"خلاصه داستان"
در روز قبل روز عید فلور میخواهد برای بیل هدیه ای بخرد ولی فقط3گالیون و87نات پول دارد او درسدد پیدا کردن هدیه ای مناسب برای بیل باان پول کم است.او برای خرید هدیه به کوچه دیاگون میرود وپیرزنی را میبیند که اصرار دارد که کتی دست دوم را برای همسرت بخر که اورا بسیار خوشحال میکند و ان کت را به زور به فلور میدهد .
وقتی فلور هدیه را به بیل میدهد بیل پی میبرد که ان همان کتی است که در گذشته برای کمک به دختری جوان داده است ولی در همان زمان پیغامی برای جلسه فوری ازطرف دامبلدور میرسد وفلوروبیل به خانه گریمالد میروند ودر انجا با خبری بد مواجه میشود.
"ادامه داستان"
دامبلدور:متاسفم که باید خبر مرگ خواهرت رو بهت بدم، بیل!
.
فلور اهی از ناراحتی سر میده ولی بیل خشکش میزنه وبرای مدتی سکوتی طولانی برقرار میشه.
بلاخره بیل سکوت رومیشکنه:منظورتون از خواهرم کیه؟؟؟منظورتون جی...جینیه.
دامبلدور:متاسفم ! ولی باید بگم بلهه جینی به وسیله طلسم اواداکدارا کشته شده.
بیل:من اینو قبول نمیکنم جینی نمرده.
دامبلدور سکوت میکنه
ودوباره سکوت حکمروا میشه.
فلور به بیل کمک میکنه تا از اتاق خارج بشه .
جیمز هنوزم داره به اون نقطه نگاه میکنه.
ناگهان صدایی سکوت را میشکند صدای زنگ در.
فلورانسو میره ودر را باز میکنه . ولی یکدفعه سر جاش خشک میشه با صدای جیغ او همه حتی جیمز که مدتی بود از جاش تکون نخورده بود به سمت در میرند.
هیچ چیز ان هارا تو همچین موقعیتی اونقدر خوشحال نکرده بود.
پشت در هری بود
جیمز :بابا
اما چی بود که فلورانسو را انقدر متعجب کرده بود. جیمز نگاه فلورانسو رو دنبال میکنه و نگاهش با چهره زنی اشنا برخورد میکنه با چهره جینی.
باورش نمیشد این واقعا مادرش بود که عقب تر از پدرش ایستاده بود.
*****
بیل: امااین چطورممکنه پس اون جسدی که دامبلدورپیدا کرده متعلق به کیه؟؟؟