هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
#21
خب خب خب.

درد و درود بر تمامی آلباتروس دوستان در سرتاسر جهان و این که این موسسه از آن جایی که با افت شدید ارزش سهامش در کوچه نهنگ روبه رو شده توسط موسسین مورد تغیرات اساسی قرار گرفتیونانیدیه.

تکی فروش نداره ادامه دار می فروشیم!

نیوسوژه:

آسمان به تیرگی می درخشید و صدای آلباتروس های تانزانیایی در همه جا به گوش می رسید.در همه جای همه جا،حتی در عمیق ترین دخمه های لرد سیاه که گنجینه ای عظیم و بس گرانقدر در آن قرار داشت؛هورکراکس های لرد قدر قدرت و سیبیل کلفتی که (متاسفانه آن سبیل ها در طی یک حادثه از بین رفتند.) هزاران میلیون ششصد پانصد و بیست و چهل و نود نوچه اش را به حفاظت از آن گمارده بود.از شب تا به صبح و از صبح تا به شب جماعتی گردش را می گرفتند و جماعتی دیگر قربان صدقه اش می رفتند و اسپند می دودانیدند که مبادا هورکراکسک اربابمان پژمرده شود!

روزها از پی روزها می رفت و اوضاع به سامان بود تا آن که روزی خبر آورد،کلاغی از خطه ماکرادیولا که لرد جمیع اصحاب فراخوانده و رهسپار این سو است که از هورکراکس نازدردانه اش دیدن نماید.جماعت از این خبر شادان گشته و لنگ در هوا انداخیانانده و دیوار ها گاز بگرفتند و اعمال خاک برسری کردند و هی از آن چیز بد بدها که در قوطی های سبز و قرمز می ریزند نوشیدند و در آخر کارشان به جایی رسید که ساواجیان چند تنشان را با خود به دار التادیب بردند!

صبح روز بعد آنان یکایک خود را به ملابس مرده خوری آراستند و ماسک های ترسانکی بر چهره نهادند و کله ها در روغن های اعلا فرو گرداندند و می خواستند باز بروند پی اعمال منکر و شرب مسکرات که دستی از غیب بر خط میانی سرشان کوفیده گشت و جماعت زار و پریشان به صف گشتند.

هی ایستادند و ایستادانیدن و ایستادوانیدن اما لرد نیامد، پس از چندی سخت سلول سوزی پر مخاطره از خویش رها گشته، بر زمین ولو شده، هر هر به ریش خودشان، که کلاغ گول مالی اش کرده بود اندیشیدند،خنده های نکره کردند و شوخی های غیر استاندارد نموده،آوودرووکاوودوو در صورت یک دیگر بکوبیدند.

پس از آن چون به خویش آمدند، یاد آن تفحه چین و ماچین کرده به سویش هجوم بردند و لاکن چون بر بالین آن توپ پلاستیکی دو پوسته با چسب آنتی الکتریسته لردشان رسیدند، که خاطرات زیادی لرد با آن داشت و هر بار که جماعتی به بازی می پرداختند توپشان را می ترکانده و هر هر به جماعت می خندیده. دیدند که آن نوگل ز جایش در ربودیده شده و در جایش تنها یک تخم آلباتروس به علاوه سوسیسی اعلا و 95% از صنایع غذایی خسرو و فک فامیل(به جز عمه اقدس!) باقی مانده است...

کوچه دیاگون،جلوی موسسه ارواح:



موسسه ارواح

آموزش زبان ماری 100% تضمینی!

کچلی زود رس!

زیبایی بینیتان را از ما بخواهید!

روشن کننده پوست!

+ ارتباط ذهنی با لرد سیاه ( از خواندان خاطرات حضرتشان لذت وافر ببرید!)


***

خب مسلما مرگخوارها طبق عادت معهود به دنبال هورکراکس مفقود شده می گردند!خصوصا که این یکی شامل خاطرات بچگی لردسیاه می شه و خاطراتی در اون هست که لرد سیاه علاقه چندانی به باز گو شدنشان ندارد و حالا فکر کنید که اون ها در دست عموم بچرخن!


ویرایش شده توسط سیسرون هارکیس در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۰ ۱۲:۱۱:۰۵

وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ جمعه ۱۹ دی ۱۳۹۳
#22
خب الوعده وفا!

حالا برگشتم و این هم از ماموریتی که گفته شده بود!

سیسرون هارکیـــــــــــــــــــــــــــــــــــس!

سیسرون عزیز
پست خوبی بود و قشنگ نوشته بودی. هرچند که تا اون حدی که من میخواستم سفید نبود. اما در کل قابل قبول بود.
اما فرزندم، یه سری چیزایی در مورد تو هست که منو نگران می کنه. اول که یه مأموریت گرفتی و رفتی و بر نگشتی. دفعه ی پیش هم که اومدی بهت گفتم این یه نمره ی منفیه. ولی با این حال این دفعه هم تأخیر خیلی زیادی داشتی. اما خب، با توجه به فصل امتحانات مشنگی من دوست دارم یه فرصت دیگه بهت بدم. تو مجوز ورود به محفل رو دریافت می کنی فرزندم ولی ازت انتظار فعالیت مستمر دارم. در غیر این صورت شاید از ما جدا بشی.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۰ ۱۱:۳۲:۴۲

وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ جمعه ۱۹ دی ۱۳۹۳
#23
به آتش گرمی که در برابر چشمانش می درخشید خیره شده بود و به صدای گوشخراش و آزار دهنده معده اش گوش می داد.برف سرد روی شانه هایش ذوب می شد و ردایش را خیس می کرد و به پایین سرازیر می شد.جریانی از یخ مذاب که اشک را در چشمان سیسرون جمع می کرد.

با همان چشمان پر از اشکش به ساختمان نیمه مخروبه پیش رویش نگاهی انداخت، نوری که به بیرون تابیده می شد و صدای خنده و شادی بلند و واضح به گوش می رسید. سیسرون نگاه غضب آلودی به پناهگاه انداخت و خودش را روی تکه جوبی که رویش نشسته بود جمع کرد:

- منم این جا واسه خودم یه جشن می گیرم.

سپس دستش را در جیبش فرو برد و یک سوسیس از آن بیرون آورد.آن را از زیر دماغش گذراند و چشمانش را بست و رویا گونه گفت:

- یه جشن شاهانه!

لبخندی زد و سوسیسش را در ترکه درازی که کنار دستش بود فرو کرد.چوب را بالا گرفت تا آن را کباب کند.بوی خوش سوسیس که در دماغش پیچید باعث شد که صدای معده معترضش بلند تر شود و آب دهانش آن قدر ترشح شود که بتواند با یک تف می توانست آتش کوچکش را خاموش کند و یا لااقل خودش این چنین تصور می کرد. اما ناگهان نوری نقره ای رنگ از میان شاخ و برگ های در هم تنیده باغ خانواده ویزلی بیرون زد،یک پاترونوس به شکل یک بچه گربه،تا چند قدمی اش رسید و زمزمه کرد:

- کمک!لطفا کمک!

نمی دانست که این کدامیکی از آن شوخی های مزحک دوقلوهای ویزلی است.غالبا سر این و آن را کلاه می گذاشتند و به خیال خودشان بهترین کمدین های جهان بودند. اما اگر..اگر واقعا کسی به کمک نیاز داشت؟ سیسرون تسلیم شد و از جای گرم و خشکش روی تنه آن درخت بلند شد اما اجازه نمی داد که کسی با دزدیدن غذایش به او بخندد، سیخش را مانند یک شمشیر در دست گرفت و به سمت جنگل دوید.

خودش هم نمی دانست دارد چه کار می کند هر قدمی که بر می داشت پای چپش بیشتر درد می گرفت و نقصش را بیشتر به یادش می آورد.جنگل تاریک بود و با وجود برف و بی برگی درختان ترسناک تر هم شده بود.شاید خودش هم در آن زمان به کمک نیاز داشت.اصلا شاید..این مسیری که می رفت به کجا می رسید؟برای لحظه ای با ترس این که گم شده است سر جایش ایستاد،اما بلافاصله صدای گریه بلند شد و او هم ناخود آگاه به سمت آن دوید و خودش هم نمی دانست برای کمک کردن به آن سمت می رود و یا برای کمک گرفتن.

شاخه ها به سرعت از کنارش عبور می کردند و او بیشتر در دل تاریکی فرو می رفت تا بالاخره اولین شعله های نور را دید.به آرامی جلو رفت و از میان شاخه ها پسر کوچکی را دید که با یک چوب دستی در دست چپش و یک چماق در میان ده ها جن خاکی ایستاده است و از ترس می لرزد.جن های خاکی در حالت عادی آن قدر ترسناک نبودند ولی در دل تاریکی و آن هم وقتی تعدادشان آن قدر زیاد باشد قضیه کاملا فرق می کرد.جیغ می زدند و به این سو و آن سو ناخن می کشیدند،مثل این بود که می خواهند جشن بگیرند.خود سیس هم درست سر در نیاورد که چرا به آن شکل وارد معرکه شده بود و در حالی که با سیخش چند جن خاکی را به یک سو پرتا ب می کند به آن میان دوید و درست در کنار پسرک ایستاد،به نظر خودش که احتمالا مغزش یخ زده بود!

به سوسیش گازی زد و فریاد زد:

- بیا دخلشون رو بیاریم!

پسرک با نگاه مات و خیره ای به سیس نگاه کرد،گویا از این که او آن جا در کنارش ایستاده ناراحت است و این باعث شد که او اضافه کند:

- برای کمک اومدم.

سپس لبخندی زد تا حرفش را تایید کند،اما پسرک شیاد ضربه ای به ساق پایش زد که باعث شد از درد به زانو بیافتد و چوب دستی و سیخ سوسیسش از دستش رها شوند و قبل از این که بتواند بفهمد چه اتفاقی افتاده صدایی شنید که فریاد می زد:

- افراد حمله!

و سپس سیلی از جن های خاکی به رویش پریدند...

***

پس از مدت ها بازگشتم!


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳
#24
دوباره برگشتم!

هنوز می خواهم عضو محفل باشم ولی خب یه چیزهایی رو راجع به سیسرون باید بگم که ترجیح می دهم تو رول ورودی بگم همون جایی که سابقا انتخاب کردید رول بزنم یا یه جای دیگه! ترجیحا یه توضیح خلاصه هم راجع به اون تایپیک بهم بدید.


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳
#25
آقا منم ترجیح می دهم لیگ باشه حوصله توضیح دادنم متاسفانه یه کم دارم اونم گذاشتم واسه مدرسه.


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳
#26
اسم:

این جانب شخص شخیص الشخصاء ادیب الادبا سیسرون هارکیس

پیشه:

بین چهل دزد بغداد من هفده ممیز شانزده هزار و پانصد و نود و یکمیشان بودم.

شهرت:

سیس،سوسیس،مومیایی و ...

بوگو بیبینم کی هستی؟

یه بنده خدا... همین و بس!

چرا می خوای عضو ساواج بشی؟

نمی تونم بگم!

طنز ، جد یا طنز و جد؟!

عاشــــــــــــــــــــــــــق جدی ام هرچی تایپیک جدی تر باشه بهتره!گاهی به یه ذره طنز نیاز داره البته ولی فقط یه ذره!


ویرایش شده توسط سیسرون هارکیس در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۱۸ ۱۵:۱۵:۳۲

وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۳
#27
گلرت که چونان آلفاقوزموسیان بنادر آورا کودما در میان مکانی فی المکان می جهید و در کف چمن های اعلا بود، که ناگهان صوتی از پاقیدن احد الناسی در آن حوالی به آسمان رفت و به ناگه کَه کُه و کُه کَه شده ناگه و یک فروند سیس چونان سوسیس بر فرق سر آن جناب گالواروت گیبریندیال وولالیود فرود آمد.سیس که مدت ها در خلوت خویش به تذهیب روح و روان پرداخته بود، پس از خبر قیام جماعت فواحش از خلوت خویش دل کنده به سرای ارازیشیون ملحق گردیده بود تا در این جدال بدترین و بدترون ها عرض و طولی نشان دهد.

سیس که به خود خویشتن آمده و به آن پیر جوان ناکم که تحت ما تحتش این چنین تصویر کوچک شده
گشته بود،خیره گشت و سعی کرد با روش ناب و اصیل «عقب جلـــــــو»(لطفا در طرز تلفظ دقت شود.)،که مشاهده می کنیدتصویر کوچک شده
حال او را بهتر کند،که جواب نداد و سیس هم که سوسول گرایی را نمی پسندید او را با زاویه 45 درجه در راستای ربع سوم و اول محور مختصات به سمت سبدی که در آن حوالی بود شوتاند و پس از آن مرحوم مغفور و همچنین مفقود الاثر این حماسه ،گلریوت دیگر از صحنه هستی کمی تا حدودی محو گردید...

سیس که از عمل ننگین خویش بر خود خویشتن خویش می لعینید.سر بر زمین می کوفت این چنینتصویر کوچک شده
و گریه می کرد آن چنان تصویر کوچک شده
در این حین که او اونچنان که گفتیم کله بر زمین می کوفانید،زمین صفت و سنگی پر ز ترک می شد و همه جا همچون آلباتروس در شرف انقراض به لرزه افتاده بود که ناگهان،مردی با ریشی دراز و پک و پوزی چون غاز ظاهر شد و گفت:

- ای کافر ملحد لعین! روف گاردن ما رو خراب می کنی؟! بدم پدر پدر پدر پدرت رو ... واسا دِ واسه بت می گم!

سیس که از ترس، گشته بود دچار حس دزد و پلیس به سرعت دویده به سمت تریس(منظور از تریس همان تراس است که با توجه به آرایه ای که فراموشش کردم به تریس تبدیل گشتیدیندیو!)!فاحشی نیز همچون چیتا و درحالتی که بخواهیم پ.پ(پارسی را پاس داریم.) انجام دهیم می توانیم بگوئیم چونان پلنگ مازندران به دنبال سیس بیافتاد.سیس که به تازگی چندین فیلم اجنویانه دیده بود از کون و مکان خارج شده ، به دو دست جو را گرفت و از بالای ساختمان به پایین جهید وخیالش که هیلیکوفتر در آن جا در انتظار اوست.حال آن که جمیع فاحشیون با تفنگ ها آخته در کمینش بودند و تا مچ پا ز پنجره بیرون آمده بدو می نگریستند.

سیس که به ویلای بلک آپ تو فاحش شده می نگریست و زترس جان،همه چیز ز کف داده بود، در پی آخرین امید ریش احدی از فواحش را گرفته و با صحنه ای بسی بسیار ناجور رو به رو شد. ریش زجایش کند.سیس سوقوطید و سیریوس در میان فاحشیون بدون ریش ایستاده بود و در کنارش جمیع الارازیش می لولیدیند، حال آن که خدا می دانست به کدامین ترفند زان محبس گریختندی...




**MISSION COMPLISHED**


ویرایش شده توسط سیسرون هارکیس در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۱۷ ۱۴:۲۵:۱۵

وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۳
#28
ارزشیوانیوانوانئه تقدیم می کنیانید:

زمین چونان همیشه سنگ بود و آسمان هوا داشت و ارزشی ها در همه جا می زیستیند و می ارزشیدند.روزو شب شان خوش بود. همه جا ساکت و آرام بود تا آن که روزی از روزها پسرکی پشمک به سر و صورت نهادیده بر آنان وارد شد و گفتندی:

- ســـــــلـــــــــوم!

در آن میان مردی سیبیل تابانیده ، نگاه غضبناکانیده ، باد بر دماغ انداختینیده بر دو پا جهیدیده فریاد بر آورد:

- سلام و درود بر تو ای جوان ارزشی ! ارزشت با ارزش باد! سیبیلت پر باد باد! دماغت خرطوم باد! دو چشمت ...

خلاصه بسیار باد باد کرد و از خود سخن گفت و در آخرین بادی که بادانید گفت:

- ... بگو ببینیم ای جوان! لقبت چه باد؟

سیس در دل اندیشید « هر چه بادا باد!» و از اعماق عمق خویش فریاد زد:

- ارزشیوانوانئه!تصویر کوچک شده


***

خیلی وقت بود رول نزده بودمیانیدی باشد که ارزشی گردیم بدین سبب!


ویرایش شده توسط سیسرون هارکیس در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۲۵ ۱۶:۰۴:۳۳

وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۳
#29
نام : زینوفلیوس لاوگود

شکل و قیافه :

قدی داریم بسیــــار بلند،بسیــــــــــــــــــار بسیـــــــــــــــــــــــــــــار بسیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــار بلند. دماغی قشسنگ، موهای قشنگ تر، ظاهری مشنگ تر و کلا خلاف آن چیز که در تصویرمان است نیستیم!

چوپ دست: هفده اینچی از جنس بید کتک زن.با مغزی موی دماغ لرد سیاه و ریش دامبل.

گروه : اسلیترینی هستیم!


نمی دانستیم چگونه تغییر شخصیت دهیم آمدیم این سو...


هارکیس عزیز، برای تغییر شخصیت باید یه شناسه ی جدید بسازی و بلیت بفرستی تا شناسه ی فعلیت رو ببندن.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۱۴ ۲۳:۱۶:۲۳

وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
#30
تق تق تقوووووووووووووووو!

سلام پروفسور جیمز سیریوس پاتر.

گفتید شکلک جای علامت آخر جمله رو نمی گیره.حالا اگه اینطور شکلک قبل علامت میاد یا بعدش؟!

ما بنویسیم :

- عــــــــــــــــا !

یا بنویسیم :

- عـــــــــــــــا !

مشعوفمان می کنید با پاسختون پروفسور جیسپ.


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.