هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۴
#21
و سپس با صدایی بلند تر فریاد زد:
- بعدی...!

هنوز دکتر جمله اش را کامل نکرده بود که درب اتاق با شدت باز شد و پیکر پوشیده در لباس سیاهی به داخل اتاق قدم گذاشت.دکتر دست از سر و کله زدن با جنازه کبود شده اوتو برداشت و به تازه وارد خیره شد.ظاهر تازه وارد چندان به پرستار ها و حتی بادیگارهایی که تا آن روز دیده بود شباهت نداشت.اقلا مطمئن بود که بر فراز سر هیچکدام تا کنون با تجمعی از ابرهای سیاه و غران مواجه نشده است!

در حینی که دکتر با دهانی باز سرگرم برانداز کردن ظاهر شخص تازه وارد بود زاغ سیاهی پرواز کنان وارد اتاق شد و بال بال زنان روی شانه ی مرد نشست.

دکتر:کی اجازه داده این جونور وارد اینجا بشه؟اینجا یه محیط بهداشتی قراره باشه مثلا!

تازه وارد قدمی به داخل گذاشت و در را پستش سرش بست.
-سر و صدا نکن مشنگ.این جونور توی ایفای نقش دست راست منه.هوس کردی بدم چشم های بی اصالتت رو دربیاره؟

دکتر نگاهی دیگر به مرد انداخت.آن ظاهر لاغر و موهای بلند و صورت بی رنگ رو بی شباهت به ظاهر دیوانه هایی نبود که سر و کله زدن با آنها کار هر روزش بود.با این همه اگر تا لحظاتی پیش در سلامت عقلی این مرد تردید داشت در آن لحظه یقین یافته بود که با دیوانه ای سر و کار دارد.
درحالیکه با چشمانی تنگ شده به آن صورت رنگ پریده مینگریست پرسید:
- ببینم من قبلا تو رو یه جایی ندیدمت؟

مرد با خونسردی گفت:
- تو همین چند پست قبل سعادت آشنایی با من رو داشتی مشنگ!دقیقا اینجا!با این همه اصلا تعجب نمیکنم که منو یادت نیاد هرچی باشه تو چیزی بیشتر از یه مشنگ پست و حقیر نیستی!

درحالت معمول این حجم از توهین را بدون پاسخ نمیگذاشت اما یقینا آن لحظه یک لحظه معمولی نبود.نه در کنار یک جسد و یک دیوانه بسیار بددهن!

نیم نگاهی ترسیده به کلاغی انداخت که روی شانه مرد نشسته بود.کلاغ با حالتی خبیثانه منقارش را برهم زد.به نظر میرسید کاملا از صاحبش حرف شنوی داشته باشد.دکتر درحالیکه از اعماق قلب آرزو میکرد قضیه درآوردن چشم توسط آن جانور موذی افسانه ای بیش نباشد کوشید خونسردیش را حفظ کند.نفس عمیقی کشید و لبخند دوستانه ای زد.سپس با دست به صندلی مقابل میزش اشاره کرد.
- خب چرا نمیشینی دوست من؟میتونیم بیشتر با هم آشنا بشیم.

اسنیپ نگاه تحقیرآمیزی به دکتر انداخت.
- به اندازه کافی تو اون پست بهت افتخار دادم.بهتره این تعارفات رو بذاریم کنار و بریم سر اصل مطلب!

دکتر:اصل مطلب؟کدوم مطلب؟

اسنیپ با خونسردی به جنازه ای که روی صندلی کنار میز دکتر افتاده بود اشاره کرد.
- منظورم مشخص نیست؟منظورم اونه...شما یکی از شخصیت های فعال ایفارو کشتین. این کار خلاف قوانین ایفای نقشه!




ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۲۳ ۲۰:۲۳:۵۴


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۴
#22
دانه های درشت عرق از سر و روی آرسینوس جریان یافت و خودش را از زیر نقاب به یقه وزیر سحر و جادو رساند.هوا به شدت دم کرده و گرم به نظر میرسید تا اندازه ای که دست آرسینوس بی اراده به سمت ردایش رفت تا با تکان دادن آن بتواند خود را از شر آن گرمای موذی خلاص کند.اما بی فایده بود.در نتیجه تلاش کرد فن کوچه هری چپ در پست قبل را در این پست نیز اجرا کند.پس سوت زنان نگاهش را به سقف دوخت.

این شیوه اغلب برای او جواب داده بود اما آرسینوس یک نکته را فراموش کرده بود و آن اینکه اگر در پست های قبلی او با این شیوه موفق شده بود از زیر بار جواب دادن به اسنیپ فرار کند نگارنده این پست خود اسنیپ بود!

آرسینوس نگاهش را به سقف دوخت به دیوار های دود خورده دوخت حتی برای چند دقیقه به سوسکی که زیر پایش حرکت میکرد علاقه مند شد اما هیچکدام تاثیری نداشت!اسنیپ درحالیکه همچنان خیره به آرسینوس مینگریست با کم صبری گفت:
- چطور جرئت میکنی در محضر ما سوت بزنی ای گستاخ؟بدمت دست زاغی چشماتو دربیاره؟

زاغ سیاه اسنیپ با بی میلی نگاهی به آرسینوس انداخت.از صبح آن روز چشم های زیادی را طعمه کرده بود و در آن لحظه کاملا سیر بود با این همه این تهدید با وجود بی میلی زاغی باز هم یک تهدید بود.بنابراین آرسینوس دست از سوت زدن کشید و درحالیکه آب دهانش را به سختی فرو میداد خودش را مجبور کرد در آن چشمان قرمز خیره شود.
-سیو...یعنی سرورم؟

اسنیپ:هوم؟

- چشمات...یعنی رنگ قرمز خیلی بهتون میاد!

اسنیپ دستی به موهای چربش کشید.
- اه بله...دیدم هرکسی که ارباب میشه چشماش قرمز میشه گفتم یه لنز بذارم به ابهتم اضافه شه!

-ام سیو...چیز سرورم دقت کردین از ضمیر جمع در نامیدن خودتون استفاده نمیکنید؟

- چون تازه لرد شدیم آرسینوس و هنوز عادت نکردیم...ببینم توی حقیر اینجا اومدی مارو بازخواست کنی؟به چه جرئتی؟بیخود بحثو عوض نکن از زیر سوال ما در بری...روغن موت کوش؟الان خواستی با این کارت به همه نشون بدی که با ما مخالفی؟خواستی ابهت مارو زیر سوال ببری و به ریش نداشته مون بخندی ای ملعون؟از وزارت عزلت کنیم؟

آرسینوس:آخه سیو...یعنی سرورم!خب من خواستم روغن مو تهیه کنم ولی پیرو دستور شما همه ریختن ته روغن موهارو درآوردن.یه قطره هم نمونده.حتی معجون روغن موی هکتور هم به طرز بی سابقه ای تموم شده.تازه من که همیشه کلاه شنلم رو سرمه.کسی نمیبینه که باعث خفت شما باشم! :worry:

اسنیپ دستی به صورتش کشید.
- هوم...خیلی خب...چون تازه لرد شدم میبخشمت آرسینوس.حالام جمع کن خودتو!در عوض میخوام کاری برام بکنی.

- چه خدمتی ازم ساخته ست سرورم؟

اسنیپ به پست قبلی اشاره کرد.
- مادرم اینجا یه غلط املایی داره 200 بار از روش بنویس!
نقل قول:
با سوئ ضن به مادرش خیره شد.


آرسینوس:من باید بنویسم؟

اسنیپ:پس توقع داری به مادرم بگم خودش بنویسه؟به خاطر این گستاخیت 50 نمره از گریفندور کم میشه و باید 300 بار بنویسی! در ضمن قلم و کاغذ مادر ما یادت نره.سر راه هم منوت رو میبری میدی به دراکو.متوجه شدی؟

آرسینوس:


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۲۰ ۲۲:۳۷:۴۷


پاسخ به: دفتر رئیس فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ شنبه ۵ دی ۱۳۹۴
#23
نقل قول:

مسابقه همینجا متوقف بشه و دقیقا روز 1 بهمن و به مدت 10 روز برگزار بشه.

درود مجدد ای پیامبر!

اعضای تیم من با این گزینه به شدت موافقن!ایشالا که بقیه هم موافق باشن!خواهشا باشن!چون بچه های تیم من تا این تاریخ وقت پست زدن ندارن.):



پاسخ به: دفتر رئیس فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ شنبه ۵ دی ۱۳۹۴
#24
با درود مجدد خدمت ریاست لیگ

ضمن تایید سخنان تد عزیز خواستم عاجزانه تقاضا کنم اگر ممکنه وقت بازی رو بیشتر کنید یا جا به جا شه وقت بازی یا هردو گزینه باشه که خیلی بهتره!تایم بازیمون افتاده تو بدترین موقعیت ممکن که از اعضای تیم من جز من بقیه همه درگیر امتحانات و مدرسه ان و با این حساب فکر کنم بتونن یه دونه پستم بنویسن!البته خود منم درگیرم ولی خب امتحان به اون شکل ندارم.ولی بازم انقدری وقت ندارم!


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۵ ۱۶:۲۰:۳۰


پاسخ به: دفتر رئیس فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ یکشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۴
#25
با درود بر ریاست لیگ

حقیقت خواستم بگم من و اعضای تیم به نتیجه پنالتی اندکی معترضیم.ممکنه یه بازنگری روش بشه؟

ممنونم.



پاسخ به: دفتر رئیس فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۴
#26
با سلام خدمت رییس کل!ام...کبیر؟

چیزه....مزاحم شدم بگم حقیقت ما وقتی کلمه سه شنبه رو دیدیم فکر کردیم تا فردا شب برای زدن پست پنالتی وقت داریم ولی بعدا مشخص شد سخت در اشتباه عظمی به سر میبردیم!لذا با رایزنی ها و گفتمانی که بین من و کاپیتان اسمتلی صورت گرفت اومدم درخواست بدم اگر تا فردا شب تمدید شه بسی ممنون و متشکر خواهیم شد.

با سپاس!



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۴
#27
نقل قول:

مادام پامفری نوشته:
سلام ببخشید من چت باکسم مشکل داره هیج جوری نمیشه ازش استفاده کرد.

ممکنه سرعتتون پایین باشه و همینطور اشکال از مرورگرتونه.مرورگرو عوض کنید.بعضی وقتا این اتفاقا میافته ولی در نهایت چت باکس سالمه دلیلی نداره که بهش دسترسی نداشته باشید.


ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۱۶ ۲۰:۱۱:۲۱


پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴
#28
تنبل ها
vs
تف تشت


پست سوم



ساعتی بعد-وزارت خانه دفتر وزیر

اعضای تیم تنبل ها بر جای همیشگیان مقابل میز وزیر ولو شده بودند.آسمان شب از پشت پنجره بلند اتاق وزیر نمایان بود.ماجراجویی ناخواسته اشان یک روز از زمان نازنینشان را گرفته بود.اسنیپ درحالیکه نگاهش را به تخم تی رکس دوخته بود که روی میز قرار داشت دستی به موهای چربش کشید و با خستگی گفت:
- اگر امروز به هیچ کارمون نرسیدیم اقلا میدونیم فردا صبحونه داریم!

ریگولوس که به جای تابلوی تک چهره اتاق وزیر از دیوار آویخته شده بود درحالیکه روی هوا دست و پا میزد تا خود را برهاند گفت:
-هیچم اونو نمیخوردیش!اون تخم چند میلیون سال قدمت داره!میدونید چقدر پول گیرم میاد؟مجله ها باهام مصاحبه میکنن!من مشهور میشم!

آرسینوس درحالیکه خمیازه میکشید گفت:
-دقیقا واسه همین میخوریمش که یادت باشه مارو نکشونی به جاهای ناشناخته و جونمونو به خطر بندازی.کم مونده بود اون تی رکسه یه لقمه چپمون کنه!
اسنیپ نیم نگاهی به ریگولس درحال تقلا انداخت.
- و اینکه تو باعث شدی امروز به تمرینمون نرسیم با اون دروغی که گفتی.حداقل قبل از مسابقه فردا لازمه تا یه صبحونه درست حسابی بخوریم!

ریگولس که دیگر عملا روی هوا میچرخید جیغ کشید:
- کسی به تخم مرغ من دس بزنه...چیزه...یعنی اگر بهش چپ نگاه کنید من...من...
اسنیپ با خونسردی گفت:
- تو چی ریگولوس؟جیغ میکشی؟گریه میکنی؟مامانتو صدا میکنی؟

ریگولوس:

هری درحالیکه نگاه ارزومندش را به تخم تی رکس دوخته بود گفت:
- من که پیشنهاد میکنم املتش کنیم و بزنیم تو رگ!خیلی وقته املت نخوردم.تو محفل که همیشه با سوپ پیاز روزگارمونو میگذرونیم تازه اگر پیازش هم گیرمون بیاد!

اسنیپ موقرانه پاسخ داد:
- و چون کسی نظر تو رو نپرسید آقای پاتر ده امتیاز از گروهت کم میشه و به اسلیترین اضافه میشه تا یادت بمونه وقتی ازت نظر خواستن نظر بدی!

هری:
آرسینوس:
گریفندور:
اسلیترین:

اسنیپ بی توجه به نگاه های پوکر فیس وار هری نگاهی به ساعت مچیش انداخت.
- خب فکر کنم وقت خوابه.امروز که نتونستیم تمرین کنیم اقلا یه خواب درست حسابی کنیم برای فردا اماده باشیم.ریگولوسم امشب جهت تنبیه همینجا میخوابه!

ریگولوس:

آرسینوس درحالیکه از جا برمیخاست تخم تی رکس را درون جیب ردایش چپاند.
- اینم برمیدارم واسه صبحونه فردامون!
ریگولوس:

اعضای تیم خمیازه کشان و بی توجه به حال و روز ریگولوس یکی یکی از درب اتاق وزیر خارج شدند.

فردا صبح-همان دفتر وزیر!

آرسینوس خمیازه کشان وارد درب دفتر را گشود و نیم نگاهی به معاونش انداخت که روی دیوار به خواب رفته بود.در ان وضعیت به عروسک های خیمه شب بازی که بر حسب اتفاق خرو پف میکنن شباهت بسیاری یافته بود.شاید بهتر بود آرسینوس در خصوص نحوه استفاده از او تجدیدنظر میکرد!

با این فکر آرسینوس اهی رضایتمندانه کشید و نگاهش را به پنجره بلند اتاقش دوخت.جایی که کم کم هوا شب را پشت سر میگذاشت و به سمت روز و گرما و روشنایی پیش میرفت.

وزیر مردمی به آهستگی پشت میزش نشست و کش و قوسی به بدنش داد.سپس در جیبش کرد تا تخم تی رکس را لمس کند.بعد از یک خواب دلچسب شبانه بیشتر از هرچیزی به یک صبحانه گرم و مقوی نیاز داشتند.بهتر بود تا قبل از فرار رسیدن اعضای تیم فکری به حال آن میکرد.لازم بود قبل از سر رسیدن بقیه صبحانه آماده باشد.

آرسینوس در همان حال که تخم را از جیبش خارج میکرد با فشردن یکی از بیشمار دکمه هایی که روی میزش قرار داشت آشپز وزارت خانه را احضار کرد.سپس با اعتماد به نفس دست در جیب ردایش کرد تا تخم مرغ را خارج کند.

با این همه تخم مرغ بزرگتر از حد عادی بود بود و به سختی حاضر میشد از دهانه جیب آرسینوس خارج شود.آرسینوس درحالیکه دانه های درشت عرق روی صورتش نشسته بود تقلا کنان میکوشید تخم را از جیبش خارج کند.
- پس دیشب چه جوری رفت تو جیبم؟

در همان لحظه نویسنده تلنگری به آرسینوس زد و به او یادآور شد که هرگز خواست نویسنده را دست کم نگیرد! آرسینوس که با این تلنگر قانع به نظر میرسید بار دیگر به سختی تخم مرغ را به سمت بیرون کشید.

خـــــــــرت جررررررررررررررر!

خارج شدن پرفشار تخم تی رکس از جیب وزیر توامان شد با پاره شدن ردای گران قیمت شخص وزیر از جیب تا دامن ردا!

در حالی که آرسینوس با آن سر و وضع مضحک و تخم مرغ به دست میان اتاق ایستاده بود و با چشمانی مبهوت به ردای پاره شده که نیمی از شلوار مامان دوزش از زیر آن نمایان بود می نگریست درب اتاق با شدت گشوده شد تا رییس اداره نظارت بر موجودات جادویی با چشمانی گرد شده و صورتی وحشت زده خودش را به درون اتاق بیاندازد.
- قربان...قربان!یه اتفاق وحشتناک اون بیرون افتاده...یه جونور ناشناس که...

چشم رییس مربوطه بالاخره از صورت آرسینوس به جمال ردای پاره وزیر روشن شده بود و مشاهده آن وضعیت باعث شد صدایش کم کم رو به خاموشی بگذارد و با دهانی نیمه باز و چشمانی گرد شده به صحنه ای چشم بدوزد که یک در میلیارد سال امکان وقوعش میرفت.صحنه ای که هرکسی آنقدر خوش شانس نبود تا با آن رو به رو شود.

در حالی که فرمت رییس مربوطه از به تغییر حالت میداد آرسینوس برافروختگی صورتش را به وضوح احساس میکرد اما چون صورتش پشت نقابش قرار داشت کسی جز نویسنده متوجه این موضوع نشد!درحالی که میکوشید با سرعت محل پارگی را با دست بپوشاند گفت:
- خب داشتی چی میگفتی؟

رییس اداره نظارت بر موجودات جادویی به زحمت موفق شد نگاهش را از آن منظره برگیرد.
- قربان...یه جونوروحشی داره بهمون حمله کرده.مشکل بزرگمون اینجاست که مشخص نیست این دقیقا چه موجودیه.عجیب تر اینکه بهم گفته شده نسل این موجود میلیون ها سال قبل منقرض شده!
- منظورت چیه منقرض شده؟پس چطوری داره تو خیابونا ول میچرخ...

تــــــرق تــــــروق!

آرسینوس سخنش را نیمه تمام گذاشت تا با چشمان گرد شده به دنبال منبع صدا بگردد.لحظه ای بعد متوجه شد صدا از داخل دست او به گوش میرسد. هر دو مرد با حیرت نگاهشان را به تخم دایناسوری که آرسینوس در دست داشت دوختند. تخم لحظه ای لرزید و ترک های متعددی بر روی پوسته آن ظاهر شد. سپس در یک حرکت ناگهانی تخم مرغ شکاف برداشت و سر نوزاد تازه متولد شده دایناسور از آن بیرون بیاید.
-مامان!

تی رکس تازه متولد شده با دیدن آرسینوس درحالیکه به شدت ذوق زده شده بود مامان گویان با یک جهش از تخمش بیرون پرید و خود را از ردای آرسینوس آویزان کرد تا آن سمت لباسش هم به سلامتی جر بخورد!

ریگولوس که در اثر سر و صداها بالاخره از خواب نازش بیدار شده بود درحالیکه خمیازه کشان بدنش را کش و قوس میداد گفت:
- عه؟مبارکه ارسی مامان شدی به سلامتی؟

آرسینوس:

دو ساعت بعد-رختکن کوییدیچ،ورزشگاه در دست تعمیر نقش جهان

آرسینوس با سر و وضعی ژولیده و لباس هایی پاره با مشقت خود را به درون رختکن انداخت.تنها در همین دو ساعت دست کم چندین بار با خطر مرگ مواجه شده بود.نه فقط به خاطر ظهور ناگهانی یک نوزاد تی رکس که هر کجا آرسینوس قدم میگذاشت مادر گویان خودش را به او می آویخت و نه حتی به خاطر حضور معاونی چون ریگولوس که در هر موقعیتی با ویبره زدن و پرگویی های پی در پی اوضاع را بدتر از قبل میکرد بلکه مسئله بغرنج تر از این حرف ها بود و آن هم ظهور ناگهانی یک اسپینوزوروس خشمگین وسط شهر لندن بود!

آرسینوس به واقع هیچ ایده ی نداشت که چطور یک مارمولک تیغ دار ماقبل تاریخی زشت و بزرگ که طبق گفته محققان حدود 95 میلیون سال قبل منقرض شده است اکنون سر از کوچه پس کوچه های لندن درآورده است!اگر با چشم خود ندیده بود شاید هرگز این را باور نمیکرد.

با این همه اگر این جانور علاقه ی وافری به خوردن گوشت آدم های وحشت زده، کشیدن نعره های گوش خراش و تخریب ساختمان ها با آن هیکل دکل مانندش نداشت آرسینوس بیشتر به او علاقه مند میشد. گرچه این تنها مشکل اصلی نبود.فکر آرسینوس به مشکلی فراتر از مشکل ظهور ناگهانی یک دایناسور برخاسته از ماقبل تاریخ مشغول بود.به اتفاقی که باعث حضور این هیولا در قعر لندن شده بود.

- میشه بگی تا الان کدوم گوری بودی آرسینوس؟این چه سر و وضعیه؟

آرسینوس غرق در تفکر با شنیدن این صدای به شدت آشنا خودش را در برابر پیکری دودآلود یافت.درحالیکه میکوشید جلوی سرفه کردنش را بگیرد گفت:
- ببخشید سیویه کار خیلی فوری پیش اومده که تا الان درگیرش بودیم...

-مامان!

اعضای تیم غرق در حیرت سرشان را به سوی گوینده این جمله برگرداند و با تی رکس تازه متولد شده رو به رو شدند که به دنبال آرسینوس داخل رختکن دویده بود.لحظه ای بعد لرزشی بنیان افکن به جان رختکن نیمه مخروبه افتاد تا همگان را به حضور ریگولوس بلک مشعوف و خرسند نماید!
- بگو بابا...د بگو دیه لامصب!چطور به اون مرتیکه کله اختاپوسی میگی مامان؟یعنی من از اون زشت ترم؟

اعضای تیم:
تی رکس نوزاد:
آرسینوس:
ریگولوس:

اسنیپ آهی کشید.
- خیلی خب برگردیم سر تجزیه و تحلیل تیم طرفمون.امیدوارم این بازی رو شوخی نگیرید.این بازی خیلی حساسه.اگر باعث شید تو این بازی مضحکه عام و خاص شیم دونه دونه از آیپی بنتون میکنم!

تیم تنبل ها که میدانستند اسنیپ با هیچ بنی بشری سر شوخی ندارد از شنیدن این جمله به خود لرزیدند البته نه همه اشان!

هری پاتر درحالیکه با بی خیالی موهای افشانش را افشان تر میکرد گفت:
- هرکیو بتونی تهدید کنی اسنیپ من یکی رو نمیتونی.من نه فقط یه بازیکن مجازیم تازه جزو گروه شناسه های بسته شده هم هستم!از این بیشتر نمیتونی منو بلاک کنی مگه اینکه بگی هری پاتر قهرمان کتاب وجود خارجی نداشته که فکر نکنم کسی از این ایده ت خیلی خوشش بیاد!
- دابی با هری پاتر قربان بسیار موافق بود.این کله چرب فقط تهدید توخالی کردن بلد بود!

اسنیپ باخونسردی گفت:
- درسته پاتر ولی تو هنوز هم پتانسیل قدرتمندی برای کسر نمره از گروهت داری چون همین الان 50 امتیاز از گروهت کم شد و اگر به موقع گوی زرین رو نگیری امسال گروهت از شرکت تو هاگوارتز ممنوع میشه!

هری پاتر:
آرسینوس:
گروه گریفندور:

اسنیپ با لبخندی موذیانه کاغذ پوستی را از جیب ردایش بیرون آورد.
- خب میریم سر تجزیه تحلیل تیم مقابل...ام...اعضای این تیم رو دامبلدور پشمک،ورونیکای اره به دست وینکی مسلسل باز و اون هگر شکمو کیک خور تشکیل میدن البته به عنوان اعضای اصلی!اعضای مجازیشونم ننه قمر رماتیسم و شیرینی ناپلوئنی هستن.که در مورد ننه قمر و رماتیسم من به شخصه فکر میکنم این دو یکی بودن و از هم جدا شدن ظاهرا!

اسنیپ کاغذ پستی را لوله کرد و مجددا به جیب ردایش بازگرداند.
- ظاهرا به گفته کاپیتانشون هم از ترکیب خاصی پیروی نمیکنن هرکس هرکاری بتونه تو تیم میکنه.با این همه توصیه م اینه تا میتونید از اره ورونیکا و مسلسل وینکی دور بمونید.نمیدونم ورودش به زمین ممنوعه یا نه ولی چون جزو ایفای نقششونه بعید میدونم!ضمنا هاگرید مسلح به منوی مدیریته مراقب اونم باشید هرچند تا الان جز خوردن منوش ندیدم کار مفید دیگه ای باهاش انجام داده باشه...راستی آرسینوس صبحونه ای که قرار بود قبل بازی برامون تدارک ببینی چی شد؟ما دو ساعت علاف تو بودیم!

با شنیدن این حرف رنگ از رخ آرسینوس پرید.درحالیکه زیر نگاه های منتظر و گرسنه اعضای تیم میکوشید خونسردیش را حفظ کند به دنبال یافتن جمله ای مناسب بود تا ضمن قانع کردن اسنیپ بتواند جلوی خشم طوفانی او را بگیرد.
- اوناهاش اونجاست!
- چی اونجاست ریگولوس؟

ریگولوس ویبره زنان هکتور را که در اعتراض به عدم رعایت حق کپی رایت وارد کادر شده بود موقتا از کادر خارج کرد.
- همون که دور و بر پاش میچرخه و بهش میگه مامان دیگه!اون صبحونه ست!

اعضای تیم تنبل ها:

اسنیپ که بار دیگر از خشم صورت لاغرش در هم شده بود به طرز خطرناکی به دود کردن افتاد.
- میخوای بگی آرسینوس این چیزیه که به عنوان صبحونه میخوای به خوردمون بدی؟

آرسینوس کوشید جلوی آویزان شدن مجدد تی رکس کوچک را از ردای پاره اش بگیرد که در ان لحظه مامان گویان در اطرافش بالا پایین میپرید بگیرد.با دستپاچگی گفت:
- نه سیو...در واقع میخواستم بدمش آشپز وزارت خونه برامون نیمروش کنه که همون لحظه از تخم دراومد!

اما اسنیپ کلا موجودی نبود که این بهانه ها را بپذیرد.او در حالت عادی هم اعصاب درستی نداشت چه برسد وقتی که گرسنه بود و دوساعت منتظر رسیدن صبحانه سفارشیش شده بود.اما همینکه دهان باز کرد تا تابلوی شنی گروه گریفندور را به انواع و اقسام بلایا دچار کند ناگهان درب رختکن با شدت باز شد.

اعضای تیم اغلب در طول سوژه ها و بازی های گوناگون به ظهورهای ناگهانی و عجیب عادت کرده بودند.ظهور گاه و بیگاه دانگ و حتی مرلین آنها را در این زمینه کاملا آبدیده کرده بود.حتی یکبار نیز هاگرید به دنبال خوردنی و نوشیدنی وارد رختکن آنها شده بود اما یقینا هیچکدام توقع حضور آن آدم عجیب و غریب با آن کلاه شاپوی گنده و جلیقه و پیراهنی که تا روی آرنج تا شده بود را نداشتند آن هم با آن اسباب و ادوات مشنگی.هرچه بود سوژه مربوط به دنیای جادوگری بود!
- اَبی...اَبی!بیا پیداش کردم!اینجاست.

مرد جوان با گفتن این حرف به سمت جوجه تی رکس تازه متولد شده که دور و بر آرسینوس میچرخید هجوم برد و هرچند موفق نشد آن را بگیرد اما دست کم موفق شد ردای آرسینوس را از نقطه سوم پاره کند تا شلوار مامان دوزش کاملا در معرض دید باشد!

آرسینوس:
اعضای تیم:
تی رکس:

اسنیپ تنها کسی بود که از ظهور ناگهانی آن مرد جوان با آن ظاهر عجیبش جا نخورد.هرچه بود در اساسنامه وجودی او تنها یک حس به خوبی تعریف شده بود...خشم!به ویژه که با نرسیدن به صبحانه گرم و لذیذی که هم اکنون داشت مقابل چشمانش از سر و کول آرسینوس بالا میرفت این حس چند برابر تقویت شده بود.

در نتیجه با یک حرکت چوبدستیش را بیرون کشید. لحظه ای بعد مرد جوان میان زمین آسمان سر و ته شد.
- کی به توی بوقی پست نفرت انگیز اجازه ورود به یه رختکن خصوصی رو داده؟

پسرک درحالیکه کم کم روی هوای میچرخید جیغ کشید:
- نکن بابا...منو بذار زمین.من الان وسط یه کار مهمم!
- مثلا چیکار؟وسط رختکن خصوصی ملت ظاهر شی؟ببینم تو از حریم خصوصی چیزی شنیدی؟

پسر جوان درحالیکه دیگر کم کم روی هوا دست و پا میزد گفت:
- الان این چیزا چه اهمیتی داره؟دارم میگم موضوع مرگ و زندگیه!یه ناهنجاری زمانی این اطرافه.اون جوجه تی رکسه که دور و برتون میچرخه از توش بیرون اومده.ممکنه ننه ش هم این اطراف باشه!

ریگولوس:صبحونه مونو میگه بچه ها!گفتم چیز با ارزشیه...ما مشهور میشیم باهامون مصاحبه میکنن...

طلسم اسنیپ دهان ریگولوس را موقتا بست.سپس رویش را از ریگولوس که مثل ماهی از آب بیرون افتاده مرتب دهانش را باز و بسته میکرد به پسر جوانی دوخت که روبه رویش در هوا آویزان مانده بود.
-ناهنجاری زمانی دیگه چه بوقیه؟فکر کردی میتونی به بهانه این مزخرفات بیای تو رختکن ما جاسوسیمونو کنی و اطلاعات ارزشمند تیممون رو ببری لو بدی؟

پسر جوان درحالیکه لحظه به لحظه کبودتر میشد نعره زد:
- -بابا چرا نمیگیرید؟من از مرکز تحقیقات در مورد ناهنجاری های زمانی میام.یه اتفاق بدی افتاده. ابی بیا منو نجات بدههههههههههههههههههههههههههههههههههه...بومـــب!

با اشاره منوی اسنیپ پسر جوان که با پای خود از درب رختکن وارد شده بود با سر از سقف نیمه ویران رختکن به سمت مقصدی نامعلوم خارج شد!
- به اندازه کافی امروز از این مزخرفات شنیدم.تو راه اومدن به اینجا مردم ادعا میکردن یه جونور ماقبل تاریخ دیدن که داشته تو خیابون رژه میرفته!

الادورا درحالیکه تبرش را به کمک دستمالی برق میانداخت گفت:
- آره جن خونگی منم امروز ادعا میکرد که یه پرنده گنده داره گلای باغچه رو میکنه منم گردنوش زدم.فهمیدم دیگه خیلی پیر شده!
-معجون مخصوص گردن زدن جن های خونگی که خیلی پیر شدن بدم؟

دابی که برای اولین بار به حرف های الادورا با دقت گوش داده بود گفت:
- اگر گردن دابی رو نزد دابی اگر بگه موقع اومدن به اینجا یه پرنده گنده با شاخ دید که دنبال دابی کرد یعنی دابی پیر و متوهم بود؟

با این حرف سکوت سنگینی بر رختکن حاکم شد.هر هفت عضو تیم تنبل ها به فکر فرو رفتند.یقینا نمیشد همگی دچار یک توهم مشترک در یک روز شده باشند مگر اینکه...
عاقبت آرسینوس سکوت را شکست.
- میگم به نظرتون ممکنه این پسره راست گفته باشه؟

اسنیپ سری به علامت نفی نشان داد.
- من که اینطور فکر نمیکنم.

درست در همان لحظه یک عدد الیگاتور خرامان از مقابل درب باز رختکن عبور کرد و عده ای چوب و چماق به دست به دنبالش میدویدند
- به حق ریش و سیبیل مرلین!امروز اینجا چه خبره؟

آرسینوس:خب سیو نمیخوام باهات مخالفت کنم ولی به نظرم باید کم کم فکرشو بکنی یه ایرادی وجود داره ها!

اسنیپ با خشم دستش را به سمت ردایش برد تا منویش را بردارد.
- ممکن نیست همچین اتفاقی افتاده باشه اونم تو سایت من...این امکان نداره!

اعضای تیم به صورت اسنیپ چشم دوختند که رنگ از رخش پریده بود.در یک حرکت غیرقابل پیش بینی اسنیپ به سمت آرسینوس هجوم آورد تا منوی او را از دستش بگیرد.
- چه خبرته سیو؟این منو مال منه ها!تازه امروز صبح دستمال کشیدمش الان جای لکه انگشتات میمونه روش!چی شده سیو؟

اسنیپ در حالیکه صورتش بیشتر از قبل رنگ می باخت زمزمه وار گفت:
- بدبخت شدیم آرسینوس...کدای منو ریخته بهم.در واقع تمام کدا از روش پریده!

این سخن آرسینوس و هکتور را واداشت تا هر دو سراسیمه به بررسی منوهایشان بپردازند.
- مامان منوم!کداش کو پس؟کی کداشو خورده؟ریگولوس تو بودی؟
- معجون اینم دارم اتفاقا!معجون برگردوندن کدای منو بدم؟
- از اونجایی که علاقه ندارم بیشتر از این بلایی سر منوم بیاد استفاده از این معجون و در همین لحظه هرگونه معجونی رو ممنوع اعلام میکنم!
- الان خواستی بگی معجون های من کار نمیکنن؟

اسنیپ دهان گشود تا بگوید دقیقا همین فکر را میکند اما صدای فریاد تارزان واری که از بیرون رختکن به گوش رسید مانعش شد.

عاااااااااااااااااااااااااااااااا گرومپ!


پسرجوانی که دقایقی پیش با اشاره اسنیپ رختکن را ترک گفته بود این بار با سوراخ کردن قسمت دیگری از سقف نیمه ویران به سوژه بازگشت.
- باز که توئی؟

پسر جوان ابتدا فکش را که در اثر این ضربه کج شده بود صاف کرد.
- باید برمیگشتم.همونطور که گفتم کار ما تحقیق رو ناهنجاری های زمانیه که در واقع شکاف بین زمان و مکان های مختلف و یه دروازه زمانی محسوب میشن.دیروز طبق تحقیقات ما شما وارد یه ناهنجاری زمانی شدین و موقع خروج از سیستم عامل زوپس برای بستنش استفاده کردین درحالیکه کد ناهنجاریای زمانی روی این سیستم عامل تعریف نشده.در نتیجه هر بار که بخواید از این وسیله استفاده کنید باعث میشه چندین و چند ناهنجاری زمانی همزمان ایجاد بشن.این جک و جونورایی هم که این اطراف میبینید نتیجه شه چون هربار که این ناهنجاریا باز میشن مشخص نیست چه جک و جونوارایی از توش میان بیرون.شما باید استفاده از این وسیله رو متوقف کنید تا کل دنیارو به فنا ندادین!همین الان اون بیرون یه پارک ژوراسیک واقعی راه افتاده و کلی وقت میبره این گندی که زدینو جمع کنیم!

پسر جوان بعد از گفتن این جمله از جا برخاست و بعد از انداختن نگاهی طور سرش را چرخاند و با بیشترین سرعت از رختکن خارج شد.
- ایول!یعنی میتونیم الان بریم آرتور شاهو از نزدیک ببینیم؟وای تازه فکرشو بکن جوونیای مرلینو هم از نزدیک میبینم!من که میگم اول یه سر بریم ببنیم واقعا مرلین کی دنیا اومده من حس میکنم سن واقعیشو نمیگه! تازه میتونیم سر راه چندتا از این جک و جونواری ماقبل تاریخی رو هم با خودمون بیاریم و یه چندتام سلفی باهاشون بگیریم!مشهور میشیما باهامون مصاجبه میکنن!

در سکوت ناخوشایندی که بر فضای رختکن حاکم شده بود شش جفت سربه طرف صدا بازگشت تا گوینده ذوق زده این جملات را بنگرد.کسی که بدون شک مسبب همه این ها بود.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۶ ۲۲:۵۱:۲۰


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۴
#29
دامبلدور و لرد ابتدا مبلغی به صورت پوکر فیس وار به هم خیره شدند و چون نتیجه ای نگرفتند نگاهشان از به این :worry: تغییر حالت داد.

گارسون که کم کم صبرش رو به اتمام بود مودبانه پرسید:
- خب آقایون؟

لرد طلبکارانه پرسید:
- چی خب؟
- صورت حسابتون آقا!باید پرداختش کنید.وقتی از خدمات جایی استفاده میکنید در ازاش باید پول بدین.

گارسون در حین گفتن این جمله با سر به صورت حسابی که روی میز جلوی دو مرد گذاشته بود اشاره کرد.
لرد سرتاپای گارسون را برانداز کرد.
- تو میدونی ما کی هستیم مردک؟

گارسون سرش را خاراند و متفکرانه به لرد خیره شد.نگاهش از سر بی موی لرد به جای خالی بینیش افتاد.
- خیر آقا.در واقع اگر داییم مرحوم نشده بود ممکن بود فکر کنم شما نسبتی باهاش دارید.بیچاره افتاده بود با سر تو ظرف اسید و مثل شما موها و دماغشو از دست داده بود.

لرد:

دامبلدور:اوه تام... پسرم!چقدر بهت گفتم این جادوهایی که باهاشون ور میری جیزه دست نزن؟باور کنید آقا من هی نصیحتش میکردم ولی این پسر هیچوقت حرف بزرگترشو گوش نمیده!

لرد چشم غره ای به دامبلدور رفت که حالا از شدت خنده ریسه میرفت و شکم برآمده ناشی از پرخوریش تکان تکان میخورد.سپس گلویش را صاف کرد.
- منظورم اون نبود مردک حقیر!ما لرد ولدمورتیم...ارباب اربابانیم!کسی که تا اسمش میاد تن همه از وحشت به لرزه میافته نه اینکه مثل تو شبیه تسترال تازه به دنیا اومده زل بزنن به جمال اربابیت ما!اصلا بگو ببینم تو اصیلی یا دورگه ای؟هرچند به قیافت میاد که یه مشنگ زاده پست و حقیر باشی وگرنه هیچوقت نباید همچین کار حقارت باری انجام بدی!در این صورت کی به تو اجازه داد به صورت اربابی ما خیره بشی پسره گستاخ؟

اینسوی ماجرا- خانه ریدل ها


-رفتم...گشتم...نبود! یه چیزی داشت سعی میکرد منو بکشه پایین که مقاومت کردم و برگشتم. حتما فراموش کرده بود که من سگ جونم! حالا اجازه بدین من بیام تو و به مراسم خواستگاری برسیم. عشق در وجود من فوران کرده.

لینی ابتدا مبلغی با فرمت به چهره سیریوس خیره شد که قلب های صورتی شکل به صورتی زننده از دور و بر صورتش بیرون میزد.لینی شنیده بود سگ ها موجودات باهوشی هستند ولی در اینکه سواد خواندن و نوشتن دارند زیاد مطمئن نبود.در نتیجه لازم بود از این موضوع اطمینان کسب کند.
- ببینم تو سواد داری احیانا؟
- بله من هاگوارتزو تموم کردم. خیلی درسم خوب نبود ولی به هرحال مدرکمو گرفتم.چطور؟باید مدرکم بالاتر باشه؟بانو نجینی برای میزان تحصیلات شرط گذاشتن؟اگر لازمه برم بازم مدرک بگیرم؟الان ترم هاگوارتز نیست ولی میتونم شبانه درس بخونم و دوباره مدرک بگیرم.

لینی با بی حوصلگی حرف سیریوس را قطع کرد.
- نه منظورم اینه سواد خوندن این پستو داشتی؟من گفتم ایشون تو مثلث برمودان در نتیجه اینجا نیستن که هی میای راه به راه در میزنی...هی چیه؟

سیریوس درحالیکه سعی میکرد به دورن خانه سرک بکشد گفت:
- مطمئنی اینجا نیستن؟من یه لحظه حس کردم از اونطرف رد شدن.



پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۱:۴۷ چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴
#30
نتایج ترین های تالار خصوصی اسلیترین مهر و ابان 94

بهترین نویسنده: لرد ولدمورت

فعالترین عضو: ورونیکا اسمتلی

بهترین بازیکن کوییدیچ: پرنتیس لسترنج

بهترین عضو تازه وارد: -

با تشکر از ورونیکای عزیز که جمع بندی نهایی رو انجام داد.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.