A) هر کدام از این نکات را تعریف کنید و برای هر کدام یک مثال بزنید. (10 امتیاز)
1_مکان : بله مکان بسیار مهمه . نوع لباس شما باید با مکان تطابق داشته باشه . برای مثال میتونی با زیر شلواری بری عروسی؟یا با لباس غواصی توی یزد قدم بزنی؟
(توضیح درمورد یزد:شهری مشنگی و خشک و بی آب )
2_کار:: کار . کار خیلی مهمه . باید متناسب با کار خود لباس مناسب بپوشید . اگه ای نکار را نکنید صدمه های بسیار بسیار جدی به خود و جامعه ی مشنگی و جادوگری وارد میکنید . حالا جامعه مشنگی به درک جامعه خودتان را حفظ کنید .
3- وضعیت آب و هوایی:بله بله بله . آب و هوا . خــعلی مهمه . اگه لباس مناسب در آب هوای مناسب نپوشید قطعا یه بلای مشنگی یا غیر مشنگی سرتان می آید.مثلا اگه با زیر پوش بری قطب جنوب کلا از چرخه ی روزگار ناپدید میشی . یا اگه با کاپشن بیای جنوب یه کشور مشنگی مثل ایران قطعا پخته و سرخ کرده میشوی .
B) رولی بنویسید که در آن مشکلات استفاده از لباس نا مناسب مشخص شود. (20 امتیاز)
یه شب خیلی گرم...
در شهر مشنگی یزد بودیم داشتیم تخمه مشکاندیم که ناگهان کسی زنگ خانه ی خراب شده ی مارو زد . بابام که تازه از سفر برگشته بود گفتش : آلبوس جیگرم عسلم من پام درد میکنه برو درو باز کن ببین کیه .
منم که چاره ای جز اطاعت نداشتم رفتم و در خانه را باز کردم .
که ناگهان با صحنه ای بس ناجور ولی تعجب آور روبرو گردیده و قلب مشنگیم به انتهای پام سقوط نمود .
پیرمردی با کاپشن مشکی و کلاه و شال و دستکش که برای قطب شمال استفاده میشد بر در خانه ی ماآمده بود . ریشش با بناگوش باز و دهانش تا پایش آمده بود یا بالعکس . بعد از شوک بسیار زیادی که به من وارد شده بود پدرم به زور به در خانه آمد تا ببیند کیست که من انقدر معطل شده بودم .
پدرم با خوشحالی به او نگاه کرد و ناگهان او را در آغوشش کشید و گفت : دامبلدور اوه دامبلدور تویی؟
_بله هری منم. این پسرته؟چقدر
خنگه یعنی چقدر باهوشه به به بزار یه جمله ی حکیمانه برات بگم :......................... عبرت گرفتی؟
من در حالی که هیچ چی از این جمله ی حکیمانش نفهمیدم گفتم:بله . ممنون که یه پند به من آموختید . فقط یه سوال. شما چرا با این حالو روز به اینجا آمدید ؟
بعد از این سوال من . دامبلدور در افکارش فرو برفتو فروبرفتو فرو برفت ... تا اینکه دیگر فرو نرفت و به کف برسید . دامبلدور با لکنت گفت: خب مممگه چشه این لللباسا ؟ کسی به ما آموزش نداده که به لباس هم اهمیتی بدهیم .
من بعد از شنیدن این جمله چشمام تا بناگوش باز شد و دهانم انقدر کف کرد تا به خود کف آیی رسید .
وقتی به خودم اومدم گفتم: پس یعنی هیچ کلاسی نداشتید در این مورد؟! پس بیایدبه کلاس ننه هلگا تا هم شما یه چیزی یاد بگیرید هم یه پولی به دست این
بدبخت یعنی این استادی که از زبانش گوهر می بارد برسد.
و دامبلدور با کمال تعجب به من خیره شد و به خانه آمد .
C) امتیاز اضافه: یک نقاشی از لباس غلط بکشید!
استاد؟من غلط بکنم در حضور شما نقاشی بکشم . وقتی مشا هستید من به خودم اجازه نمی دم که نقاشی کنم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شما چقدر شماره گزاریتون خوفه به به به به کیفول شدم