روونای باهوش با
سیاه خوشگلشونپروانه ها موجوداتِ " قشنگی" هستند. کمتر کسی را می توانید پیدا کنید که بگوید مجذوب زیباییِ مورگانا دادی شان نمی شود..
می دانید.. من فکر می کنم همه مسئله این است که آنها نمی دانند دارند چه کار می کنند. همانطور که ما نمی دانیم وقتی یک چمدان را می گذاریم زمین، ممکن است سقف خانه یک نفر در یک جهان دیگر فروبریزد، پروانه ها هم نمی دانند که بال میزنند و.. یک گوشه خیلی دور در همین دنیا، طوفان به پا می شود!
انگار همه چیز به ذات بر می گردد..
________
- چی میل دارین، خانم؟
اخم کرده بود و از شیشه کافه، به بیرون نگاه می کرد.
صاحب کافه وزنش را از پای راست، به چپ انداخت و با بی حوصلگی سوالش را تکرار کرد:
- خانم؟ چی میل دارین؟
روونا سرش را بالا آورد و به موهای طلایی رنگِ کوتاهِ پسر بیست و چند ساله صاحب کافه چشم دوخت. چی میل داشت؟
در حال تصمیم گیری بود که صندلی مقابلش عقب کشیده شد. مردِ سیاه پوشی روی آن نشست و عینک آفتابی را از چشمانِ درشت قهوه ایَش برداشت.
- مثل اینکه خانم نمی تونن تصمیم بگیرن. از همون همیشگی، دوتا.
پسرک سرش را تکان داد و آن ها را ترک کرد. روونا لبخند سردی به صورت جیم موریارتی پاشید.
- حواست بود که امروزه.. نه؟
جیم سکوت کرد.
- البته.. منظورم اینه که سالگردش امروزه! چقدر گذشته جیم؟ چند سال؟
مرد سیاهپوش دستانش را روی میز گذاشته بود و با آنها بازی می کرد.
- میدونی.. به حالت غبطه می خورم.. خیلی زود تونستی خودتو قایم کنی.. یه کاری کنی که فراموش شی.. اما من؟ من فراموش نشدم جیم.. تمام این سال ها تو چشم های همشون نگاه کردم و لبخند زدم. سعی کردم با هر بار دیدنِ لرد، به خودم یادآور بشم که یه مرگخوار وجدان نداره. اما..
لبخند تلخی زد.
- میدونستی آریانا.. مرگخوار شده؟ حالا همه چیز سخت تر میشه.. برای همیشه فرشته عذابم جلو چشمامه.. میفهمی چی میگم؟
- میتونم تصور کنم چه حالی داری.
- نمیفهمی آقای باهوش! نمیتونی حتی تصورشم بکنی! چرا؟ چون من همشو دیدم! از اول تا آخرش.. تو فقط افتادن مهره آخر دومینورو دیدی.. فقط.. طوفانشو! حالا باید به اندازه من عذاب بکشی.. حق نداری اینقدر خوشبخت باشی وقتی به اندازه من توی این ماجرا حضور داشتی..!
فلش بک
ایستاده بود پشت ستونِ مرمری و سعی می کرد بدون اینکه دیده شود، دو دخترِ مقابلش را زیر نظر داشته باشد. یکی از آنها که موهای طلایی رنگِ لختی داشت، لبخند احمقانه ای زد:
- خیلی خوشگله..
نفر دوم که چشم های سبز و موهای قهوه ای رنگی داشت هم سر به تایید تکان داد:
- و البته، قدرتمنده! یه.. نابغه س! ندیدیش سر کلاس؟ هیچکس نمیتونه باهاش رقابت کنه انگار.. از خود استاد هم بیشتر میفهمه.. چه برسه به اون دختره خود پسند که کم مونده موهاشو آبی کنه!
- آره خب.. مسلمه که از اونم باهوش تره! دقت کردی شکل خون آشاماس، کارولاین؟
کارولاین دهانش را برای پاسخ دادن باز کرد که متوجه شد جیم، چند قدمی بیشتر با آن ها فاصله ندارد. سکوت کرد و لبخند اغواگرانه ای زد. جیم چند قدم ادامه داد.. و ناگهان به سمت ستون برگشت! پوزخندِ نامحسوسی زد. روونا به سرعت چرخید و پشتش را به ستون تکیه داد. سنگینی نگاه تمسخر آمیز جیم را از پشت ستون هم حس میکرد..
و شاید این تغییر احساسات.. مهره اول دومینو بود!
پایان فلش بک
- اون روز منو از پشت ستون دیدی، نه؟
جیم انگشت اشاره اش را روی شقیقه تکیه داد.
- بذار فک کنم.. هوم.. یادم اومد!
و بعد، شروع به قهقهه زدن کرد:
- روونا.. تو واقعا باهوشی؟ اون یه حرکت طبیعی بود برای پسری تو اون سن.. برای جلب توجه و جذاب تر جلوه کردن حتی!
پژواک قهقهه هایش در گوش روونا می پیچید و او به موهایش چنگ زد برای بیرون کردن این صدای لعنتیِ شکنجه آور..
فلش بک
لبخند خودپسندانه ای زد:
- حتی نمیتونی تصور کنی که چه کارایی از من برمیاد!
ابروهای جیم به شکل تمسخر آمیزی بالا رفتند.
- تمایلی به تصور کردن چیزای کوچیک ندارم!
لبخند روونا اما، سرجایش بود. با نازی که شاید جزوی از ذاتش بود، دستانش را در جیب ردا فرو برد و بطری شیشه ای کوچکی را از آن بیرون کشید و روی میز کوبید.
- تا چه حد میتونی خشن باشی پسرجون؟
- بیشتر از تو!
- امتحانش کن!
جیم نگاهی به دور و بر انداخت.
چند ثانیه به مشتریان کافه خیره شد و سرانجام، انگشت اشاره اش را به سمت زنِ چاقی گرفت که سه میز دورتر نشسته بود.
- زجر کش کردن یه زنِ بی گناه که داره کیک و چای میخوره به اندازه کافی بی رحمانه س!
زن موهای سرخ فر دارِ کوتاهی داشت. لبخندِ مهربانی هم روی لبش خودنمایی می کرد و زل زده بود به لیوانِ چایِ داغِ مقابلش که بخار از آن بلند می شد.
روونا اخم کرد. باید انجامش میداد؟ شاید بهتر بود که..
سرش را با گیجی به سمت دیگری چرخاند. چند میز آن طرف ترشان، دو دختر آشنا نشسته بودند.. بسیار آشنا.. کارولاین می خندید و " آن یکی دوست" ـش زیر چشمی به جیم نگاه می کرد.
شاید این.. مهره دوم دومینو بود!
از جایش بلند شد و خاک گوشه دامنش را با دست تکاند.
- الآن؟
- اگه نمیترسی!
اخمی میان ابرو هایش نشست. میدانست احمقانه ست.. چیزی فراتر از احمقانه.. کشتن یک زنِ بی گناه و متواری شدن؟ بی دلیل؟ فقط برای.. اثباتِ جرات؟
- این کار خیلی احمقانه س جیم!
- می تونی انجامش ندی!
دست دراز کرد تا بطری شیشه را بردارد. نگاهش چرخید اما.. و گره خورد با نگاهِ تمسخر آمیز کارولاین.. و نگاه پیروزمندانه " آن دوستش"
- میرم!
پایان فلش بک
- یادت میاد نگاهشونو؟
جیم به پشتی صندلی تکیه داد و یک تای ابرویش را بالا انداخت.
- حضورشونو یادمه.. ولی واقعا اینقدر تاثیر گذار؟ قابل باور نیس برام روونا! به نظرم اینا.. یه جور توجیهن!
بانوی آبی پوش لبخند محزونی زد:
- مسئله همینه جیم.. میبینم و نمیبینی.. شادی و نیستم..
فلش بک
- سلام خانم!
زن لبخند خجالتی زد. و چشمانِ سبز رنگش.. پشت سر هم.. موج های عشق روانه می کردند در پی نگاهِ سیاه روونا..
چوب دستی را محکم تر در دستانش فشرد تا جلوی لرزش خفیفشان را بگیرد.
- میتونم اینجا بشینم؟
- معلومه! با دوست پسرت دعوات شده؟
چشمان روونا گرد شدند.
- دوست پسرم؟
- همون پسری که روبروت نشسته بود..
- اِی.. یه جورایی!
زن لبخند شیطنت آمیزی زد.
- ترکیب قشنگی هستید دخترم! تو خیلی زیبایی و اون واقعا نابغه به نظر میاد!
به طرز احمقانه ای.. این مهره سوم دومینو بود.
پایان فلش بک
- همه اینا یه جور توجیهه! برای کاری که.. هوم.. میشه بهش گفت شیطنتای جوونی!
- همه چیز یه توجیهه؟ هنوز نمیبینشون جیم؟
- یادم نمیاد بعدش چی شد.
روونا ناباور جیغ کشید:
- ممکنه؟ به همین راحتی؟
اما بعد از چند ثانیه، او هم به پشتی صندلی داد و با لحن آرام تری گفت:
- البته.. نبودی اونموقع.. تو اون کوچه.. خب.. اونموقع.. وقتی بود که ازش خواستم بریم قدم بزنیم..
فلش بک
- سکتوم سمپرا!
نور سبز رنگی از چوب دستی روونا بیرون جهید. زن جیغ کشید و روی زمین افتاد. روونا اخمِ دردناکی کرد و دماغش را چین انداخت. بوی خون در مشامش پیچید. چوبدستی را داخل جیب ردایش گذاشت، زیر لب زمزمه کرد" متاسفم" و خواست برای ترکِ کوچه روی پاشنه پا بچرخد که..
نوری شدید، لحظه ای چشمانش را کور کرد. دستانش را مقابل آن ها گرفت تا بتواند اتفاق مقابلش را ببیند. لحظه ای تصور کرد که صدای گریه نوزادی را می شنود اما صدا سریعا قطع شد.
-والمیرا سلنترو..
به سمت زن برگشت. او که چوب جادو نداشت.. چوب جادویش را خود روونا از او گرفته بود.. پس..؟
-والمیرا سلنترو..
هیچ چوب جادویی در دستانش نبود.. با دست خالی ورد می خواند و به زخم هایش می کشید.. البته.. نه چندان خالی.. دستانش نورِ سرخ رنگی داشتند.. سرخ.. به رنگِ خون..
روونا جیغ کشید..
- تو باردار بودی؟
-والمیرا سلنترو..
بلند تر جیغ کشید:
- لعنتی! تو حق نداری جادوی اونو بدزدی! به درک که میمیری! به درک که جفتتون میمیرید! اون فشفشه میشه احمق! فشفشه!
این از تحمل خارج بود.. نبودن بهتر از فشفشه بودن است.. همه جادوگران این را می دانند..
روی پاشنه پا چرخید و دور شد.. با تمام توان دوید و دور شد.. دووور..
پایان فلش بک
- حق نداشت جادوی دخترشو بدزده! حق نداشت!
جیم شانه بالا انداخت:
- ربطی بینشون پیدا نمیکنم! و خب.. این به ما مربوط نمیشه! اون مادرش بود!
روونا ناله کرد..
- هنوزم نمیفهمی جیم.. نمیفهمی.. حق نداشت.. حق نداشتی.. حق نداشتم.. احمقانه بود..
- همه آدما توی جوونیاشون کارای به این مسخرگی انجام دادن.. همینقدر احمقانه!
لبخندِ سردی روی لب های بانوی آبی نشست.
و صدای سومی از بالای سرش شنیده شد:
- سفارشاتونو آوردم!
ماگ ها روی میز چیده شدند و مسیر دو جفت نگاه تغییر کرد. یک جفت چشمِ سیاهِ زنانه با کنجکاوی زل زدند به سفارش ها و یک جفت چشم قهوه ای مردانه نگران.. به چشمان زنانه!
چشمانش طوفانی شدند.. جیم می توانست رنگ خاطرات را در آن ها تشخیص دهد..
- چای؟ کیک؟ اونم الآن؟ هیچوقت هدفت رو ازین کارای مسخره درک نکردم جیم! لطفا ببریدش.. هزینشونم آقا حساب می کنه بعدا!
مرد نگاهِ پرسشگری به جیم انداخت و او تایید کرد. سفارش ها از روی میز جمع شدند و صاحب کافه به سوی آشپزخانه حرکت کرد..
و ناگهان جرقه ای در ذهن روونا زده شد!
اگر مهره اول دومینو.. خیلی ریز تر از این ها بوده باشد چی؟ یک چیزی قبل تر از حرف دختر ها.. قبل تر از بحثِ روونا و جیم سر کلاس.. قبل تر از سوال استاد.. قبل تر از همه این ها.. اگر مهره اول دومینو.. قبل تر از رسیدن سوال به ذهن استاد بوده باشد چه؟
صدای بلندی توی کافه پیچید:
- آخ!
صاحب کافه زمین خورده بود.
مسیر چشمانِ سیاه رنگ زنانه به سمت پسرک برگشتند..
و مردی قلم به دست با شوق و ذوق از پشت میز کافه بیرون جهید که "فهمیدمش!" و.. مهره اول دومینو افتاد!