هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳
#21
رول: به مدت بیست و چهار ساعت به زمان گذشته و جامعه مشنگی اون زمان فرستاده میشید. از اونجا که هنوز به این جادو مسلط نیستم، نمیتونم مشخص کنم هرکس کجا میفته! چیزی که مسلمه بعد از اتمام این بیست و چهار ساعت، اگه هنوز زنده باشید، توی خوابگاهتون ظاهر خواهید شد. برای جلسه بعد، سفرنامه تون رو به صورت رول همراهتون بیارید. بسته به شانستون ممکنه گیر آدم خوار های زولو بیفتید یا سربازان شاه عباس صفوی، و طبعا با چالش های مختفلی رو در رو خواهید بود که همه ش پای خودتونه. رولتون اجازه داره عریض و طویل باشه خعلی. 20+5 نمره، 5 نمره امتیازیست من باب خلاقیتی که به خرج میدید!


_اي خدا!!!چرا غیب شدیم؟!این جا کجایه؟!!!
اوون سعی کرد تشخیص بده که کجاست.هیچ نشانه ی خاصی که بتونه بفهمه در چه مکانی و یا چه زمانی هستش نبود...فقط تا چشم کار میکرد سیاهی و تاریکی بود لامصب!
یکهو نوری از یه جا تابید...دری بود که باز شده بود و نور بیرون به اتاق تاریک تابیده بود.مردی جلوی در وایستاده بود ولی چون نور پشتش بود صورت مرد معلوم نبود...
مرد داد زد:وقت هواخوریه!!!
اوون گفت:هان؟!هوا خوری؟!کجایم من؟!یکدفعه یک مرد دیگه از بقل دست اوون رد شد...
اوون چون تاریک بود اون مرد رو ندیده بود...اما وقتی صورت مرد که یه زخم خفن روش بود،توی نور قرار گرفته بود،اوون مرد رو شناخت...
_آل کاپون تویی؟!
آل کاپون رو به اوون کرد و گفت:تو رو کی اوردن توی سلول که من ندیدم؟
اوون گفت:سلول؟!نکنه میخوایی بگی اینجا زندانه؟!
آل کاپون نگاه عاقل اندر سفیهی به اوون کرد و گفت:خدا شفا بده!معلومه که زندانه!اونم چه زندانی؟!زندان آلکاتراز...
اوون همون لحظه گرخید و پیش خودش گفت:استاد!آخه چرا اینجا؟!جا قحط بود آخه؟!
مردی که درون چارچوب ایستاد بود،که همون زندانبان باشه گفت:هوی بلندشین دیگه بیرن تو حیاط!
اوون و آلکاپون با هم از سلول زدن بیرون و رفتن واسه هواخوری تو حیاط...
آل کاپون گفت:جرم تو چیه جوون؟!
اوون سرش رو با تاسف تکون داد و جواب داد:جادوگری!
آل کاپون گفت:چی؟!جدی؟!یعنی تو جادوگری؟!
اوون گفت:آره خب!پیش خودت نگفتی چه جوری توی اون سلول ظاهر شدم!
آل کاپون چشمش برقی زد و گفت:یعنی میتونی از زندان هم بیری بیرون و غیب بشی؟!من و با خودت ببر تو رو خدا!!!
اوون گفت:آخه من اگه میتونستم برم که توی زندان نمیموندم!
_پس چه جوری تونستی بیای تو ی سلول؟!
_من رو یکی غیب کرد وگرنه من هنوز نمیتونم این کار رو بکنم.توی سال های بالاتر یاد میگیریم.
_کدوم سالهای بالاتر؟!
_هیچی ولش کن!
_خب پس حداقل میتونی با جادو به پولشویی و رشوه و اینجور چیزا کمک کنی؟!
_معلومه که نه!
_خب پس میتونی پرونده قضایی من رو از بین ببری؟!
_اونم نه!
_پس چه غلطی میتونی بکنی؟!برو بابا خالی بند!اسکول کردی مارو؟!
اوون تا خواست چیزی بگه یک دفعه ای غیب شد و آل کاپون موند و حوضش!
اما اوون زارت روی تخت خوابش ظاهر شد.نفس راحتی کشید و خواست که بخوابه که یکدفه ای دقت کرد که پرده ها و تخت و در و دیوار قرمز و طلاییه...
با صدای جیغ دختری اوون از سر جاش پرید!
اون دختر جیغ میکشید:وااااای...یه پسر هافلپافی توی رخت خواب منه!توی خوابگاه دخترونه گریفندور...کمک...کمک...
اوون پیش خودش گفت:آخه استاد!تو که بلد نیستی واسه چی غیب و ظاهر میکنی؟!!!



رولکچه: مشنگی رو به تصویر بکشید که پی میبره جادو وجود داره. یا تو وجود خودش یا با دیدن جادوی شما یا... . 10 نمره.


آل کاپون توی وقت هواخوری زندان آلکاتراز گیج و منگ وایستاده بود...همین الان یه جادوگر رو دیده که غیب شده بود!
پیش خودش گفت:نکنه زندان و تنهایی خیالاتیم کرده؟!!!توهم بود شاید...
رفت پیش زندان بانی که اون رو به حیاط اورده بود و بهش گفت:دادش!من تنها از سلول اومدم بیرون یا یکی باهام بود؟!
زندان بان گفت:آل کاپون!پیر شدی!فراموشی گرفتی!معلومه که یکی باهات بود!
آل کاپون گفت:میشناسیش؟کی بود؟کی اومد؟الان کجاست؟
زندانبان که کلافه شده بود گفت:من چه میدونم!
آل کاپون غرق در افکار شد...احتمالا داشت به این فکر میکرد که با کمک جادو چه جوری میتونه بیشتر کلاهبرداری کنه!!!



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳
#22
اوون خیلی مشتاق بود که قراره بره و بازی تیم منفور آلمان رو خراب کنه!
وقتی که اوون به همراه شاگردان هاگوارتز و پرفسور پاتر سوار بر جارو هاشون وارد ورزشگاه ماراکانا در شهر ریو شدن،اوون ناگهان خشکش زد...
_چی میبینم؟!سلطان دانیله ده روسی؟!آقا بوفون؟!مهندس پیرلو؟!سوپر ماریو؟!نه این نمیتونه حقیقت داشته باشه!اون شخصی که بازوبند کاپیتانی رو بسته ایل کاپیتانو فرانچسکو توتی هست؟!
اما داستان چی بود؟!مگه قرار نبودهلند وآلمان با هم بازی کنن؟!پس چرا ایتالیا تو زمینه؟!
اوون ناگهان چشمش به پراندلی افتاد و به سرعت با جارو به سمت نیمکت ایتالیا و پراندلی پرواز کرد...
پراندلی وقتی چشمش به اوون که سوار چوب جارو شده بود افتاد،خشکش زد و فکش به زمین اصابت کرد و کف بود که همینطور شر شر از دهن این بدبخت میریخت!
اوون گفت:پراندلی!داستان چیه؟شما اینجا چیکار میکنید؟هلند کو؟!
پراندلی با من من گفت:راگاتزه سولواتره سولو میتونده!!!!
اوون با حیرت گفت:نمنه؟!چی میگی؟!فارسی صحبت کن!
پراندلی با هزار زحمتی که بود به اوون فهموند که فقط ایتالیایی بلده.
اوون با خودش فکر کرد و گفت:حالا چه جوری ایتالیایی یاد بگریم؟!
یکدفعه ای چراغی بالای سرش روشن شد!چوب دستیش رو در اورد و گفت:عجی مجی ایتالیانو زبانو یادگرفتجی!
ناگهان اشعه ای از نوک چوب دستی بیرون اومد وخورد به کله اوون!
اوون حس کرد که ایتالیایی بلده...
رو کرد به پراندلی و گفت:میفهمی چی میگم؟
پراندلی جواب داد:آره!
اوون سرش رو خاروند و گفت:عه!!!من ایتالیایی یاد گرفتم یا تو فارسی یاد گرفتی؟!مهم نیست!بگو ببینم اینجا چیکار میکنید؟!
پراندلی جواب داد:راستش من به اشتباهم که دعوت نکرد توتی بود پی بردم به همین دلیل توتی رو دعوت کردم و توتی باعث شد ما به فینال برسیم!
اوون پیش خودش گفت که اگه کیروش هم علی کریمی رو دعوت میکرد ایران از گروه صعود میکرد!
یکدفعه ای پرفسور پاتر و بقیه شاگردان هاگوارتز زارت پریدن وسط زمین باعث رعب و وحشت ماگل ها شدن!
یکی از تماشگر ها با ترس فریاد میزد:من گفتم تو فوتبال از جادوگر استفاده میکنن،هیچکی باور نمیکرد!بیا!ایناها!!!
البته عده دیگری از تماشاگر ها خیلی ریلکس نشسته بودن و فکر میکردن این یک نمایشه که قسمتی
از افتتاحیه رو نشون میده!اکثرشون گوشی هاشون رو درآورده بودن و داشتن فیلم میگرفتن!بعضی ها هم داشتن سلفی میگرفتن!!!
اما اوون دچار سردگمی شده بود.از یک طرف کوییدیچ که بازی مورد علاقه اون بود و از طرف دیگه فینال فوتبال بین ایتالیا و آلمان هیمشه بازنده از ایتالیا!
یکهو یه چراغ دیگه بالای سر اوون روشن شد و اوون فریاد زد:یافتم یافتم!البته لباس تنش بود!
اوون به سرعت به سمت توتی پرواز کرد و گفت:سلام حضرت توتی!میخواستم یه چند تا چیز بهتون بگم...
توتی دستی بر سر اوون کشید گفت:بگو عزیزم!بگو...
اوون گفت:اولا میخواستم تشکر کنم ازت که وفاداری رو به انتها رسوندی و از همه چیز گذشتی و تیمت رو،تیم آس رم رو هیچوقت ترک نکردی...
توتی با نگاهی مهربانه گفت:وظیفه ام بود!
اوون گفت:دوما میخوام بگم که خوف نکن!ما یکسری جادوگریم اومدیم یه دست کوییدیچ بزنیم بریم!
توتی پرسید:کوییدیچ چیه؟!
اوون کامل به توتی توضیح داد که داستان چیه و توتی هم در پایان گفت:چه جالب...ببینم من هم میتونم بازی کنم؟!
اوون گفت :چرا که نه!تو و دنیل میتونین بازی کنین!
اوون به سمت پرفسور پاتر پرواز کرد و گفت:پرفسور!بیا تیم کشی کنیم!من و توتی و ده روسی شما همه!
پرفسور پاتر گفت:اما اونا مشنگن!نمیتونن بازی کنن!
اوون با عصبانیت گفت:پرفسور احترام خودت رو نگه دار!مشنگ چیه؟!این دوتا عشقن!
پرفسور پاتر گفت :هر جور میلته!اما اگه باختی شام مهمون تو!
اوون:اوکی!اما اگه شما باختین یه 30 امتیاز به هافلپاف باید بدین!
پرفسور پاتر قبول کرد...
اوون به سمت دنیل و توتی برگشت و گفت:خوب این دوتا جارو رو بگیرین!من دروازه بان وای میسم!دنیل تو دفاع و توتی تو هم حمله...
حلقه اتحاد تیم سه نفره توتی،اوون و دنیل که بیشتر شبیه مثلث شده بودتا حلقه شکل گرفت و اونها فریاد زدن:فورزا روما!روما ا چمپیونه!!!
بازی شروع شد...تیم سه نفره هی گل میزد،گل نمیخورد،گل میزد،گل نمیخورد،میزد،نمیخورد...بلاخره تیمی که توتی رو داره نمیبازه که!
سرانجام بازی با نتیجه شونصد بر هیچ به سود تیم سه نفره به پایان رسید و تیم جادوگران ماراکانا رو با سر افکندگی ترک کرد اما اوون اونجا موند تا شاهد پیروزی دوباره ایتالیا بر آلمان باشه و قهرمانی ایتالیا رو از نزدیک ببینه...



پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳
#23
1_
اوون روزها و ساعت ها ذهنش مشغول قضیه ریاضی5+2=2 بود...بلاخره تصمیم گرفت برود پیش خفن ترین استاد ریاضی تد ریموس لوپین!اما از اونجا که پرفسور لوپین هنوز درگیر تهیه مصاحبه و این حرف ها بود،تصمیم گرفت نزد دومین استاد مسلم ریاضی جناب پرفسور هاگرید!برود و از او این سوال رو بپرسید...
اوون با عجله به سمت در اصلی هاگوارتز رفت تا از قلعه خارج بشه اما جلوی در فلیچ رو دید که دنبال یک دانش آموز که بیرون تختش باشه میگرده...مگه ساعت چند بود؟!اوه!اوون به قدری که ذهنش مشغول حل این مسئله بود که زمان رو فراموش کرده بود و تازه متوجه شده بود که ساعت 2 نصف شب هست...با این حال باز هم تصمیمش عوض نشد و مصمم بود که بیش استاد بزرگ هاگرید برود اما اولش باید از شر فلیچ راحت بشه...
اوون منتظر بود تا گربه فیلچ از اون فاصله بگیره و همینطور هم شد!وقتی که گربه از میدان دید فلیچ خارج شد اوون به سراغ گربه رفت و لگدی به گربه زد و گربه رو به طبقات بالا شوت کرد!فلیچ هم به دنبال گربه که میو میو میکرد به طبقه بالا رفت و این فرصت پیش اومد که اوون از قلعه خارج بشه و همینطور هم شد!
اوون به سمت کلبه هاگرید دوید ولی وقتی به اونجا رسید و در زد کسی در رو باز نکرد...در همین لحظه بود که با خودش گفت:اینجاست که جادو به درد میخوره!
پوب دستیش رو در اورد و گفت:الاهمورا...ودر باز شد.اوون چوب دستیش رو بالا برد و وارد کلبه تاریک شد.صدای بسیار عجیب غریب و ترسناکی از درون کلبه میومد که انسان رو وادر به وحشت کردن میکرد...اوون یک لحظه فکر کرد که اینجا کلبه وحشت هست نه کلبه هاگرید!اما کمی که جلو تر رفت هاگرید رو دید که خوابه.به هرحال کلبه هستش دیگه،قصر که نیست!کلا چند متره؟!و این صدای ترسناک،خر و پف هاگرید بود.
اوون سعی کرد که هاگرید رو بیدار کنه اما هاگرید خوابش سنگین تر از این حرف ها بود!بلاخره اوون تونست با با ترفند های مشنگی مثل قلقلک دادن کف پا به وسیله ریش و این جور چیزها هاگرید رو از خواب بیدار کنه...
هاگرید:ها...کیه؟!چی شده؟!!
اوون:تعظیمی کرد و گفت:منم استاد هاگرید...
هاگرید با تعجب از اینکه اوون به اون تعظیم کرده و گفته استاد گفت:چه جوری اومدی تو؟!
اوون:به سختی و مشقت!
هاگرید:واسه چی اومدی؟!
اوون:سوالی داشتم حضرت آقا!سوال ریاضی...
هاگرید که نزدیک بود شاخ در بیاره گفت:سوال ریاضی؟!از من؟!اون هم این موقع شب؟!خب سوالت چیه؟
اوون:هاگرید عزیز!چگونه 5=2+2 میشود؟!
هاگرید:نه تنها 5=2+2 میشود بلکه ممکن است 2+2 مساوی با ماهی یا فیل بشود!این جا دنیای جادوگری و این ریاضی هم ریاضی جادوگری هست...الکی نیستش که!حالا هم برو بذار بخوابیم...
و گفته شده که اوون تا به حال در تمام عمر اینقدر قانع نشده بود!


2_
اوون داد زد:تعطیله!!!
همه دوستان فریاد زدند:ههههههههه!!!
در اصل اوون پیچونده بود...اوون به سمت خوابگاه هافلپاف حرکت کرد و رفت خوابید!میخوایی خوابش رو هم تعریف کنم؟!
از این جامع تر و چند خط تر!!!هم مگه میشه؟!


3_
دو نوع کلاس بود که شامل نوع اول و نوع دوم میباشد.
تفاوت این دو هم در این هست که در نوع اول،آخرش با ل تموم میشه و در نوع دوم،آخرش با م...


ویرایش شده توسط اوون کالدون در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۶ ۱۳:۴۴:۱۴


پاسخ به: اگر قرار بود با يكي از شخصيت هاي كتاب ازدواج ميكرديد ، آن شخصيت چه كسي بود ؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۲:۱۹ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۳
#24
بلاتریکس لسترنج....به خاطر بازیگری که نقشش رو توی فیلم بازی میکنه!هلنا بونهام کارتر عشق منه!



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ دوشنبه ۹ تیر ۱۳۹۳
#25
نام:اوون کالدون

گروه : هافلپاف

جنسیت: مرد

سن : 17

خون : دورگه

پاترونس : شیر

نوع چوب جادو: پر ققنوس ، چوب بلوط ، 24 سانتی متر

نوع چوب جارو : 141 نیو

کوییدیچ:دروازه بان تیم هافلپاف


مشخصات ظاهری:بسیار قیافه خسته ای داره و همیشه مو و ریش هاش پریشون هستش.قد بلندی داره ولی کمی چاق هم هست.


مشخصات اخلاقی:دوستاش اون رو دو شخصیته میدونن!با این حال زیاد دوست دور خودش جمع نمیکنه و بعضی مواقع شوخ طبع ترین آدم رو زمینه و بعضی مواقع ترسناک ترین ادم رو زمین...به جادوی سیاه خیلی علاقه داره و همین باعث میشه خیلی ها اون رو مرگخوار تصور کنن...

زندگی نامه:پدر اوون یک مشنگ از آسیا هست و مادرش اصیل زاده و از نوادگان هلگا هافلپاف هست.مادر اوون در دوران تحصیل به عنوان دانش آموزی سخت کوش و موفق شناخته میشد.ولی در اواخر دوران تحصیل طرفدار گروه های عجیب غریبی شد و به دنیایی مشنگ ها علاقه مندی پیدا کرد و همین باعث شد از طرف خانواده به طرد شدن تهدید بشه.پس از پایان تحصیل به شرق رفت و از دنیایی جادوگری فاصله گرفت و با یک مشنگ ازدواج کرد و این باعث شد که خانواده اون رو ماییه ننگ بدونن...اما اوون جادوگری رو از مادرش به ارث برد و به هاگوارتز اومد تا جادوگری رو یاد بگیره...توی هاگوارتز به طور عجیبی استاد مورد علاقه اش پروفسور اسنیپ هست!البته پرفسور اسنیپ هم به عنوان تنها دانش آموز غیر اسلایترینی به اون توجه داره...جارو سواری اوون بسیار خوبه و این باعث شد که از سال دوم تو تیم کوییدیچ گزوه باری کنه...

تأیید شد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۹ ۲۰:۳۱:۱۹


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۰:۳۵ دوشنبه ۹ تیر ۱۳۹۳
#26
در اینکه باهوش هستم که شکی نیست!
شجاعت رو هم اگه از کسی بیشتر نداشته باشم کمتر ندارم!
اصالت و این حرفها هم که دیگه خوارکمه!
اما اینکه سخت کوش باشم رو زیاد مطمئن نیستم!!!
ولی با این حال خیلی دوست دارم بیوفتم تو هافلپاف...
در کل کارم از هر جهت درسته!
دیگه صلاح ملک خویش خسروان دانند(در این جا کلاه ها هم میشه)



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
#27
وقتی هوا گرم میشه یعنی به آخر سال چیزی نمونده و همه سرشون توی کتاب هاست تا بتونن امتحان رو به خوبی پشت سر بزارن. جیمز گفت:خوب ریموس...چیزی فهمیدی؟!
سیریوس:چی رو باید میفهمید؟!
جیمز جواب داد:قرار بود ریموس درباره انجمن متفکرین منطقی یه اطلاعاتی به دست بیاره...
ریموس:که به دست اوردم.
جیمز:خوب؟!چی؟!
ریموس:یه سری جادوگر هستن که یک سری عقاید عجیب دارن!
سیروس:مثل چی؟!
ریموس:مثل اینکه جادوگری بعضی مواقع خیلی کار پستی هست!
جیمز:نه!واقعا؟!
ریموس:یا مثلا عقیده دارن که جادوگرا باید در همه موارد سرک بکشن...ارواح،جادوی سیاه،مسائل ممنوعه و خیلی چیزای دیگه...
سیریوس:البته این چیزشون خیلی به کار من و جیمز میاد!
جیمز و سیروس با هم خندیدن.جیمز پرسید:اگه جادو رو چیز پستی میدونن پس چرا از اون استفاده میکنن؟
ریموس:خب میگن جادو چیز خوبی نیست اما وجود داره...اما خوب دنیای منشنگ ها رو مهمتر میبینن و اولویت رو توی دنیایی مشنگ ها میدونن...
جیمز:و این انجمن توی هاگوارتز دانش آموز داره؟!
ریموس:آره...اینها به اون صورت عضو ندارن...بلکه طرفدار دارن.توی هاگوارتز هم طرفدار دارن مطمئنا.
سیریوس:و حتما هافلپافی هستن؟!
جیمز با خنده گفت:حتما.
هر سه خندیدن و به راهشون ادامه دادن.
سیریوس:حالا چی شد به این موضوع رسیدین؟
جیمز:اون پسر هافلپافیه در مورد همین چیزا صحبت میکردش.
سیریوس:فکر کردم این موضوع به لیلی باید ربط داشته باشه که اینقدر علاقه مندی از خودت نشون میدی.
جیمز:خفه شو سیریوس!
سیریوس:یا شاید ربطی داشته باشه به سر به سر گذاشتن اون اسنیپ عوضی.
جیمز:اون محتمل تره!!!
سیریوس:حالا قراره طرفدار این گروه بشیم؟!
ریموس:مگه همین حالا طرفدار سرک کشیدن توی همه چیز نیستین؟!
جیمز با خنده گفت:چرا...

بد نبود.
به دو نکته دقت کن.
اول این که فقط دیالوگ پشت سر هم ردیف نکن. خیلی از جاها باید فضاسازی کنی و یه سری توصیفاتی انجام بدی در مورد خیلی چیزا. مثلاً توی این پستت می تونستی اول بیشتر توضیح بدی و بگی چه کسایی، کجا نشسته بودن و اینا.

نکته ی دوم این که برای دیالوگ ها، به جای این که همینطوری بنویسی سیریوس، ریموس و... باید یه توصیفی هم ازشون داشته باشی. مثلاً « سیریوس در حالی که اخم هاش رو توی هم می کشید گفت:»

بد نبود.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۸ ۲۲:۵۸:۴۴






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.