هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۳
#21
من اومدم سوال بپرسم دیدم عع ویولت پرسیده. همین جریان فوری اعتراض کردنت و اینا. اصلا به نظرم باید وکیل میشدی؟

چند درصد طنزی که تو جادوگران داری، تو زندگی واقعیتم به کار میبری؟ بیش تره یا کمتر؟

چقدر زندگی رو جدی گرفتی واسه خودت، باهدف داری ادامه میدی یا همین جوری روانه؟

نظرت راجع به دیوونه بازی و خل بازی چیه کلا؟

درمورد ناظریتت! اگه یه بار دیگه بهت پیشنهاد بدن ناظر هافل شی، قبول میکنی؟

هنوزم کتابای فانتزی می خونی یا به کتابای دیگه رو آوردی؟

از الادورا بلک به اونی که میخوای رسیدی یا هوز نیاز به تغییرات داره؟

فعلا همینا!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: ترین های هفتگی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۳
#22
آواتار هفته: ؟؟؟

محل زندگی هفته: ؟؟؟

امضای هفته: من فقط به خاط امضا پست زدم.
امضای مری الیزابت کاترمول
همون که میگه دشمن آدمی فهم اوست، پس هرچه میتوانی خر باش!

جمله طنز هفته:
ویولت بودلر
نقل قول:
عامو دیه! دو نات جنبه داشته باشین قضیه رو ناموسی‌ش نکنین دیه! پای نقدو نکشین وسط! :|


حکیمانه‌ترین جمله‌ی هفته:
مورفین گانت
نقل قول:
بچه ها مچکریم! با 7 امتیاز هم میشه صعود کرد!


من پخش زمین شدم واقعا!

پست جدی هفته:
ویولت بودلر
این!

بیش فعال هفته : پیتر پتی گرو

صفر کیلومتر هفته : ؟؟؟



تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۳
#23
- ما پیامبری برای همه قرون و الگویی نمونه برای همه اعصار و بشارت دهنده منجی آخرالزمان هستم. همان که وجودمان برای این دنیا مایه افتخار است و در زیر سایه...

مرلین درحالی که برروی یک تریلی هیجده چرخ حمل می‌شد و دستاش برای تاثیرگذاری بیش تر بالا پایین می‌رفت، مشغول سخنرانی بود.
- به نظرت زیاد حرف نمی‌زنه؟
- همانا ای جادوگر جوان، بدان و آگاه باش که ما بر اطرافمان تسلط کامل داریم و هیچ صدایی از نظر ما پنهان نیست.

و همزمان دستشو بر روی رادار گوشش کشید تا از امن بودن جاش مطمئن بشه.
- و ما می‌دانیم که تا دقایقی دیگر این صد متر و هفتاد سانتی متر باقی مانده را طی خواهیم کرد و موزه وزارتخانه را با حضور خود متبرک خواهیم کرد.

و همزمان دستی به دوربین 1200 مگاپیکسل زیر پلکاش کشید. هم چنین گزارش شده مرلین تا رسیدن به موزه بیش تر اعضا و جوارح خود را مورد بررسی قرار داد و کشف شد که چرا هرچه مردم به اقصی نقاط مرلین قسم می‌خوردند، هیچ اتفاقی نمی‌افتاد.

مرلین با رسیدن به موزه از تریلی پیاده شد و ناگفته نمونه که درفاصله پنج متری تریلی تا موزه عصایی برسر چند نفر کشید و مرگخوارانی وفادار برای لردسیاه تربیت کرد.

مرلین از پله های وزارتخانه بالا می‌رفت و عطر گل محمدی فضای استودیو موزه رو در بر می‌گرفت.
-مرلین!

مرلین درحالی که سعی می کرد اعضا و جوارح خودشو از زیر دست و پای دامبلدور جمع کنه، گفت:
-اوه آلبوس! تو چطور از محفظه بیرون اومدی؟
- نیروی عشق مرلین، نیروی عشق!
-



تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳
#24
- بلا، زنگ بزن به این خانه سالمندان، اوضاع رو بسنج.
- چشم، ارباب!

بلاتریکس شاد و شنگول به سمت گوشی الادورا رفت که الا ساطورشو بلند کرد و جیغ زد:
- گوشی خرابه! دست نزن.
- سرورم! الا گوشیشو نمیده!
- بلا، ما برای الا احترام زیادی قائلیم، با تلفن خونه زنگ بزن.

بلاتریکس درحالی که از احترامی که ولدمورت برای الا قائل بود، سرخ شده بود، شماره ی خونه ی سالمندان رو گرفت:
- الو سالمندان؟
- بله بفرمایین!
- ما یک عدد پیر اصیل زاده و با کمالات و پدر ارباب تاریکی ها داریم که تصمیم داریم مدتی پیش شما باشه و ...

و با چشم غره ی ولدمورت ادامه داد:
- و همچنین چه امکاناتی دارین و از لحاظ هم نشینی با بقیه پیرمردها، بالاخره اصیل زاده ای گفتن، خون لجنی گفتن!
- اتفاقا همین چند لحظه پیش یه زنگ داشتیم و اونا هم تصمیم داشتن کسی رو این جا بیارن که گویا صاحب کمالات زیادی بوده و رئیس چندجا هم بوده و چند بارهم وزارت بهش پیشنهاد شده، فکر کنم همنشین خوبی برای هم باشن!

بلاتریکس چشماش برقی زد و تماسو قطع کرد و رو به ولدمورت گفت:
- سرورم، مثل این که چندمورد اصیل زاده و صاحب کمالات دارند که هم نشین خوبی برای پدربزرگتونن!

ولدمورت سری از رضایت تکون داد که دافنه مجال نداد و جیغ زد:
- سالازار کجاست؟

سالازار درحالی که به تلویزیون چسبیده بود، داد زد:
- سالازار، برنامه کودکیه می خواهیه!


ویرایش شده توسط آليس لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۶ ۲۳:۲۷:۰۶


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۳
#25

کتاب ها همین جوری وحشیانه در حال حمله بودن و راهزنا هم از اونور در حال حمله بودن که...

- استن؟
- ها؟
- چرا ما نشستیم این جا هیچ غلطی نمی‌کنیم؟
- چون کسی اصلا ما رو به حساب نیاورده، نمی‌بینی همه تو پستاشون کتابارو درنظر گرفتن و ما دوتا آدم عاقل و بالغ و نادیده گرفتن!
- یعنی ما این جا چغندریم؟
- دقیقا!
- الان نشونشون می‌دیم!

کتاب ها در حال حمله و وحشی‌گری بودن که استن و ارنی خودشونو داخل معرکه پرت کردن و مشغول جمع کردن زره و سپر شدند.
- عع.. داداش!
-
- آقای کتاب؟
-
خانم کتاب؟
-
دوشیزه مکرمه خانم کتاب طلسم های وحشیانه؟

کتاب با لحن عشوه گرانه خودش جواب می‌ده:
- بللله؟
- آیا حاضرید زره و سپر خود را به اینجانب قرض بدهید؟
- با اجازه ی برزگ ترا بللله!

استن این گونه راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شد درحالی که دوشیزه کتاب پشت سرش راه افتاده بود:
- استن؟ پس کی می‌ریم خرید؟ استن مهریه چقد باشه؟ استن؟ استن؟ :zogh:



تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۳
#26
سوژه جدید


- من می‌خوام برم برزیل!
ملت:
- من می‌خوام برم برزیل!
ملت:
- با شمام!
- فرزندم، بیا به این دست من نگاه کن اگه مو داشت، ماهم پول داریم!

جیمز درحالی که یویوشو تو سر تک تک اعضای محفل می کوبید، نزدیک دامبلدور شد و به کف دستش نگاهی انداخت:
- ایناهاش! من پیدا کردم پس بریم.

دامبلدور درحالی که زیرلبی درباره موهای کف دستش و ضرب المثل مسخره غر می‌زد، از روی درموندگی نگاهی به تدی انداخت تا شاید فرجی بشه اما تدی درکمال بی‌رحمی دستی به موهاش کشید و مشغول صحبت با ویولت شد.
- اگه تا دو دقیقه دیگه بلیط جام جهانی کوییدیچ برزیل این جا نباشه، دیواره صوتی رو می‌شکنم.

دو دقیقه بعد

جیمز نفسشو حبس کرد و دهنشو برای شکستن دیواره صوتی باز کرد که...
- دینگ دنگ!

در توسط ویولت باز شد و بعد از مدتی که هرآن احتمال خط خطی شدن طرفی که پشت در بود، بیش تر می‌شد ویولت وارد اتاق شد.
- بلیط! بلیط!
- بلیط چی فرزندم؟ تئاتر سر کوچه؟
- نه، نه! بلیط برزیل!

دو ساعت بعد، محل زندگی مرگخواران

- لینی، پس این بلیطای ما چی شدند؟
- الان زنگ می‌زنم می‌پرسم، ارباب!

لینی به سمت گوشی الادورا رفت و شماره پیک موتوری رو گرفت.
- پیک موتوری اصغر ممدی؟ بلیتای ما چی شدن پس؟
- ...
- چی؟ دو ساعت پیش فرستادین!


ویرایش شده توسط آليس لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۳ ۲۲:۳۵:۰۴


تصویر کوچک شده


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۳
#27
آقا الادورا بلک! الادورا بلک!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۳
#28
تنها صدایی که در سلول تاریک و نمور شنیده می‌شد، صدای سرفه های شخصی بود که سرش را به دیوار زندان تکیه داده بود. با کمی فاصله از نفر اول، نفر دوم خودش را در گوشه ای جمع کرده بود و پلک هایش می لرزیدند. هیچ کدام مطمئن نبودند چندساعت است در این سلول تاریک زندانی شده اند، حتی نمی دانستند روز است یا شب.

در این مدت هیچ کس به سراغشان نیومده بود، به همین دلیل با شنیدن صداهای زد و خورد از بیرون دیوارهای سلول هردو سرجایشان صاف نشستند. بیرون دیوارها جنگی در گرفته بود، هردو مطمئن بودند. تا چند روز پیش خودشان درگیر همین صداها بودند.

با فرو ریختن دیوار سلول ناخودآگاه خودشان را کنار کشیدند. طلسم های سبز و قرمز هرلحظه از جلوی چشمانشان می گذشتند. یکی از دو زندانی مقداری از خاکستری را که روی موهای سفیدش نشسته بود، روی زمین ریخت. سرش را به سمت زندانی موقرمز چرخاند و به علامت تایید چند بار پلک زد.

لحظه ای بعد دیوارهای فروریخته سلول را زیر پا گذاشتند و در میان جنگی وحشت آور قرار گرفتند. فلیت ویک با تمام توان فریاد زد:
- رون! اون چوبدستی کنارتو بردار.

رون فوری سرش را چرخاند و چوبدستی را کنارش دید. چند متر آن طرف تر، مردی روی زمین افتاده بود. اصلا دلش نمی‌خواست به این که یکی از اعضای محفل مرده فکر کند. پس بی درنگ چوبدستی را برداشت و سپردفاعی درست کرد.طلسمی به سپر دفاعی خورد و کمانه کرد.
- کاملا به موقع بود.

رون سرش را بالاتر آورد و با دیدن آلیس که در حال نزدیک شدن به آن ها بود، نفس راحتی کشید. خودش را کمی خم کرد و موفق به دیدن لینی وارنر شد که بیهوش بر روی زمین افتاده بود. طلسمی که کمانه کرده بود، از پشت وارنر را هدف قرار داده بود.
- بقیه کجان؟

رون سوال های زیادی برای پرسیدن داشت، اما فعلا وقتش نبود. آلیس با نگرانی سرش را چرخاند تا از این که کسی پشت سرشان نیست اطمینان حاصل کند. سپس جواب داد:
- همه اینجان. تدی بیرون موند تا ویولتو از دست اون هیولای مزخرف نجات بده. من فقط همینو دیدم، چون خودمو از یه گوشه رسوندم داخل.
- اونا اینجان!

فریادی که از پشت سرشان بلند شد، هرسه را از جا پراند. آلیس فریاد زد:
- چوبدستی که ندارین؟
- رون داره!
- پروفسور، اینم مال شما، واسه وارنره!
هرسه چوبدستی هایشان را سفت چسبیدند و به مرگخوارانی که هرلحظه نزدیک تر می‌شدند، خیره ماندند. وقتی اولین طلسم زمین جلوی پای رون را خرد کرد، نبرد اصلی آغاز شد.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: مهد کودک دیاگون
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
#29
- پسره ی بوقی! می دونی دستت الان تو حلق منه؟!
- کراب!

با اشاره دراکو، کراب جفت پا وارد حلق لوسیوس شد و لوسیوس زیر پالتو برای همیشه ساکت شد.

ولدمورت هرازگاهی سرشو از زیر کلاه بلاتریکس بیرون می آورد و مناظر رو از نظر می گذروند.
- بلا، یادمون بنداز برگشتیم برات یه شامپوی نرم کننده بخریم!
- ارباب لطف دارن!
- ارباب هیچ هم لطف ندارند، پاهامون دارن کهیر می زنن، این چه وضعشه؟
- خیلی ببخشید ارباب! می تونید جاتونو با لوسیوس عوض کنید.

ولدمورت نگاهی به جای لوسیوس که زیر پای بلا بود، انداخت و با مشاهده ی وضعیت لوسیوس که هرچند ثانیه یک بار زیر پای بلا می رفت، تصمیم به تحمل موهای بلاتریکس گرفت.
- نه ما تصمیم داریم از همین جا تسلط داشته باشیم.
- هرطور میلتونه ارباب! دراکو ساکت باش نمیگی پیدامون می کنن؟
- بلا! به در میگی که ارباب بشنوه؟ دراکو که ساکته؟

بلاتریکس با ترس و وحشت فزاینده جواب داد:
- نه سرورم! شما نمیشنوین، این پایین داره سر و صدا می کنه.
- یعنی میگی ارباب نمیشنوه؟ یعنی میگی گوشای ارباب مشکل دارن؟
- نه ارباب! من همچین جسارتی نمی کنم.

ولدمورت نگاه خشمگینی نثار بلاتریکس کرد که مسلما بلاتریکس ندید. ولدمورت برای اندازه گیری مسافتی که طی کردن سرشو چرخوند و گفت:
- خوله بلا! حدود پنج متر حرکت کردیم. فقط امیدوارم صاحب مهدکودک در عرض بیست متر بعدی نبینتمون!

خوب مسلما با دوتا بچه زیر پالتو و یه بچه تو کیف و یه بچه تو کلاه بیش تر از پنج متر نمی تونن حرکت کنن!





تصویر کوچک شده


پاسخ به: ترین های هفتگی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
#30
آواتار هفته: ویولت بودلر! خودشه اصن!

محل زندگی هفته: مورفینا و چیزینا!

امضای هفته:
امضای تدی!

خنده‌دارترین جمله‌ی هفته:
همونی که تدی گفت!

حکیمانه‌ترین جمله‌ی هفته: من به این جمله رای میدم! حالا دقیق نمی دونم حکیمانست یا نه!

نقل قول:
ظاهرا تازگیا هر تازه واردی که میاد به صورت گروهی سوالش رو می پرسه.بعد جمع بندی می کنه و به بهترین جواب می رسه!روش خوبیست!


پُست طنز هفته: ویولت بودلر!

پُست جدی هفته:
همونی که تدی گفت!

فعال‌ترین عضو هفته: الادورها! :D

صفر کیلومتر هفته: همین یوآن!

با فرهنگ‌ترین عضو چت‌باکس ِ هفته! : آیلین پرنس!

بی‌فرهنگ‌ترین..! : اصن من رایمو به پروفسور خلیلی میدم! حرفی هست؟



تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.