فیلشون زنه جاگسن. فیل حلاجِ Queen Anne`s Revenge
vs
رخ تفاهمداران
حسادت
نوزده سال بعد -تو برگزیده نیستی، باور کن که نیستی.
-من خیلی هم پسر برگزیدهم.
-پروف بش بگین که برگزیده نیس!
پروفسور دامبلدور بافتنیش رو بالا گرفت و از بین کلمات پسربرگزیدهای که با رنگ طلایی بافته بود، هری و رز رو نگاه کرد که بهش زل زده بودن. بافتنی رو پایین آورد و هری رو با بینی عقابیش متر کرد و باز به بافتنی خیره شد.
-رز بابا دور کمر هری رو اندازه میزنی؟ احساس میکنم ده دونه کم انداختم.
- پروف!
-درست گفتم باباجان؟ چه میشه کرد پیریه دیگه، چشمم نمیبینه.
- ببین چه قد اسیرم من. هزار بار بمیرم من.
هری، رز و حتی دامبلدور هم به سمت یاروی گیتار به دست برگشتن. آدم هنرمند دست از هنروری کشید و گفت:
- عه الان موقع مناسبی برای گفتنش نبود؟
رز که هم از بی توجهی پروفسور دامبلدور و هم حضور پیام بازرگانیوار هنرمند حرصش گرفته بود، قهر کرد و از اتاق بیرون رفت و دامبلدور رو با هری تنها گذاشت. البته در اتاقم بهم کوفت که نشون بده ریئس هری نیست. ولی واقعیت قضیه این بود که حتی به تنها شدنشون تو اتاقم حسادت میکرد. البته اگه میدونست پشت درهای بسته چه خبره قطعا حسادت نمیکرد و سوژه همونجا تموم میشد ولی خب نمیدونست و بنابراین از حسادت پاره شد.
- هری!
به محض گذاشتن پاش روی پله اول این صدا بلند شد. رز با تعجب به پلههای زیر پاش خیره شد. دوباره و محکم تر روی پلهی بعدی رفت. پله بعدی هم م با هری کشیده تری جوابش رو داد. رز که عصبانی شده بود پاکوبان و با قدرت تمام شروع کرد پایین آمدن.
- هری هری هری.
- پله ها رو هم خریده؟
- هری هری هری هری.
- کوفت و هری. درد و هری. اسمشو نبر و هری.
رز به سمت راه پله زیر پاش فریاد زد، اما پله دست بردار نبود. حتی وقتی رز به طبقهی پایین رسید و در آشپزخونه رو بست هم صدای هری هری گفتنش میاومد. آشپزخونه در اختیار هافلپافیها بود. زاخاریاس، گابریل و پومانا دورهم نشسته بودن. رز راضی از اینکه بلاخره یه جمعیه که خودش گل سر سبده کنارشون نشست. اشتباه نشه، با اینکه هری داعاشش نبود ولی دشمنشم نبود. دوست بودن. در واقع دوست های خیلی خیلی خوبی بودن. ولی خسته شده بود از اینکه هری همیشه و همه جا برگزیده بود.
- هی زاخار. یه لیوان آبم به من بده.
- خودت پاشو خستمه.
قبل اینکه رز حتی فرصت اعتراض پیدا کنه، هری وارد شد.
- گشنمه.
- خیار بشم؟
رز با ناباوری به زاخاریاس نگاه کرد. یه آب ناقابل نمیداد دستش ولی برای هری خیار میشد؟ گوجه هم نه که بشه زدش به زخم هری، خیار.
- هری خیار دوست داره.
- چه حرفا! تو اصلا میتونی خیار شی که میگی؟
- آره ببین.
و خیار شد. رز دیگه نمیتونست اونجا بمونه. نه بدون اینکه بگیره خیاریاس رو پوست بکنه و با نمک بخوره. نه، به آب و هوای تازه نیاز داشت. بلند شد و رفت دستشویی تا آبی به صورتش و گپ کوتاهی با آینهی جادویی دستشویی بزنه.
- ای آینهی جادویی، به من بگو کی از همه برگزیدهتره؟
- هری پاتر.
از دستشویی بیرون اومد. اینکه هری آیینه رو هم خریده بود قابل تحمل نبود. اصلا قابل تحمل نبود.
فقط یک پناهگاه براش مونده بود، کریچر. کریچر از هری متنفر بود. کریچر ریگولوس دوست داشت. رز باید کریچر رو پیدا میکرد. ولی اینکار سختتر اون چیزی بود که فکر میکرد چون آشپزخونه در اشغال خیارهایی که به عشق هری کاملا خود جوش تبدیل و تکثیر شده بودن، قرار داشت و رز علیرضا رو هم اگه اونجا گم میکرد برنمیگشت برش داره.
- خانم بلک کریچر رو ندیدین؟
خانم بلک حتی فحش هم نثارش نکرد و این مطلب عمیقا قلب رز رو شکوند. خانم بلک به هری میگفت پسرهی بیکسوکار پول بالاکش. ولی نصیب رز چی میشد؟ هیچی!
- یه گندزاده هم بم نمیگین؟
- بانو اگه میدونست با گندزادهها باید بعد مرگش همکلام شه، نمیمرد.
- کریچر! دنبالت میگشتم.
- دختره دوست ارباب پاتر برای چی دنبال کریچره؟
- گفتی پاتر...به نظرت یکم رو مخ نیست؟ منظورمه خونهی بانوت رو گرفته و مجبوری براش بشوری و بسابی و کهنه بچههاش رو عوض کنی.
- ارباب پاتر یادگار رهروی راه ارباب ریگولوس مرحومه. افتخار کریچره که به یادگار ارباب ریگولوس خدمت کنه.
-
رز اینبار جدی جدی قهر کرد. رفت بالا تو اتاقش که چمدونش رو ببنده بره خونه باباش اینا. مهرشم به اجرا بذاره و هری رو بندازه گوشه آزکابان. با پول مهرش هم آخرین گوشی مشنگی بخره و از تک تک لحظات زندگیش، حتی از خوابیدن علیرضا فیلم بگیره و وایرال کنه. شاید وسطش به سبک مسابقه محله چندتا شیرین کاری هم کنه که فالوراش ریزش نکنن. یه سرمایه گذاری مطمئن.
-اون برگزیده نیس علیرضا. باور کن نیس. تو که منو باور میکنی؟
علیرضا، گورکن خونگی رز، توی بغلش خرخری کرد و رز خطاب به علیرضای خواب و تابلوی خالی کادوگان ادامه داد:
- یعنی هری خوبیه ها. درسته یکم زخمی و دست دومه ولی در کل خوبه. ولی برگزیده نیس. تموم شده دیگه. نوزده سال بعده. نمیفهمم چرا همه براش اینقد نوشیدنی کره ی باز میکنن.
رز این رو در حالی گفت که روی چمدون بالا و پایین میپرید تا در لامصبش که تا خرتناق پر بود بسته شه و بذاره بره. بذاره بره خونه باباش...عه گفته بودم؟ خب پس هیچی. بره خونه باباش دیگه. تو پس زمینه آهنگ حماسی «بذارین برم من» پخش میشد و رز رو همراهی میکرد. رز عینک ریبنش رو زد و به طور اسلوموشن اومد از کادر خارج شه که...
- علیرضا!
هری بود. آفکورس که هری بود. کی میتونست باشه جز هری؟ رز تو دلش بر خرهری معرکه لعنت فرستاد و آهنگ پس زمینه رو قطع کرد. عینکش رو با دست اندکی روی بینیش پایین آورد که بتونه هری رو ببینه.
- واوه...چی؟
علیرضا بغل هری بود و رز کور بود و با عینک آفتابی ندید صحنهای که گورکنش میرفت بغل هری. عینکش رو برداشت و دیدش برگشت و با چشم خویشتن دید که دستای خودش خالیه و علیرضا لم داده توی بغل هری. بغل کردن علیرضا تیر آخر بود. دیگه حتی استراتژی خونه باباش هم جواب نبود، باید اساسی تر فکر میکرد، باید کلک خود هری رو میکند.
فردای آن شب منحوس - گوربه رو میگیره خفه میکنه، گوربه رو تو گونی میکنه، به گوربه ها پیش پیش میکنه.
نگهبان پارک لحظهای ایستاد. بعد با دست به قسمتی از پارک اشاره کرد. با اینکه این کار خلاف سناریو بود اما فیلم بردار دوربین رو در امتداد اشارهی نگهبان زوم کرد. جایی که دختری سعی داشت گونی لگدزنی رو به زور با خودش بکشه.
- خودشه. داره گوربه تو گونی میکنه. قبلشم به گوربه عه پیش پیش کرده. بعدشم گوربه رو سلاخی میکنه.
به رگ غیرت خانم شاکری برخورد. خانم شاکری باشه و گوربه تو گونی بره؟ وسط فیلم برداری پرید وسط و گونی رو از دست دختر کشید. درش رو باز کرد تا گوربه رو فراری بده که جای گوربه، هری از توش در اومد. صدای رز بلند شد:
- ببین چیکار کردی! با بدبختی تو گونی کرده بودمش. حالا شب میشه ما هنوز نرسیدیم به خونه ریدل.
- به من کمک کنید! من پسر برگزیده ام این میخواد منو بدزده بده به دست دشمنانم!
- عه ساکت شو جیغ نزن، اینهمه مدت پیش دوستات بودی همه شونو با من دشمن کردی.
هری سعی کرد یادش بیاد که چه زمانی دقیقاً دوستا رو دشمن کرده و قیافهش شبیه علامت سوال شد.
- خجالت بکش. یادت نیس؟ برو تو گونی به کار زشتت فکر کن.
هری تو گونی نشست و به حرکت زشتش فکر کرد. خانم شاکری هم متوجه شد که این قضیه بوهای خطرناک تری از چهارتا دونه گوربه خفه کردن میده و خیلی آروم و سوت زنان، دمش رو گذاشت روی کولش و رفت. رز هم که دید برای اولین بار کسی گول «پسر برگزیده، پسر برگزیده» کردن هری رو نخورده، دلش ضعف رفت و به فال نیک گرفت و همچنان گونی رو خرکش کنان، بر حرکتش ادامه داد.
وقتی رسید به خونهی ریدل ها به سبک گرگه که به در خونهی تسترال زنگوله پا اینا میکوبید، به در کوبید و جواب اومد:
- کیه مامانه؟
رز فکر کرد. نه مامان داشت که چیزیش بشه نه بابا. فقط یه علیرضا بود.
- منم منم صاحب علیرضام. براتون هری آوردم.
صدای پشت در خاموش شد و خاموش هم ماند. رز باز در زد. سه باره حتی. ولی دیگه کسی ازش نپرسید کیه و چیِ کیه. کم کم داشت نصفه شب میشد و پروفسور هم گفته بود قبل بوق تسترال خونه باشه ولی هنوز هری رو آب نکرده بود. تصمیم گرفت هری رو آزاد کنه، خیلی از خونه دور شده بودن و احتمالا هری که کل راه رو تو گونی بود، نمیتونست راهو پیدا کنه وتا چند روزی برگرده. همینقدرم غنیمت بود. در گونی باز نشده هری جیغ کشان بیرون پرید و در خونهی ریدل رو چندین بار کوفت.
- پسر برگزیدم. خودمو آوردم براتون.
دهن رز یک باز موند! نگو تو این مدت که توی گونی بوده و به هر تیکه سنگ قلمبه و چاله چولهای گیر میکرده، حسابی از جونش ترسیده بوده سوسول خان و حاضر شده به هر جایی که شد پناهنده بشه از دست رز! ولی اتفاقی که بعدش افتاد، فک رز رو رسماً به کف آسفالت کوبید. در بلافاصله باز شد. تام جاگسن پشت در بود.
- چی میخوای کله زخمی؟
- میخوام مرگخوار بشم. منو راه بدین تو!
جاگسن کمی فکر کرد. بعد به مروپ نگاه کرد. مروپ کمی فکر کرد و بعد به فنریر نگاه کرد. فنریر اصلا فکر نکرد و یک راست به بلاتریکس نگاه کرد. بلاتریکس هم اول به جاگسن، بعد به مروپ و فنریر و در آخر به هری نگاه کرد.
- صد گالیون.
رز صحنهای که میدید رو باور نمیکرد. هری میخواست مرگخوار بشه؟ و بلاتریکس هم قبول کرد؟ بلاتریکس رشوه گرفت و قبول کرد؟ از رز هم رشوه میگرفت یعنی؟
- منم میام.
- نمیشه.
- صد گالیون میدم.
- راه نداره.
- دویست تا.
ولی بلاتریکس در روی رز و فک به زمین خوردهاش بسته بود. رز حیرون از اتفاق پیش آمده و دل شکسته از نادیده گرفته شدن و به شدت عصبانی از از دست دادن دوست صمیمیش سوسولش، سلانه سلانه به طرف خونه راه افتاد و توی راه فکر کرد چه طور به پروفسور توضیح بده که از شدت حسادت هری رو فرستاده قاطی مرگخوارا.
خونهی ریدل ها- آره خلاصه تام. ذلهم کرد. تو این گرمای تسترال پزون منو وسط کوچه خیابون کرده تو یه گونی که بو پدرخوندهم رو میده. آبروم جلو درو همسایه رفت. الان فیلمم پخش شده و دست هر شناس و ناشناسی هست.
هری نفش عمیقی کشید و باز ادامه داد:
- تو اون گرما اینقد کشیدم اینور اونور که ساییده شدم. ببین!
جاگسن داشت پشیمون میشد که راهش دادن ولی متاسفانه کرونا بود و پست بسته. چند روزی باید تحملش میکرد...با فرض اینکه زنده میموند!