فلش بک؛ عمارت اربابیاسنیپ با سرعت در راهرو پیش می رفت. نیم ساعتی میشد که نشان سیاهش شروع به سوختن کرده بود. تا آنجا که توانسته بود بدون جلب توجه خود را به نقطه ای مناسب رسانده و آپارات کرده بود.
سرانجام به در سالن اصلی رسید. لحظه ای مکث کرد تا نفسی تازه کند. نیاز بود ذهنش را برای هر آنچه که در پیش داشت آماده کند. دستش را بالا برد تا برای کسب اجازه ورود ضربه ای به در بزند که صدای ناله دردآلود و سپس فریادی دهشتناک او را در جایش خشکاند.
سوزش نشان سیاه بار دیگر او را به خود آورد. چاره ای نبود باید وارد میشد. پس به سرعت چند ضربه ای به در زد و منتظر ماند.
- بیا تو اسنیپ... زیاد معطل کردی.
جادوگر به سرعت به داخل خزید و بدون کوچکترین نگاهی به اطراف، مستقیم به سمت لرد سیاه رفت و پس از تعظیمی بلند بالا در مقابل او ایستاد و در چشمان خون آلود لرد سیاه نگریست و پاسخ داد
- سرورم، منو عفو کنید، یابد به نحوی خودم رو از دست محفلی های مشکوک خلاص می کردم. میدونید که هنوز تمام اعضای محفل به من اعتماد ندارند.... سرورم.
- پس بهتره بیشتر تلاش کنی سیوروس.
صدای ملایم و بی نهایت سردش موهای جادوگر را سیخ می کرد. با این حال اسنیپ با آرام و مطمئن ترین لحنی که می توانست در جواب سرورش جواب داد:
- اطلاعت میشه سرورم.
- از این مسئله که بگذریم میرسیم به علت احضارت به اینجا...
- گوش به فرمانم سرورم.
- من به دنبال شی هستم که به نظر می رسه قبل از اینکه بدستش بیارم توسط فرد یا افراد دیگری به سرقت رفته. بی لیاقتی دو عضو گروه باعث شد من زمان با ارزشی رو از دست بدم... و حالا... تو، اسنیپ، من از تو می خوام دنبال این دزد(ان) بگردی. با توجه به سابقه خوبت در تعقیب و رد یابی آدم هایی مثل دامبلدور و وزیر سابق، می خوام این ماموریت رو به سرعت برام انجام بدی... هدفت پیدا کردن یک کتابچه قدیمی و باستانیه.
لرد سیاه چوبدستی خود را بلند کرد و با چرخشی در هوا پاپیروسی قدیمی را ظاهر کرد و ادامه داد:
- اطلاعات بیشتر داخل این پاپیروس است. در ضمن این ماموریت محرمانه هست و نبایستی محفلی ها و بخصوص دامبلدور ازش خبر دار شن! روشن شد.
- بله سرورم.
صدای ناله ای از پشت سرش به گوش رسید. با این حال اسنیپ به سمت صدا برنگشت. شکافی که زمانی لب های لرد سیاه در آنجا قرار داشتند به حالتی شیطان وار از هم گشوده شد و با سردترین صدای ممکن گفت:
- نه ردولف، همونجا که هستی بمون کار من هنوز با تو تمام نشده و تو دالاهوف... تو هم همینطور.
برای اولین بار از زمانی که سیوروس اسنیپ وارد اتاق شده بود به خود این اجازه را داد تا به سوی منابع صدا برگردد. دو پیکر ماچاله شده را دید که روی زمین افتاده بودند و به سختی قادر به تکان خوردن بودند.
صدای لرد سیاه که دهانش اکنون دقیقا کنار گوش اسنیپ قرار گرفته بود او را از جا جهاند.
- برای ماموریتت می تونی از این دو نفر استفاده کنی. به نفع خودته که عملکردت از این دو تا بهتر باشه.
- بله سرورم.
- می تونی بری.
هنوز اسنیپ به در خروجی سالن نرسیده بود که فریاد دردآلود دالاهوف و لسترینج فضا را دوباره پر کرد.
***
اکنون بعد از دو روز اسنیپ در تعقیب شواهد، دزد را یافته بودند. "ارول پیر" کسی بود که قبل از دو مرگخوار به این گنجینه دست یافته بود. اما پس از ذهن جویی دریافت مدتی پیش دزد پیر کتابچه را از دست داده بود.
- با چی تاختش زدی!!
- رحم کنید. من به پول نیاز داشتم...
- به کی فروختیش.
- گولم زد.. مست بودم و نفهمیدم...اون دزد کثیف اونو با چند تا پاتیل دزدی تاخت زد.
- اسمش!؟
- ماندانگاس فلچر قربان.
- ماندانگاس!
دو مرگخوار به جادوگر نقاب دار نگاه کردند و منتظر دستور شدند. اسنیپ با مشکل جدیدی روبه رو شده بود. ماندانگاس فلچر دزد بی سرو پایی بود که متاسفانه مورد اعتماد دامبلدور بود و یک محفلی. باید بی سرو صدا کاری می کرد.
صدای دالاهوف او را به خودش آورد:
- دستور چیه. بکشیمش؟
- نه، ممکنه بعدا به کار بیاد، خودم ذهنش رو پاک می کنم.
****
زمان حالاسنیپ بایستی از طمع فلچر سوء استفاده می کرد. ترتیب دادن یک معامله پر سود. شاید لوسیوس هم در این میان نقشی می گرفت.