یه روز ولدی(نسخه ایرانی) میره انگلیس یه کشتی میبینه میره داد میزنه:
هوی عمو اون طناب و بنداز پایین بیام کشتیتو ببینم.
ناخدا میگه:what
ولدی باز میگه:اون طناب و بنداز پایین بیام کشتیتو ببینم.
ناخدا بازم میگه:whaaaat
ولدی میگه:can u speek english؟
نا خدا خوشحال میشه و میگه:yes yes
ولدی میگه:پس اون طناب و بنداز پایین بیام کشتیتو ببینم.
بی مزه بود اشکال نداره
عمو نوروز نیا اینجا که این خونه عزا داره
پدر خرج یه سال قبل شب عید و بدهکار
چشای مادر از سرخی مثل ماهی هفت سینن
که ازبس تر شدن دائم دیگه کم کم نمیبینن
برادر گم پشت سرنگ های فراموشی
تن خواهر شده پرپر تو بازار هم آغوششی
توی این خونه ی تاریک کسی چشم انتظارت نیست
تا وقتی نون و خوش بختی میون کول بارت نیست
عمو نوروز نیا اینجا بهار از یاد ما رفته
روی سفره نه هفت سین نه نون نه ___
عمو نوروز تو این خونه تموم سااال زمستونه
گل وبلبل یه افسانه است فقط جغد که میخونه
بهارو شادی عید و یکی از اینجا دزدی
یکی خاکستر ماتم رو تقویم ما پاشیده
عمو نوروز نیا اینجا