عنکبوت کوچیک و نحیف قصه ما وقتی رسید به جایگاه ویژه مسابقه دهنده ها، به آرومی و با ترس روی صندلی خودش نشست و میل بافتنی هاش رو در آورد. اصولا عنکبوت ها از جاهای دیگه ای برای تنیدن تار استفاده می کنند، ولی بدلیل قوانین حفاظت از کودکان زیر 13 سال، ما به همون میل های بافتنی اکتفا می کنیم و میگیم که با میل بافتنی تار می تنه، شما هم بگین می تنه.
در همین حین، لینی و بلاتریکس در تلاش بودند تا خود را به شکل دیگری در بیاورند تا بتوانند به عنوان داورانی مثلا بی طرف، در این دوره از رقابت ها سوت بزنند. لینی نگاهی به بلاتریکس انداخت و گفت:
- خب تو چی کار می کنی؟ من که حشره م، مشکلی ندارم، تهش نصفمو رنگ سفید میزنم و نصفمو رنگ آبی، به عنوان نماینده پیکسی های اروپایی - ریونکلاوی میام. ولی باید یه فکری به حال تو بکنیم.
- خودت باید یه فکری به حال تو بکنیم! ینی چی؟ ما هیچ مشکلی هم نداریم. کسی نباید فکری به حال ما بکنه. ما خودمون فکری به حال بقیه می کنیم!
لینی سرش را به نشانه تاسف تکان داد و گفت:
- منظورم واسه داوریه. اونو می خوای چی کار کنی؟
- خودم خیلی خوب می دونم باید چی کار کنم. یه تغییر شکلی بدم که هر ده تا انگشتتو با هم بخو... چیزه؛ ینی یه تغییر شکلی بدم که اصلا نفهمین آدم تغییر شکل داده یا حشره!
لینی باز نگاهی به بلاتریکس انداخت. مطمئن بود که آخر سر به کمک او احتیاج خواهد داشت. بالاخره هر چه هم نبود، لینی ده سال سابقه حشرگی داشت؛ بلد راه بود، چند شاخک بیشتر خم کرده بود و چند تا نیش بیشتر زده بود. همچنان که لینی در همین فکر ها بود، کراب به کله وارد اتاق شد.
- بلا، لینی، بیایین دم در ببینین چی شده!
- خب بگو چی شده.
- نه، خودتون باید ببینین. نمیشه گفت همینطوری.
- ببین بچه، یا میگی یا خودم اینجا عنکبوتت میکنم! کار داریم ما اینجا!
- عه؟ از کجا فهمیدی قضیه مربوط به عنکبوته؟
کراب سعی کرد خنده ی ملوسانه ای بکند و دل بلاتریکس را ببرد تا شاید آرامتر شود، ولی بلاتریکس با شنیدن جمله آخر کراب، به سرعت به بیرون از اتاق و دم در رفت.
- ببین چه خبره!
- برین کنار ببینم چی شده.
بلاتریکس به سرعت همه را کنار زد و جلو رفت. داخل حیاط خانه ریدل ها پر از انواع و اقسام عنکبوت ها در طرح ها، رنگ ها و اندازه های مختلف بود. هر کدام میل بافتنی ای در دست داشتند و بعضی ها حتی در حال خواندن کار کردن با لپ تاپ های مخصوص خود و ارتباط با بارگاه ملکوتی بودند تا راز و نیازی کرده و از این طریق، از بقیه جلو بیفتند. بلاتریکس نگاهی به بقیه مرگخواران کرد و گفت:
- کی اینا رو دعوت کرده؟
- نمیدونیم ما هم. فقط یکیشون در زد و گفت که اومدیم واسه مسابقه!
- ینی چی اومدیم واسه مسابقه؟ مسابقه ای در کار نیست که!
- دیگه باید به اینا بگی حرفتو. می بینی که میل بافتنی هاشونو.
- من نمیدونم. باید یه جوری از شرشون خلاص شین، همینطوریش هم مجبور بودم با یه عنکبوت دستشویی سر و کله بزنم که به ارباب ببازن، اینا رو یا توجیه کنین یا هم که یه بلایی سرشون بیارین. ما میریم به مسابقه مون برسیم!