هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (دروئلا.روزیه)



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۸
#21
تیم ریونکلاو


جستجوگر: مبل زبل
مدافعین: جارو، دروئلا روزیه
مهاجمین: دیوانه‌ساز، جرالد ویکرز، آندریا کگورت
دروازه‌بان: لینی وارنر
داور: تام جاگسن


ویرایش شده توسط دروئلا روزیه در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۱۱ ۰:۱۲:۵۳
ویرایش شده توسط دروئلا روزیه در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۱۱ ۰:۲۱:۳۱

One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سلام بر لرد شکلاتی ... درود بر چتر صورتی
پیام زده شده در: ۰:۵۴ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۸
#22
ارباب!
ارباب من می دونستم بر می گردین. مطمئن بودم اصلا!
اون اوایل که این لرد تقلبیِ شکلاتی اومد، رفتم پشت کتابخونه م پناه گرفتم. میخواستم اعتصاب کتاب کنم ارباب. انقد کتاب نخونم تا لرد شکلاتی با اون چتر صورتیش از خونه ریدل بره. نرفت ولی ارباب.
اما ارباب چند روز بعد از اومدن لرد شکلاتی، شما اومدین به خوابم. مثل همیشه با شکوه و پر جذبه...
روز بعدش خوابمو با گابریل و رابستن و بچه در میون گذاشتم. علیه لرد شکلاتیم قیام کردیم ارباب. ولی شکلات جلوی چشم بقیه رو گرفته بود و نمی تونستن حقیقتو ببینن.

ارباب... می بخشین لطفا ارباب؟


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱:۳۸ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۹۸
#23
شب دوم مهر - خوابگاه پسران ریونکلاو

- حالا دیگه قطعا فردا تو همه درسا می ترکونم! دیگه هیچ بوکاتی نمی تونه مانع دانش آموز برتر شدنم بشه...
تام، کل شیشه معجون حلال مشکلات رو با هزار امید و آرزو تا ته سر کشید.


چند روز بعد - تالار عمومی ریونکلاو

- تام! بیا اینجا ببینم! دفتر و کتاباتم بیار.
- باشه باشه... بذار این دست شطرنج جادویی-مجازی رو ببرم، میام.
- تام!

دروئلا که از دست بازیگوشیا و درس نخوندنای تام تو این چند روز حسابی کفری شده بود، به طرف سر تام حمله برد. ولی تام، تام با تجربه ای شده بود. سریع جاخالی داد و دروئلا روی شطرنج جادویی-مجازی فرود اومد. مهره های شطرنج که از این اوضاع زیاد راضی نبودن، با هم متحد شدن و فرمان حمله رو صادر کردن. دروئلا همزمان که مهره های شطرنجو از دست و پا و سر و صورتش جدا می کرد، فریاد زد:
- مگه دستم بهت نرسه تام... مغزتو می شکافم و تک تک بوکاتای توشو با همین دستام در میارم.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۰:۱۱ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۹۸
#24
دفاع در برابر جادوی سیاه! یکی از مهمترین و هیجان انگیز ترین درسا واسه دانش آموزای هاگوارتز.

- استاد جدیدو دیدی؟ دیشب موقع گروهبندی نبود.
- می گفتن کتابخونه بوده.
- شایعه ها رو شنیدی؟ مثل اینکه مرگخواره!
- چی؟ استاد دفاع در برابر جادوی سیاه مرگخواره؟

انگار امسال کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه هیجان مضاعفی داشت. همونطور که دانش آموزا از ترس سکته ها می کردن و غش ها می کردن و پارچ آب قندو دست به دست تو کلاس می گردوندن، یه دسته کتاب به ارتفاع دو متر، پاورچین پاورچین وارد کلاس شد.

- سلام بچه ها!
صدا بود، ولی تصویر نبود.
- من دروئلا روزیه هستم. استاد دفاع در برابر جادوی سیاه این ترمتون.
- استاد؟ راسته که مرگخوارین؟
- استاد استاد... میشه علامت شومتونو ببینیم؟
_ شما مادر بلاتریکس لسترنج نیستین احیانا؟
به محض ادای جمله ی آخر، همه ی کلاس ساکت شدن. حتی آجرا و پله ها و تخته و نیمکتام از پچ پچ دست کشیدن و ساکت و آروم، منتظر جواب استاد موندن. دروئلا که اوضاعو مقداری وخیم می دید، با لبخند زورکی که از پشت کتابا معلوم نبود، سعی کرد بحثو عوض کنه و تو دلش قانون ممنوعیت استفاده از طلسمای ممنوعه تو هاگوارتزو مورد عنایت قرار می داد.

- خب بچه ها... این کتابا رو واسه شما آوردم... هدیه ن. لطفا همین الان فصل اولشو آروم و بی سر و صدا بخونین.
و با یه حرکت چوبدستی، کتابا رو بع پرواز در آورد و رو میز دانش آموزا گذاشت.
- ده دقیقه وقت دارین... همین الان زمانتون شروع شد.
با برخورد کف ساعت شنی با میز استاد، صدای ورق زدن، دست در دستِ صدای غر زدن بچه ها، شروع کردن به قدم زدن تو کلاس.


ده دقیقه بعد

- وقت تمومه! تو... پسر ریونی. آره خودت. پاشو ببینم. اسمت چیه؟
- تام جاگسن نابغه.
- خیله خب نابغه ... بگو ببینم چی از فصل اول فهمیدی.
- فصل اول... فصل اول چیز بود... خیلی خفن بودا! صب کن میگم الان.
-
- یه آقاهه بود... نه یه خانومه بود... یکی بود که اسمش جیلی بود...

دروئلا با آرامش تمام و قدمای بلند، به سمت تام رفت. تو یه حرکت با یه دست سر تامو گرفت و اون یکی دستشو تا آرنج تو بینی تام برد. بعد از کلی تقلای تام واسه نجات و خونریزی شدید، دروئلا موجودی رو از بینی تام بیرون آورد و سر تامو ول کرد تا بیوفته و خون مثل فواره از بینیش بزنه بیرون و مثل بادکنک پربادی که ولش کرده باشی، تو کلاس بگرده و بالا پایین بره و همه جا رو خونی کنه.

- این موجود، اسمش بوکاته. پسر عموی بوگارته و لای کتابا زندگی می کنه. بوکاتا از طریق گوش و بینی و چشم، وارد مغزتون می شن و نمی ذارن چیزیو که می خونین متوجه شین.
- خانوم اجازه؟ چجوری از شرشون خلاص شیم؟
- باید از طلسم...
با برخورد تام به دروئلا و برخورد سر دروئلا به گوشه ی میز و بعد کف کلاس، دانش آموزا به صورت خود مختار کلاسو تعطیل کردن و شروع کردن به جمع کردن وسایلشون.

- ت... تکلیف... تکلیف ددا... دارین...


تکالیف:

1. هکتور یه معجون درست کرده و اسمشو گذاشته حلال مشکلات. ولی معجون به جای اینکه مشکلیو حل کنه، باعث میشه افراد بعد از خوردنش، شخصیتی کاملا مخالف با شخصیت اصلیشون پیدا کنن. تام که بشدت فرد درس خونیه، این معجونو خورده و الان تنبل و درس نخون شده. ولی دروئلا بعد از اتفاقی که تو کلاسش افتاد، معتقده که تو مغز تام هنوز بوکات هست.
اینجا در مورد تام و اتفاقایی که میوفته بنویسین. حواستون باشه که سوژه ادامه داره. پس پستای همو ادامه بدین. حتما هم لینک پستتونو اینجا بدین وگرنه تکلیف در نظر نمیشه و امتیازی نمی گیره. ( سال اولیا: 20 امتیاز - ارشدا: 15 امتیاز)

2. توی یه رول کوتاه، یه روز عادی یه بوکاتو تو مغز خودتون شرح بدین. ( 10 امتیاز)


ویرایش شده توسط دروئلا روزیه در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۲ ۱:۵۱:۲۲

One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۸
#25
به نام دولت نظافت و تقارن


کنت الاف!
منم فوت لرد سیاه رو به شما تسلیت می گم.
ممنون از معرفی افراد متخطی. به شکایتتون در اسرع وقت رسیدگی می شه.


آلکتو با الف کرو!
ریاست آزکابان شکایت شما رو نمی پذیره.
شکایت از شخص وزیر یا معاونشون ممنوع و جرم شناخته می شه.
می تونم جرمو نادیده بگیرم اگر به رباب بپیوندی!


#نه_به_لرد_شکلاتی
#نه_به_چتر_صورتی


ویرایش شده توسط دروئلا روزیه در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۱ ۱۸:۱۵:۲۳

One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سلام بر لرد شکلاتی ... درود بر چتر صورتی
پیام زده شده در: ۵:۰۳ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
#26
احسنت وزیر! درود بر شما!

ای دوستان! ای یاران سابق لرد سیاه! ای همراهان تاریکی!
بنده دیشب خوابی دیدم... خواب اربابمون... خواب لرد سیاهو دیدم...

دیشب زحمت کشیده بودن، منت نهادن، تشریف آوردن به خوابم... پر ابهت... با ردایی سیاه و برازنده و هاله‌ای مشکی که ایشونو احاطه کرده بودن... چه با شکوه‌ بودن...
فرمودن که:" ئلا! ما باز می‌گردیم. همیشه بازگشته‌ایم. این بار هم باز می‌گردیم."
من در اون لحظه غرق چنان شعف و شادی شده بودم، که جلد از ورق نمی‌شناختم.

ارباب به کتابی که توی دستم بود اشاره کردن و فرمودن:" ئلا! ما از میان همین کتاب بر خواهیم خواست و باز خواهیم گشت. از کتابمان محافظت کنید."
و ایشون عقب، عقب رفتن و در سیاهی محض، محو شدن.

دوستان! بیاید به جای پیوستن به شخصی که تمامی قوانین وزارت رو شکسته و هیچ نشانه‌ای از پاکیزگی و تقارن نداره، از کتاب ارباب محافظت کنیم. با توجه به فعل جمعی که ارباب به کار بردن، یقینا منطورشون همگی ما مرگخواران بوده. پس هنوز امیدی برای بازگشت از این راه اشتباه هست... بیاید و نزد وزیر اظهار پشیمانی کنید تا مورد شفاعت و بخشش قرار بگیرید. بیاید از کتاب ارباب، که به شخصی که یادم نمیاد قرضش دادم، به خوبی حفاظت کنیم تا شاهد بازگشت پرشکوهشون باشیم.

#نه_به_لرد_شکلاتی
#نه_به_چتر_صورتی


ویرایش شده توسط دروئلا روزیه در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳۱ ۵:۱۱:۳۱
ویرایش شده توسط دروئلا روزیه در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳۱ ۵:۱۲:۳۲

One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق شکنجه(نقد پست های انجمن آزکابان)
پیام زده شده در: ۰:۰۷ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۸
#27
سلام وین. خوش اومدین.

نقد پست شماره 54 دعواهای زندانیان - وین هاپکینز:

نقل قول:
_پس سریعتر من رو ببر اونجا تا قهر نکردم.
نحوه ی شروع پستتون رو دوست داشتم. پست هایی که با دیالوگ شروع می شن، معمولا خواننده رو تشویق می کنن که بخوندشون. خواننده کنجکاو می شه که بدونه کی اون حرفو زده و چرا همچین چیزی گفته. می تونستین دیالوگ جالب تر و کنجکاو کننده تری بنویسین. اما برای شروع پست، نوشتن دیالوگ انتخاب خوبی بود.

اولین مسئله تو پستتون که توجهمو جلب کرد، شکلکا بودن. اولش می خواستم بگم تعداد شکلکا خیلی زیادن. اما بعدش دیدم همه شون تو جای درست استفاده شدن و حالت گوینده ی دیالوگا رو نشون می دن. این خوبه که درست از شکلکا استفاده شه. اما نباید بهشون وابسته شیم. یه توصیف خوب، قبل یا بعد از دیالوگ، می تونه کار شکلک رو انجام بده. پست رو هم بهتر می کنه.

نقل قول:
تا اینکه شپش نماینده شش پای بند مانندش را روی زمین گذاشت و گفت:
_بانو، اجازه بدید کمی استراحت...
_منظورت چیه؟ قهر می خوای؟
بعضی قسمتارو بهتره ننویسیم. نوشتنشون هیچ نفعی برای پست نداره. این قسمت پستتونم یکی از هموناست. بودنش تاثیر مثبتی روی پستتون نذاشته.
از طرفیم مبهم نوشته شده. شپش پاهاشو رو زمین گذاشت؟ رو زمین نبودن مگه؟ احتمالا منظورتون این بوده که پاهاشو دراز کرده. یه حالتی مثل له شدن! وقتی کلمه ی مناسبی برای یه موقعیت پیدا نمی کنیم، بهتره توصیفش کنیم. شمام توصیف کردین. اما توصیفتون دقیق نبوده. این ممکنه خواننده رو گیج کنه.

نقل قول:
طولی نکشید که شپش ها و لیسا به انبار ریش رسیدند. شپش نماینده گفت: _به شکل پله در بیایید تا بانو وارد انبار شود.
به نظرم بهتره تا حد امکان از "گفت: - دیالوگ" استفاده نشه. بعضی جاها واقعا لازم میشه. ولی درکل ننوشتنش بهتره. قشنگتره. به جای نوشتن گفت، میتونین توضیح بدین. گوینده چیکار می کرد قبل از گفتن اون دیالوگ؟ با چه حالتی حرفشو زد؟ مثلا می شد اینجوری نوشت این تیکه رو:
طولی نکشید که شپش ها و لیسا به انبار ریش رسیدند. شپش نماینده که از دستاورد خود و تیمش از شادی به طور نامحسوسی بالا و پایین می پرید، با غرور به در ورودی انبار نگاه کرد.
- به شکل پله در بیایید تا بانو وارد انبار شوند.

اینجوری خواننده هم از احساسات شپش خبر داره، هم میدونه دیالوگ مال کی بوده.

به شکل پله دراومدن شپشا خیلی خوب بود! می شد یه پست کامل در موردش نوشت.

نقل قول:
_پس سریعتر من رو ببر اونجا تا قهر نکردم.

_زود باش بیا اینجا تا باهات قهر نکردم.

_منظورت چیه؟ قهر می خوای؟
شما شخصیت لیسا رو شناختین. سوژه هاشو می دونین. اینو از دیالوگا میشه متوجه شد.
اما اشاره ی زیاد و مستقیم به سوژه ها، تاثیرشونو کم می کنه.

از پستای قبل از پست شما، مشکلی واسه سوژه پیش اومده بود. لیسا وارد ریش دامبلدور شده بود و اونجا با یه دنیای کامل و مجزا رو به رو شد. به جای تمرکز روی این دنیا، روی شپشا تمرکز شده بود. تو پست قبل از شما لیسا از شپشا خواسته بود که راهنماش بشن. پست شما جای درستی شروع شد و بهترین کاری که می شد رو با شپشا انجام دادین.

از روی سوژه ها سریع رد شده بودین. دیالوگا می شد قوی تر و توصیفا، بهتر و بیشتر باشن. بهتره به جای اینکه سعی کنین یه چیز خنده دار بنویسین و خواننده رو بخندونین، صبر کنین یه موقعیت خنده دار به وجود بیاد. این مسئله رو با نوشتن و شناختن شخصیتا و درک سوژه ها می شه درست کرد.
طول پستتون کاملا کافی و اندازه بود. جای خوبیم تموم شده بود. شخصیت لیسا رو شناختید. شخصیت مطیع شپش جالب بود. کل قسمت پله شدن شپشا و مردنشون با بالا رفتن لیسا، بامزه بود.

موفق باشین. :)


ویرایش شده توسط دروئلا روزیه در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۰ ۰:۱۳:۲۶

One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۸
#28
بچه‌های محله ریونکلاو


Vs


سریع و خشن


پست دوم

چیز مهمی نبود... فقط یه ترک کوچیک بود. اما ترکای کوچیک اصلا جنبه‌ی اون همه توجه رو ندارن. ترک، که ترک کوچیک بی جنبه‌ای بود، با دیدن اون همه توجه، دستی برای تیم ریونکلاو و غولا تکون داد، قیچی مخصوصشو دستش گرفت و با سرعت بیشتری قندیل یخی رو قیچی کرد.

- آع... غاغا خو!
- ها؟
- غاغا... خو!
- دروئلا؟! ببین این چی می‌گه!

با فریاد تام، دروئلا دست از تشویق کردن ترک کشید و کیفش رو برداشت تا دنبال "فرهنگ لغت غولیان" بگرده. تام جدیدا کاپیتان بی اعصابی شده بود. اتفاقای بازیای گذشته، دونه دونه تارای عصبیشو از گوشش بیرون کشیده بودن. اما ترکِ کوچیکِ بی جنبه، خیلی بی جنبه بود. داد و فریاد تام رو به عنوان تشویق برداشت کرد. چکشی از توی جیبش درآورد و با یه فریاد ریز، محکم روی قندیل کوبیدش.

شپلق

-
- عا قا غا!
- اِ... چیزه... اصلا جذاب تر شدن... غول تک شاخ شدنا!

غولا به بزرگترین غول نگاه کردن. بزرگترین غول روی زمین پخش شده بود و یه قندیل فرو رفته بود تو سرش. یکم اونورتر، مغزش دستشو گذاشته بود زیر سرش و رو خونی که کف غار ریخته شده بود، شناور بود. با چشم غره‌ی یکی از غولا، مغز شنا کرد و شنا کرد و رفت تو سر بزرگترین غول.

- به به! چه مغز فهمیده‌ای... ماشالا...
- غو خا گا... خو!
- هزار ماشالا... صحبتم می کنن...

تام نگاهی با مضمون "این چی داره می‌گه؟" به دروئلا انداخت. دروئلا با چشمای گرد و کاغذای آویزون از گوشه‌ی دهنش، به صفحات باقی مونده از لغت نامه‌ی غولیان اشاره کرد. دروئلا هنوز کل لغت نامه رو نخورده بود. کل اعضای تیم ریونکلاو و غولا منتظر موندن تا دروئلا صفحه های باقی مونده‌رو هم بخوره. همین که آخرین قسمت از آخرین صفحه رو قورت داد، جغدی وارد غار شد و پاکتی رو وسط غار انداخت. تام به امید اینکه نامه‌ای از طرف فنریر به دستشون رسیده باشه، به پاکت حمله کرد.
- مترجم بین‌المللی زبان غول های غارنشین... واقعا؟
- اهم اهم... فرمودن یاران ما، ما زنده‌ایم... بکشینشون!
- دیالوگ اربابو چرا میگی؟ چرا دارین میدویین؟ چه خبرتونه شماها؟

تام با نیم نگاهی به پشت سرش، جواب تمام سوالاشو گرفت. به اولین فرمانی که مغزش صادر کرد، عمل کرد. با بیشترین سرعت ممکن دویید.

چند ساعت بعد- داخل غار


تعقیب و گریز بین غولا و تیم ریونکلاو ادامه داشت. اما انگار همه رو اسلوموشن بودن. ریونکلاوی ها رو جاروهاشون، همزمان با فرار از دست غولا، کوییدیچم تمرین می کردن. بزرگترین غولم مدتها بود که خوابش برده بود و خر و پفش همه‌ی قندیلا رو به افتادن تشویق می‌کرد. اما قندیلا، برخلاف ترکاشون، بی جنبه نبودن. هیچ چیزی نمی تونست اونا رو وسوسه کنه.

- بسه دیگه...
- اغ!
- بله جرالد حق با شماست... بله!
- همه اینا ترجمه‌ی همون یه کلمه بود؟
- نه. ترجمه‌ش بله! بود.
-

همه خسته و کوفته و درمونده، یه گوشه از غار نشستن. داشتن به نشستن ادامه می دادن که یه گوشه از غار روشن شد.

- این چیه رو سرش؟
- لامپه. غولا وقتی یه فکری به ذهنشون می‌رسه لامپ رو سرشون روشن می‌شه. لازم نیست بهش شلیک کنی جان.

جان که از رفتار دروئلا بیشتر از لامپ روی سر غول تعجب کرده بود، اسلحه‌شو پایین آورد و مثل بقیه، منتظر شنیدن فکر غول موند.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دعواهای زندانيان
پیام زده شده در: ۰:۴۸ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۸
#29
قرچ
درست همون لحظه‌ای که لیسا داشت درو باز می‌کرد، صدای قرچ به گوشش رسید. سریع دستشو تا آرنج تو جیب ردای راه راه زندانش برد. قهردونشو در آورد و جلوی نور خورشیدی گرفت که ریشش تا زمین می‌رسید. به دقت قهردونشو بررسی کرد و وقتی مطمئن شد که صدا به خاطر ترک برداشتن دارایی ارزشمندش نبوده، دوباره دستشو روی دستگیره‌ی در گذاشت.

قرچ
لیسا باز قهردونشو جلوی نور خورشید گرفت.
- یه ذره‌بین بده.
شپش ها نمی دونستن ذره چیه تا بخوان ببیننش. شپش نماینده با ترس به لیسا، بعد به در انباری نگاه کرد.
-ش... شاید او... اون تو باشه!

لیسا در انباری رو باز کرد، رفت تو و بعد از چند لحظه، با یه ذره‌بین ریش دار برگشت. قهردونشو جلوی نور خورشید گرفت و با ذره‌بین ریش‌دار به دقت بررسیش کرد. وقتی خیالش از بابت سالم بودن قهردونش راحت شد، برگشت که در انبار رو باز کنه.

قرچ
-با هرچی صدای "قرچ"ه قهرم!
به محض تموم شدن حرفش، پله‌ی شپشی خراب شد و لیسا که قهردونشو محکم بغل کرده بود، سقوط کرد.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تابلوی شن پیچ زندان (اعلامیه های آزکابان)
پیام زده شده در: ۰:۴۵ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۸
#30
به نام دولت چسبندگی و سازندگی


وین بدو بدو از قلعه ی هاگوارتز خارج شد. باید سریعتر خودشو به وزارتخونه می رسوند و مسئله ی مهمی رو با شخص وزیر در میون میذاشت. همونطور که گورکنشو محکم تو بغلش گرفته بود، از تپه ها پایین اومد، از کوها بالا رفت، دریا ها رو گذروند و بالاخره به لندن رسید. لازم نبود راه وزارتخونه رو از کسی بپرسه. قبلنم اونجا رفته بود. کافی بود مسیرو یادش بیوفته.

-گورکن؟ وزارتخونه کدوم وره؟
-خور خور خور!
-از این وره یا از اون وره؟
-خور خور...

وین که امیدشو نسبت به گورکن از دست داده بود، تصمیم گرفت با سعی و تلاش راه وزارتخونه رو پیدا کنه. وین یه هافلپافیه با پشتکار بود. خیابونا رو رفت، به کوچه ها سر زد، تک تک باجه تلفنا رو امتحان کرد و حتی هیچ مرلینگاه عمومی رو از قلم ننداخت. اما وزارتخونه انگار آب شده بود، بخار شده بود، ابر شده بود و باید تو آسمونا دنبالش می گشتی. دست از پا درازتر، رفت تو باجه ی تلفن سر کوچه تا به تلفن عمومی توی جنگل ممنوعه زنگ بزنه و به گورکنا بگه به رکسان خبر بدن زود بر می گرده.

- با سلام. به خدمات گویای وزارت سحر و جادو خوش آمدید. جهت ورود به وزارت خانه کلید 1...
وین که از خوشحالی داشت به زرد خیلی روشن متمایل می شد، سر گورکن بیچاره رو رو کلید 1 کوبید.
- تعطیله آقا، بفرما. دو دیقه باجه رو ظاهر کردیم بیایم تمیزش کنیما... بفرما وزارتخونه بسته س... بیب... بیب... بیب...

سرایدار وزارتخونه آدم بی اعصابی بود. اصلا آدم مهربون پر تلاشی نبود. اما اینا تاثیری تو روحیه ی وین نداشت. بدو بدو باید به تنها جایی که احتمال می داد وزیر اونجا باشه می رفت. خیابونا و کوچه ها رو دنده عقب برگشت تا به مرکز لندن رسید. از اونجا با سرعت به سمت خونه ی ریدل رفت. وین دویید و دویید و رفت و رفت، تا به خونه ی ریدل رسید.

- اوهو اوهو! کجا؟
- بله؟ اها بله! وین گورکن به دست هستم، با جناب وزیر کار دارم.
- با جناب وزیر چیکار داری؟
- شکایت کرده بودم، میخوام پسش بگیرم. فوریه! میشه برم؟
رودولف که تازه از پشت درختا برگشته بود، به یه جایی داخل دکه ی دربونیش اشاره کرد.
- اون دو تا کاغذ اونجارو بردار، دستام خیسن، بذارشون تو جیبم. میرم بدمشون به دروئلا... اصن از قدیم گفتن مادرو ببین دخترو بگیر! آره خلاصه... شکایت تورم پس می گیرم.


ارنی پرنگ به دلیل پس گرفته شدن شکایتی که ازشون شده بود و رودولف لسترنج بدلیل پرداخت به موقع جریمه ای که براشون در نظر گرفته شده بود، آزاد شدن.
تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط دروئلا روزیه در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۱۲ ۰:۴۸:۲۴
ویرایش شده توسط دروئلا روزیه در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۱۲ ۰:۵۷:۰۳

One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.