- پسره ی بوقی! می دونی دستت الان تو حلق منه؟!
- کراب!
با اشاره دراکو، کراب جفت پا وارد حلق لوسیوس شد و لوسیوس زیر پالتو برای همیشه ساکت شد.
ولدمورت هرازگاهی سرشو از زیر کلاه بلاتریکس بیرون می آورد و مناظر رو از نظر می گذروند.
- بلا، یادمون بنداز برگشتیم برات یه شامپوی نرم کننده بخریم!
- ارباب لطف دارن!
- ارباب هیچ هم لطف ندارند، پاهامون دارن کهیر می زنن، این چه وضعشه؟
- خیلی ببخشید ارباب! می تونید جاتونو با لوسیوس عوض کنید.
ولدمورت نگاهی به جای لوسیوس که زیر پای بلا بود، انداخت و با مشاهده ی وضعیت لوسیوس که هرچند ثانیه یک بار زیر پای بلا می رفت، تصمیم به تحمل موهای بلاتریکس گرفت.
- نه ما تصمیم داریم از همین جا تسلط داشته باشیم.
- هرطور میلتونه ارباب! دراکو ساکت باش نمیگی پیدامون می کنن؟
- بلا! به در میگی که ارباب بشنوه؟ دراکو که ساکته؟
بلاتریکس با ترس و وحشت فزاینده جواب داد:
- نه سرورم! شما نمیشنوین، این پایین داره سر و صدا می کنه.
- یعنی میگی ارباب نمیشنوه؟ یعنی میگی گوشای ارباب مشکل دارن؟
- نه ارباب! من همچین جسارتی نمی کنم.
ولدمورت نگاه خشمگینی نثار بلاتریکس کرد که مسلما بلاتریکس ندید. ولدمورت برای اندازه گیری مسافتی که طی کردن سرشو چرخوند و گفت:
- خوله بلا! حدود پنج متر حرکت کردیم. فقط امیدوارم صاحب مهدکودک در عرض بیست متر بعدی نبینتمون!
خوب مسلما با دوتا بچه زیر پالتو و یه بچه تو کیف و یه بچه تو کلاه بیش تر از پنج متر نمی تونن حرکت کنن!