هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۹۴
#21
ارشد ریونکلا

1-خوب دوستان! برای این جلسه به گروه های دو یا چند نفره تقسیم بشین و یک کیک درست کنید. میتونید یک کیک خوب بسازید یا اینکه خرابکاری کنید و آخرش آش کیک یا خیلی شیرین شه یا خیلی بی شکر!(30 نمره)(به صورت رول) سعی کنید از قوه طنزتون استفاده کنید. هر هم گروهی ای که دوست داشتین رو انتخاب کنید. بدون محدودیت! هم گروهیتون میتونه ولدمورت باشه حتی ...

کلاس شلوغ بود و دانش آموزان به صورت گروهی مشغول درست کردن کیک ها بودند که گلرت پرودفوت به همراه هیپوگریفش وارد کلاس شد. بر روی هیپوگریف، سامان گلریز، مجری برنامه ی آشپزی بهونه، طناب پیچ شده قرار داشت و چسب پهنی بر دهانش زده شده بود.

پس از رسیدن به میز مورد نظر، سر آشپز را از هیپوگریف پیاده کرد؛ دهان و طناب ها را باز کرد؛ اوضاع را برای سرآشپز توضیح داده و با او وارد مذاکره شد.
- آقا سامان، اینجا مسابقه ی آشپزیه. میخوایم کیک درست کنیم. گفتن با هرکس بخوایم میتونیم یار بشیم و جایزه ی تیم قهرمان اینه که مهریه ی زن قهرمان ها رو هاگوارتز پرداخت میکنه! شنیده ام زنت به خاطر مهریه میخواد بندازت زندان... گفتم یه شانسی به توئه مشنگ بدم که خودت رو نجات بدی... نظرت چیه؟!
- مشنگ؟!
- کمکم میکنی یا نه. اگه کمک نمیکنی، تا به فکر یکی دیگه باشم. میدونی که... خیلی از آشپزها منتظر این فرصت هستن... و من هم عجله ای ندارم..!

گلرت با اینکه فقط چند ساعت تا پایان مسابقه باقی مونده بود، سعی کرد خودش رو بی تفاوت نشون بده و لبخند کج و کوله ای تحویل آشپز معروف داد.

- منو وسط برنامه زنده طناب پیچ کردی، انداختی ترک این موجود عجیب قریبت، بعدش هم همکارام رو بیهوش کردی. از وسط جت های جنگی و موشک هاشون ویراژ دادی و بدون توقف تا اینجا بیست ساعت پرواز کردی... حتی واسه توالت هم توقف نکردی، اون وقت میگی "عجله ای ندارم"؟!

پرودفوت پس از برانداز کردن آشپز و لباسش که از سفید شیری، به زرد موزی در آمده بود، جواب داد:
- اگه بخوای، دستشویی از اون طرفه!
- دیگه دستشویی ندارم ولی لباس تمیز و نو میخوام... یه دوش هم لازم دارم!
- هر وقت کافی بود، بگو تا شیر آب رو ببندم!

این جمله در حالی گفته شد که گلرت چوبدستیش رو به سمت آشپز گرفته بود و از انتهای چوبدستی، آب، پرفشار بر روی سرآشپز می ریخت.

سر آشپز متوجه شد راهی جز همکاری نداره، و اگه بیش از این حرفی بزنه، مشکلات بیشتری براش پیش خواهد اومد، پس تسلیم شد و مواد مورد نیازش رو گفت تا گلرت یادداشت کنه.
- آرد سفید خوشه، دو و یک دوم پیمانه. تخم مرغ تلاونگ، سه عدد. روغن مایع لادن سه چهارم پیمانه. ماست بدون چربی دامداران واسه استادتون که اضافه وزن داره، سه چهارم پیمانه. شکر بسته بندی شده ی ستوده، یک پیمانه. بکینگ پودر تیارا دو قاشق چای خوری.
- همین ها؟!
- همین ها. فقط بچه های توی خونه عنایت داشته باشن که هر پیمانه معادل یک لیوان چای خوریه.

گلرت بشکنی زد و آوندیر، جن خانگی کوچک، در برابرش ظاهر شد. جن، تعزیم بلند بالایی کرد، سپس لیست خرید رو گرفت و در یک چشم به هم زدن دوباره ناپدید شد!

- تصویر کوچک شده

- ؟!
- این چی بود؟! تصویر کوچک شده

- یکی از بچه های توی خونه بود. رفت خرید کنه، زود بر میگرده!


ده دقیقه بعد!

سامان گلریز مشغول سخنرانی برای جمع بود و تلاش می کرد تا زمانی که وقت داره، اطلاعاتش در مورد محصولات غذایی رو در اختیار علاقه مندان قرار بده. جلوتر از بقیه ی جمعیت که سراپا گوش شده و ردا از کف بداده بودند، پروفسور هگرید مشغول نت برداری بود!
- این آرد از گندم پروتئین پائین تهیه میشه. ویژگی این آرد، رنگ سفید و بافت فوق العاده نرم اونه که برای تهیه کلوچه و شیرینی هایی با بافت اسفنجی نظیر انواع کیک مناسب میباشه.این آرد بسته به سفارش مشتری...

- پاق!

- ارباب، آرد سفید خوشه تموم کرده بودن، فروشنده گفت بجاش آرد سفید تک بیارم. گفت کیفیتش خوبه و توی خونه هم خودشون از همینا استفاده میکنن. من هم خریدم! تخم مرغ تلاونگ هم تو مغازه ها نبود، فقط سه تا دونه اش باقی مونده بود که دست ارباب تاریکی بود. همونا رو از زیر قورباقه‌اش کش رفتم! ماست کم چرب نداشتن، بجاش سه چهارم پیمانه ماست فلّه (بسته بندی نشده.) از یکی از گابلین های دامدار گرفتم. گابلینه گفت این ماسته فقط مال ماست و اگر مردیم، باید بهش پسش بدیم! شکر بسته بندی که خواسته بودید رو از مغازه خریدم و بکینگ پودر رو هم از بازار سیاه گرفتم..! :

زمانی که مواد مورد نیاز رسید، سرآشپز کمی در برابر استفاده از موادی غیر از آنها که سفارش داده بود، مقاومت از خود نشان داد؛ اما این تلاش با طلسم کنفندوس در هم شکست و سامان گلریز در حالی که آموزش میداد، به پختن کیک پرداخت. لازم به ذکره تمام وسایل ماگلی مورد نیاز برای آشپزی، از انبارِ خانه ی آرتور ویزلی قرض گرفته شد و پس از کلاس، بی آنکه کسی بفهمه، دوباره به اونجا باز گردانده شد..!

پس از پخته شدن کیک، پروفسور هگرید به همراه سر آشپز، آشپزخانه رو ترک کرده و به کلبه ی پروفسور رفتند. ساعت ها در مورد آشپزی حرف زندند و پس از آن از یکدیگر خداحافظی کردند.


روز بعد، یکی از پاسگاه های مرزی ایران

- اسمت چیه؟!
- تربچه!
- خونت کجاست؟!
- تو باغچه!
- شما تا اطلاع ثانوی مهمون مایی..! کاظمی.. بازداشتگاه!

گلرت پرودفوت به آوندیر دستور داده بود که سر آشپز را به ایران بازگردونه و پس از باز گردوندن سر آشپز به ایران، حافظه ی او رو پاک کنه تا خاطره ای از هاگوارتز و دروغ گلرت در مورد پرداخت مهریه، نداشته باشه. اما انگار جن کوچک کمی توی پاک کردن زیاده روی کرده بود..!

==================================
این داستان کاملا تخیلی بوده و لطفا فک و فامیل سرآشپز مذکور یخه ی ما رو نچسبن! :|


ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۳ ۱۴:۴۸:۴۲
ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۳ ۱۵:۰۷:۳۰
ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۳ ۱۵:۰۹:۱۶
ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۳ ۱۶:۰۳:۲۴

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴
#22
پنج شب و هشت روز از رفتن پروفسور دامبلدور می گذشت. عمارت شماره دوازده گریمالد در تمام این مدت، به صورت نان-استاپ خانه های شماره ی یازده و سیزده را مورد برخورد تنه ی خود قرار می‌داد و موجب شکستن تعداد زیادی از اسباب و وسایل آن دو خانه شده می‌شد.

در دومین روز از رفتن پروفسور دامبلدور، صاحبان هر دو خانه، جان خود را برداشته و از زلزله ی موضعی که تنها خانه ی آن دو را میلرزاند، گریخته بودند! به نظر میرسید این زلزله تا بازگشت پروفسور دامبلدور ادامه خواهد داشت اما زمین لرزه ی موضعی آرام شد..!

چند لحظه قبل از مشخص شدن کینگ آف دِ هیل محفل!

پنجه ی طوفان در برابر تلویزیون جادویی مشغول تماشای برنامه ی پاندای کنگ فو کار بود و فرزندان محفل دست در گریبان یکدیگر. هر لحظه یکی از شوالیه های سپید به سویی پرتاب می‌شد و پس از آن، تنها صدای بنگ! حاصل از برخورد... و گاهی صدای قررررچ یا پَق! خبر از حذف یکی دیگر از اعضای محفل می داد.

دانگ نورانی در حالی که چهار زانو نشسته بود، بر روی هوا از میان افراد پرتاب شده ویراژ میداد و تلاش می کرد تا پایان مبارزه دوام بیاورد.

جیمز پاتر و گلرت پرودفوت از یک طرف هگرید را گرفته بودند و بودلرها از طرف دیگر. در آن بین، تد ریموس لوپین از روی مبل پروفسور دامبلدور با حرکتی نمایشی بر روی هگرید پرید و نیمه غول را به زمین دوخت.

پس از حذف هگرید و مصادره شدن کیک ها، تیم پنج نفره تقریبا همه را از پای در آورده بودند. همه بجز دانگ نورانی که قدرت مانورش با F14 برابری می کرد!

تدی با یک پرش بلند سعی کرد ماندانگاس را بگیرد؛ اما ماندانگاس سریع تر و باهوش تر از این حرف ها بود. با یک جا خالی سریع، گرگ نمای فیروزه ای را قاطی باقالی ها فرستاد و پیش از اینکه کسی بتواند عکس العملی نشان دهد، سه عضو نا بالغ گروه نیز به گوشه ای پرتاب شدند.

تنها گلرت مانده بود و ماندانگاس. گلرت دستش را به چوب جادویش نزدیک کرد. ماندانگاس نیز همین کار را کرد.
- تو خیلی شارلاتانی... ولی من از تو شارلاتان ترم!

ماندانگاس که سالها برای فرز بودن دستانش شناخته میشد، این بار نیز این فضیلت خود را به نمایش گذاشت. چوبدستی ارباب نورمنگار به هوا بلند شد و در دست چپِ فلچر قرار گرفت!

رییس این روزِ محفل ققنوس انتخاب شده بود. یا این چیزی بود که بقیه فکر می کردند... ماندانگاس در حالی که هر دو دستش را به نشانه ی پیروزی بالا گرفته بود، "دالای لاما دوسِت داریم!" گویان در اتاق پذیرایی دور افتخار میزد. همه چیز بر وفق مرادش می نمود تا اینکه هیپوگریف از تلویزیون سر برداشت، اربابش رو شکست خورده، و چوب جادوی اربابش رو در دستان دانگ نورانی دید! در اینجا، دانگ نورانی ضربه ی محکمی رو در مرکز جرم بدنش دریافت و مانند هواپیما های شرکت هوایی ایران، به زمین سقوط کرد!

قوانین مشخص بودند. تنها فرد شکست نخورده، پنجه ی طوفان بود! حالا نیمروز بود و او باید ریاست محفل ققنوس را تا پایان روز به عهده می گرفت. اما واقعا یک هیپوگریف چگونه می‌توانست محفل ققنوس را مدیریت کند..؟!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۴
#23
چیکار:
قایق موتوری درست میکرد! :|


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۰:۳۱ شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۴
#24
با کی؟
با رکسان ویزلی :|


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: سئوالی که دوست داشتید در پایان کتاب 7 پاسخ داده شود ولی نشد چه بود؟
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۴
#25
نقل قول:
اون جاییکه هری تو قسمت ۶مرد، کجا بود؟

هری پاتر توی کتاب ششم نمرد. توی کتاب هفتم، توی جنگل ممنوعه توسط لرد ولدمورت آواداکداورا خورد ولی به خاطر یه طلسم محافظتی که ولدمورت توی کتاب چهارم فعالش کرده بود، دوباره زنده شد.

اگر سوالت چیز دیگه ایه، دقیق تر بپرس تا اگر توی کتاب ذکر شده بود، بگم.


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۴
#26
دوس نداشتم توی گفت و گو با مدیران، کاری غیر از گفت و گو با مدیران انجام بدم ولی یه روشن سازی رو لازم دونستم.

نقل قول:
رودولف لسترنج گفته:
چیزی که میتونم به قطعیت بگم اینه که پرنتیس خیلی منطقی تر و واقعی تر از شخصیت خودته...گلرتی که همجنسگرا بوده بچه اش کجا بود که بخواد مثلا نوه داشته باشه؟!یا هرچی...

طبق چیزی که رولینگ گفته، گلرت گریندل‌والد به احساسات آلبوس دامبلدور پاسخ مثبت نداده و احساسات دامبلدور رو بی جواب گذاشته بود. پس میتونیم همجنسگرا بودن گلرت رو تا حدی رد کنیم. اون درصد شّک که باقی میمونه، دقیقا همونقدر شّک هستش که ما در مورد همجنسگرا بودن خانوم فیگ یا آقای فیلچ دارم... شاید حتی کمتر!

من فکر میکنم دلیل برداشت شما از همجنسگرا بودن گریندل‌والد، ایفای نقش گریندل‌والدها و دامبلدورهای قبلی بوده که این موضوع رو برای شما به صورت درونی در آورده.
باید بگم که از شنیدن اینکه تونستیم این خصوصیت رو برای شما و دیگران درونی کنیم، شخصاً خوشحالم!

بیش از این در مورد چیزهایی که قرار نیست تغییری در اونها ایجاد بشه و فقط ممکنه اعضا رو آزرده خاطر کنه، صحبت نمیکنم.

در نهایت این رو بگم که شخصیت ایفای نقش ما، با خود ما متفاوته! اگه این تفاوت رو درک کنیم، با بعضی مسائل خیلی راحت تر میتونیم برخورد کنیم تا اینکه هردو رو جزیی از یکدیگه ببینیم.

با تشکر،
گلرت پرودفوت!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۰:۴۰ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۴
#27
با تشکر از توضیحات هکتور گرنجر عزیز،

اگر بگیم از نظر اسم مشکلی وجود نداره، ولی باید شخصیتتون پایبند به دنیای هری پاتر باشه چی؟

مثلا فرض کنید جادوگری به اسم رجینالد مک کویین وجود نداره، یکی بیاد بگه من رجینالد مک کویین هستم، جادوگرم و فلان. اینجوری اون رجینالد مک کویین با گلرت پرودفوت که توی کتاب حتی اسمش هم نیست و فقط یه تیکه ی کوچیک ازش هست، فرق چندانی نداره. اینجوری، اونی که میگه من لرد لاس هستم، فقط اسمش لرد لاس‌ـه. اون دیگه شخصیت لرد لاس توی هر دنیای افسانه ای دیگه نیست. یا اگه بگه سارون، فقط یه اسمه نه اینکه واقعا معرف توانایی های اون شخص. البته سارون میتونه یه گروه ترول دور خودش جمع کرده باشه و ایفای نقش اینجوری کنه، ولی نمیتونه از یه جاهایی فراتر بره.

نظر من اینه که یکی نیاد بگه من فلانی، دختر رودولف لسترنج هستم. چون یکم با کتاب در تعارضه. ما میدونیم که رودولف و بلاتریکس با هم بچه ای نداشتن و رودولف لسترانج کتاب، نمیتونه بیش از یه همسر داشته باشه. البته اگر منظور شما بچه ی نامشروعه، حس میکنم جو کتاب هری پاتر رو با جو کتاب نغمه ی آتش و یخ اشتباه گرفتید..!

یا مثلا یکی نیاد بگه من جی اف آلبوس دامبلدورم، چون ما میدونیم آلبوس دامبلدور توی همون دوران جوانیش هم علاقه ای به دخترها نداشته.

نظر من اینه که وجود شخصیت های ساختگی در صورتی که منافاتی با دنیای هری پاتری نداشته باشن، مشکلی نداره. در مورد ایفای نقش، ژانگولر بازی رو با اسم هرکس میشه انجام داد. چه اسم آلبوس دامبلدور، چه لرد ولدمورت و چه آرگوس فلیچ..! اما کسانی که سعی میکنن ژانگولر بازی در بیارن، به صورت اتوماتیک توسط کاربرها نادیده گرفته میشن و برای ایفا نگرانی خاصی رو ایجاد نمی کنن.

با تشکر از وقتی که گذاشتید،
گلرت پرودفوت


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: سئوالی که دوست داشتید در پایان کتاب 7 پاسخ داده شود ولی نشد چه بود؟
پیام زده شده در: ۰:۱۴ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۴
#28
اورلا کوییرک،
نقل قول:
من یه سوال از تو فیلم داشتم.
تو یادگاران مرگ اون موقع که هری داشت خاطرات اسنیپ رو مرور میکرد مگه موقعی که اسنیپ سپر رو درست کرد دامبلدور نمرده بود؟ ولی تو خاطرات وقتی اسنیپ سپر مدافع رو درست کرد دامبلدور کنارش بود!

اون تیکه ای که سوروس سپر مدافع رو توی خاطراتش درست کرد، در واقع مربوط به خاطرات سوروس اسنیپ توی کتاب ششم بود. اون زمان آلبوس دامبلدور ازش خواسته بود که به هری بگه باید بره پیش ولدمورت که ولدمورت بکشش. اونجا اسنیپ پاترونوسش رو احضار کرد که به دامبلدور نشون بده که هنوز لیلی رو دوست داره و هری هم چون بچه ی لیلی اوانزه، واسش مهمه.

اونجا که اون پاترونوس آهو میاد پیش هری تا بهش جای شمشیر گریفیندور رو نشون بده، یه زمان دیگه اس. فقط میخواد نشون بده که اون پاترونوس متعلق به اسنیپ بوده.

مونیکا ویلکینز،
نقل قول:
هدف لرد از درست کردن هورکراکس ها چی بود واسه چی می خواست عمر ابدی داشته باشه

همونجور که توی کتاب گفته شده، ولدمورت از مرگ میترسیده و برای اینکه نمیره، هورکراکس ها رو ایجاد کرده. دلیل اینکه میخواست عمر ابدی داشته باشه هم همون ترسش از مرگ بود. توی کتاب چهارم، ولدمورت خودش این حرف رو به آلبوس دامبلدور میزنه:"هیچ چیز بدتر از مرگ نیست، دامبلدور!"

با جمله ای که گفته شده، منطقیه که ولدمورت بخواد از چیزی که به عنوان "بدترین چیز" میدونه، فرار کنه.


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: سئوالی که دوست داشتید در پایان کتاب 7 پاسخ داده شود ولی نشد چه بود؟
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴
#29
نقل قول:
من نفهمیدم چطوری هری پاتر مرد بعد از صحبت با دامبلدور دوباره زنده شد ولی لرد سیاه زنده نشد ؟؟؟ چرا لرد سیاه برنگشت و اینکه چرا اسنیپ اونجوری مرد واقعا حقش نبود
در مورد زنده موندن هری، فکر میکنم دامبلدور توی اون فصلی که توی ایستگاه کینگز کراس بودن بهش توضیح داد چرا. اگر اشتباه نکنم، به خاطر اینکه ولدمورت از خون هری برای برگشتنش استفاده کرد، با اینکه قسمتی از محافظتی که مادر هری روی هری گذاشته بود رو به دست آورد، ولی یه جادوی باستانی دیگه رو فعال کرد که از کشته شدن هری توسط اون جلوگیری میکرد. درواقع توی کتاب هفتم، هری یه هورکراکس ناقص از ولدمورت بود و ولدمورت با خونی که توی رگهاش جریان داشت، هری رو توی دنیا نگه میداشت. در واقع یه سیستم دفاعی دوطرفه بینشون وجود داشت که ولدمورت با زدن طلسم مرگ به هری و از بین بردن اون تیکه ی روحی که توی بدن هری بود، این رابطه رو یک طرفه کرد. بعد از اینکه توی جنگ هاگوارتز طلسم مرگش به خودش برگشت، چون دیگه هورکراکسی نداشت که اون رو توی این دنیا نگه داره، مُرد.


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: به نظر شما ممکنه ولدرمورت از چیزی بترسد?
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴
#30
در مورد نترسیدن ولدمورت از دیوانه سازها باید بگم که دیوانه سازها عشق، شادی و امید انسان ها رو می مکند. با توجه به توضیح بالا، ولدمورت هدف خیلی دلخواهی برای اونها نبوده؛ پس ولدمورت هم دلیل خاصی برای ترسیدن از اونها نداشته..!

موضوع دیگه اینه که ولدمورت و دیوانه سازها علائق مشترکی داشتن و این موضوع اونها رو یه جورایی متحد یکدیگه قرار میداد؛ پس ممکنه به این دلیل هم مقداری احساس امنیت پیدا کرده باشه..!
من فقط نمیدونم که چرا هیچ وقت، هیچکدوم از دیوانه سازها دنبال رون ویزلی نمیرفتن..؟!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.