هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: مدیریت جلسات حضوری سایت | تهران (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۳
#21
خواهشا روی صبح فکر نکنید.عاقا ما تیزهوشانیام آدمیما!خو ما پنجشنبه ها هم کمی تا قسمتی در نواحی شرقی کلاس داریم.چرا نمیشه گذاشتش چهار شنبه؟یه نفر واسه من با رسم شکل توضیح بده لطفا!با تچکر!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: مدیریت جلسات حضوری سایت | تهران (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۳
#22
اصن چرا باید آخر هفته باشه؟چرا چهارشنبه نباشه؟چرا آب را گل کنیم؟چرا؟چرا؟ولی خدا وکیلی اگه روز غیر جمعه ،5 شنبه میذارید ما تیزهوشانیارم قاطی آدم حساب کنید ساعت رو واسه بعد4 بذارید.ولی اگه منظور سیریوس شب بود کلا نمیشه ها!شب برای خانوادس!در کل عصر باشه خیییییییلی بهتره.اصن جوشم بیشتر هست!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۳
#23
منظره ی جالبی نبود.مرلین با دماغ چین خورده و لب های غنچه شده به آن ها نگاه میکرد.

-هی،موری!اونو بده من!

این صدای آشا بود که با دهان پر و داد و فریاد سعی در گرفتن نمک از مورگانای آن سوی میز داشت.

-بده دیگه بوقی!

مرلین بار دیگر به میز نگاه کرد.بدون در نظر گرفتن تکه های گوشتی که از دهان آشا به بیرون پاشیده شده بود،میز به طرز شگفت انگیزی تمیز بود.

-بوبو ببه به!

این صدای سیوروس بود که سعی داشت با دهان پر،از ادای آشا را در بیاورد.

از همه بدتر وضع ولدمورت بود.او صاف پشت میز نشست،دستمالش را تا کرد و..ناگهان به جان غذا افتاد.

به طوری که با اندکی دقت متوجه می شدی او ولدمورت است نه یک خرس گرسنه!

لحظاتی به همین منوال گذشت.

-بســـــــــه!حالمو بهم زدید!

حالا فهمیدید اشکالتون کجاست؟

ملت مرگخور با یک اعتلاف خیلی ناناز فریاد زدند:

-نه خیــــــــر!

مرلین با افسوس به ملت مرگخور نگاه کرد.

-خب،آشا تو با گوشتایی که از دهنت پاشیدی یه رومیزی درست کردی!
سیوروس تو هم با دهن پر حرف نزن و ..خب..

ولدمورت با صلابت پرسید:

-چی مرلین؟

مرلین به خود لرزید:

-خب..خب..می..دونید..


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: مدیریت جلسات حضوری سایت | تهران (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۳
#24
مجوز اولیه حضور من صادر شد!یوهــــــو!

باقی مسائل هم مربوط میشه به ساعت و..عاره دیگه..ماهم اومدنی شدیم..


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: مدیریت جلسات حضوری سایت | تهران (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۳
#25
منظورمون اون نیست سیریوس!تو دختر نیستی و نمی تونی درک کنی.خب تو میدونی من چقدر شیطونم اما همون جا(که اگه بیام باید با ولی(پدر)بیام)با یکی تون سلام کنم بدبختم که!واقعا نمیتونی درک کنی.اصن خودش مسئله داره.این که میای یه سایتی که اعضای واقعی داره و توی اونا هم پسر هست مسئله داره.چه برسه به دیدار.الان من دارم رو جونم ریسک میکنم برم به بابام بگم.برای خانواده های بسته ی ایرانی کم چیزی نیست!در هر صورت..

راستی چرا سال آخر سایته پرنس؟میشه توضیح بدی؟


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: مدیریت جلسات حضوری سایت | تهران (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ یکشنبه ۴ آبان ۱۳۹۳
#26
منم خیلی دوست دارم بیام ولی یادتون باشه تقریبا نیمی از سایت رو دخترا(که همین دختر بودنشون توجیهه)و از سوی دیگر نیمی از سایت رو زیر 18 تشکیل میدن.به نظرم بهتره با اونا هماهنگ کنید(نه که فکر کنید واسه خودم میگما!به روح عموی هری!)چون در واقع وابسته به پدر و مادر هاشون هستند.(خنده هم نداره!زهر!)خود من اگر در غرب و شمال غرب تهران باشه میتونم بیام و ترجیح میدم میتینگ یه محلی مثل پارک باشه که پولمونم هدر نره

در مورد زمان هم همین چند روزه باشه بهتره.با تچکر!

به امید دیدار،بدرود!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۵ ۱۵:۰۴:۴۵

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ جمعه ۲ آبان ۱۳۹۳
#27
هافلدور بند



نام گروه:هافلدور بند


سرگروه یا خواننده:نیمفادورا
تانکس



ارگ:انتونین دالاهوف


پیانیست:رز زلر


گیتاریست:لیلی پاتر




قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۳
#28
کمی آنسوتر،دامبلدور



پشت سر هم دست بر ریش های نقره فامش می کشید.دیگر از دامبلدور همیشه آرام خبری نبود!

بار ها با خود فکر کرده بود که "یک چیزی" درست نیست و همان "یک چیزی" آن قدر قدرتمند بود که آرامش را از وجود دامبلدور سلب کرده بود.

در نهایت،چوبدستی خود را تکان داد و ققنوسی از آن خارج شد.فراموش کرده بود سوروس و مینروا را فرا بخواند.

چشمانش را بست.با تمام وجود مکان باشگاه را یادآوری کرد.و لحظاتی بعد..آنجا بود!

خیابان تاریک بود.تاریکِ تاریک.سکوت سردی خیابان را فرا گرفته بود و این بر نگرانی دامبلدور افزود.میهمانی های اسلاگهورن،همیشه سرشار از نور و صدا بود.

نفس های عمیق و پی در پی ش،توانست قدری از آرامش از دست رفته را به اون بازگرداند اما هنوز چیزی درست نبود!

چوب دستی اش را بیرون کشید.شب،مه آلود بود.دستان خشکیده ی دامبلدور برای در زدن بالا رفت اما دیری نپایید که متوجه سایه ای درون مه شد.سایه افتان و خیزان قدم بر میداشت و مشخص بود که ایستادن برایش سخت است.

با نزدیک تر شدن سایه،دامبلدور متوجه شد که یک مرد زخمی،به سوی او در حرکت است.قلبش فشرده شد.دستانش را پایین برد و با حداکثر سرعتی که میتوانست،خود را به سایه رساند.در بین راه با خود اندیشید که فضا، انسان را به یاد دمنتور ها می اندازد!

-لوموس!

نور،پیش پای پیرمرد را روشن کرد.همانطور که به سایه نزدیک تر میشد، فکر کرد که کلکی در کار است.چاره ای نبود،باید راه را ادامه میداد..


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۳
#29
-نگو که فراموش کردی عزیزم!

کراب خوشحال از جلب توجه همسرش،مژه به هم زد.

-خب..اگه..برام یه سرویس برلین بخری تا چشم بلا رو در بیام..شاید یادم اومد!

لودو چشم هایش را با حرص بر هم فشرد.

کراب با فرمت به لودو خیره شد.لودو همچنان با حرص به کراب نگاه می کرد:

-اهم..اهم!

هر دو به سمت صدا برگشتند.با دیدن مردی که همین چند دقیقه پیش،سر در پرونده دیده بودند؛به فرمت در آمدند!

-بله،آقا؟

مرد صدایش را صاف کرد:

-شما قرار بود فرم پر کنید،صحیح؟

اینبار لودو دخالت کرد:

-خب؟

مرد لبخند پیروز مندانه ای زد:

-دیگه لازم نیست پر کنید!چون..شما در محاصره اورورو ها هستید!

کراب جیغ کشید.لودو هم با تعجب به مرد نگاه می کرد.

-چرا؟

این سوال را لودو ی متحیر پرسیده بود.مرد پوزخندی زد:

-خب،فکر می کنم شما باید همون زوج آهنربا باشید،نه؟

کراب جیغ کشید:

-مرتیکه تسترال!ننه سیریوس!من از همون اول میدونستم بهم چشم بد داری!مگه خودت خواهر مادر نداری؟آخه من ب..

مرد با فرمت حرفش را قطع کرد:

-چی میگی آخه؟من نمیدونم با چه شجاعتی پا شدید اومدید اینجا!سه روزه شما تیتر دیلی پرافتید!

-چـــــــــــــــی؟

-چی میگی آخه واسه خودت؟اسلا بذار مطلب دیروز رو واستون بخونم!

مرد صدایش را صاف کرد و مشغول خواندن متن زیر شد:

-گزارش ها حاکی از آن است که دیروز،سه شنبه برای اولین بار در تاریخ جادوگری از بانک گرینگوتز به مبلغ 400000 گالیون دزدی شد.سارقان یک زن و مرد بودند.بنا به اظهارات شاهدان عینی،چهره ی مرد به طور کامل پوشیده شده،اما چهره ی زن به این شکل بوده است.این زوج،که پیش از این نیز سرقت هایی را به سرانجام رسانده اند به زوج "آهنربایی"مشهور می باشند.از خوانندگان تقاضا می شود به محض مشاهده ی این زوج،مراتب را به وزارتخانه اطلاع دهند.جایزه ی تحویل این زوج،20000گالیون است.

کراب و لودو با وحشت به هم نگاه کردند.فکر هایشان،بی اراده بر زبان جاری شد:

-وای معجون هکتور!

-غذام رو گاز سوخت!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون


پاسخ به: زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۳
#30
ابر فورث،با اخم به آریانا نگاه کرد:

-الآن این دو تا عاشق دلخسته از هم جدا شدن ینی؟

آریانا خنده ای کرد و گفت:

-معلومه که نه!مینروا تا میترا رو نبینه خیالش راحت نمی شه که!

آبر فورث با استفهام به آریانا نگاه کرد:

-میگی چیکار کنیم؟

آریانا ریسه رفت:

-الینا رو یادته؟دختر عمه ی بتی!میتونیم از اون کمک بگیریم.کور و کچلم هست!

و پس از گفتن این جمله،در حالی که چهره ماتم زده ای به خود می گرفت،به سوی مینروا برگشت.

با دلسوزی رو به مینروا کرد:

-من بجای برادرم از تو عذر میخوام! :angel:

دامبلدور با حرص رو به آریانا کرد:

-چی میگی آریانا؟

آریانا پوزخندی زد:

-هه!برات متاسفم داداش!نمیخواستم اینطوری تموم شه اما مجبورم به میترا بگم بیاد اینجا!

مینروا با فرمت به دامبلدور خیره شد:

-خجالت نمیکشی؟

آریانا با لبخند پیروز مندانه،سالن را به مقصد آشپزخانه ترک کرد.در انتظار پاسخ پاترونوس بتی بود.یعنی الینا موافقت می کرد؟

-لی لی خانم

دل تنگ شماس

لی لی خانم

شیطون و بلاس

لی لی خانم

خوشگل و دلبری..


این صدای پاترونوس آریانا بود:

-سلام آریانا!الینا موافقت کرد اما..خب..میدونستی که..که..الینا یه زمانی دامبلدور رو دوست داشته؟یعنی..شاید هنوزم..موفق باشی!



ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۹ ۱۸:۳۰:۵۲
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۳۰ ۱۵:۱۲:۱۵
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۳۰ ۱۵:۱۳:۱۳
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۳۰ ۱۵:۳۱:۱۳

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.