده میشیم، نشنوم کسی بخواد جا بزنه! این همه وقت تمرین نکردیم که با مردن یه پیرزن دویست ساله بخوایم از مسابقات انصراف بدیم!

و البته، با دیدن قیافه منزجر بچه های هافلپاف تصمیم گرفت رویکرد مهربون تری اتخاذ کنه، و اضافه کرد:
-این چیزیه که خودشم اگه زنده بود ازمون می خواست گل های ننجون!

***


-وقتی نمونده بچه ها، همه حاضرن؟

اعضای تیم کوییدیچ هافلپاف، ردا پوشیده و جارو به دست، سرشون رو به نشونه تایید تکون دادن. والبورگا از جلوی در رختکن کنار رفت و چیزی که تمام مدت داشت روش کار میکرد به بقیه نشون داد:
-اگه مشکلی پیش نیاد و بازدارنده ای چیزی بهش نخوره، تا آخر بازی همینطوری دووم میاره. طلسمای چسبونکی من حرف ندارن!

بچه ها به جنازه رنگ پریده ارشد سابقشون نگاه کردن که با افسونی به جاروش چسبیده بود. بدبختانه پست مدافع الا ایجاب می کرد چماقش هم همراهش باشه، در نتیجه خانم بلک مجبور شده بود چماق رو هم به ترتیبی به دست الا بچسبونه. البته بچه های هافلپاف توی دلشون شکر میکردن که الا دروازه بان، با از اون بدتر جستجوگر نبوده! نیمفادورا که عمرا تو مخیله ش نمی گنجید با یه جنازه هم پست باشه، با صدای ضعیفی زمزمه کرد:
-آخه چطور ممکنه یه مدافع تمام مدت بین زمین و هوا بی حرکت بمونه و به هیچ بازدارنده ای برخورد نکنه؟!

خانم بلک شونه بالا انداخت:
-این دیگه مشکل توئه نیمفادورا! باید تمام مدت مراقب الا باشی. مطمئنم بقیه...یه جوری از پس خودشون بر میان. نه؟!

نیمفا اونقدر وحشت زده بود که به اسم کاملش واکنش همیشگی رو نشون نده، و خوشبختانه همون موقع سوت بگمن اعلام کرد وقتش رسیده که دو تیم وارد زمین کوییدیچ بشن. خانم بلک با چوبدستی جاروی الا رو به سمت در هدایت کرد، و بقیه بچه ها روبات وار پشت سرشون راه افتادن.

-به نظر میرسه کاپیتان تیم هافلپاف خیلی عجله داره بازی رو شروع کنه که سوار جارو وارد زمین شده!

با این جمله گزارشگر طرف گریفندوری تماشاگرها از خنده منفجر شد. اعضای تیم که صورتشون به سرخی سرخگون شده بود، در راستای ضایع شدن هر چه کمتر همگی سوار جاروشون شدن و به سمت داور پرواز کردن. هرچند این کار از تمسخر تیم حریف کم نمی کرد!

وقتی بازیکنان سر جاشون مستقر شدن بگمن دستور داد:
-کاپیتان ها با هم دست بدن!

خانم بلک برای اولین و آخرین بار توی تاریخ جادو یه استفاده مفید از حنجره ش کرد؛ وسط پرید و صداش رو روی سرش گذاشت:
-خائن به اصل و نسب! دورگه! گرگینه! غاصب مال و اموال مردم! کاپیتان ما با این پسر دست نمیده!!

تدی ریموس برافروخته نگاهی به مادرش انداخت که با هر کلمه والبورگا رنگ به رنگ میشد، و به طرف بچه های تیمش برگشت. لودو با بیخیالی شونه بالا انداخت و بچه های هافل نفس راحتی کشیدن. با سوت داور سیزده بازیکن توی هوا اوج گرفتن و چهاردهمی...جایی نزدیک زمین معلق موند!

گزارشگر که احتمالا از اعقاب لی جردن بود، با حرارت شروع به گزارش کرد:
-تدی لوپین سرخگون رو می قاپه و به طرف دروازه باری رایان هافلپافی می تازه. باری که عضو تیم ملی کوییدیچ ایرلنده و تو سرزمین مادریش «باری آبکش» صداش می کنن این فصل با تیم «پاپیون سیاه» موفق شد مقام آقای گلی رو به این مهاجم گریفندور تقدیم کنه!

طرفداران گریفندور با حرارت تشویق کردن. تدی با حرکتی نمایشی سرخگون رو به یوآن پاس داد که با یه ضربه دم، به راحتی اولین گل رو برای گریفندور ثبت کرد.اوون از جلوی باری رد شد و فریاد زد:
-محلشون نده!

که البته یه نگاه به دروازه بان بلوند و از خود مطمئنشون مشخص میکرد نه تنها محلشون نمیده، بلکه انگار با یادآوری سابقه درخشانش در بازی های ملی و لیگ برتر، انرژی مضاعفی گرفته! باری سرخگون رو به فرجو پاس داد که با یه ضربه تماشایی بازدارنده از خواهرش...
-سرخگون رو میندازه و اون پایین این تانکسه که توپ رو با ضربه چماقش به رز زلر پاس میده! واقعا که چه تیمی بسته بلک...!!

نیمفا که درست به موقع از برخورد سرخگون به الا خودداری کرده بود، نفس زنان چماقش رو پایین آورد. اون طرف زمین، خانم بلک که بیهوده با عینک ذره بینیش دنبال گوی زرین می گشت، از اتفاقاتی که در محدوده دو متریش میفتادن هم غافل بود، چه برسه به خط و نشون هایی که این ور زمین، هم تیمی مو صورتیش براش می کشید!

-رز توپ رو دو برگی گرفته و گلبرگ های جمع شده ش نشون میده بسیار مصممه. با سرعت به سمت دروازه حریف میره ، تد لوپین رو جا میذاره و ...بله، بازدارنده آغشته به آلوچه ای رو میبینم که رز رو با خاک سم هیپوگریف یکی می کنه؛ زلر سرخگون رو رها میکنه و حالا گیدیون پریوته که با توپ توی دستش خودی نشون میده...

سه تا مهاجم بی نوای هافلپاف، و به مثلث حمله گریف نگاه کردن که دو تا مدافع با نیش تا بناگوش باز، اسکورتش می کرد، و آب دهنشون رو قورت دادن. یه نیم نگاه به لبخند پر اعتماد به نفس باری کافی بود تا بفهمن چی در انتظارشونه!

چندی بعد

بازی به همون منوال ادامه پیدا کرده بود. دروازه بان معلوم الحالمون که هیچ؛ مهاجم ها که از طرف نیمفا ساپورت نمیشدن، تمام مدت مشغول جاخالی دادن از بازدارنده هایی بودن که تیم گریفندور به طرفشون میفرستاد. تانکس دلاورانه بازدارنده های سرگردون و سرخگون های چرخ زنون رو از کاپیتان مرده شون دور نگه می داشت و حتی چند پاس گل با همون چماق به بچه های تیمش داد! والبورگا بلک با روحیه تحسین آمیز یک هافلپافی، وجب به وجب ورزشگاه رو به دنبال گوی زرین می کاوید و خوشبختانه، جیمز سیریوس که مجازی بود، به همون اندازه توی پیدا کردنش ناکام مونده بود. گرییفی ها که حسابی خوش به حالشون شده بود و بردشون رو حتمی می دیدن، های فایو کنان دروازه هافل رو به رگبار بسته بودن.

نواده خلف جردن که از اول بازی ناجوانمردانه هافلی ها رو سوژه کرده بود، با شادمانی توی میکروفن جادوییش فریاد زد:
-الا بلک از اول مسابقه تا حالا واقعا برای تیمش مفید بوده؛ این ساحره امروز یه چیزیش میشه! الا اگه داری تلاش میکنی با نیروی ذهنت بلاجر ها رو پس بزنی و به چوبدستی متوسل نشی سخت در اشتباهی! حالا گیدیون پریوت گل بعدی گریف رو وارد دروازه هافلپاف می کنه و نتیجه رو به 200، 50 میرسونه!

نیمفا که طاقتش طاق شده بود، برای یه لحظه پستش رو رها کرد و به طرف خانم بلک شیرجه رفت:
-یه کاری بکن عمه!! داریم گند میزنیم تو تاریخ هلگا!

والی فریاد زد:
-فکر میکنی دارم چی کار میکنم پس؟!
-من نمیدونم، هر طور شده باید بازی زودتر تموم شه! ما دیگه نمیتونیم!
-و پاتر رو میبینم که جاروش رو با سرعت به سمت زمین هدایت می کنه، به نظر میرسه اسنیچ رو دیده!

هر دو ساحره با ذکر «اوه، شت!» به طرف جیمز شیرجه رفتن که تصادفا داشت به سمت الا شیرجه میرفت، جایی که چند لحظه پیش، برق طلایی اسنیچ شیرجه رفته بود. الادورا با بیخیالی یه جنازه که به جاروش بسته شده، به روبروش خیره شده بود، و گوی زرینی که دورش می چرخید رو نمیدید.

-پاتر به طرف کاپیتان تیم حریف حرکت می کنه و دو بازیکن بزرگسال هافلپاف هم از اون ور زمین به همون سمت می تازن...به نظر میرسه بلک، مقصودم الاشونه، قصد نداره از جاش جم بخوره، باید دید چه اتفاقی...اوه خدای من...

صدای برخورد بلندی که توی تمام ورزشگاه کوییدیچ پیچید، سکوت مرگباری در پی داشت. تمام بازیکن ها بازی رو متوقف کردن و خودشون رو وحشت زده به توده گرد و خاکی که وسط زمین بلند شده بود رسوندن. تماشاچی های دل نازک تر از لای انگشت هاشون یواشکی به زمین نگاه می کردن. لودو با سوت ممتدی خودش رو به بلوای اون وسط رسوند و موقع پیاده شدن از جاروش، سهوا البته، دندون مصنوعی بیرون افتاده والبورگا رو لگد کرد.

به جز یه مقدار شکستگی جزیی برای طرفین، حال هر سه بازیکن زنده خوب بود و سرپایی مداوا شدن. و در مورد الادورا باید بگم، روحش جایی فراسوی ابرها، بعد از اینکه لودو به اظهارات طرفین گوش داد، و به دلیل برخورد وحشیانه جستجوگر گریف که منجر به مرگ کاپیتان هافلپاف شد-وجدان والی با فرمت پوکرفیس جریان رو دنبال می کرد!- اسنیچ توی دست جیمز رو نادیده گرفت و هافلپاف رو برنده اعلام کرد، با دمش گردو میشکست.


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۱ ۱۸:۳۰:۳۳



پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳
#24
جماعت مرگخوار از کافه باکلاس و خفه به خانه ریدل برگشتن. در کافه بسیاری آدم های با کلاس و با فرهنگ دیدن که موهای پریشان داشتن و عینک کائوچویی می زدن و «ایسم» های بسیار می دونستن و بسیار قهوه و چای تلخ می نوشیدن و بسیار دود استشمام می کردن.

لودو خوشحال از اینکه مهر تاییدی بر حرف هاش زده شده مشغول های فایو دادن و گرفتن با فلور دلاکور بود. در پشت پرده ضمنا، در دلش عروسی به پا بود که با معتاد شدن لردسیاه، بساط کودتا و برکناری لرد و تکیه زدن بر مسند رهبری جادوگران سیاه هم فراهم میشه البته.

مورفین هم خوشحال از این که توی سوژه ای نقش راهبردی به عهده گرفته، توی عوالم خودش سیر می کرد. در این بین لینی، مرگخوار سابقا ریونکلاوی در اصل هافلپافی در حال حاضر اسلیترینی، عمیقا غرق مشاهده دایی ارباب بود که با مو و ریش پریشان، چای تلخش رو با چیزی مخلوط می کرد و بین دود فرو دادن های پی در پی، قلپ قلپ می رفت بالا؛ یک سوم راونکلاوی لینی مشغول تجزیه تحلیل چیزی بود که مطمئنم شما در یک صدم ثانیه بهش رسیدید...دایی ارباب تا همینجاش، نصف راه «بافرهنگ شدن» رو پیموده بود، و مسیر نورانی گرفتن مجوز، دلبرانه برای لینی رقص نور پخش می کرد....!


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۰ ۲۱:۵۰:۱۹



پاسخ به: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۱۰:۱۴ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۳
#25
یه قانونی داشتیم ارشد ها پاشن بیان اعتراضاشونو بگن، نداشتیم؟:دی
عه وا! سیریوس کو؟!

+تصحیح شد:دی




پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
#26
جلسه چهارم مشنگ شناسی

اسلیترین
از دور رقابت ها کنار کشیدند!

0

ریونکلاو
گلرت گریندل والد 22
26.4-->26

گریفندور
گیدیون پریوت 25
رکسان ویزلی 26
آرتور ویزلی 15
سیریوس بلک 27

32.55-->33

هافلپاف
باری رایان 20
دورا تانکس 24
سارا کلن 26
فرجو ویزلی 27

33.95-->34


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۳ ۱۰:۲۹:۳۶



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
#27
نمرات بروبچ در جلسه چارم!

توضیح: مربع(هیچوقت نفهمیدم چرا به # میگن مربع، بیشتر شکل لوزیه و گذشته از اون، علامت دییز هست!:|) های زرد نمره کم نمی کنن!


گیدیون پریوت:
#خوبه. منطقیه. دیالوگ ها زیادن و فضاسازی کمه. خوشم اومد که با یه جمله کوتاه زدی تو خال.
#در برابر وسوسه شکلک ها هیچوقت نتونستم مقاومت کنم!:دی کجا نصف رولم شکلکه حالا؟!:دی
# به ساختار «نصف جمله-جمله-نصف جمله»، میگن جمله معترضه. از خط تیره برای اضافه کردن توضیح اضافی استفاده شده. مثل عطف بیان(اگه درست اسمشو بگم!) که از یه جمله یا عبارت بین دو ویرگول تشکیل شده و توضیحی برای کلمه قبلش میده. جفتشون اینجا درسته و این ایراد نبود.
#کوتاه بودن رول، در مورد رول های تدریس، ایراد نیست. میتونی مثلا رول های جیمز سیریوس از گروه خودتون رو بررسی کنی در این مورد. تا وقتی من سوژه رو سردستی نگفته باشم و مفهوم رو منتقل کنم مختارم از پنج سانت الی پنج متر بنویسم! که اینجا رولم شروع و پایان خودش رو داره و رو هوا تموم نشده. البته قبول دارم میتونست بلند تر باشه ولی خب، کوتاه بودنش ایراد نیست. هست ویول؟! میتونستی تو همون قسمت فضاسازی بهش اشاره کنی.
# و بله، نقطه جای شکلک رو نمی گیره. ولی کیه که گوش کنه؟:دی

رول:
# فضاسازی خوب، پاراگراف های خوب، رول بدون غلط تایپی. بعد از این همه نقد شدن بالاخره به نظر میاد یکی جیمز سیریوس رو سرافراز کرد:دی
# یه غلط گیر آوردم!:|
نقل قول:
چیزی در آن مرد کچل عجیب می آمد.

می آمد؟ منظورت یه چی تو مایه های اینه: ؟
عجیب به نظر می آمد!
# چرا گیدیون؟! چرا؟! چرا لرد ولدمورت باید بی هوا وسط آزمایشگاه(دفتر کار، خونه، هر چی)ِ دکتر گیدیون ظاهر شه؟!اگه اون وسط خودت ظاهر میشدی برام معقول بود که یه سال اولی میخواد خودشو پرت کنه وسط رول خودش(که البته در مورد تو الان دیگه معقول نیست:دی)، ولی لرد ولدمورت انگیزه ش چیه خدایی؟!
#لرد ولدمورت جادو میکنه و هیچ واکنش تعجب آمیزی مثل «چطوری این کارو کردی» «تو چی هستی» «تو کی هستی» «چرا؟!» «مرتیکه مگه آزار داری!؟» و.... دیده نمیشه. انگار ژوزف عادت داره هرروز ولدمورت کروشیوش کنه!
#
نقل قول:
اجزای گیوتین جدا شدند و به آرامی، اجزای آن متصل شد.

جمله ت گیجه. میتونی مثلا بگی «اجزای گیوتین جداشدند و در هوا معلق ماندند؛ و بعد از چند لحظه، به آرامی دوباره به هم متصل شدند» یا یه چی تو این مایه ها.
# دستگاهی که ژوزف گیوتین ساخت از یه تیغه تشکیل شده که از اون بالا رها میشه و زارپی میخوره به چیزی که زیرشه. قانون جاذبه نیوتن! قبول دارم مشنگا مشنگن، ولی یه چیز سخت تر انتخاب می کردی حالا!:دی

25. از جلسه اول تا الان مشکل من با تو میدونی چیه؟! واکنش های غیرعادی کاراکتر هات! شایدم من توقعم ازت رفته بالا، نمیدونم!


رکسان ویزلی:
# نقطه ته جمله. علامت تعجب های زیاد.
# چی تعیین میکنه که ته جمله چی قرار بگیره؟ الادورا از جادوگرای خائن حرف میزنه و خب، الادوراست دیگه، اصیل زاده ی مرگخوار! قطعا داره اون جمله رو با خشمی، هیجان خشمناکی، چیزی میگه. در واقع منتظر بودم بگی بعد از «صورت گرفته» باید علامت تعجب بیاد نه برعکس!:| ملانقطه ای نشید دیگه حالا واسه من!:دی
# جدی حالا یه سوال، وسط جمله شکلک نمیذارن؟:دی
اهوم، همر زیادی بود. نقطه بعد از شکلک هم درسته(هرچند اینم ملا نقطه ای شدنه به نظرم، ولی با معیار های ویزنگاموت درست میگی:دی)! و سه تا شکلک پشت هم پذیرفتنی نیست!

رول:
##نقل قول:
و زیر لب زمزمه کرد "دروغی که مانع از شکستن قانون بشه، مصلحتیه!"

جمله ت نقطه نداره. بیست امتیاز از گریفندور!


#نقل قول:
توماس دوون دوون از اون سر آشپزخونه خودشو به دامبلدور می رسونه و خیلی با احتیاط، لامپ رو از دستش بیرون می کشه.
- ایتس واندرفول دامبِلدور!
- زبونت چرا تغییر کرد فرزندم؟

از قصد فضاسازی ناقص رو نگفتی که این تیکه دوبرابر نمره کم نکنم؟:دی
زبونت چرا تغییر کرد، توماس لامپ رو زیر و رو میکنه، دامبلدور بدون اینکه مثلا آه بکشه که توماس جواب نداد، با تعجب نگاش کنه که «خبالا! تکنولوژی ندیده!»، راهشو میکشه که بره. صحنه ش رو تصور کن یه لحظه فقط، یه چیزی کم نیست؟
ده امتیاز از گریفندور!
#اشاره به فندک خوب بود. هه. خیلی خوب بود. خوشمان آمد!

26 و توقعم از تو هم بالاست خیلی. اون نقطه رو فاکتور بگیریم رولت خیلی واسه رکسان ویزلی سردستی بود. موافقی؟


باری رایان:
# کل انداختن، کل کل کردن. نشنیده بودی واقعا؟!:|
اونی که تو انگلیسی میگن call هست و آ خونده میشه، و اصلا واسه مکالمه تلفنی یا صدا کردن کسی استفاده میشه، ما با هم talk میکنیم یا chat! آقای انیمه بین انگلیسی دون!:دی
# ذلیل مرده عین جمله خودمو تحویل خودم میده:))
# ببینید، اینو باید اینجا بگم و امیدوارم وقتی دنبال نمره خودتون میگردین به نمره بقیه هم نگاه کنید. خیلی از رول ها هستن که با دیالوگ شروع میشن و گوینده دیالوگ ها هم معلوم نیست(که البته اینجا بعد از چند دیالوگ اول مشخص شد ویولت و الا دارن کل کل میکنن) مثلا اینجا؛ یه قاعده کلی هست که میگه با دیالوگ شروع نکنید، ولی شروع کردن با دیالوگ ایراد محسوب نمیشه در واقع، بیشتر یه توصیه ست اون جمله تا هشدار. من کتابی دارم به اسم «مفید در برابر باد شمالی» که همه ش دیالوگه ( متن ایمیل هست در واقع!) و خیلی هم جذابه اتفاقا. خیلی مهمه که چطور می پردازیم به متنمون، بعضی وقتا شروع کردن نوشتن با دیالوگ، مثل فیلمیه که یهو با تصادف شروع میشه. بدون مقدمه چینی پرت میشین وسط داستان، غافلگیری، چه میدونم، از همین خزعبلات:دی
#باری...باری....سرچشمه جوشان خلاقیتت رو کنترل کن. قراره یه جادوگر تو یه اختراع مشنگی دخالت کنه. ویولت بودلر جادوگره و اون چیزی که اختراع کرده رو اصلا اختراع نکرده! من چی بگم بهت الان خب؟! 10 بدم بندازمت بیرون؟! ها؟!
#غلط تایپی. غلط تایپی. مراقب غلط های تایپی باش پسر!
# وقتی لبت بریده میشه، اسم وسیله رو میذاری لب تاپ یا لپ تاپ؟:دی
و ضمنا lap قسمتی از پای شماست که لپ تاپ on top of it قرار میگیرد؛ لپ تاپ هستن ایشون:دی مثل پالم تاپ، و البته تبلت چیزی نیست که باهاش جدول رسم میکنن!:دی

آم...20 خیرشو ببینی! بیشتر اون یه سوم نمره رو بابت نفهمیدن سوژه کم کردم.


آرتور ویزلی:
# I AM NOT YOUR SISTER!!!

# پاراگراف بندی پست مشکلی نداره. کجاها باید دو تا اینتر میزدم و نزدم؟
#نقل قول:
خیلی رولت کوتاه بود،به نظر من باید اول کلاسو توصیف میکردی نظرت؟

توی نمره باری توضیح دادم. کوتاه بودن رو هم برای گیدیون توضیح دادم.

رول:
#مشنگ ها جادو نمی کنن.
##رول فضاسازی ناقصی داره. واسه کوتاه بودنشم کم کنم؟!
# گراهام بل چطور با سپتیموس یه جا زندگی می کرد؟! و جدا از اون آیا ریپارو ورد تعمیر اشیا نیست؟
#معلومه الکس خیلی به سپتی اعتماد داشته که حتی تست نمیکنه اون دسته اشیا که شکل عجیبی دارن چی کار می کنه!:|

فکر میکنم 15 عادلانه ست. نظرت؟


گلرت گریندل والد:
#استفاده از شکلک های نابجا و اضافه. فقط به همر اشاره شده بود که خوشبختانه به بقیه ش هم اشاره کردی.
#آفرین. علاوه بر گفتن ایراد ها خوبه که درستش رو هم متذکر شیم. به جای چند تا علامت تعجب بعد از بودلر، میشد بولدش کرد.
#در مورد اون شکلک دست زیر چونه راستش عقده شده بود برام استفاده ازش...خیلی خوبه!:دی ولی خب فرصتی دست نمیداد استفاده ش کنم، گفتم حالا که قراره همه چی درهم باشه عقده گشایی کنم:دی
#و البته بله، به جای استفاده از شکلک میشه توصیف کرد همیشه(مگر بخواید همر استفاده کنید!) ولی تا جایی که زیاده روی نشه استفاده از شکلک ایراد نداره. اینم بدونید در حاشیه ش:دی
#و خب وقتی ته یه دیالوگ یه شکلک میاد قاعدتا توصیف حالت همون گوینده دیالوگه، نه شنونده هاش! این دیگه چه ایرادی بود والاغیرتا؟!
#اونجا ویرگول لازم داشت. یه عالمه جمله پشت سر هم که با «و» به هم وصل شدن سرگیجه آوره. بعضی وقتا باید بینشون مکث کرد. ویرگول گذاشتن، اونم وقتی معنی رو عوض نکرده، کمک به ذهن خواننده س!:دی شما رو نمیدونم ولی من وقتی دارم یه جمله رو میخونم تا وقتی برسم به ویرگول یا نقطه، نه مکث میکنم نه معنیش برام ته نشین میشه:دی یه نفس میخونم تا ته!

رول:
#شک، به فتح شین، به معنی تردید. شوک، که از shock میاد. به معنی بهت و غافلگیری. املای بعضی کلمه های انگلیسی توی فارسی شکل مشخصی نداره، مثل رومانتیک و رمانتیک، ولی شوک تا جایی که میدونم همیشه با واو نوشته میشه.
#نقل قول:
. توماس چرخی به دور اختراع جدید واتسون زد

الکساندر گراهام بل باید چرخ میزد قاعدتا.
##بخش اعظم پست دیالوگه و فضاسازی نداره. آخرش کاملا باز و بی هدف تموم میشه. بیست امتیاز منفی!
#برای نوشتن دیالوگ ها، از "" استفاده نکنید (اون مال نقل قوله!) و ترجیحا از «» یا سیستم خط تیره بهره بجویید!

نقد خوب بود ولی رول دقیقا نقد رو زیر سوال برد!(شانس آوردی شکلک نداشت وگرنه احتمالا اونجا انتقام میگرفتم:دی!) فکر می کنم با توجه به اینکه گفتم دوبرابر نمره کم خواهم کرد، 22 خوب باشه. و البته به رولی پر از دیالوگ، اینقدر کوتاه و بدون فضاسازی، بیشتر از 25 نمیتونستم بدم!


نیمفادورا تانکس:
#نقدت خوب بود ولی فکر میکنم جا داشت به چیزای دیگه ای اشاره کنی. نکته جدیدی توی نقدت نبود. مثلا شکلک جمله کلاوس، به نظر هیچ کدومتون اضافه نبود؟

رول:
فرناندو ویزیون! ای خدا!
#آم...رولت خیلی ناگهانی بود:دی یعنی منظورم اینه که خب...یه چی اختراع شده، یارو میره یه فنجون قهوه میاره و پاق، شخصیت اصلی می میره. یه سکانس بیشتر نیست، میدونی؟ منظورم این نیست که فضاسازیت کمه، در واقع وقتی رول تکی میزنی خودت باید دست سوژه ت رو بگیری و ببری جلو، ولی رول تو به نظرم پا نمی داده واسه راه رفتن:دی
#غلط های تایپی! به سمت درسته و نقطه یادت نره ته جمله ها!
#نقل قول:
فارنزوورت از روی صندلی بلند شد و بسمت فرناندو رفت و او را در اغوش کشید و ابراز خوشحالی کرد و بعد گفت:
بهتره این ریختیش کنی
فارنزوورت از روی صندلی بلند شد ، به سمت فرناندو رفت، او را در اغوش کشید و ابراز خوشحالی کرد .بعد گفت:بلاه بلاه بلاه
در مورد استفاده از ویرگول به جای و صحبت کردیم، یادته؟:)

24، عادلانه س؟


سیریوسِ عمه الا:

#این بچه باید میرفت ریونکلاو:دی هوشمندانه از ذکر ایراد خودداری کرد تا از دوبل نمره منفی اجتناب کنه:دی

رول:
#دیالوگای آقای همساده...
#مطمئن نیستم ولی به نظرم واسه مونولوگ میشه بینش دو تا اینتر زد. یکی رو که میدونم میشه!

خوب بود. با مزه بود. از معیار های یک پست استاندارد به دور بود(سال اولیای عزیز الگو برداری نکنند!:دی) ولی در نوع خودش خوب نوشته شده.
27؟



سارا کلن:

#نقدت خوب بود ولی فکر میکنم جا داشت به چیزای دیگه ای اشاره کنی. نکته جدیدی توی نقدت نبود. مثلا شکلک جمله کلاوس، به نظر هیچ کدومتون اضافه نبود؟
# هیشکی منو تشویق نمیکنه که چقدر پاراگراف بندیم خوب بود و غلط تایپی نداشتم؟

رول:
#نقل قول:
او از کودکی به موسیقی علاقه مند بود و حالا یک موسیقی دان بود. اما نه موسیقی دانی معروف. تقریبا فقط اهالی آن محله می دانستند که او یک موسیقی دان است.

موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی. چطوره به جای تکرارش اینطوری بنویسیم:
او از کودکی به ساز زدن علاقه مند بود و حالا یک موسیقی دان بود. اما هنوز تا معروف شدن راهی طولانی داشت. تقریبا فقط اهالی آن محله از استعداد و توانایی او خبر داشتند.
#نقل قول:
وارد خانه ی محقر و کوچک خود شد. شمعی روشن کرد و کنار وسیله ای عجیب نشست.
او داشت وسیله ای را اختراع میکرد که می خواست نامش را بگذارد"گیتار".
کنار وسیله نشست و با چوبدستی اش مشغول سر هم کردن آن شد. در لحظه ای که گیتار کاملا درست شد ناگهان کسی محکم به در زد. بلند شد و در را باز کرد. مردی با چهره ی شرقی جلوی در ایستاده بود که سراپا خیس آب بود.

نه نه نه! دو بار فعل نشستن رو استفاده کردی و اینتر های زیادی پاراگراف بندی رو خراب می کنن. به جای کاملا درست شدن( که بیشتر برای تعمیر به کار میره) بهتر بود از ساختن استفاده کنی. همچی چیزی:
رافائل وارد خانه ی محقر و کوچک خود شد. شمعی روشن کرد و کنار وسیله ای عجیب نشست. اختراع نیمه کاره اش که می خواست نامش را گیتار بگذارد. تمرکز کرد و با چوبدستی اش مشغول سر هم کردن آن شد. درست وقتی موفق شد ساختن ساز عجیبش را به اتمام برساند ناگهان کسی محکم به در زد. بلند شد و در را باز کرد. مردی با چهره ی شرقی جلوی در ایستاده بود که سراپا خیس آب بود
#بعد از هر دیالوگ که دیالوگی بعدش نیست اینتر لطفا سارا. خواهش می کنم!:(
# ایده قشنگی بود. گیتار. هه.
نظرت در مورد 26 چیه؟ هر چند توقعم ازت خیلی بیشتره!


فرجو ویزلی...محض رضای خدا چرا اینقدر نمره دادن طول میکشه:((

#خوشالم که بالاخره یکی به اون سربدار بدبخت توجه کرد. کم کم داشتم ناامید می شدم!:دی
غیر از این نقدت به هیچ چیز جدیدی اشاره نکرد. البته نکات ته کشیده بودن گویا!

رول:
#نقل قول:
یک نوار باریکی
یا یک نوار باریک یا نوار باریکی. جفتش با هم نمیشه که!
#ماکروویو با برق کار میکنه و میدونیم که جادوگرا نمی تونن با برق کار کنن. این یه اشکال منطقی واضح توی پستته. متوجهی؟
# وندلین عجب مخترعی بوده!

27 راضی کننده نیست فرجو. من توقعم ازت به شدت بالاس!


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۲ ۲۱:۲۴:۵۴
ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۲ ۲۱:۲۷:۴۲



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۳
#28
الادورا بلک نباشید. جن های خانگی را گردن بزنید، بچه ها را به عصر ژوراسیک بفرستید، استاد چفت شدگی را هفته اول مهر بکشید، اشکالی ندارد. ولی کمی لطیف القلب هم باشید. اجازه بدهید وقتی می میرید دل عده ای برایتان تنگ شود. حتی اگر جن خانگی نباشند. دانش آموز و استاد چفت شدگی نباشند. بعله!

کلاس خالی بود خب. هفته آخر بود و توی هوای کلاس فوتون هم پر نمی زد. چهار نفر باقی مانده از جلسه قبل، به هر دلیلی سر کلاس نیامده بودند. الا بغضش را فروخورد و رو به نازلیچر غرید:
-اصلا مهم نیست!

نازلیچر که یک بار سر تکلیف معجون سازی جوشانده ، حل، خورده و هضم شده بود، و با کمک کمی جادوی سیاه و اروچیمارو نامی از شرق دور به زندگی بازگشته بود، جوابی نداد. حرف زدن نقره ست و سکوت طلا. به خصوص وقتی می دانید می توانید جانتان را به واسطه فروخوردن چند تا کلمه ناقابل نجات دهید. الا ساطورش را با سرخوردگی تمام به سمت تخته پرتاب کرد. ساطور چرخ زنان درست به مرکز تخته سیاه فکستنی خورد و شکافی عمیق ایجاد کرد. با دست دیگر چوبدستی اش را در آورد و محض رفع تکلیف، مشق جلسه بعد را روی تخته نوشت. رو به کلاس خالی تعظیم غرّایی کرد، دست تکان داد و بیرون دوید.

-------

منو ببخشید که این ترم معلمتون بودم. فکر نمیکنم چیز جدیدی بهتون یاد داده باشم. ممنون که توی این کلاس شرکت می کردین و تحمل کردین خلاصه. تجربه اول تدریس من بود و بی شک کم و کاست های زیادی داشتم که قابل کتمان نیستن. سعی خودم رو کردم که بیشترین وقتی که میتونم رو روی پست هاتون و پست هام بذارم، و تا جایی که میتونم معلم خوبی باشم. امیدوارم که تونسته باشم لااقل کمی به این هدف برسم.

میخواستم ازتون بخوام با حملات چریکی انفرادی وزیر دیگر رو دستگیر کنید، ولی چه کاریه خب، با هم میریم خفتش می کنیم تا مشنگ ها رو به زانو در بیاریم!
ایشون سوژه این جلسه مشنگ شناسی هستن. پست رو ادامه بدید. نفر بعدی مشخص کنه که چه سبکی ادامه داده بشه، سعی کردم خیلی روی خط حرکت کنم که به هر سه شکل(طنز، طنز و جد، جدی) قابل ادامه دادن باشه. اولین بارم بود سوژه میدادم و شاید سختتون باشه فهمیدنش بنابراین توضیح میدم:

وزیر مشنگ ها از طرف وزیر جادو اخطار دریافت کرده که در خطره و وزیر ما افرادی رو برای حفاظت ازش میفرسته. میدونیم که وزیری در حال حاضر سر کار نیست البته! خطر از جانب ماست. ما داریم میریم که دنیای مشنگی رو به چالش بکشیم(نه از نوع سطل آب یخ!) و برای این کار یا باید نخست وزیر از بین بره یا طرف ما باشه.
در مورد انگیزه هامون و روش هامون فکر کنید. الادورا بلک مرگخواره. این میتونه یه خودشیرینی برای لرد سیاه باشه. میتونه مستقیما دستور لرد باشه. بعضی از بچه های کلاس محفلی هستن. اونا چی کار می کنن؟ اونایی که شخصیت خاکستری دارن چی؟ به خاطر نمره تا کجا پیش میرید؟الادورا با یه مشت بچه چه کاری ازش بر میاد مثلا؟

زارپی وارد ساختمون نشید و وزیر رو بکشید. به این فکر کنید که چگونه سوژه ای که از اول شهیده() نجات بدید!

امیدوارم سر این مشق آخری لعن و نفرین نشنوم:دی نهایت تلاشم رو کردم آسون باشه!




پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۳
#29
سوژه جدید


تابستان های لندن با خورشید کم حال و باد خنکی که از موهبات جریان گلف استریم بود، تابستان نبود عملا. با این حال، بچه ها تا جایی که میتوانستند از تعطیلاتشان استفاده می کردند. دوچرخه سوار ها، اسکیت ها، دختربچه های کوچک با سگ هایی نه چندان کوچکتر از خودشان، برای گردش عصرگاهی به خیابان می آمدند و شادی می کردند.

شیشه تیره رنگ ساختمان نخست وزیری، وزیر را که پشت پنجره به پارک روبرو زل زده بود، از دید جمعیت مخفی می کرد. انعکاس تابلوی رابط «آن وزیر دیگر» توی شیشه مات پنجره، به او زل زده بود.مرد خپل توی تابلو ساعاتی قبل به او هشدار داده بود احتمالا در خطر است و وزارت جادو افرادی را برای محافظت از او خواهد فرستاد. وزیر پرده را جلوی صورتش کشید. هر کدام از افرادی که مشغول بازی و خنده میدید، ممکن بود جادوگری در لباس مبدل باشند؛ این اصلا به مذاقش خوش نیامد. خیلی وقت بود که خبری از ملاقات های حضوری گهگاه وزیر قبلی، که به قول شکلبولت «یه چیزیش میشه» نبود، و این بیشتر از اینکه مایه آرامش وزیر مشنگ شود، نگرانش می کرد.

وزیر مشنگ حق داشت نگران باشد. آخرین تصور او از «وزیر دیگر» به مورفین گانت مفنگی برمیگشت که جز برای معرفی، دیگر او را ندیده بود. و حالا وزیر گفته بود جانش در خطر است. اگر هنوز مورفین گانت وزیر بود میشد این را به حساب توهمات فضایی اش گذاشت-و نخست وزیر گذاشته بود- ولی از بخت بد، دیگر مورفینی سر کار نبود و نخست وزیر این را نمی دانست! امیدوارم انتظار نداشته باشید ماندانگس فلچر بعد از کودتا خودش را به عنوان سردسته مافیای دنیای جادو به وزیر مشنگ معرفی کرده باشد، هوم؟!

جایی بسیار دورتر از وزیر مشنگ و منشی جادوگرش، چند فرد شنل پوش بدون جلب توجه بین درختان در هم پیچیده قسمتی از پارک ظاهر شدند. در حالی که چوبدستی هایشان را مخفیانه، آماده حمله نگه داشته بودند.

الادورا شاگردانش را به طرف ساختمان نخست وزیری هدایت کرد. یک آشوب تمام عیار در راه بود!


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۱ ۲۲:۲۴:۴۸



پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۳
#30
محوطه قلعه

اساتید مدرسه و دانش آموزای گروه های چهارگانه دور مدیر جمع شده بودن. دامبلدور ردای باشکوه ارغوانیِ ستاره طلایی نشانِ زربافِ بی نظیری به تن کرده بود...تنها چیزی که بعد از پیوستن نسل سوم ویزلی ها به محفل، از دارایی های شخصیش باقی مونده بود. اون دوران به اسم Weasley Starvation(قحطی ویزلی ها) معروف شده بود و هنوز که هنوزه آثار گاز زدن های ناشی از گرسنگی ویزلی ها روی گچبری های خونه دوازده گریموالد خودنمایی می کرد.

دامبلدور با چوبدستی جایگزینی که بعد از نبش قبرش براش خریده بودن به سکوی خطابه کوبید. چوبدستی به شدت جرقه افشونی کرد و حاصل این کارش خاکستر شدن یه دانش آموز سال اولی گریفندوری بود. به هر حال بعد از 150 سال زندگی با یه چوبدستی، سخته آدم به یه جدیدش عادت کنه! دامبلدور خوشحال از اینکه موفق شده توجه همه رو جلب کنه و شروع به سخنرانی کنه، با تنها دست سالمش عینکش رو عقب داد:
-آه، قسم به موی طلایی گلرت...! ایرادی نداره، چیزی که زیاد داریم سال اولی گریفندوری! آرگوس بابا، بیا این کپه خاکسترو جمع کن ببم جان!

در حینی که آرگوس فیلچ در معیت «جارو دستی جادویی همه کاره مخصوص فشفشه ها» غرغرکنان بقایای سال اولی فقید رو جمع می کرد، آلبوس شروع به سخنرانی کرد.
-عزیزانم! فرزندان روشنایی ! مسابقات تسترال سواری ویژه دانش آموزان هاگوارتز یه مهمون ویژه خواهد داشت، و اون کسی نیست جز هری پاتر پسری که زنده موند!

دامبلدور به شدت شروع به کف زدن و نواختن سوت بلبلی کرد و هری با لبخند پیروزمندانه ای از بین جمعیت خارج شد و به سمت دامبلدور رفت. در میانه راه دامبلدور متوجه شد که فقط خودش داره هری رو تشویق میکنه و بقیه با چهره هایی پوکرفیس وار به «پسر برگزیده» نگاه می کنن! به محض اینکه هری به سکوی سخنران رسید پچ پچی بین دانش آموزا شروع شد.
-اه، بازم پسر برگزیده!
-دهنمونو صاف کرده تو این نوزده سال! هر جا میریم هست!
-چرا به دیگر چهره های فاخر ملی ارج نمی نهیم آخر؟!
-فهمیدین رابین ویلیامز مرد؟! شد یه بار بیارن به عنوان غول چراغ جادو ازش تقدیر کنن؟ مرده پرستی تا کی؟!
-چشماش شبیه لیلیه!
جماعت:

هری ناخشنود از زمزمه های بچه ها به دامبلدور نگاه کرد و اونم دستپاچه یه بار دیگه به سکوی خطابه کوبید تا توجه ها رو به خودش جلب کنه؛ و نتیجه این کار خاکستر شدن یه گریفندوری دیگه بود.
-آرگوس بابا، قربون دستت! اهم، فرزندانم، آقای پاتر به ما افتخار دادن توی این مسابقه به عنوان شرکت کننده حضور پیدا کنن!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.