هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۹۴
#21
تقه ای دیگر به در خورد . باز هم افراد داخل خانه ی ریدل ، به خود لرزیدند .

- این یکی دیگه بازرسه ! - وای خدا جون ! نکنه وزیرا با هم اومدن ?

- یعنی میشه یه ساحره باشه ?

- این روز در تاریخ ثبت خواهد شد .... بذار بنویسمش ....

صدای خشخش قلم پر در صدای جیغ ممتد هکتور و سپس پریدنش در آغوش پسرک مو پر کلاغی ، گم شد !

- ووااایییی ... نکنه ... معجونام ! همه دستور عمل هام .... پاتیلام ... همه اش ! الان میاد همشو موخوره .....

ملت قهرمان پرور و همیشه در صحنه مرگخواران :
تصویر کوچک شده


- خو چیه ? ... ا ? .... من اصن تو بغل تو چیکار میکنم ? بذارم زمین تا ...
پسرک جوان خوش قیافه مو فلان ، هکتور را با صدای " شلپ بوووم " روی زمین انداخت .
- ای بوقی ... اگه ازت معجون نساختم ... اصلا ... اربااااااااااب ? به این بوقی معجون بدم ?

همانطور که بقیه مرگخواران در حال بحث سر این که باید با این پسر جدیده چه بکنن ، این بنده مرلین و مورگانا هنوز پشت در بود و تکلیفش را نمی دانست . بالاخره الان باید می رفت تو یا نه ? لحظه ای نگاهی به عوامل پشت ، جلو ، بالا و پایین صحنه انداخت و دلش را به دریا زد .
در عمارت باز شد . در پس باران شدید و رعد و برقی که هر از چند گاهی سایه این شخص نخراشیده رو روی زمین می انداخت ; اون شخصه با پایی شل ، که به نظر چوبی می آمد ، در طول سالن حرکت کرد .
همه مرگ خواران باز :
تصویر کوچک شده


- اه ... کر شدم بس که جیغ کشیدید ! ببین ... یه ماه نبودما . همه تون شدید پوست و استخون ! بعدم ... این چه وضعه استقباله بوقی های بوق زاده ! از این همه کوه و غار و موجودات عجیب غریب رد نشدم که بیاین جیغ بکشید ! حقتونه همین الان ساطوریتون کنم !
این پسر جدیده کیه ? اصلا حوصله این جوجه مرگخوارای جدید روشنفکر رو ندارما ! بهت اخطار ....ا .... ریگولس ? تویی ? اوووووخی !!!
بچه ها ... این ریگ ریگ صغیره ! داداش اقا وزیر محفلیمون ها !


آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ یکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۳
#22
ارباب ؟
ارباااب ؟
ارباااااب ؟ ارباااااااب ؟ اربااااااااا ب؟
ما بدو آمدیم تا قبل از ته گذفتن غذامون ، درخواست نقد این هویج رو بدیم و بریم .


آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۳
#23
آگوستوس راک وود

علیه

بانو مورگانا

سوژه دوئل : اشتباه


خیابان در مه ای غلیظ فرو رفته بود . دیوار های خاکستری اطراف ، فضای تاریک تری به خیابان بخشیده بود . هر از گاهی چراغی سوسو می زد اما برای پنهان ماندن او ، این سوسو ها خطری نداشتند . قوطی حلبی جلو پایش را ، هر بار با " دنگی " جلوتر می انداخت. صدای قوطی ، سکوت مرگ را می شکست .
باد ، سواره نظامش را با شمشیر های آخته به هر روزنه ای روانه کرده بود . سخت بود تنها رفتن در این خیابان ، اما گاهی این احساس است که بر هر منطقی پیروز می شود .
پالتویش را محکم تر دور خودش پیچید . شانه چپش کمی سنگین و کمبرندش سفت بود اما اهمیتی نداشت . پشیمانی و افسوسش از ۵ سال پیش ، روز به روز افزوده شده بود .
نه تنها انتقام نگرفته بود ، بلکه هر روز بیشتر گناه انجام داده بود ....

> عمارت ، ۵ سال پیش

" شنلش را پوشیده و موهای بلند سیاهش را پشتش ریخته بود . قبل از بیرون رفتن ، سنگینی دستی را روی شانه اش حس کرد . برگشت و مستقیم در چشمان آبی اش نگاه کرد :
- سعی نکن منصرفم کنی ! قبلا حرف زدیم . قرار بود خودت بری ولی نرفتی. کسی نیستم که ساکت بشینم .
- تو کله شق تر از اونی که بتونم جلوتو بگیرم . ولی خواهشا امروز نرو . احساس خوبی ندارم !

شانه اش را از زیر بار دست ، سبک کرد .
- من دیگه اون دختر ده ساله ای نیستم که کنارت می ایستاد . سالهاست که گذشته ...

خانه ، با آمیزه ای هنرمندانه از رنگ های سفید ، مشکی و خاکستری رنگ شده بود . در دیوار خانه ترکیبی از شیشه و آینه هم بکار رفته بود . بصورتی که کوچکترین نور و یا تشعشعی را در کل خانه پخش می کرد . بازتاب نور خورشید ، موهای مشکی دخترک را ، شعله ور جلوه می داد و صورتش را سفید تر .

- معلومه که نیستی آنابل ! جفتمون تغییر کردیم . اما امروز ... ازت خواهش میکنم که نری . بی شک این اعتراضا فردا هم ادامه داره . سیرو و سیو به این زودی پا پس نمی کشن !

دخترک دست نامزدش را گرفت و روی پنجه پا بلند شد تا او را ببوسد .
- نگران نباش عزیزم . بی خبر نمی ذارمت .

به چهارچوب قهوه ای در تکیه داد و رفتن آنابل را تماشا کرد . چند دقیقه ای به همان حالت مانده بود تا اینکه بالاخره خود را روی مبل رها کرد .
چشمانش به ساعت دوخته شده بودند . ' ۱ ساعت .... ۲ ساعت .... ' ساعت های مختلف از پس هم گذشتند و خبری از آنابل نبود . شاید تنها این صدای زنگ بود که توانست از خلسه بیرون بیاوردش ....
در را که باز کرد ، بجای چهره خندان نامزدش ، با رانکورن رو به رو شد .
- آلبرت ؟ اممم .... چیزی شده که اومدی ؟ تا جایی که می دونم امروز وزارت خونه تعطیله ؟!
- حق با توئه راک وود ! اما باید بیای ! مسئله مهمیه ....

آگوستوس دلش به شور افتاد . چند لحظه ای برای لباس پوشیدن وقت گرفت و در همین حین ، نامه ای کوتاه روی میز از خودش بجا گذاشت .

- خیله خب رانکورن . من آمادم !

با هم داخل اتومبیل سیاه رنگ وزارت خانه نشستند . از خیابان های مختلف راهشان را باز می کردند اما راک وود فقط به یک نقطه خیره مانده بود . با باز شدن در ، رشته افکارش پاره شد . رو به روی در خاصی از وزارت خانه ایستاده بودند که راک وود آن را خوب می شناخت ' محل نگهداری اجساد '

چهارستون بدنش لرزید “ مادر یا آنابل ... ؟ ” پشت سر رانکورن ، خرامان خرامان راه می رفت . بالاخره به اتاق خاصی رسیدند و رانکورن در را برایش باز نگه داشت .
راک وود با ترس و لرز و به کمک دیوار به سمت تنها تخت موجود در اتاق بیمارستانی رفت . روی تخت ، بدنی بود که رویش را با پارچه پوشانده بودند .
رانکورن جلوتر رفت و پارچه سبز را برداشت ...

راک وود ، نفس در گلویش خفه شد . جسد آنابل ، با چشمان باز سبزش و موهایی که روی سینه اش ریخته بود ، جلوی رویش خوابیده بود. "


با احساس رد اشک به زمان حال برگشت . بی آنکه بفهمد ، کنار دیواری افتاده بود . صورتش غم بار و سمت چپ موهایش سفید شده بودند . آنابل از دست رفته بود و از محکومیت مادرش ، پنج سال باقی مانده بود . پنج سال از آخرین دیدارش با مادرش در زندان گذشته بود . با خود فکر کرد ” پنج .... پنج . این عدد نحس !“ سرش را به طرفین تکان داد .
دستش را در جیب ردایش کرد تا تکه کاغذی بیابد . ساندرز از روی شانه اش بلند شده بود و بالای سرش بال بال می زد . آگوستوس روی تکه کاغذ چیزی نوشت و آن را بپای ساندرز بست .
- برو پسر . اینو هرجور شده برسون به دست مورا ! و بعد از اون ... پیشش بمون !

همانطور که دور شدن پرنده اش را نگاه می کرد ، دستش را در دیگر جیبش کرد و شیشه ی سیاهی را در آورد . چوب پنبه را باز کرد و آن را یک نفس نوشید ...


مورگانا داخل سلولش نشسته بود و گل های رزش را پر پر می کرد . با شنیدن صدای تق تقی به میله های پنجره سلولش ، بلند شد .

ساندرز به میله نوک می زد . مورگانا نمیدانست باید با دیدن شاهین راک وود خوشحال باشد یا ناراحت . کمی که دقت کرد ، دید که بپای پرنده ، تکه کاغذی بسته شده ، آرام ساندرز را گرفت و نامه را از پایش باز کرد . نامه ، بوی عطر راک وود را می داد . به آرامی کاغذ را باز کرد .

” مورای عزیزم ،
در زندگی ام اشتباهات زیادی داشتم . از دست رفتن آنابل بخاطر خودسری های من بود و حالا زندانی شدن تو ، بخاطر بچه بازی های من ... قسم میخورم که تو بی گناه بودی و من بخاطر لجبازی این کارو کردم . زمانی که داری این نامه رو میخونی ، من دیگه زنده نیستم که بخوام اشتباه دیگه در حق کسی مرتکب بشم . آگوستوس میره تا اشتباه نکنه و جایی میره که مجازات اشتباهاتشو ببینه ...
پسرت ، راک وود “


آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۹:۳۱ یکشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۳
#24
< مکانی در هیچ جا و زمانی در هیچ وقت !

- خستم کردی پیرمرد ! چرا جواب درست حسابی به من نمیدی ؟
- چون چیزی که تو دنبالشی فقط با چوبدستی بدست نمیاد ! اسمشو نبر جدای چوبدستی اش ، دانش و مهارت داره ... ضمن اینکه حتی اگه دانش و مهارتت هم با ارباب تاریکی برابر باشه ، فقط دو چوبدستی هری پاتر و دامبلدور ....

پیرمرد محکم دهانش را بست . اطلاعاتی را داشت لو می داد که بسیار حیاتی بودند . هر چند ، الان دیگر فایده نداشت ! اطلاعات لو رفته بود .

- ای بوپوکه این دهن ! لا مصب که نمیدونه کی باز بشه ....

مردک شنل پوش نقاب بر چهره زده ، کله مبارک را بالا گرفت و خنده ای الکی مثلا شیطانی سر داد .
- اه ... بس کن نقابووو ! گوشم کر شد با اون صدای نخراشیده بوقی ات !

در همین حین که مرک نقاب و شنل پوش الکی مثلا شیطانی می خندید ، نگاه الیوندر به چوبدستی او افتاد ...

- ۴۵ سانت ! کلا انعطاف منعطاف هم سرش نمشه ! برای کردن تو چشم بقیه و شمشیر بازی مشنگونه خیلی خوبه ! ببینم ... تویی آنتونین ؟

زمانی که دید صدایی از تو اون نقابه در نمیاد ، ادامه داد :
- بوقی ! خائن ! غیر وفادار ! بندازنت جلو موریانه تو رو درسته بخوره !
ببین چگونه قلب منو تو قابلمه بی احساساتیت با شعله ملایم سردی پختی ؟!
چطور دلت اومد به لرد خیانت کنی ؟ چطور ؟ ... آخه چطور ؟

آنتونین ( که البت هنوز سعی می کرد کوچه علی چپ را پیدا کند ) چند دقیقه ای به فرمت ” ها ؟؟ “ به الیوندر نیگا نیگا کرد .
سپس نگاهی به عوامل جلو و پشت و بالا و پایین صحنه !
دوباره روی الیوندر زوم شد !

- حالت خوبه پیری ؟ البته ، منم اگه یه چند قرن ناقابل زندگی می کردم ، بی شک مشاعرم به بووووق می رفت !

- من حالم خیلی هم خوبه بوق بوق ! لرد مشکی پوش ابهت داره ، پیرو داره ، دماغ نداره و از همه مهم تر ؛ کچله !

- آستین چپتو بزن بالا ببینم .... بزن بالا میگم ! کری مگه ؟

آنتونین خشنانه آستین چپ الیوندر را بالا زد .....

< کمیته ضد جادوگر ربایی ساواج !


کاراگاه اسمیث با رانکورن صحبت می کرد . در حین صحبت ، با هم در طول راهرو قدم می زدند . اما رانکورن با هر قدمش ، از همه جای بدنش صدا در می آمد !

- ببخشید اسمیث ، اینا تقصیر دالاهوفه ! مثه آبکش سوراخ سوراخم کرد . الانم شدم آدم آهنی سوراخ دار !

- مهم نیس آلبرت ، ببین از این سگ های مشنگی نداری که دنبال بوی یه نفر میرن ؟


آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۳
#25
قیییییییییییژ ... دینگ !

- سلام آگ !
- به ... سلام کرن ! لانگ تایم نو خبر !!
- شرمنده مرام آشپزیت داداش ! این آرایشگاهه اینقدر شلوغ بوده ... که حتی نرسیدم گردگیریش کنم ! الان اون شونه رو ببین ! تار عنکبوت بسته به مرلین !

کرن و راک یکدیگر را در آغوش گرفتند . بعد از کلی ماچ و بوسه و اشک ریختن در فراق یکدیگر [!] ، راک وود با آن شکمبه ای که پیدا کرده بود روی صندلی نشست .
لحظه ای نگاه کرد به لباسش و متوجه شد کلی خون و مو ، میکس شده در هم روی لباسش مانده .

- کرن ؟ حالا آرایشگریت به کنار ، این همه خون رو لباست چیکار میکنه ؟

آگریپا که تیزی اش را از الکل در می آورد ، دستپاچه شد و آن را رها کرد :
- اممممم ... راستش ... سر ... نه ... یعنی ... چیز .. اها ... داشتم پشت گردن یه معتاد رو میزدم ، یهو تکون خورد . بعدش پشت گردنش برید !

راک وود " آهان " ی گفت . از همان " آهان " هایی که شما با نگاه عاقل اندر سفیهه به بقیه می گویید ! حالا این نگاه عاقل اندر سفیهه معلوم نیست از کجا آمده ... شاید روزی در دوران کهن ، عاقلی اندر سفینه آبی اش نشسته بوده و یکی از خدمه ها کار اشتباهی کرده . سپس همون عاقل نگاهی خشم آلود به او انداخته . از آن موقع نگاه به نگاه عاقل اندر سفیهه معروف شده ... یا شاید یه بوقی بوده که اسمش عاقل اندر سفیهه بوده ... بعد یه جوری نگاه می کرده که نگاهش به اسم خودش ثبت احوال ...

بقیه صحبت استاد همه چی دون بخاطر برخورد ساطور راک وود به جلوزیون ، در نطفه خفه شد !

- مرتیکه بوق بن بوق . بوق زاده بی بوق ! بی فرهنگ حرفاشو با حرفای من هماهنگ کرده بود . منتظر بود من بگم " آهان " !
حالا مهم نیس ... کرن ؟! بیا داداش ، دمت بوق ! بیا این سر ما رو دیزلی بزن ! پشت گردنمو هم مرتب کن . این ریش لامصبمم از ته بزن ! از زمانی که رفتم آشپزخونه ، نتونستم ریشمو بزنم ! فقط روی گلومو خالی تر کن !


ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۲۲ ۱۸:۵۴:۲۸

آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۳
#26
ما با کمال میـــــــــــــــــــــــــــــــــل دعوت به دوئل بانو رو قبول می نماییم !

باشد که سرمشقی برای جوانان مشتاق باشد !


آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ دوشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۳
#27
درود ارباب !

آشپزتون بعد از سفریــــــــــــــــــــــــ طولانی خدمتتون اومده برای درخواست نقد
.. انجام می دید ؟


آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۰:۳۱ یکشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۳
#28
جلیییییز ... ویز ... تق ... وییییییییز !

- بچه ؟ اون زیره سبز چی شد ؟ رفتی از سر جالیز بیاری ؟ پسره تنبل بوقی !
اون لا مصبو بیار تا نفرستادمت پیش این گوسفند!

ساندرز بالای سر آشپزباشی پرواز می کرد ، هر از گاهی ، ادویه هایی که راک وود می خواست را در غذا می ریخت ...

- ای الهی قربون این شاهین باهوشم برم ! ببین بچه .. یک دهم تو قدشه ! تازه پرنده هم هس . از تو بیشتر حالیشه .

ملاقه را در دیگ ، مدور می چرخاند . بوی گوشت خرچنگ خشکی ، فضای آشپزخانه را پر کرده بود .
در روغن داغ ، جیغ لابستر ها سمفونی صداهای آشپز خانه را کامل کرده بود .

دقایقی بعد نهار اختصاصی لرد را در ظرفی گذاشت و چند طبقه بالا رفت .

در سالن سر و صدا و همهمه بود . راک وود در را باز کرد و وارد شد :

- اربااااااااااب ؟! بفرمیییییو ! غذاتون حا ...

میرزا از حالت قرار گیری مرگخواران تعجب کرد . فلور ، روونا و مورگانا سر هایشان در هم بود و لرد ، در کنار کتابی قرار داشت .

آشپز انعکاس نور در ساطورش را روی صورت لرد انداخت .

- کدوم آدم بوقی .... اه .. تویی ! تا الان کجا بودی ؟ دو روزه ما غذا نخوردیم !

بلا لحظه ای به لرد نگاه کرد
- اممممم . ارباب ؟ احیانا من دی ...

بلا با دیدن چشمان غران لرد فورا ساکت شد .

راک وود دست لرزان به لرد نزدیک تر شد :

- ارباب ! پوزش منو بپذیرید ! رفته بودیم در دریای سیاه ، شکار خوراکی های سیاه براتون .

رودولف ، از عالم ناکجا آباد بر سر راک وود نازل شد
- اونجا پری های سیاه هم بودن ؟ از جذبه من براشون تعریف کردی ؟

هنوز آگوستوس جواب رودولف را نداده بود که هکتور بر شانه اش نشست !
- برا من مواد معجون سازی آوردی ؟

آرسینوس دست راک وود را گرفت :
- پاتیل و ظرف برای من آوردی ؟

وینکی محکم به پای آشپز خانه چسبید :
- تیر مسلسل چی ؟ ... ما تیر نداشت ! ما برای جنگ تیر نیاز داشت !

لرد کمی به جمعیت مشتاقان سوغاتی خواه وابسته به ارباب نزدیک شد
- راک وود ، در ساکت چه داری ؟

آگوستوس که از این همه محبوبیت و عشق و علاقه [!] مشعوف شده بود ، غذا را کنار گذاشت و ساکش را باز کرد .

روونا نگاهی به لرد انداخت و نگاهی به کتاب . دوباره نگاهی به کتاب انداخت و سپس به لرد .
اینبار نگاهی تشنه به فلور انداخت ، بعد مورگانا و در آخر به کتاب تنها !

روونا قدمی برداشت تا به کتاب نزدیک تر شود که

- اکسیو کتاب !

کتاب ، با جلد نرمش ، رقص کنان در دست لرد قرار گرفت .


ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۲ ۲۱:۲۱:۱۳

آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#29
میرزا بدون اینکه کسی فهمیده باشد به آشپزخانه اش برگشت . نگاهی به سرتاسر آشپزخانه مرتبش انداخت . دلش بی شک برای اینجا تنگ می شد اما .... اما هر چیز بهایی دارد . و بهای یافتن اربابش ، از دست دادن اینجا و حتی جانش بود !
ساطور هایش را به کمر بست . کلاه مشکی ای که لرد به مناسب تولدش به او داده بود را بر سر گذاشت و لباسش را مرتب کرد . پیش رویش ، روی پیشخوان ، جعبه ای قهوه ای قرار داشت . درش را باز کرد .
داخل آن ، ارزشمند ترین هدیه تولدش قرار داشت . چاقویی منحنی ویژه شکار ! باز هم هدیه ای از ارباب ! اشکش را که آرام جاری شده بود را پاک کرد . چاقو را به دست چپش بست . چرم روی ساعد دستش را مرتب کرد و سوتی کشید .
ساندرز بی معطلی روی دست آگوستوس نشست .

روونا همچنان حرف می زد .

- خب ... کی حاضره به من کمک کنه ؟

راک وود از پشت دستش را روی شانه او گذاشت .

- من کمکت میکنم ریونکلا !

چهره جدی و اخم آلود راک وود برای همه یادآور زمانی بود که آگوستوس جوان تازه به جرگه مرگخواران پیوسته بود . جوانی بی رحم و خشک !
اما اینبار حق داشت . اربابش از دست همه شان ناراحت بود .

از گوشه و کنار صدای همهمه ای شنیده می شد . همهمه هایی در توافق با راک وود .
روونا دستش را به نشانه تشکر روی دست میرزا گذاشت .
- ممنون آشپز باشی .... امممم تو ، مورگانا ، آرسینوس و آشا با هم باشید .

مورگانا که کنار راک وود قرار می گرفت لبخندی حواله پسرش کرد . آگوستوس نیز با لبخندی جواب مادرش را داد .

روونا ادامه داد :
- رودولف و بلا و لینی هم .... بخاطر خدا رودولف ! آدم که با قمه زیر ناخن شصت پاشو تمیز نمی کنه که !!! واااا !

لحظه ای تمام توجه مرگخواران متوجه کند و کاو های رودولف شد تا اینکه با آب غوره دوباره بلا ، همه به همان حال و هوای پیشین خود برگشتند :

- اگ ... هق ... اگه ارباب اینجا بود ، هق ، به رودولف می گفت بره سر نگهبانیش .

سوروس سعی کرد اوضاع را بدست بگیرد :

- آره آره بلا . حق با توئه ! خیله خب روونا . رودولف و بلا و لینی و مورفین !


ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۳۰ ۱۳:۱۲:۱۳

آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳
#30
سلام ارباب!
میتونید پست 249 نیروگاه هسته ای رو نقد کنید؟


آخرين فرصت ماست ....








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.