ملت مرگخوار میخواستند دوباره شروع به جیغ زدن کنند که با نگاهی چپ از جانب لرد ساکت شدند.
-مگه نشنیدین؟فسنجون ما رو بیارین میخوایم بخوریم!
ملت مرگخوار با نگاه هایی نگران به هم خیره شدند.چه کسی جرئت داشت فسنجون پر از معجون عشق را برای ارباب ببرد؟
-مگه با شما نیستیم؟یک نفرتون میاره یا خودمان انتخاب کنیم؟
صدای لرد سیاه آن ها را به خودشان اورد!
-ارباب من باید برم.همین الان زاغی خبر داد یه نفر شورش کرده!
-ارباب ظاهرا بلاتریکس بعد از مدت ها برگشته.من با اجازتون میرم استقبالش!
-ارباب همین الان یادم اومد پنج دقیقه دیگه کنسرت دارم!
-ارباب من با ارسینوس ده دقیقه ی دیگه جلسه دارم!
صدای مرگخوار ها با هم قاطی شد.هرکسی ادعا میکرد که کاری دارد.
-ارباب آرایشم پاک شده.اجازه میدین برم دوباره ارایش کنم؟
همه با حالت پوکر فیس به گوینده ی دیالوگ که کراب بود خیره شدند.
-کراب با زبون خوش میری یا پنجاه امتیاز از گریفندور کم کنم؟
دراکو که معلوم نبود از کجا یک دفعه وسط سوژه ظاهر شده طبق معمول شروع کرد به زدن ساز مخالف .
-اخه گریفندور چه گناهی کرده؟به جای این کارا اون منو رو بده من تا باهاش بازی...
-ساکت!
همه به لرد سیاه که کم کم داشت حضورش فراموش میشد نگاهی انداختند!
-ساکت!هشدار داده بودیم که خودتان بیایید وگرنه یکی را انتخاب میکنیم!خب ورونیکا اون ظرف رو برای ما بیار!
-ارباب...
-ما به شما گفتیم صحبت کنی ورونیکا؟ما فقط گفتیم بشقاب رو بیار.
ورونیکا برای اولین بار آرزو کرد که ای کاش توسط اره اش نصف میشد ولی هرگز ارباب چنین دستوری به او نمیداد.
همه ی مرگخواران در سکوت ورونیکا را مینگریستند که به سمت بشقابی که روی آن طرح هایی از نماد اسلیترین به چشم میخورد و درونش فسنجونی که ظاهرا با معجون عشق درست شده بود رفت و بعد آن را به سمت میز لرد برد.
شترقپای ورونیکا به چیزی برخورد کرد و محکم زمین خورد.
لرد سیاه با عصبانیت به چیزی که سد راه ورونیکا شده بود نگاه کرد.
-نجینی؟تو این جا چیکار میکنی؟