هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ادموند_پونسی)



پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴
#21
من به پروف عال دامبل رأی می دم...

اسم کاملش فک کنم پروفسور آلبوس دامبلدور باشه


لامصب چقد رنک

!Only Raven

وبلاگ شخصی من

بیخیال اون صوبتا، من هنوز شصت درصد ایفام ریتا هم سی و نه درصد، جمعاً می شیم 99 درصد ایفا


چقد چکش!

اصن ذووووق

تصویر کوچک شده


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۹:۱۲ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴
#22
سلام پروف، چه خبر از توافقات هسته؟

این رو نقد کن با زحمت.


لامصب چقد رنک

!Only Raven

وبلاگ شخصی من

بیخیال اون صوبتا، من هنوز شصت درصد ایفام ریتا هم سی و نه درصد، جمعاً می شیم 99 درصد ایفا


چقد چکش!

اصن ذووووق

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
#23
خانه ی گریمولد

مایکل کرنر کلاه سویشرتش را انداخت و نگاهی خفن ناک به محفل کرد. همگی با فرمت زل زده بودند به مایکل و لادیسلاو. لادیسلاو شروع کرد به صحبت کردن:
-لادیسلاو، ینی لا دیس لاو، لاو، لاااااو! ما را لاو مورد پسند است و بس!

مایکل در تأیید حرف های لادیسلاو گفت:
-همش داره راس می گه لادیسلاو، بیاین بدیم به مرگخوارا شیر گاو!
-شیر گاومیشِ رِ؟
-گاومیش، با یه ریش!

آلبوس نگاهی پر از خرد و تفکر به مایکل و لادیسلاو انداخت. پرسید:
-مایکل کرنر، فرزندم، دقیقاً چی گفتی؟
-تکرار مکرار اصن نیس تو مرامم، صدامو داری؟ انگار رو پشت بامم!

گلرت گفت:
-پشت بام؟ شیب؟ بام؟ شیب دار؟ دو دوتا؟

همینطور که گلرت پرودفوت باز مشغول محاسبات سخت و پیچیده شده بود، مایکل رو کرد به پروفسور دامبلدور و گفت:
-ببین پروف، من تو دیترویت رپ یاد گرفتم در محضر خفن مفن های رپ و به نیویورک و لس آنجلس و بوستون هم سفر کردم .

لادیسلاو هم گفت:
-ما هم در محضر بزرگان موسیقی، تمامی سازها را یاد گرفته ایم و آمده ایم بنوازیم.

پروفسور دامبلدور اندکی به آغوش ریش هایش فرو رفت تا فکر کند و جهت آسودگی در تفکر، هری را روی پاهایش نشاند. در این مدت، چشم مایکل کرنر به جودی مون افتاد که با استفاده از این استیکر در حال سوراخ کردن کفپوش خانه ی گریمولد بود.

مایکل اندکی خلط و تف به کف دستش پاشید و آن را به موهایش مالید و دوباره کلاهش را روی سرش گذاشت. بعد در حالی که فکر می کرد خفانت از سر و رویش می بارد، سمت جودی رفت.

جودی نگاهی به او انداخت. مایکل یک کلاه کَپ روی سرش گذاشته بود. سویشرتی بدون زیپ هم داشت که رویش نوشته شده بود "BMC Forever" و شلوار جینی که پوشیده بود، اندازه ی هاگرید به نظر می رسید و فاقش هم حوالی زانوی مایکل بود.
-سلام حاج خانوم، خوبی شما؟
-من حاج خانوم نیستم.
-حاج آقایی؟ هاهاها من چقدر بانمکم. مگه نه جیگر؟
-اوهوم. شما؟
-به ما می گن شیری، یعنی شیر می فروشم. تو این زندگی سختی کشیدم ولی می رسم به نرمشم. اگه جایی دیدی منو وزارتو خبر کن و اسم جدیدم رو فریاد بزن، شیری! ولی خودمونیم، رفقای نزدیک منو مایک صدا می زنن.



خانه ی ریدل
-خب حالا که تنبیه شدین، بشینین بهتر فکر کنین. من می رم اصغر کلپچی، کلپچ بزنم بر بدن.

لرد ردای خفنز سیاهش را چرخاند و به سوی اصغر کلپچی حمله ور شد. مرگخواران ماتحت هایشان را می مالیدند. وسط کار، لرد خسته شده و کمربند در آورده بود. سوزش کمربند از کروشیو هم دردآلود تر بود و فشار زیادی به امت مرگخوار وارد کرد.

حاج تراورز که ترجیح می داد با تسبیح تنبیه شود تا کمربند، تسبیح جدید بیرون کشید و شروع کرد به ذکر گفتن:
-خاک بر سرم، خاک بر سرم، خاک بر سرم، خاک بر سرم.

در این بین، مرگخوارها درگیر بودند:
-چی کار کنیم؟
-چی رو چی کار کنیم؟
-بریم کلپچ بزنیم؟
-ذکر بگیم؟
-به ساحره ها علاقه ی خاص پیدا کنیم؟
-ساکت!

همه به سلستینا واربک زل زدند. سلستینا اندکی خودش را جمع و جور کرد و گفت:
-من اسم آلبوم رو انتخاب کردم. خشم شب!

ملت:

-ایده ی بهتری دارین؟ پاشین برین متن آهنگ ها رو بنویسین، من بخونمشون، خرپول شیم.

حاج تراورز دست از ذکرگویی برداشت و گفت:
-نگران نباشین... حاجیتون اینجاست!



خانه ی گریمولد
مایکل کرنر در دفتر مدیریت نشسته بود. پروف که قبلاً هری را... خب، روی مایکل حرکتی نمی زد. مایکل کرنر گفت:
-پروف، من صحبت کردم با جودی. جودی به عنوان گروه کر می آد تو ققنوس میوزیک.
-مگه جودی کَر شده، فرزند روشنایی با لباس های زاقارت؟
-پروف! مگه داری می خونی که می گی کَر؟ الان روله، تو باید بشنوی. گفتم کُر.
-کُر چیست، فرزند روشنایی با کمبود ارتفاع خشتک؟
-هوم... مثلاً خواننده مون یه چیز می خونه، جودی می گه عاااااا عوووو و اینا.

پروفسور ریش هایش آشفته کرد و سعی کرد پوست زیر ریش را بیابد تا آن را بخاراند:
-خب... پس خواننده چی می شه فرزند روشنایی؟ نمی شه تو بیای سگ بخونی...
-رپ.
-... و جودی فقط بگه عاااا و لادیسلاو زاموژسلی هم ساز بزنه. خواننده می خوایم.
-نگران نباش پروف. یکی سراغ دارم. زنگ زدم بیاد.
-محفلیه، فرزند روشنایی؟
-نه پروف. ماگله. اسمش محسن چاووشیه.

مایکل کرنر تلفن همراهش را در آورد و به حسین صفا زنگ زد تا شعرهای تازه برای محسن چاووشی از خودش ول بدهد.


ویرایش شده توسط مایکل کرنر در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۴ ۱۴:۰۲:۰۲
ویرایش شده توسط مایکل کرنر در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۴ ۱۴:۴۵:۴۴

لامصب چقد رنک

!Only Raven

وبلاگ شخصی من

بیخیال اون صوبتا، من هنوز شصت درصد ایفام ریتا هم سی و نه درصد، جمعاً می شیم 99 درصد ایفا


چقد چکش!

اصن ذووووق

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۴
#24
نقل قول:
1. یک رول یک پسته در مورد درگیری شخصیت یا شخصیت هایی از هاگوارتز با دستیابی به احساسات درون و کنترل آنها، چه احساسات سفید و چه سیاه (30 نمره )


تالار شلوغ تر از همیشه بود... خب، در واقع نبود، اما... در هر حال، ملت و امت جادوگر و ساحره پشت میز ها نشسته بودند و غذاها را غارت می کردند.

در این بین، مایکل کرنر هم پشت میزها بود، اما به جای غارت غذا، افکار پلیدی در سرش می پروراند... و خب، به کیک شکلاتی روی میز هم فکر می کرد. صدای آلبوس دامبلدور در سرش کوئیدیچ رفت:
-فرزندانم! از قورمه سبزی های روی میز بخورید که عین دستپخت مادر مرحوممه! بخورید و بیاشامید و اصراف کنید.

و بعد از گفتن این دیالوگ، با صورت در بشقابش فرو رفت و شروع کرد به لیسیدن غذا. ملت هم بعد از کمی مکث و ناخنک به قورمه سبزی، به آن حمله ور شدند.

اسنیپ هم که احساساتش جریحه دار شد، ایستاد و با صدای بلندی گفت:
-اصن تو اینجا چی کار می کنی دامبل؟
-اومدم به هری و سیریش و خودت سر بزنم، فرزند تاریکی.
-ببرین بیرون این پیرمرد پرحاشیه رو!

و به سبک و سیاق کتاب شش، دامبلدور را از برج پرت کردند پایین. آلبوس پیر مقداری در هوا کرال پشت رفت و صحنه اسلوموشن شد. نهایتاً هم روی پراید سیریوس بلک افتاد و سالم ماند. متأسفانه این جمله در مورد پراید سیریوس بلک صدق نمی کند.
-حالا هم که پیرمرد پرحاشیه رو انداختیم بیرون، به جای قورمه سبزی هاش، از این آبگوشت های پر از نخود بخورین که دقیقاً دستپخت مادرمه و بیست-سی سال مونده بود تو یخچال.

صورت ملت در هم رفت، ولی اسلیترینی های عزیزدردانه مجبور شدند آبگوشت بخورند و از آن تعریف کنند.

هوای تالار که از قبل خفه بود، حالا با نخود و لوبیا خوردن اسلیترینی ها بدبو به نظر می رسید. لشکری از شمع ها در هوا معلق بودند و هوای بالای تالار، طوری که انگار سقف را به تسمه تایمش هم نمی گرفت، بارانی بود. ملت پشت میزهای طویل نشسته بودند و آسمان را به تسمه تایمشان نمی گرفتند... خب، کلاً تسمه تایم ها در توصیف این صحنه بسیار فعال بودند.

-آغه، بعد من گفتم تو دیگه کدوم خغی هستی. گفت خغ؟
-البته از لحاظ علمی یه آدم نمی تونه خر باشه، ولی بگو بگو.
-منم بازی؟

سه داف ریونکلایی کمی آن طرف تر نشسته بودند و حرف می زدند: فلور دلاکور، روونا ریونکلا و ریتا اسکیتر. قلب مایکل کرنر شروع کرد به ترکیدن و خودش را به در و دیوار سینه ی مایکل کوبید. بعد، قلبش فهمید که حرکت اشتباهی زده و تنها احساسی که در این مواقع بیدار می شود، احساس بی ناموسی مایکل کرنر است. قلبش آرام گرفت و به مغز گفت:
-هی اوشگول، اشتباه پیام دادی. به غدد درون ریزش پیام بده.
-عه؟ شرمندتم دادا. این پسر معلوم نی فازش چیه دیگه.

نگاه مایکل که از گفتگوی قلب و مغزش بی خبر بود، به دفتری که با خودش آورده بود، افتاد. تکلیف بارتیموس کراوچ جونیور. کنترل احساسات.

در اینجا بود که جنگ داخلی شروع شد. اعضای بدن مایکل به جان هم افتادند. غدد درون ریزش به قلب لگد و حتی لغد می زدند و از آن طرف، قلب مدام غدد درون ریز را گاز می گرفت و پرتش می کرد این طرف و آن طرف. مغز هم که عاقل تر بود خیر سرش، درگیر جدا کردن این دو از یکدیگر بود. قلب گفت:
-بی شعور، بذار عاشق شم.
-عشق چیه کفاصط، فقط بی ناموسی! مایکل نرفت تایلند که برا عاشق شدن آموزش ببینه!
-من می خوام عاشق شم!
-شیر بخور باو.
-کسی ما رو صدا زد؟

در حین این جنگ داخلی، اوضاع در بیرون چندان مناسب به نظر نمی رسید. مغز که می خواست قلب و غدد درون ریز را از هم جدا کند، هی پیام های اشتباه به اطراف مخابره می کرد و برای همین، دست و پای مایکل از کنترل خارج شده بودند. مایکل حرکات عجیبی انجام می داد. یک بار این شکلی شد و بعد این شکلی، انگار در اتوبوس بود و راننده کوبیده بود رو ترمز.

ملت هم که این اوضاع را دیدند، شروع کردند به دست زدن. چند نفری پا شدند و همراه مایکل شروع کردند به رقصیدن. در این گیر و دار و عصبانیت و نعره های اسنیپ و لبخندهای ملیح سیریوس بلک، صدای تازه و جذابی به گوش رسید:
-تکون بده، تکون بده! بدنو تکون بده! تکون بده!

ملت لحظه ای به حالت پوکرفیس در آمدند، چون در رول های مایکل کرنر، آرش بیشتر از خود مایکل کرنر حضور داشت، اما بعد صدای آرش جادو کرد و ملت ریختند وسط و شروع کردند به تکان داد. آرش همچنان می خواند و قِر می داد:
-"هی
دنبالمو بیا
ناز نکن بیا
تو دل برو
دیوونه دیوونتم
هی
دنبالم بیا
دورشو از اینا
تو دل برو
میدونی دیوونتم
تکون بده!"

ملت دیگر از کنترل خارج شده بودند. یکی از دانش آموزان حرکتی زد و شمع ها اول رنگی رنگی شدند و بعد، شروع کردند به خاموش و روشن شدن. یک نفر در تالار بخار پخش می کرد و فلورانسو مشغول چیز فروشی شده بود. و مایکل کرنر در مرکز این رقص ها بود. همچنان حرکات خفنزی می زد و معلوم نبود از کجا، ولی کلاه خفنزی هم روی سرش گذاشته بود. اول اینطوری کرد و بعد، این حرکت که حتی اسنیپ را هم انگشت به روغن مو گذاشت.

در این بین، دل داف های ریونکلایی و غیرریونکلایی رفته بود و سر و دست می شکاندند تا با مایکل تکان بدهند. آرش همچنان "تکون بده" نعره می زد و ملت هم با شدت بیشتری تکان می دادند.

و اما جنگ داخلی. جنگ به انتهایش نزدیک می شد. قلب له و لورده شده بود و آخرین مقاومت ها را نشان می داد. تسمه تایم مایکل لبخندهای ملیح می زد. همه چیز به نفع بی ناموسی بود. مغز که کمی ناراحت شده بود، سعی با فکر کردن به اینکه حداقل تکلیف بارتیموس کراوچ جونیور را انجام داده، کمی از ناراحتی هایش بکاهد. در هر حال، توانسته بودند عشق را کنترل کنند، گرچه بی ناموسی را نمی شد!


لامصب چقد رنک

!Only Raven

وبلاگ شخصی من

بیخیال اون صوبتا، من هنوز شصت درصد ایفام ریتا هم سی و نه درصد، جمعاً می شیم 99 درصد ایفا


چقد چکش!

اصن ذووووق

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲:۱۸ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۹۴
#25
نقل قول:
1- تعریف شما از جانور چیست؟ (5 نمره)


جانوری، موجودی است زنده که بعضاً دوپا، چهارپا، شش پا، هشت پا، ده پا و الی الماشاالمرلین داره ینی خب حتمن تعداد پاهاش زوجه، مگر پا/پاهاش قطع شده باشن که تو اکثر موارد، زنده نمی مونن که بخوایم فردپا ببینیم. جانوران حتمن غذا می خورن، چون نخورن از گشنگی پوست شکمشون می چسبه به ستون فقراتشون و به فنا می رن.

خلاصه: جانور موجودی است زنده با تعداد پاهای زوج، غذا خور.



نقل قول:
2- نفری یدونه از این ابوالهول هارو بر میدارین، روشون افسون سرخوردگی اجرا می کنین و می برین در شهر لندن پای پیاده دور دور می کنین. با توجه به جثه بزرگشون و اخلاقای خاص دیگه شون که با خلاقیت خودتون اونها رو اضافه می کنید، در رولی شرح بدید که چه اتفاقاتی در این بین رخ میده. ممکنه یکیشون یه دفعه یه چیزی ببینه که شبیه یکی از اشیایی باشه که قراره ازش حفاظت کنه، هر اتفاقی ممکنه بیفته. با توجه به اینکه با افسون دلسردی نامرئی هستن، مراقب باشید گمشون نکنید! (25 نمره)


-دادا منو می بینی؟
-من که ببینم اشکال نداره... باید نگران ملت باشیم.
-غمت نباشه دادا... این داداشت که اینجاست، خعلی مرده. هر طلسمی اجرا کنی، نه نمی گم جون تو... فقط کروشیو مروشیو نزن که مادرتو...
-زشته جلو بچه ها!
-نه پنجعلی جان، می خواستم بگم مادرت رو به عزا می شونم! شِنُفتی؟ :sharti:

ابوالهول با خونسردی کامل سیگار برگی از جیب شلوارش در آورد و روشنش کرد. از قضا، این ابوالهول که اسمش "داش اَبول" بود، به مایکل کرنر رسید. داش اَبول، ابوالهولی لوتی بود که در کشوری به نام ایران زندگی می کرد و از دست اختلاس های چند میلیاردی به هاگوارتز هجوم آورده بود. حالا هم مایکل توانسته بود افسون را اجرا کند، اما نمی دانست کسی ابول را می بیند یا نه.
-هی ابول!
-جونم؟
-همینجا وایسا تا بگردم ببینم کسی می تونه ببینتت یا نه. اوکی؟
-بیبین... برا من اوکی موکی بازی در نیار، من اهل این فوفول بازیا نیستم... باس بگی افتاد! افتاد؟!
-افتاد.

مایکل به راه افتاد تا یک نفر را گیر بیاورد. از قضا در فاصله ی دو متری آنها، گلرت پرودفوت نشسته بود و تمرین ریاضی می کرد:
-دو دو تا... شیش تا؟ نه نه... دو دو تا، نُه ممیز بیست و یک... نه اینم غلطه فکر کنم. دو دو تا...
-هی پورودفود.
-پرودفوت.
-همون. بیا ببین می تونی ابول رو ببینی؟
-ابول؟
-یه ابوالهوله. بیا.

مایکل دست پرودفوت را گرفت و پیش ابوالهول برد.
-خب پورانفوت... می بینیش؟
-پرودفوت. مگه می شه این نره خر رو ندید؟

ابوالهول که به یک طرف لم داده بود و از کُتش عکس عیال را بیرون کشیده بود، خیلی سریع برگشت و با عصبانیت گفت:
-نره خر خودتی... نزار زنگ بزنم بچه ها با نیسان بیان اینجا، کل هاگوارتز رو فرو کنن تو حلقومت!
-درست صحبت کن ها! باهات املت درست می کنم می دم غاز بخوره!
-اصن من نیستم داداش! من، نیستم! بر می گردم اختلاسمو بکنم... زَت زیاد!

مایکل کرنر به این فرمت کنار گلرت ایستاده بود و نگاه می کرد. گلرت با نیشخندی پر از رضایت برگشت و گفت:
-خوب حالش رو گرفتم، نه؟ از این به بعد هر کی اذیتت کرد به خودم بگو.
-پیانوفورد...
-پرودفوت. :vay:
-همون. این که منو اذیت نمی کرد. سیریوس بلک تکلیف داده بود اینا رو سرخورده کنیم ببریم بچرخونیم جلوی امت و ملت. طلسمش رو یاد بگیریم. بعد تو پروندیش؟ از ریون امتیاز کم شه من به همه می گم!
-واقعاً؟ خب سیریوس رفیقمه، سه تاییمون هم اهل محفلیم. می رم بهش می گم یکی دیگه بده بهت.


دو ساعت بعد
-منو کجا می برینوس؟
-غر نزن دیگه... تو الان تکلیفی. بیا.
-جدیوس؟

گلرت پرودفوت و ابوالهول به مایکل کرنر نزدیک می شدند. مایکل به ابوالهول نگاهی انداخت و به این حالت در آمد.
-خب مایکل... این بیچیوسه... اهل یونانه و... هی، مایکل؟

مایکل در این دنیا سیر نمی کرد و خیره شده بود به ابوالهول یا اسفینکس مؤنث. drool: اگر تعریف شکل ظاهری ابوالهول را بدانید، می فهمید که مایکل علاقه ی شدیدی به بغل کردن جانور پیدا کرده بود. در افسانه ها آمده که ابوالهول در حقیقت دارای بدن شیر و سر و سینه ی زن... چیز، مایکل همچنان ایستاده بود.
-این پسریوس قراره منو سرخوردگیوس بکنیوس؟
-اوهومیوس. بیا بغلمیوس.

مایکل به سمت ابوالهول هجوم برد و اما ابوالهول یک کف گرگی در صورت وی خواباند و گفت:
-من شوهر دارمیوس... تکلیفیوست رو اجرا بکنیوس تا من زودتر برمیوس.
-تو... چقد خوشگلی!
-جدیوس می گیوس؟ تازه صورتم پفیوس داریوس...
-زشته جلو بچه ها!

پرودفوت پرید وسط تا از فیل تَر شدن جلو گیری کند:
-پفیوس به زبون یونانی یعنی پف. صورتش پف داره هنوز.

همگی نفس راحتی کشیدند و چای کاپیتان نوشیدند تا آرامش به دست بیاورند. گلرت هم لبخندی زد و گفت:
-من یک کاپیتان هستم!


یک ساعت و اندی بعد
مایکل توانسته بود طلسم سرخوردگی را روی بیچیوس اجرا کند و او را به بازدید از میدان پشمک فروشان لندن ببرد.
-پشمک می خوری؟
-پشمکیوس؟ نه، حسایستوس دارمیوس.
-خب بترکیوس.

مایکل که عنکبوت در جیبش کوئیدیچ بازی می کرد، سر ابوالهول را چرخاند تا به هاگوارتز برگردد... اما مگر می گذارند این رول لامصب به همین راحتی ها تمام شود؟ مگر استادها یک رول ساده را قبول می کنند؟

برای همین بود که مایکل شنید:
-هی... مایکیوس... ملتیوس دارن ما رو نگاهیوس می کننیوس.
-خاک بر سرم. معلومی؟
-ننه ات معلومیوسه بی تربیتیوس. منظورمیوس اینه که یه چیزیوس شده که ملتیوس و امتیوس ما رو نگاهیوس می کننیوس.

مایکل به ملت نگاهی انداخت. انتظار داشت از دیدن یک ابوالهول ماده ی جیگر بترسند، اما همگی او را با انگشت نشان داده و می خندیدند.
-ینی چیوس... چیز، چی شده؟
-مایکلیوس... شلواریوست افتادیوس.
-لعنتیوس!

مایکل شلوارش را بالا کشید و دوان دوان به سمت کوچه ای خلوت رفت تا خودش و بیچیوس را به محلی امن آپارات کند. خوشبختانه مأموریت انجام شده بود، اما سیریوس می توانست کاری برای مایکل کرنر کند که کلیپ بی شلوار و زیر شلواری بودنش در یوتیوب پخش شده بود؟ احتمالاً خیر... بنابراین مایکل توقع نمره ای خوب از استاد داشت.


ویرایش شده توسط مایکل کرنر در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۰ ۱:۰۱:۲۵

لامصب چقد رنک

!Only Raven

وبلاگ شخصی من

بیخیال اون صوبتا، من هنوز شصت درصد ایفام ریتا هم سی و نه درصد، جمعاً می شیم 99 درصد ایفا


چقد چکش!

اصن ذووووق

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۴
#26
نقل قول:
رولی بنویسید و در آن سه طلسم از شش طلسمی که در طول درس توضیح داده شدند(لوی کورپوس، ایمپدیمنتا، خفاش-مف، طلسم پرتاب کننده، طلسم بدن بند کامل و طلسم پودر کننده) را استفاده کنید. (30 نمره)



-هیچی دیگه... تنها راهش اینه که دوئل کنیم.
-الان ینی تاریخ عوض نمی شه؟
-چرا خب؟
-الان خب شناسه بستی و اینا... بعد ممکنه بعد از دوئل ما تاریخ عوض شه و همه چی کن فیکون شه و اینا.

زنوفیلیوس لاوگود اندکی تفکر کرد و گفت:
-نه خب... اینا همش روله...
-بوقیا، تو رول که نمی گن رول و شناسه! ادامه بدین و الا گردنتون رو به پاهاتون پیوند می زنم!

صدای خشمگین ناظر ریونکلا، گلرت پرودفوت بلند شد. مایکل کرنر گفت:
-باشه بابا... بیا زنو. اول من می گم، بعد تو ادامه بده. اوکی؟
-اوکی دادا. غمت نباشه.
-صبر کن دیالوگ هام یادم بیاد...

مایکل چین به چهره انداخت و در بحر تفکر فرو رفت.
-آها... ینی چی زنوفیلیوس؟ من فقط می خواستم لونا رو بغل کنم... قصدم که راز و نیاز نبود!
-نه پس... بیا راز و نیاز هم بکن در ملأ عام! دادگاه رو هم که پیچوندی، اما نمی تونی از این دوئل فرار کنی! از این دوئل فقط یک نفر زنده خارج می شه!
-ناموساً؟

زنوفیلیوس به چهره ی مظلوم مایکل نگاهی انداخت و دلش سوخت. گفت:
-اوکی بابا... دو تایی زنده می ریم. یکی خوشحال، یکی ناراحت.

مایکل از همین الان ناراحت بود.



فلش بک
-حالا نمه نمه، بیا تو بغلم! لونا خانم، آره تویی تاج سرم!

مایکل همینطور که شعر می خواند، وارد تالار شد و با قِر به سمت لونا رفت. تالار ریون خلوت بود. ملت در کلاس ها بودند و مشق می نوشتند. فقط لونا در تالار بود. مایکل قدر لحظه ها را می دانست!

لونا لاوگود با چهره ای دلربا روی کاناپه ی آبی رنگ جلوی شومینه نشسته بود و مجله ی "چگونه ترشیده نشویم" را می خواند. مایکل روی کاناپه پرید و در حالی که سعی می کرد جیگر - با گاف مفتوح - به نظر بیاید، پرسید:
-خوبی شما؟ احیاناً سردت نیست؟ بغل نمی خوای؟ :pretty:
-خاک بر سرم... بابام بفهمه منو می کشه!
-نترس... نمی فهمه.
-می فهمم... می فهمم... می فهمم!

زنوفیلیوس لاوگود در آستانه ی در ایستاده بود و با صورتی قرمز شده از خشم به بغل کننده و بغل شونده نگاه می کرد.


بازگشت به آینده... چیز، زمان حال
-پتریفی... نه صبر کن. الان یادم میاد... پتریفیکوس فیلانیوس؟
-نه.
-پتریفیکوس تسمه تایموس؟
-نه. بزار بنویسم برات.

زنوفیلیوس لاوگود دفترچه ای از جیبش در آورد و تلفظ ورد را روی کاغذ نوشت و به مایکل داد. مایکل به کاغذ نگاهی انداخت و با نگاهی قدر دان گفت:
-من نوکرتم داداش... فدایی داری.
-بیخیال، ملت منتظرن.
-پتریفیکوس توتالوس!

زنوفیلیوس لاوگود خشک شد. مایکل نیشخندی زد و گفت:
-حالا می بینی یه دوئل واقعی چطوریه!

و پری از نازبالش روی کاناپه کند و به سمت کف پای زنوفیلیوس هجوم برد.


لحظاتی بعد
-لویکورپوس!

مایکل کرنر به هوا رفت و از پایش آویزان شد. چند ثانیه معلق ماند و بعد با سر فرود آمد، اما خوشبختانه روی همان نازبالش افتاد و به کما نرفت، خانواده اش را نگران نکرد، کلیه هایش را اهدا نکرد و خانواده اش را به برنامه ی ماه عسل نفرستاد.

حالا دیگر ملت جمع شده بودند دورشان و همگی تشویق می کردند.
-لهش کن، لهش کن، لهش کن، لهش کن! :hungry1:

مخاطب این تشویق ها مشخص نبود، اما در هر حال مایکل جوگیر شد و طلسم آخر را به زبان آورد:
-ایمپدیمنتا!

و زنوفیلیوس لاوگود به هوا پرید و له شد و شناسه اش بسته شد و مایکل کرنر برنده شد.


لامصب چقد رنک

!Only Raven

وبلاگ شخصی من

بیخیال اون صوبتا، من هنوز شصت درصد ایفام ریتا هم سی و نه درصد، جمعاً می شیم 99 درصد ایفا


چقد چکش!

اصن ذووووق

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۴
#27
استاد خورشت کرفس شی با این تکلیفات
نقل قول:
1. درباره ی فلسفه ی انتخابات یه چند خط بنویسید. (5 نمره)


بسم المرلین الخفن
انتخابات فلسفه ندارد. انتخابات جمع شدن عده ای دختر و پسر در یک مکان است که تهش گشت آرشاد می آید ملت را جمع می کند و می برد. انتخابات رأی دادن بی مورد است که تهش هر کی را بخواهند انتخاب می کنند. انتخابات سیاسی است عثن منم نمی نویسم دیگه

نقل قول:
2. کدوم کاندیدا رو بیشتر می پسندین؟ چه حکمتی توش وجود داره که می پسندینش؟ ( 5 نمره )


والا من قرار بود لو ندم، ولی حالا که کاندیدها از پنج تا تبدیل شدن به دو تا، به نظرم برنامه های آرسینوس رو بیشتر می پسندم و طبعاً خودش رو.(در کل من اینا رو دو سه روزیه نوشتم، ربطی به پاچه خواری نداره )
حکمت؟ حکمت کیه؟

نقل قول:
3. یک رول درباره ی انتخابات وزارت سحر و جادو بنویسید. منظورم روز رای گیریه! ( مهم نیست که درباره ی کدوم بخش از انتخابات بنویسید.. یعنی درباره ی اعلام نتایج باشه، درباره ی حس و حال ملت توی رای دادن باشه، گزارشی از محل شمارش آرا باشه و ... . ) ( 20 نمره )


-شوشیش بدم... شوشیش بدم با چیژ اشانتیون... شوشیش شوشی دارم... شوشیش با اشانش شیر...
-شیر؟!
-شیر... همون که تنده... خوشمژه اش، بو می ده...
-بعد شوشی چیه؟
-شوش... شوش نمی دونی کجاس؟

همچنان که فلورانسو به مرد کچل موفرفری درباره ی جغرافیا توضیح می داد، مایکل کرنر به این فکر می کرد که می ارزد بپرد بغل فلورانسو و سوسیسی شود و بوی چیز بگیرد یا نه.

همگی در صف انتخابات ایستاده بودند. قرار بود رأی گیری در "مرلینزاده ممد" برگزار شود که مرلینزاده ای بود حوالی روستای باروفیو. آب و هوای روستا به شدت گاومیشی بود و بوی شیر در هوا اسکی می رفت.

در این بین، مایکل کرنر جلوی پرسیوال دامبلدور ایستاده بود و جلویش هم آلبوس دامبلدور قرار داشت. خوشبختانه سر آلبوس به نفر جلویی اش گرم بود:
-هری فرزندم، اینجاها یه مسافرخونه هست...
-امروز نه پروف. حسش نیس.

و پرسیوال به دلیل شب کاری های شب قبل، زیر چشم هایش گود رفته بود و کمردرد داشت و نمی توانست درست و درمان بایستد. خوشبختانه، مایکل فعلاً در امان بود. برای همین پی گیر افکار خودش شد.

تنها دلیلی که باعث شده بود مایکل به مرلینزاده بیاید، این بود که فکر می کرد صف انتخابات مختلط است و در آن شلوغی می شود مدام ساحره ها را بغل کرد... اما الان که بین دو دامبلدور قرار گرفته بود، کاملاً قضیه بوی دیگری می داد... بوی...
-شیرهای گاومیش اعلا رِ بَخرین... شیر دارم...
-بخوابونم دهنت؟ زشته جلو بچه ها!

در همین حین که حرف های شیلتری رد و بدل می شد و صنف شیرفروشان زیر رادیکال رفته بودند و پنجعلی، باروفیو را زیر مشت و لگد گرفته بود، دروازه ی مرلینزاده باز شد و صدای شورای نامرئی و آسمانی ویزنگاموت به گوش رسید:
- ملت پاشین بیاین رأی بدین.

ملت که به دو صف جادوگر و ساحره تقسیم می شدند، آرام آرام پا به حیاط خاکی مرلینزاده گذاشتند. در انتهای حیاط، میز بلندی بود و در مرکز آن دو صندوق. یکی با عکس کیک و دیگری با عکس نقاب. یکی سیاه و دیگری سفید، یکی پتک و یکی گرز، یکی کودکش به دندان بگرفت، یکی برگان را به نیشش گرفت، یکی...

نویسنده:

راوی بعد از تحول فکری بر اثر ضربه: خلاصه، ملت شروع کردند به رأی دادن. رأی ها هم تمام شدند و همه به منزل ها برگشتند، پیش زن و بچه های شان.

اما شورای سختکوش ویزنگاموت شروع کرد به شمردن رأی ها و چون همچین وردی کشف نشده بود، آی پی ها را - که بسیاری جادویی اند و جادوگران رتبه بالا بلدند آن را انگولک کنند - دانه دانه چک کردند.


فردا
-نشون بده، نشون بده! آرا رو نشون بده! نشون بده!

ملت جلوی مرلینزاده جمع شده بودند و در انتظار نتایج نهایی به سر می بردند. شورا اما خواب مانده بود. در همین حین، یکی از گاومیش ها شروع کرد به قوقولی قوقو.
-مومولی مومو...

سوزان بونز از جا پرید و به اطراف نگاهی انداخت. متوجه شد که ملت و امت جلوی دروازه ی مرلینگاه نشسته و منتظر نتایج آرا هستند... و جیغ کشید. یک بسته ی شش تایی روغن موی اسنیپ ریخته بود روی کل آرا و نور خورشید پس از برخورد به عینک جیمز پاتر، در یک نقطه متمرکز شده و تمامی رأی ها آتش گرفته بودند!

و سوزان بونز که نام آرسینوس جیگر را (صرفاً به دلیل تأکید زیاد آرسینوس روی مکسور بودن گافش) به خاطر داشت، برنده ی این دوره ی انتخابات را آرسینوس جیگر اعلام کرد. و مردم باز هم به خانه هایشان برگشتند تا در آغوش خانواده زندگی کنند.



موعلم عزیزم، بیا تو را ببوسم
شوکوفه های شادی به پای تو بریزم
تو مثل یک چراغی، چراغی گرم و روشن
که روز و شب می تابی به قلب کوچک من
تو ماه آسمانی، قوی و مهربانی
خدا کند همیشه تو پیش ما بمانی


ویرایش شده توسط مایکل کرنر در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۱۸ ۱۷:۱۸:۲۹
ویرایش شده توسط مایکل کرنر در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۱۸ ۱۷:۲۰:۱۹

لامصب چقد رنک

!Only Raven

وبلاگ شخصی من

بیخیال اون صوبتا، من هنوز شصت درصد ایفام ریتا هم سی و نه درصد، جمعاً می شیم 99 درصد ایفا


چقد چکش!

اصن ذووووق

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۱ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۴
#28
استاد کسی گفته شما محبوب دل هایی؟

نقل قول:
1)در حالی که جیمز از کلاس بیرون میره تا به ساحره ها برسه ، متوجه میشه که سوروس و سیریوس نظر اون ساحره ها رو به خودشون جلب کردن. درگیری جیمز و سوروس و سیریوس رو در یک رول بنویسید. (نکته 1:اگر بی ناموسی توش باشه ، "امتیاز اضافی" میگیرید ، در غیر این صورت امتیازی ازتون کم نمیشه.)
(نکته 2:به درسی که داده شده توجه کنید اگر میخواید بی ناموسی بنویسید و فقط بخش کوچیکی از پستتون رو بهش اختصاص بدید.)
(نکته 3:مواظب باشید از حد نگذرید ، خیلی بی ناموسی روان و به قولی "غیر هاردکور" بنویسید. اگر از حد گذشته باشه ازتون امتیاز کم میشه و حتی ممکنه پستتون پاک بشه.)


حیاط هاگوارتز همیشه شلوغ بود و ملت دانش آموز و استاد، همینجوری الکی هم که شده و جهت شلوغ کردن صحنه مدام در آن حضور داشتند و این طرف و آن طرف می رفتند. در این بین، همین که در را باز می کردی تا به سرسرا برسی، با این صحنه مواجه می شدی و یک چیزهایی ات فر می خورد. این دو نفر هم که خب هویتشان معلوم است: سیوروس اسنیپ و سیریوس بلک. هر دو به دیوار تکیه داده بودند و سیوروس اسنیپ زنجیری را دور یک انگشتش می چرخاند. هر ساحره ای هم که رد می شد، چیزی می پراندند.
-#@*&%!

سیریوس این را فریاد زد و شروع کرد به خندیدن. ساحره ای که موهایی بلوند داشت و از آنجا رد می شد، "ایش"ی گفت و دور شد. سیوروس پرسید:
-چی گفتی؟
-#@*&%!
-چطوری اینا رو تلفظ می کنی؟
-مربع ادسایت ستاره اَند درصد!

همچنان که سیریوس گفته هایش را تفسیر می کرد، نگاهشان به جیمز پاتر افتاد که دو ساحره را سوار جارویش کرده بود و به سمت کلاس جادوی سفید مرلینی می رفت. یکی از ساحره ها داشت درباره ی خودش صحبت می کرد:
-جونم برات بگه که اهل تگزاسم، روزگارم بد نیست...

همینطور که یکی از ساحره ها که اهل تگزاس هم بود، از خودش می گفت، به کلاس رسیدند و جیمز با نیشخندی پلیدانه وارد کلاس شد. سیریوس گفت:
-الان کرک و پرش می ریزه و آبروش می ره. یه عالمه دانش آموز اون تو هست و جیمز نمی دونه. الان هم که #@*&%$×@!

سیوروس خواست تفسیر این کلمات را بپرسد که ناگهان سیریوس رفت روی ویبره.
-اونجا رو! اونجا رو! ساحره!

دو ساحره که یکی شان اهل تگزاس بود، از کلاس بیرون آمدند. نکته ای که توجه اسنیپ و بلک را جلب کرد، این بود که جیمز در کلاس مانده بود. دو ساحره که کمالاتشان بسیار خفن بود به سمت حیاط می رفتند تا دربست بگیرند. اسنیپ و بلک که این موقعیت را خیلی خفن می دانستند، به این حالت در آمدند و نگاه هایشان را خفن کردند تا توجه دو ساحره را جلب کنند. در همین اوضاع، ناگهان آن ساحره ای که اهل تگزاس نبود، جیغ کشید، چشمانش را گرفت و زمین افتاد. سیریوس و سیوروس به سمت ساحره ها هجوم بردند.

آن ساحره ای که اهل تگزاس بود، از ساحره ای که اهل تگزاس نبود پرسید:
-چی شده ای دوست عزیزم که اهل تگزاس نیستی؟
-یهویی یه نور شدیدی خورد به چشمم. چشمم اوف شده.

سیریوس که فهمید چه اتفاقی افتاده، یواشکی به سیوروس گفت:
-سیو، فک کنم نور خورده به موهای براقت و بعد بازتابش رفته تو چشم و چال ایشون که اهل تگزاس هم نیست.

سیوروس اما در باغ نبود. با لبخندی جلو رفت و گفت:
-اجازه می دین کمک کنم؟

آن ساحره ای که اهل تگزاس بود، نگاهی به ساحره ای که اهل تگزاس نبود انداخت و با لهجه ی تگزاسی گفت:
-الکی زور نزن، رول طولانی می شه. من و این دوستم که اهل تگزاس نیست سوژه رو خوندیم. قراره مخ ما رو بزنی. بیا این صحنه رو کات کنیم بریم جلوتر که استاد معطل نشه قربونش برم.


دقایقی بعد
جیمز پاتر افتان و خیزان از کلاس بیرون پرید تا ساحره هایش را بیابد. به چپ، راست، بالا، پایین، منتها الیه های شرقی و غربی و شمالی و جنوبی و جهت هایی که هنوز کشف نشده بودند، نگاهی انداخت، اما دریغ از یک نشانه. جیمز ناراحت و غمگین به دیوار تکیه داد. از هر دو ساحره خوشش آمده بود، هم آنی که اهل تگزاس بود و هم آن یکی که اهل تگزاس نبود. تا به اینجا برسند، در ذهنش کلی به راز و نیازهایش فکر کرده بود، اما حالا آنها رفته بودند.

غمگین و افسرده به دفتر مدیریت رفت تا با دوستان قدیمی اش، سیریوس بلک و سیوروس اسنیپ صحبت کند و آب شنگولی بزند بر بدن تا غم و غصه هایش بپرد.
-سلام آقا. چیژ بدم آقا. چیژهای خفنژ دارم آقا. چیژ بخر آقا.

جیمز با ناراحتی فلورانسو را هل داد. فلورانسو به در برخورد کرد و عینکش در حلقش فرو رفت و عینک در معده اش توسط اسید معده ذوب شد و "چنین است عاقبت چیز فروشان [مرلین نامه، سورۀ چیز، آیۀ چیز فروشان]". بالاخره به دفتر مدیر رسید و خواست در را باز کند که صداهایی شنید.
-تکون بده، تکون بده، بدنو تکون بده، تکون بده!

اشتباه نمی کرد، صدای آرش بود! هراسان به داخل اتاق هجوم برد تا خواننده ی محبوبش را ببیند. اتاق در پوزیشن خوبی نبود. گوشه ای از اتاق، آرش ایستاده بود و همراه تعداد زیادی دختر با پوشش آستاکباری آهنگ "تکون بده" را می خواند. از آن طرف، سیوروس و سیریوس مشغول راز و نیاز با دو ساحره ای بودند که یکی شان اهل تگزاس بود و آن یکی، نه.
-نفس کش! راز و نیاز راه میندازی اونم با کنسرت زنده ی آرش؟
-حرص نخور، تکون بده! تکون بده!

و بدین ترتیب جیمز پاتر تکان داد و ساحره ها و جادوگر ها و ماگل ها ریختند وسط (حتی سیوروس و سیریوس و تگزاسی و غیرتگزاسی) و تسمه تایم تکان دادند و غم و غصه هایشان را فراموش کردند.

در همین اوضاع آلبوس دامبلدور که سوار مینی بوس شده و رنج سفر را بر خویش تحمیل کرده بود، به هاگوارتز رسید. لبخندی عاشقانه زد و خواست سری به دفتر مدیریتش بزند تا عشق و علاقه به بلک و اسنیپ تزریق کند. در طول راه برای اینکه انتقام رنج سفر را بگیرد، به بیست و هفت نفر از دانش آموزان هاگوارتز عشق و علاقه تزریق کرد - که بعد از این قضیه، اکثریت مفقودالاثر اعلام شده اند - تا بالاخره به دم در دفتر رسید. همین که چمدان هایش را پایین گذاشت و خواست در را باز کند، صداهایی شنید. انبوه ریش و پشم و ابرو و مو را کنار زد و از سوراخ چشمی در، داخل اتاق را نگاه کرد.
-نامردا... بدون من راز و نیاز پارتی می گیرین؟

و تلفن همراهش را که خیلی راحت از جیب بیرون می آمد و راحت هم در جیب می رفت، در آورد و شماره ی گشت آرشاد را گرفت.



نقل قول:
2)به صورت غیر رولی ، در پستی کوتاه توضیح بدید که آیا سوروس اسنیپ سفید تر هست یا سیریوس بلک ؟

خب این سوال جای ابهام داره... ینی خب کجای کدوم سفید تره؟
اما اگر بخوایم میانگین سفیدی رو در نظر بگیریم، اسنیپ به دلیل اینکه تو کل کتاب ها و فیلم ها یه دست لباس مشکی آستین بلند پوشیده بود و احتمالاً همیشه از کرم های ضد آفتاب استفاده می کرد، سفیدتره. سیریوس از قضا چون یه سگ سیاه هم می شد، یه ذره سیاه تر از اسنیپه. آخرین دلیل هم اینه که خب سیریوس بلک، بلکه و بلک هم سیاهه و بر اساس منطق هم بریم جلو، سیریوس سیاهه. و الا در کل دامبلدور که راضی بود از بلک.


ویرایش شده توسط مایکل کرنر در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۱۶ ۱۰:۳۷:۰۶

لامصب چقد رنک

!Only Raven

وبلاگ شخصی من

بیخیال اون صوبتا، من هنوز شصت درصد ایفام ریتا هم سی و نه درصد، جمعاً می شیم 99 درصد ایفا


چقد چکش!

اصن ذووووق

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "آرسینوس جیگر"
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۴
#29
ای جیگر... صرفن یه سوال دارم و بس!


وزیر که بشی، سیاه بازی در میاری؟ صرفن از مرگخوارها حمایت می کنی و تبعیض سیاه سفیدی برقرار می شه؟ ما محفلی ها قراره جر بخوریم عایا؟

در راستای سیاه و سفید یه چی بگو ببینم به درد رأی دادن می خوری یا نه


لامصب چقد رنک

!Only Raven

وبلاگ شخصی من

بیخیال اون صوبتا، من هنوز شصت درصد ایفام ریتا هم سی و نه درصد، جمعاً می شیم 99 درصد ایفا


چقد چکش!

اصن ذووووق

تصویر کوچک شده


پادکست جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۴
#30
سلام خدمت جادوگران و ساحره های محترم و خفن.

چند وقت پیش، طبق ایده ی یکی از دوستان، تصمیم بر این شد که پادکستی از طرف وبسایت جادوگران ارائه بدیم. (جهت توضیح کلمه ی پادکست می تونید به این لینک مراجعه کنید.)

تفاوت پادکست جادوگران با دیگر پادکست ها، در موضوع اصلی پادکست است. پادکست های دیگر به سایت، اخبار های واقعی و امثالهم می پردازند. کاری که ما در پادکست جادوگران می کنیم، ارائه ی پادکستی مطابق با ایفای نقش جادوگران است. یعنی به عنوان مثال، بخش اخبار آن مربوط می شود به اخبار و حواشی ایفای نقش و اعضای آن.

از اهداف اصلی گروه می توان جذب اعضای غیر ایفای نقشی به ایفای نقش، جلب توجه علاقه مندان به هری پاتر و همینطور، بالا بردن انگیزه و سطح کار تیمی در ایفای نقش اشاره کرد.

تیم تحریریه ی پادکست متشکل شده از :
مایکل کرنر، مورگانا لی فای، ریتا اسکیتر، آرسینوس جیگر، ریگولوس بلک.

حداکثر تلاش ما برای جلب رضایت اعضاست. حمایت ها، نظرات و پیشنهاداتتون رو از ما دریغ نکنید.


در حال حاضر، نیاز به شخصی به عنوان ادیتور صداها و ساخت پادکست نیازمندیم. کسایی که توانایی ادیت فایل های صوتی رو دارن، به من پیام شخصی بدن.


پ.ن: لازم به ذکره که تمامی تلاش های ما در راه ادب گمانه زن و وبسایت جادوگرانه و هیچ گونه جنبه ی سیاسی و غیره نداره.

پ.ن2: از پول هم خبری نیست البته.


لامصب چقد رنک

!Only Raven

وبلاگ شخصی من

بیخیال اون صوبتا، من هنوز شصت درصد ایفام ریتا هم سی و نه درصد، جمعاً می شیم 99 درصد ایفا


چقد چکش!

اصن ذووووق

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.