لباسهای عجیب
من باهاگریدتازه آشناشده بودم.گفت:
- بیاباهم بریم یه جایه جالب ببرمت.هری که شگفت زده شده بود،قبول کرد.یهوتویه کوچه ای ظاهرشدند . اونجاکوچه ی دیاگون بودوهری ازتعجب نمیدونست چیکارکند،اون کوچه برایه هری خیلی شگفت انگیز بود،اونجا همه ی چیزاش فوق العاده بود.
مردم همه بالباس ها وکلاه هایی بودندکه هری تاحالا ندیده بودوماتش برده بود که هاگرید ازش پرسید:چیزی شده؟هری گفت:
-امممممم ایناچین چرااینجورین من نمیدونم؛هاگریدگفت:
-نوبت توهم میرسه ولی بایدصبرکنی،توتویه مغازه برو وهرچیزی که دوست داری ازلباسهاوکلاه هاانتخاب کن ،تامن بیام.
هری داخل مغازه رفت ودیدلباسهاوکلاه های عجیبی داره وچون هری به رنگ سفید علاقه داشت؛ لباس ،حس هری روفهمیدوبه رنگ سفید دراومد،هری ازتعجب نمیتونست حرف بزنه وبعد کلاه روروسرش گذاشت وپیش آینه رفت.
کلاه به شکلهای مختلفی در میومد،وقتی رویه سر هری رفت، به شکل قابی دراومدکه عکس مادروپدرش روش بود وهری خیلی خوشش اومده بود.
اونهالباس وکلاه روخریدند هری خیلی خوشحال بودبخاطر وسایلی که خریده بودوحالامثه بقیه میتونست ازاونااستفاده کنه.
وبعدبه مغازه ی حیوانات خانگی رفتند، تواونجاحیوونهای زیادی بودندمثه جغدووزغ وسمور....
هری ازیه جغدکه سفیدرنگ بود،خیلی خوشش اومدواونوانتخاب کردوتصمیم گرفت اسمشوهدویگ بذاره.بعدبه کوچه ی دیاگون برگشتنددرحالی که هری یه جغد داشت وباهاگریدتوکوچه ی دیاگون میرفتند.
<<<<پایان>>>>
آفرین خیلی بهتر شد.
توی ایفا هم همینطوری باشه ظاهر نوشته ـت. یادت نره ها.
تأیید شد.