هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴
#21
بدبختی نه چیزه! سوژه جدید

هميشه از كمبود اعضا در سازمان ساواج شكايت داشت.سازماني كه از نظر مورگانا، وظيفه داشت مثل تار عنكبوت باشد. و زمزمه ها را شكار كند.
از شايعات تا واقعيات!
زياد پيش مي آمدند شب هايي كه مورگانا مجبور ميشد تا دير وقت در دفتر كارش باشد و به خودش كه مي آمد، دو ساعتي از نيمه شب گذشته و او آنقدر خسته بود كه توان آپارت كردن تا خانه ريدل را در خودش نمي ديد.
تخت سفري گوشه دفترش، براي چنين شب هايي تعبيه شده بود كه خب البته كم هم نبودند. شب هالوين هم يكي از همان شب ها محسوب مي شد. مورگانا كه به خاطر سردردهاي هميشگي اش، در كمترين نور ممكن كار مي كرد، با شنيدن صداي زنگ متوجه فرا رسيدن نيمه شب شده و با حسرت به جشني انديشيد كه هم اكنون در خانه ريدل برپا شده بود.
اساساً هيچ كس انتظار ندارد كه دقيقاً راس نيمه شب، كسي درب دفتر كارش را بكوبد. مخصوصاً در شب هالوين - البته قاعده بر اين است كه در چنين شبي شما در خانه باشيد. ولي خب زندگي مورگانا لي فاي، خيلي هم بر اساس قواعد روزمره پيش نمي رفت.- درست مثل همان لحظه! مورگانا توقع داشت رجينالد، نگهبان شب ساختمان را ببيند كه با شيطنت ماسكي به صورتش زده و مي خواهد فرياد بكشد:
" با ميل يا با زور"
- ببين رگ...

در چندثانيه، اين طور به نظر رسيد كه صداي پيغمبره عالم زيرين را، كسي در دشت هاي سرزمين تحت رسالتش حبس كرده باشد. او انتظار ديدن هر كس را داشت به جز رئيس اداره كاراگاهان! آنهم با لباس رسمي.
- چيزي شده وينكي؟
- راستش بله خانم مرلين!
- لي فاي هستم!

شرم در چشم هاي وينكي به رقص آمد.
- اوه البته. ببخشيد ميشه بيام تو؟

مورگانا بهت زده از جلوي در كنار رفت و مهمان ناخوانده را به دفترش راه داد.
- خب راستش مورا... من اومدم بهت بگم...

با نگاه كردن به چشم هاي ملكوتي مورگانا نمي شد حرف زد.
- حرف بزن وينكي!

اين را ميشد دستوري از جانب يك پيغمبره دانست که خب قطعا لازم الاجرا هم بود
- خب... من حكم جلب شما رو دارم مورگانا لي فاي. شما متهم به توطئه و طراحي يك كودتا، عليه وزير سحر و جادوي وقت، آرسينوس جيگر هستيد.

مورگانا به چشم هاي گرد و سبز وينكي خيره ماند. به نظر مي آمد يك نفر، رسم دورغ اول آوريل را به شب هالوين پست كرده باشد.
- داري دروغ مي گي ديگه نه؟ وينكي ورژن جن بد؟

وينكي پا به پا شد. بي اختيار با دستبند جادويي دور كمرش بازي مي كرد.
- من مي ترسم كه بيش از حد راستگو بوده باشم بانو!
- بايد دستگيرم كني؟

سوالات واضح بودند و مورگانا هم هرگز ساحره خنگي نبود. ولي شوك حادثه به قدري بود كه مورگانا، بديهيات را هم از ياد برده بود. شايد به همين دليل با حسي ميان هراس و حيرت به دستبند جادويي وينكي نگاه مي كرد. وينكي كمي تلاش كرد تا او را آرام كند.
- مطمئنم كه نيازي به اون نيست مورگانا.

مورگانا به ديوار تكيه داد. احساس مي كرد ديوارهاي اتاقش به او نزديك مي شوند. او؟ خيانت به وزير؟ توطئه؟ آرسينوس يك دوست قديمي بود....

- لازمه کمکت کنم مورا؟

مورگانا لبخند تلخی نثار وینکی کرد.
- نه راهو بلدم.

در را که باز کرد همه چیز ظاهراً عادی بود. اما این عادی بودن، فقط تا کنار حوض برادران جادویی دوام داشت. مورگانا انتظار نداشت گروه کثیری از جماعت جادوگر و ساحره، به تماشای بازداشتش آمده باشند. حتی خود وزیر! به چشم هایی خیره شد که در پس یک نقاب مخفی شده بودند.
- آرسینوس این تهمته!

سکوت آرسینوس مثل آب سردی بود که روی آتش بهت مورگانا ریخته شده باشد. با افسوس سری تکان داد. و از آقای وزیر فاصله گرفت.
- پس تو هم باورت شده؟

چند قدمی بیشتر از او دور نشده بود که صدای ارسینوس در فضا پیچید.
- ببریدش ازکابان!

اندک رنگی هم که روی صورت مورگانا باقی بود، گریخت. کابوس ساحره جوان به حقیقت پیوسته بود. او وحشت زده به آرسینوس خیره ماند.
- آزکابان؟










پی نوشت: نفس سوژه یه کمی جدیه به خاطر مورگاناش. ولی نویسنده هایی داریم که از هر چیزی طنز می سازن!


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۹ ۲۲:۴۷:۱۲
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۱۰ ۱۴:۱۳:۱۴

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ سه شنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۴
#22
- اصلاً آیه نازل کنیم. وحی بیاد که ارباب نباید دست به ریش مبارک بزنن!
- کی تا حالا ارباب به آیه های تو توجه کرده مرلین؟ باز اگه بانو بود یه چیزی!

مورگانا با وجود جدیت همیشگی، نتوانسته بود آرام بماند. این را از خنده فروخورده او و گل لیلیوم صورتی رنگی که روی موهای ایلین ظاهر کرده بود می شد فهمید.اما علی رغم خنده هایش، حواسش بود که ایلین را از دسترس مرلین دور نگه دارد.
- اون در پناه منه! و حالا اگه اجازه بدی، اینجا هستیم که تصمیم بگیریم، ارباب رو چطور از تغییر قیافه اش منصرف کنیم.

- با زبون خوش؟
- با معجون؟
- با ساحره؟

مرگخواران گوینده راه حل دوم را که قطعاً هکتور بود، ندیده گرفتند و به طرف گوینده سوم چرخیدند که انتظار داشتند رودولف باشد. ولی نبود خب! لودو بگمن بود. ایستاده در کنار رفیق گرمابه و گلستانش، روفوس!
ولی خب به نفعشان بود در آن لحظه، او را هم مثل هکتور ندیده بگیرند. اگر به سلامت عقلشان علاقه داشتند.
کمتر کسی علاقه داشت الان با روفوس کلمه بازی کند.

- عاااااا. من می تونم برم با اره...

ورونیکا، درست وقتی که میخواست قابلیت های اره اش را برای مرگخواران بازگو کند، یادش افتاد که برای اربابشان میزگرد تشکیل داده اند.
- عاااا... من اره ام غلافه ها!

گویی انتظار داشت که اربابش از بین دیوارها ظاهر شود!

- نظرتون درباره یک مهمانی بالماسکه چیه؟
مرلین گویا فرصت مناسبی پیدا کرده بود، پوزخندی زد.

- برای همین من همیشه می گم زن ها عقلشون ناقصه! ارباب اگه بخواد بره مهمونی قطعا ریششو می زنه!

مورگانا با دست راه نیمیسیای ارشدش "سیگنت" را گرفت تا به مرلین حمله نکند و در حالیکه به هر جایی نگاه می کرد، جز صورت مرلین، پاسخ داد:
- مهمترین ویژگی یک مهمانی بالماسکه اینه که باید با چهره مبدل ظاهر بشیم. و کی می تونه انتظار داشته باشه که لرد ولدمورت کبیر، ارباب ارشد سیاهی با همچین قیافه ای در یک مهمونی حاضر بشه؟

غرور مورگانا، وقت گفتن این جمله، بخصوص وقتی نام اربابش را برده بود، مرلین را خلع سلاح کرده بود. اما باعث نشده بود که سوروس به جزییات ایده پیغمبره سیاهی فکر نکند.
- خب مورگانا؟ من یه سوال دارم. اگه ارباب، دوست نداشت با ریش، قیافه مبدل درست کنه چی؟

روونا فرصت پاسخ دادن را از مورگانا گرفت.
- باید تطمیعش کنیم خب! وسوسه اش کنیم که اگر با اون قیافه بیاد، براش سود داره یا یه چیزی به دست میاره که واقعاً می خوادش... یا...
- من بعید می دونم این ایده عمل کنه!
- چرا!
- چون...چون... سوژه به اندازه کافی گره خورده.چون ما نمیدونیم ارباب واقعا چی می خواد.
- خب زندگی هرگز آسان نبوده فرزند. این چیزیه که باید دنبالش باشیم.

مورگانای پیغمبره، گاهی خوب بلد است آدم ها را گیج کند. این بار هم به نظر می رسید که همین کار را کرده باشد چون بین میزگرد انسانی مرگخواران، سکوت حاکم شده بود.


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ جمعه ۱۷ مهر ۱۳۹۴
#23
پست اول تیم "آستروث دیارا"



مورگانا، سرگردان مانده بود وسط باغ سرسبزش و حیران دور خودش می چرخید. گشتن و گشتن و گشتن، آن هم تمام روز، بخصوص وقتی بی حاصل باشد، خستگی را در تن آدم جا می گذارد. مخصوصاً وقت هایی که قرار باشد دنبال چیز مهمی باشی؛ چیزی مثل تشکیل دادن یک تیم کوییدیچ!

حالا، بعد از تقریباً چهارده ساعت دنبال بازیکن گشتن، مورگانا احساس کرده بود شاید بهتر باشد بی خیال درست کردن تیم کوییدیچ شود؛ یا اینکه نهایتش، برود در تیم آقای جیگر خان وزیر الممالک، و عطای تیم تشکیل دادن را ببخشد به لقایش.
اولش فکر کرده بود که بی خیالِ جادوگرها، برود سراغ دخترهای خودش ، تیم "نمیسیا"هایش را بسازد ، قال قضیه را بکند و بیاندازد دور!
ولی...نمی شد خب!
نه وقتی که دخترهایش علاقه داشتند تقریباً همه کارها را خراب کنند و مورگانا هر چقدر هم که از این جور خرابکاری ها لذت می برد ، ابدا علاقه ای نداشت که با دست خودش، جلوی " او" گند بزند به لیگ کوییدیچ و بازی های متوالی! پس دخترهایش خود به خود خط می خوردند.

پا گذاشت روی جدول خیابان ساوت ورک لندن، و بی خیالِ نگاه ماگل هایی که با چشم های هشت تا یکی شده، زل زده بودند به پیغمبره عالم زیرین، مشغول مرور جریانات اخیری شد که از سر گذرانده بود؛ بی توجه به مسیری که دارد طی می کند.

یادش آمد که اول صبح، سراغ وینکی رفته بود. دوست داشت تیم ساحره ها را داشته باشد و وقتی آدم ساکن خانه ریدل باشد - حتی ساکن درخت هایش - قطعاً اول موجود مونثی که هر صبح به چشمش می خورد، وینکی است؛ و چه کسی گفته که جن ها نمی توانند کوییدیچ بازی کنند؟!
خب مورگانا با خیال راحت رفته بود سراغ وینکی و در ذهن پیغمبرانه اش، یک درصد هم فکر نمی کرد که پاسخ منفی بشنود.

- وینکی شرمنده اس. وینکی وارد کوییدیچ نشد.

مورگانا اصرار نکرد. می دانست برای بازی در کوییدیچ، باید از ته دل بخواهی.
فقط....
مورگانا راحت تر بود اگر رک و راست جواب نه می شنید تا اینکه چند ساعت بعد خبردار می شد وینکی وارد تیم دیگری شده است. احساس می کرد خواسته نشده... یا حتی بدتر....
تق!!!!

- هووووی چه خبرته! مگه نمی بینی منو؟
- اوه ببخشید مورگانا! عجله دارم، می خوام به تمرین برسم.
- کدوم تمرین، ورونیکا؟

ساحره اره به دست سرخ شد. از وقتی مورگانا به تیم خودش دعوتش کرده بود، دو ساعت نمی گذشت. ورونیکا به من من افتاد؛ انگار نگاه مورگانا قصد داشت روحش را سوراخ کند. چند قدم بیشتر دور نشده بود که ورونیکا دنبالش دوید.

- مورا من منظوری نداشتم. من واقعا نمی خواستم که... یعنی می دونی.... شلمرودی ها...
مورگانا مودبانه سعی داشت پوزخند نزند. "شملرود؟؟؟ کجای دنیا هست اصلا؟"
- فراموشش کن ورونیکا. گور بابای کوییدیچ!


یاد ریگولوس افتاد؛ انگار پاترونوسش هم مثل خودش من من می کرد.
- می دونی مورا.... ام... یه کوچولو دیر اومدی... فقط ده دقیقه... آخه می دونی... آرسینوس...


مورگانا سپر مدافع را محو کرده بود. نیازی نداشت چیز بیشتری بشنود. وقتی با دست شمرد، حدودا هشت نفر به او جواب رد داده بودند؛ چیزی بیشتر از یک تیم کوییدیچ! در چاله آب به تصویر خودش پوزخند زد. قصد داشت بیشتر فکر کند و حتی فحش بدهد، دور از گوش های ارباب و هر بنی بشر دیگری.
ولی صداها مانعش شدند!
خوب که نگاه کرد، نزدیک درب پشتی قصر مالفوی ها بود. عمارت اربابی سابق. چرا؟ چطور؟ با کدام منظور به اینجا رسیده بود؟
نمی دانست.

ولی برایش عجیب بود که مالفوی ها، با آن اصالت، با آن همه ادعا، با آن همه، افاده، جوری فریاد و فغان کنند که آبروی اجتماعی شان، بیرون قصر چند متری ( شاید هم چند هزار متری) به خطر بیافتد.
ولی خب مورگانا پیغمبره بود! پیغمبرها و پیغمبره ها اساساً محرم اسرار محسوب میشوند. مورگانا با توجه به طلسم نشان شوم که هنوز روی این قصر پایدار بود برای ورود مشکلی نداشت. ولی... خب توقع این را هم نداشت که به محض گذشتن از درب داخلی مجبور شود تا کمر خم شود!

خب شما هم اگر بودید همینکار را می کردید. هیچکس علاقه ندارد سیبل متحرک یکی از قمه های رودولف باشد.
- آهااااای اینجا چه خبره؟ خجالت بکشید!! توبه کنید. صداتون حتی از قصرتونم رد شده.

نارسیسا زد روی صورتش!
- بیرون قصر؟ الهی ریز ریز شی بلا! آبرومونو بردی!
- به من چه هویج خانم! شوهر تو شروع کرد به پز دادن.

گیس کشی دو خواهر، روی مورگانا کوچکترین اثری نداشت. نه وقتی صورت پرنتیس را کبود می دید. وقتی او را در آغوش کشید تازه متوجه وضع اسف بار تالار ورودی قصر شد.
- ببینم چه خبره؟ جنگ جهانی سوم راه انداختید؟
- چی چی سوم؟
- هیچی، ولش کن لوسیوس! تو عقلت به این چیزا نمی رسه. ولی جدا جریان چیه؟

رودولف پشت چشمی نازک کرد که برای ابروهای کلفت و شکم کلفت ترش، به هیچ وجه برازنده نبود.
- از این باجناق تسترال زاده ام بپرس! یه جووووری میگه اموال ما زندگی ما انگار لسترنج ها تو چادر زندگی می کردن.
- نه توی کوه بودین. نمیدونم کی تو سرتون کرده که شما اصلین. آخه توی شکم گنده با این خالکوبی های.... من عارم میاد بگم...

حرف های لوسیوس با پرتاب یک قمه قطع شد. قمه به مقصدش که شکم نداشته لوسیوس مالفوی بود نرسید، اما حباب فکر مورگانا را پاره کرد.
- وایسین!

رودولف به مورگانا چشمک زد.
- چیه می خوای جذابیت منو رو کنی؟

مورگانا خنده ملایمی سر داد
- شاید یه چیزی تو همین مایه ها. ببینم مگه شما نمی گید از اون یکی بهترید؟

هر دو باجناق بی آنکه خواسته باشند، همزمان حرف زدند.
- معلومه که هستیم!
- خب پس ثابتش کنید.

بلا اخمی کرد.
- چطوری؟
- با کوییدیچ! به دیگری نشون بدید چیزی ازش کم ندارید. ما می تونیم یک تیم کامل باشیم.
- ما یعنی دقیقا کی؟

مورگانا با دست شمرد:
- من، پرتنیس. نارسیسا، بلا، لوسیوس، دراکو و رودولف!
نارسیسا یک قدم جلو آمد.
- تو؟ چرا تو؟
- بله من! به چند دلیل! اولاً پیشنهادش مال من بود. دوما شما یه داور بی طرف می خواید که بهتون بگه کی برتر بود و سوما شماها شش نفرید!

کسی پاسخی نداشت جز دراکو با سوال نسبتا مناسبش!
- اسم تیمو چی بذاریم!

گل های بنفشی اطراف پیغمبره رویید و باعث شد او لبخند بزند.
- آستروث دیارا!
- چی چی یارا؟
- دیارا رودولف! آستروث دیارا‍! دور شو جادوگر. درسته هم تیمی هستیم ولی به من نزدیک نشو!

پرتنیس که دور از بلا و زیر سایه چتر دست های مورگانا ایستاده بود، پرسید:
- معنی اش چیه؟

پاسخ مورگانا آهسته تر از آن بود که شنیده شود...


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۰:۱۷ شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۴
#24
تیم آستروث دیارا از توانایی ملیت هافلپاف استفاده میکنه!


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۹۴
#25
ایا میشه که این نقد بشه لطفاً؟


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۰:۱۷ چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۹۴
#26
اگر عصر روز سه شنبه نهم ستامبر کسی تلوزیون را که روی شبکه "سیاهی" تنظیم می کرد، اولین تصویری که با آن روبرو می شد یک "سیاهی" بود و صدایی شبیه پرتاب ظروف اشپزخانه...
کمی بعد، تصویر کم کم واضح شد. البته آنچه که پخش میشد کمی لرزش داشت. انگار دوربین تازه روی پایه اش نصب شده باشد.
"تق"

- آخ منو چرا می زنی رودولف؟ دور شو دورافکن! نفرین پیغمبران بر تو باد. تا ابد در عالم زیرین سرگردان بمون. برات آرزوی قضاوت بی پایان می کنم. من...

باقی نفرین های مورگانا در طنین صدایی که گوینده اش، خارج از کادر دوربین بود محو شد.
- کرشیو!

گرچه شدت طلسم را می شد از چهره پر از درد پیغمبره تشخیص داد، اما بینندگان نمی توانستند مطمئن باشند که علت قطع کردن طلسم، تیرهای نقره ای رنگ " نمیسیا"ها بود یا پرتاب سینی نقره توسط ریگولوس!
در مدتی که تصویر، مجددا سیاه شده بود، بیننده وقت داشت از خودش بپرسد که: " داشتن با "اون" می جنگیدن؟"
تصویر بعد از چند لحظه مجددا ظاهر شد.سه نفر، دور یک پاتیل ایستاده و مشورت می کردند. مجمع معجون سازان! اسنیپ درحالیکه سعی داشت ردایش را از له شدن زیر ویبره های هکتور نجات دهد، پاسخ آقای وزیر داد.
- ببین آرسینوس! در چنین وضعیتی من خیلی هم خوشحال خواهم شد. ولی کی می تونه جلوی ظلم و بی عدالتی این کچل بی خاصیت بایسته؟ باید کسی باشه که بتونه قدرت رو ازش بگیره!

ارسینوس دست هکتور را گرفت.
- ممنون هکتور ولی این معجون بلوط لازم نداره. چرا خودت اقدام نمیکنی سوروس؟
- آخه با این دست شکسته؟
- اوه من حواسم نبود!
- من لرد بشم؟ من لرد بشم؟
- تو لرد معجون ها باش بسه. اینقدرم ویبره نزن. ردام پاره شد.

دوربین مجددا تاریک شد و بدون توجه به اینکه ممکن است ببینده ها علاقه داشته باشند آن دعوا را تماشا کنند به اتاق دیگری رفت.
اتاقی که مورفین، لودو و رودولف که ظاهرا از دعوای آشپزخانه جان سالم به در برده بود در آن نشسته بودند.
- چی رو حساب می کنی لودر؟
- چند درصد ممکنه کچلک سقوط کنه؟ طرف کی برم بهتره؟
- بابا عجب حوصله ای داری لودر. همه مرگخوارا ضدشن.

لودو بگمن با چشم و ابرو به مورفین اشاره ای کرد که یعنی مراقب باش. رودولف خنده ای کرد.
- اینجا رو باش ! مورفین؟ ارباب احضارت کرده!
- بوق بر نور افکن. کچل بشی دربه در. نه ینی چیژه... در به در شی کچل!

لودو نمی توانست نخندد.ولی بینندگان خنده اش را ندیده بودند. چون مجبور شده بودند لباس نارنجی یک حوری مو قرمز را تماشا کنند. هیچ نیازی به تفکر در مورد صاحب اتاق نبود.
- شما طرف کی رو می گیرید مرلین کبیر؟

حوری مو قرمز با سکسکه صحبت کرده بود. انگارکه مجبور شده باشد که بخش کبیر را بگوید.
- اوه شیرین کوچولوی من. ما از پیش موضعمون رو مشخص کردیم. چه کسی از یک پیغبر برای لرد شدن مناسب تره؟

حوری ها پلک زدند و خودشان را متعجب نشان دادند ولی اگر کسی کمی مرلین را می شناخت شاید تعجب نمی کرد.مرلین کبیر(!) خنده شاهانه ای سر داد.
- چه کسی از ما مناسب تره عزیزم؟

حوری ها اگر مخالف هم بودند، به نفعشان بود که بگویند "هیچکس" .
از آنجا که ماندن در تالار مرلین، بیش از این، خطرناک بود، قبل از اینکه بینندگان شاهد تصاویری غیر آسلامی باشند، تصویر دوربین مجددا سیاه و زودتر از همیشه واضح شد. باز هم صدای فریاد به گوش می رسید. قطعا اتاق نشیمن. تصویر چرخید و مرگخوارانی را نشان داد که با هر جور وسیله در دسترس آسیب رسان، به بخش شرقی اتاق نشیمن حمله کرده بودند.

- بوق باد بر کچل بی دماغ!

چند ثانیه بعد، تصویر روی صورت خونین مورگانا چرخید که با کمک یکی از "نمیسیا"هایش، به زحمت سرپا ایستاده بود. البته بهتر است بگوییم سعی داشت بایستد و چون هر دو دقیقه دقیقه یکبار به سمت زمین سر می خورد، به نمیسیای مذکور چشم غره می رفت.
- آنچه که دیدید، بخشی از جنگ داخلی خانه ریدل بود. به امید سرگونی ظلم کچل! تا قسمت بعدی برنامه " من به همه جا سرک می کشم" به خودم می سپارمتون.

اگر بیننده ها آنقدر مقاومت کرده باشند که تا آخر برنامه را ببیند الان با تیتراژی روبرو می شوند که آوازی با این مضمون می خواند.

من به همه جا سرک می کشم.
خونه ندارم ولی به همه جا سرک می کشم
فرقی نمی کنه سفید و سیا...
من به همه جا سرک می کشم.
من و تو و ما... من به همه جا سرک می کشم
.
.
.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۸ ۲۳:۴۹:۴۱

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱:۱۵ دوشنبه ۶ مهر ۱۳۹۴
#27
خدمت شمایان

بهله. مصاحبه می باشند ایشان

اصلا هم سرکارتون نذاشتم.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۶ ۹:۳۵:۵۶
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۶ ۹:۳۷:۴۲

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: کافه کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ جمعه ۳ مهر ۱۳۹۴
#28
با درود
تیم آستروث دیارا از اسپانسر خود 147 گالیون وجه رایج ممکلت دریافت داشته است.


پی نوشت: لازمه تا این حد گزارش لحظه به لحظه بدیم؟



البته که لازمه! با این همه دغدغه و کارای مسابقه، باید بریم و حدس بزنیم که چه کسی چه مبلغی میگیره؟ اتفاقا اینطوری خوبه، پست ها جدا از هم میشن.
در مورد مبلغ هم، چون یه بند به قانون دریافت پول از اسپانسر ها اضافه شد، میتونید تا پایان مهلت ویرایش پستتون، مبلغ دریافتی رو ویرایش کنید، در غیر اینصورت همین مبلغ برای شما قطعی میشه.



ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۴ ۰:۴۹:۲۶

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ جمعه ۳ مهر ۱۳۹۴
#29
این بار پرده دیرتر از دفعه های قبل بالا رفت. شاید همه تماشاچی ها برای فهمیدن علت این تاخیر کنجکاو شده بودند اما فقط بعضی ها فهمیدند که علتش، بحث های درون اتاق گریم است.

- کی این سناریو رو نوشته! آخه چرا من باید مادرش باشم؟ دور شو ریگولوس! خودم می تونم این اسپری رو بردارم. د می گم دور شو دست کج! کی پیشنهاد داد تو جیمز پاتر باشی؟ معرفیش کن تا...
- ارباب!

مورگانا ترجیح داد باقی تهدیدش را به زبان نیاورد. فقط برگ های گل رز قرمز را روی سرش فشرد تا موهایش قرمز شوند. و خب بر خلاف تصورات، واقعا قرمز شده بودند. بلاخره مادر گل و گیاه بودن باید یک جایی به درد بخورد خب! وقتی بلاخره گریم ها تمام شد مورگانا و ریگولوس پشت پرده ایستادند تا هر وقت لازم شد وارد صحنه شوند.



چند قدم آنطرف تر: روی سن!

مرگخوار شماره یک، که معلوم نبود چرا با نوعی غرور، به همه چیز و همه کس نگاه می کرد، روی چیزی که قرار بود تخت باشد نشست و یک بسته کادو پیچ را برداشت.
- اوههه من برای اولین بار کادوی کریسمس گرفتم. اوهو اوهو. من چقد بدبختم

مرگخوار شماره دو که شباهت نیمه کاره ای به رونالد ویزلی داشت به او نگاه کرد.
- تو کادوی کریسمس گرفتی. تو نور چشمی دامبلدوری. تو دوست جذابی مث من داری بعد بدبختی؟

مرگخوار شماره یک نجوا کرد
- کی داره این نقش رو بازی می کنه؟ رودولف؟

مرگخوار شماره دو جوابی نداد چون همه حواسش را داده بود به شمد گل در چمنی که قرار بود شنل نامرئی کننده باشد.
- اووووه کله زخمی تسترال شانس! این شنل نامرئی شونده... نه چیز نامرئی کننده اس.

چیزی در چشمهای مرگخوار شماره یک بازیگر هری پاتر برق زد. انگار نقشه های سیاهی برای آن شنل داشته باشد.
پرده برای لحظاتی بسته شده و مجددا باز شد. این بار بازیگر شماره یک جلوی یک آیینه قدی ایستاده بود. مورگانا دستش را روی شانه او گذاشت و بازیگر در تلاش بود تا حتی شده یک قطره اشک، از دیدگان سیاهش بچکاند. فقط نگارنده اینجا دچار ابهام شده است. آیا دیدگانش نباید بز می بودند؟ مرگخوار شماره یک نجوا کرد
- مادر؟


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۳ ۱۹:۰۲:۳۲

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: کافه کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ پنجشنبه ۲ مهر ۱۳۹۴
#30
با درود عالم بالا بر شما

تیم آستروث دیارا درخواست دارد تا وزرشگاه آزادی را به عنوان وزرشگاه اختصاصی در اختیار داشته باشد.

با تشکر



عالم بالا که خود ماییم!
تایید کردیم!


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۲ ۲۳:۵۰:۰۱
ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۲ ۲۳:۵۰:۵۱
دلیل ویرایش: رنگی رنگی کردن! :D

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.