کور ممد مذکور در پست قبل، که اکنون برای خود یک دامبلدور واقعی شده بود، به طرف تازه وارد در حال حرکت بود.
-ببین روباه؛ من اصلا نمی دونم رماتیسم و شلغم و مغز چه ربطی به هم دارن! میشه لطف کنی و به پروفسور بگی که بیان این...
-بچه ی روشنی! علاقه بورز!
کور ممد در حالی که دست هایش را باز کرده بود و سعی داشت حرکات دامبلدور را عینا تکرار کند صحبت های تازه وارد را قطع کرد؛ اما کاملا مشخص بود که در این کار هیچ استعدادی ندارد.
اگر به جای تازه وارد، هر شخص دیگری هم بود برای فهمیدن اینکه شخص مقابلش دامبلدور نیست؛ نیازی به هوش سرشار ریونکلایی نداشت!
یوان بلافاصله شستش خبردار شد که قطعا تازه وارد به این دامبلدور کاملا قلابی شک می کند، بنابراین گفت:
-عه...خب میدونی...منظور پروفسور این بود که فرزند روشنایی، عشق بورز! :grin:
-شما ها به من دروغ گفتین!
تازه وارد همان طور که چوبدستی اش را بیرون می کشید ، به سمت دامبلدور قلابی رفت و چوبدستی اش را زیر گلوی او گرفت.
-بگین پروفسور کجاست در غیر این صورت می کشمش! پروفسور کجاست؟!...من پروفسور رو میخوام خو!
-این مسخره بازیا چیه تسترال مادر سیروس! ایشون پروفسور هستند!
-یا پروفسور رو میارین یا اینو میکشم!
فرزندان روشنایی به این صحنه خیره شدند، آنها به شدت احساساتی شده و اشک در چشمانشان حلقه زده بود.
تازه وارد مذکور یک محفلی واقعی بود و سپیدی در وجودش موج می زد. عشق به پروفسور دامبلدور همچون گرمایی مطبوع تک تک سلول های تازه وارد را فرا گرفته بود و حال کار نداریم که این عشق در حال به کشتن دادن یک عدد کورممد بود!
-اکسپلیارموس!
نور قرمز رنگی از نوک چوبدستی آرتور ویزلی خارج شد اما آرتور فرد برگزیده نبود که اکسپلیارموس هایش توانایی شفا دادن کور مادر زاد و شق القمر داشته باشد بنابراین به جای اینکه تازه وارد را خلع سلاح کند، به تابلوی مادر سیریوس برخورد کرد و تابلو روی سر تازه وارد افتاد. تازه وارد در اثر ضربه، بلافاصله بیهوش شد و کورممد از شرش خلاص شد.
-وای! تو چی کار کردی آرتور؟! تو اونو کشتی! الان میان میبرنت آزکابان! من با این همه بچه یتیم چی کار کنم؟! ای وای! سیاه بخت شدم! ایهاالناس!
-مالی! دو دقیقه آبغوره نگیر! آزکابان چیه؟! قتل چیه؟! فقط بیهوش شده!
فرزندان روشنایی دور تا دور تازه وارد جمع شدند ، هیچ یک نمی دانستند باید چه کار کنند ، تنها کاری که از دستشان بر می آمد این بود که عین تسترال تازه از تخم بیرون آمده به تازه وارد خیره شوند!
-یه کاری بکنید! اگه پروفسور برگرده چه جوابی بهش بدیم؟!