داس در مقابل طوسی جامگان لندن
پست دوم
*******
- اصن برا چی داریم دنبال عضو میگردیم؟
اورلا نگاهی به دای که هنوز در حال اهم اهم کردن بود و سوزانی که نزدیک بود از عصبانیت به خواب ابدی فرو برود نگاهی کرد و سپس با این وضعیت تصمیم گرفت به زمین خیره شود.
- هیچی عزیزم تو و سوزان قراره برین برا یه ماموریت فوق سری دنبال عضو بگردین.
درواقع لبخند شیطانی دای هرکسی را گول میزد. شاید هم نمیزد. و یا شاید هم همه میتوانستند بفهمند او کلک میزد. حالا هرچه!
- اما دای...
خون آشام وانمود کرد که میخواهد علف تفی شده را نشانه گیری کرد تا به ته حلق سوزان بفرستتد که تهدیدی برای سوزان محسوب میشد و حتی اگر باورتان نشود هم این به ساکت کردن سوزان کمک کرد.
- ماموریت؟
- اره.
- واقعا؟
- اره.
- واقعا واقعا؟
-
-
راستش را بخواهید درست است که اورلا حافظه اش را از دست داده و در چند ثانیه دوباره از اول همه چی را دوباره باید به یاد بسپرد اما به هرحال روحیه اش همان اورلای قبلی است دیگر.
- ولی اخه کیو بریم بیاریم؟ ها؟ منِ پاندا از کجا میخوام عضو پیدا کنم؟
ناگهان به صورت خیلی ناگهانی و حتی سریع تر از پلک زدن اجزای صورت دای با جیغ سوزان از هم باز شدند و همزمان با اورلا شروع کردند به ویبره زدند و در روزنامه ها و سایت های خبری شایعه شده است که دلیل سونامی های گذشته و حال و آینده ی ژاپن این دو هستند.
- پاندا!
- جانِ پاندا؟
- پاندا!
- بله؟
- پاندا!
- یه دقیقه آروم بگیر بگو چی میگی هی پاندا پاندا میکنی.
- منظورش اینه که بریم پاندا رو بیاریم به عنوان عضو.
- ببند!
- سوزان ببین اینم فهمید. این چیزا هوش ریونی میخواد.
- جدی که نمیگی؟
لحظه ای سکوت همه جا را فرا گرفت و حتی صدای جیرجیرک ها نیز که در این مواقع سکوت را میشکنند نیز قطع شد. آیا واقعا دای پاندا را میخواست برای مسابقه بیاورد.
همه به این می اندیشیند که اگر پاندا عضو گروه شود چه اتفاقی رخ میدهد.
دای به بالای سرش خیره شد که بالای آن ابری شکل میگرفت.
نقل قول:
داور سوت مسابقه را زد و پاندا روی جارویی که نشسته بود سعی به بالا رفتن کرد اما طبق قوانین فیزیک و نیوتون - که همه ی ما را به بدبختی کشانده- او نمیتوانست بالا برود. دای با چشم غره رو به زمین حرکت میکند تا به او کمک کند اما به محض این که پوستش با خزه ی نرم و لطیف پاندا برخورد میکند خوابش میگیرد روی شکم پاندا مثل ژلهای آب شده پخش میشود و در یک ثانیه در بغل پاندا به صورت خیلی رمانتیک خوابش میبرد.
ابر بالای سر دای کم کم محو میشود و خون آشام نیز لبخندی رضایت آمیز روی لبانش می نشیند.
حال نیز بالای سر اورلا ابری شکل میگیرد تا تفکر او را درباره آوردن پاندا به بازی نشان دهد.
- هی صب کن ببینم. اصلا باید درباره چی فکر کنم؟ چرا من هیچ چیز یادم نمیاد؟
- هیچی هیچی شما به خودت فشار نیار.
سوزان این را میگوید و سری به نشانه ی تاسف تکان میدهد. ابری که قرار بود بالای سر اورلا شکل بگیرد بالای سر سوزان کم کم شکل میگیرد و تصاویری درونش پدید می آید:
نقل قول:
با سوت داور پاندا به راحتی و با شکستن تمامی قوانین فیزیک از زمین بلند شد و به سمت پست خود یعنی دروازه بانی حرکت کرد. از شانس آن ها پاندا به اندازه ای بود که کل سه حلقه را بگیرد و هیچ کس نتواند گل بزند. و این طور بود که سوزان با خیال راحت روی جارویش روی هوا خوابش برد و تا آخر بازی بیدار نشد.
لبخندی رضایت آمیز دیگری نیز روی لبان سوزان جا خوش کرد.
- چرا هردوتون دارین میخندین؟ بگین منم بخندم خب.
- اورلا بیا بریم به ماموریت مون برسیم.
- کدوم ماموریت؟
- یعنی یادت نمیاد واقعا؟
- نچ!
سوزان آرام آرام کنار دای رفت و در گوشش گفت:
- پیس پیس. باید یه کاری بکنیما نمیشه این شکلی هیچی یادش نی.
- پیس پیس. بهتر از زمانیه همه چیز یادش بود و میرفت رو اعصابمون که.
- پیس پیس. راست میگی.
و سپس دوباره کنار اورلا ایستاد.
- خب نگفتید الان میخوایم بریم... هی دستمو ول کن! ولم کن!
- جیغ نزن! میخوایم آپارات کنیم.
- آپارات؟ خب حالا میخوایم کجا بریم؟
- باغ وحش چین!
"پــــــــــــــــــــــق"