هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (سیوروس.اسنیپ)



پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ جمعه ۱۴ خرداد ۱۳۹۵
#21
- سرورم به این فکر کنیم که آن گوی سفید زیبای ماه مانند با خوردن این معجون دوباره ظهور می کنه و جهانی رو تحت تاثیر خودش قراره میده. به این فکر کنید که...
- ساکت! آیا من درخواست انشایی با موضوع کله ارباب را توصیف کنید کرده بودم... معجون ارباب باید معطر باشه. برو عوضش کن!
- ارباب... من ساعت ها روی این مجعون زحمت کشیدم. از ترکیبات جاودانه ساز توش استفاده کردم. می دونید به مشقتی تونستم تهیشون کنم سرورم.
- جاودانه ساز! گفتی از جاودانه ساز استفاده کردی!
- بله سرورم موارد اولیه شون حرف نداره. این شرکت دارای ایزو... اِ یهو چی شد! صبر کنید سرورم... یه قلپ یه قلپ ازش بخوردید... آی... آروم... خفه میشید!

سالن اجتماعات مرگخواران

- گفتی لرد اونو به چهار میخ کشیده!
- آره ظاهرا معجونی که آرسینوس درست کرده اونجور که باید و شاید کار نکرده.

مرگخوارها در گوشه و کنار تالار اجتماعات جمع شده بودند و در مورد شایعاتی که پخش شده بود صحبت می کردند.

- میگن ارباب از توی اتاقش بیرون نمیاد.
- من شنیدم که فقط بلاتریکس تونسته بره پیش ارباب اما چند لحظه طول نکشیده که با جیع وحشتناکی اومده بیرون و بعدش بیهوش شده.
- نه بابا!
- آره بابا!
- نکنه ارباب تبدیل به گوی پشمالو شده؟
- ساکت!

سرو صدای مرگخوارها بلافاصله قطع شد تا به منبع صدایی که به صورت جادویی بلند شده بود توجه کنند.

بلاتریکس در حالیکه از خشم صورتش منقبض شده بود به همراه دالاهوف وارد تالار شد با گفتن این جمله چوب دستیش را از روی حنجره اش برداشت و با چشمانی خون آلود به جماعت ترسان و کنجکاو نگاه کرد.

- کی به شما اجازه داده در مورد لرد سیاه شایعه پراکنی کنید!
- آیا این حقیقت داره لرد...
- کروشیو! گفتم حرف نباشه.

بلاتریکس چوبدستیش را به نشانه تهدید به سوی جماعت گرفت.
- ارباب حالش خوبه فقط تحت تاثیر دارو کمی ضعیف شده! بنابرین تا اطلاع ثانوی کسی حق نداره مزاحمشون بشه. ماموریت ها طبق برنامه انجام میشه و گزارششون به من داده میشه تا به گوش لرد سیاه برسونم. روشن شد!

اتاق خواب لرد سیاه

پشتش را به آینه کرد و با آینه کوچک به بازتاب تصویر پشت سرش نگاه کرد. با دیدن چهره جن خانگی آینه منبت کاری شده از دستان لرزانش لغزید و ناله کنان به روی تخت افتاد.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۱۴ ۱۵:۰۸:۲۲

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.




پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵
#22
سه ساعت بعد

همگي با چشمان از حدقه در آمده به ميز رنگارنگي كه بدورش نشسته بودند زل زده بودند.
ريگولوس به سرعت برق و باد هنوز در رفت و آمد بود تا بر زرق و برق سفره بيفزايد.

- ببينم آيا من دارم خواب ميبينم.
- واي مرلين جونم.
- ارباب كي مياد تحملم تمومه.
- ٢٠ امتياز ازت كم مي كنم بابت مخفي كردن استعداد آشپزيت!

حواس اهالي تالار به اندازه اي روي خوراك ها و نوشيدني ها متمركز شده بود كه كسي متوجه حضور لرد سياه و همراه هميشگيش ناجيني نشد.
- اهم... اهههههم....

لرد سياه براي اطمينان دو سه سرفه خشدار ديگر كرد. اما جمعيت گرسنه به جز ميز غذا هيچ چيز ديگري را نمي ديدند.

- كرشيو! بدون ارباب چطور تونستيد سر ميز ... ريش مرلين.. چه خبر شده؟

بلاتريكس كه اولين و اخرين كروشيو به او خورده بود، به سرعت از روي صندلي چپ شده اش برخاست. بلافاصله بقيه هم به تبعيت از بلا كه حالا كروشيوهايش را از زير ميز به طرفين مي فرستاد از جاي خود بلند شدند تا لرد سياه در جايش قرار بگيرد.
- سرورم، عفو كنيد. ما منتظر شرفيابي شما بوديم.
- مي بينم براي يك بار هم كه شده يك كار درست انجام دادين.


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.




پاسخ به: اسم گذاری برای کتاب های هری پاتر !
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵
#23
1- کله زخمی وارد می شود!
2- باسیلیک و مشنگ زاده ها.
3- پاتر و موی دماغ شدن.
4- شانس محض!
5- پاتر و یک سوال؛ آیا مغزی در سر داری!
6- مغز متفکر.
7- بی همگان به سر شود بی تو بسر نمی شود.


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵
#24
پست پایانی

تیمارستان

- ببین فرزندانم. همه در زندگیشون با مشکلات زیادی روبه رو میشن. بنابراین نباید فکر کنید که در این دنیا تنهایید. ببیند ما در اینجا و در این گروه دور هم جمع شدیم تا با گفتن شرح حالمون بتونم به دو هدف برسیم. اول تخلیه احساس های اسیر شده و دیگری درک مشکلات دیگران و کمک به رفع آن. اگه فهمیدید سرتون رو تکون بدید.

مشاور گروه متوجه دریافته بود گروهی که به او محول شده بود همگی به نوعی دچار ناهنجاری کلامی مشابه بودند.

- اعومینبی زامبی ععععع ههومممم.
- عهمم زیموم ایمپپ.
- خیل خوب. در اولین قدم می پردازیم به معقوله دوست داشتن و احترام گذاشتن...

خانه(قصر) ریدل

لرد سیاه با اخمی آشکار در حالیکه دستش ضرب آهنگ تندی بر روی دسته ی صندلیش می نواخت به جمعیت خمیده روبرویش نگاه کرد.
- گیبن! فکر می کنم در آخرین باری که با هم ملاقات داشتیم قرار شد بری و اینفری ها رو برای من پیدا کنی و بیاری. حتی ما به تو ارفاق کردیم و تنها چهارتا اینفری خواستیم. درسته؟!
- بله سرورم.
- پس میشه بگی برای چی یه سیرکو برداشتی آوردی پیش من!
- اما سرورم اینا همون اینفری هایی هستن که خواسته بودید. :pashmak:
- اینفری... واقعا! میشه بهم بگی از کی تا به حال زبان اینفری ها قابل درک برای عموم شده.
-ا... ارباب. منو دستم گرفتینا. کلی روشون کار کردم تا به این مرحله رسوندمشون.
- ساکت. پیکسی دیپورت کالر!

لرد سیاه به سرعت چوب جادویش را تکانی داد. در آن واحد تمام رنگ و لعاب هایی که گیبن به سرو صورت بازیگرهای دوره گرد و تازه کار زده بود محو و ناپدید شد.
مرگخوارها از ترس به گوشه و کنار پناه برده بودند. هرگز مرگخواری تا به این حد حماقت از خود به خرج نداده بود که گروهی مشنگ و مشنگ زاده را وارد خانه ریدل کند. آنهم برای کلک زدن به لرد سیاه!

گیبن هرگز قصد نداشت در اولین ماموریتش شکست بخورد. گیبن آستین های گشادی داشت. باید درونشان را نگاه می کرد. حیله ای، چاره ای... اما شاید اینبار چاره ای وجود نداشت. آستین های گیبن همانند جیبهایش سوراخ بود. گیبن بدنبال کلیدی گشت. آنرا هم نیافت. گیبن حتی فرصت بالا رفتن از درو دیوار را هم نداشت.
- ارباب خواهش می کنم. توضیح میدم خدمتون.
- به چه جراتی بدون اجازه حرف می زنی. کروشیو... برای ارباب رقص می کنی! آواداکداورا!

گیبن روح شد. احساس سبکی بیش از حدی کرد. لرد سیاه را دید که بالای سرش ایستاد و چوب دستیش را به سمت بقیه می گرفت و فریاد می زد. گیبن از بالا و پایین پریدن افراد درون تالار تفریح کرد. کمی که گذشت گیبن حس کرد که باید عازم شود. با اینحال قبل از رفتن ناگهان دلش خواست سری به تیمارستان بزند. گیبن اینفری های را دید که با شادی دست می زندند و هم نوا با گیتار مشاور و پرستاران بخش جست و خیز می کردند. گبین هم خواست کمی با جمع خوش باشد و برقصد.

- آخ!
دردی در تمام سرش پپیچید. گیبن تعجب کرد. مگر روح ها هم درد را حس می کنند. آیا لرد سیاه روحش را معیوب کرده بود!

- گیبن... بلند شو خواب آلود تنبل!
بلاتریکس با چهره خشمگین به گیبن که هنوز غرق در خواب بود نگاه کرد.
-آکووامنتی!
- ها.... چی شده... من کجام... چرا یه روح رو خیس می کنی. بلا چرا به یه روح هم احترام نمی زاری!
- کروشیو! اگه یه بار دیگه چرت و پرت بگی میدم آویزونت کنن. لرد سیاه دستور داده همه برای جشن هالووین جمع شن توی تالار.

پایان.
-----------------
پ.ن: 36-37 پست برای یک سوژه! رکوردیه برای خودش! فکر کنم وقتش بود تموم بشه. ساری مای لرد.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۱ ۱۴:۵۵:۵۰

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.




پاسخ به: بهترین ایده پرداز
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ یکشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
#25
طبق سنت سایت رسم بر این بوده، کسی به عنوان بهترین ایده پرداز انتخاب بشه که بتونه داستان های جدید با سوژه های بکر و ناب پیدا کنه و بنوسیه. منتها به نظر من اینکه کسی بتونه یه سوژه از یاد رفته رو بار دیگر زنده کنه هم همان قدر ارزشمنده.
رای من چارلی ویزلیه است.

---------------
پ.ن: البته آندرومدا بلک نیز پست خوب و زیبایی رو بدنبال پست چارلی ویزلی قرار داده. احسنت.


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.




پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۵
#26
بهترین جادور ماه: بلاتریکس لسترنج است.

تلاشش خوبه و هر کاری بتونه برای سایت انجام میده.

--------------
پ.ن: حالا که دیدی رای دادم . پس سر اون چوبت رو بگیر اونور.


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.




پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۵
#27
رای من "لرد سیاه"است.

نظارت خوب، فعالیت مناسب و منظم بودن کارهاشون تحسین برانگیزه.

-------------
پ.ن: یک موقع فکر نکنید با زور و تهدید و ... مجبور شدم رای بدما! اصلا..ابدا!


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.




پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۵
#28
چه عجب این بار به رای گیری رسیدم!

رای من "رودولف لسترنج" است. در این مدتی که عضو شدم بهترین پست هایی که در تاپیک های مختلف خوندم مربوط به این شخصیت بوده.
البته ویزلی هم زیبا می نویسه. ولی چون یک رای بیشتر نمی تونم بدم بنابرین در این دوره به رودلف رای میدم.



When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.




پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
#29
فلش بک؛ عمارت اربابی

اسنیپ با سرعت در راهرو پیش می رفت. نیم ساعتی میشد که نشان سیاهش شروع به سوختن کرده بود. تا آنجا که توانسته بود بدون جلب توجه خود را به نقطه ای مناسب رسانده و آپارات کرده بود.

سرانجام به در سالن اصلی رسید. لحظه ای مکث کرد تا نفسی تازه کند. نیاز بود ذهنش را برای هر آنچه که در پیش داشت آماده کند. دستش را بالا برد تا برای کسب اجازه ورود ضربه ای به در بزند که صدای ناله دردآلود و سپس فریادی دهشتناک او را در جایش خشکاند.

سوزش نشان سیاه بار دیگر او را به خود آورد. چاره ای نبود باید وارد میشد. پس به سرعت چند ضربه ای به در زد و منتظر ماند.

- بیا تو اسنیپ... زیاد معطل کردی.

جادوگر به سرعت به داخل خزید و بدون کوچکترین نگاهی به اطراف، مستقیم به سمت لرد سیاه رفت و پس از تعظیمی بلند بالا در مقابل او ایستاد و در چشمان خون آلود لرد سیاه نگریست و پاسخ داد
- سرورم، منو عفو کنید، یابد به نحوی خودم رو از دست محفلی های مشکوک خلاص می کردم. میدونید که هنوز تمام اعضای محفل به من اعتماد ندارند.... سرورم.
- پس بهتره بیشتر تلاش کنی سیوروس.

صدای ملایم و بی نهایت سردش موهای جادوگر را سیخ می کرد. با این حال اسنیپ با آرام و مطمئن ترین لحنی که می توانست در جواب سرورش جواب داد:
- اطلاعت میشه سرورم.
- از این مسئله که بگذریم میرسیم به علت احضارت به اینجا...
- گوش به فرمانم سرورم.
- من به دنبال شی هستم که به نظر می رسه قبل از اینکه بدستش بیارم توسط فرد یا افراد دیگری به سرقت رفته. بی لیاقتی دو عضو گروه باعث شد من زمان با ارزشی رو از دست بدم... و حالا... تو، اسنیپ، من از تو می خوام دنبال این دزد(ان) بگردی. با توجه به سابقه خوبت در تعقیب و رد یابی آدم هایی مثل دامبلدور و وزیر سابق، می خوام این ماموریت رو به سرعت برام انجام بدی... هدفت پیدا کردن یک کتابچه قدیمی و باستانیه.

لرد سیاه چوبدستی خود را بلند کرد و با چرخشی در هوا پاپیروسی قدیمی را ظاهر کرد و ادامه داد:
- اطلاعات بیشتر داخل این پاپیروس است. در ضمن این ماموریت محرمانه هست و نبایستی محفلی ها و بخصوص دامبلدور ازش خبر دار شن! روشن شد.
- بله سرورم.

صدای ناله ای از پشت سرش به گوش رسید. با این حال اسنیپ به سمت صدا برنگشت. شکافی که زمانی لب های لرد سیاه در آنجا قرار داشتند به حالتی شیطان وار از هم گشوده شد و با سردترین صدای ممکن گفت:
- نه ردولف، همونجا که هستی بمون کار من هنوز با تو تمام نشده و تو دالاهوف... تو هم همینطور.

برای اولین بار از زمانی که سیوروس اسنیپ وارد اتاق شده بود به خود این اجازه را داد تا به سوی منابع صدا برگردد. دو پیکر ماچاله شده را دید که روی زمین افتاده بودند و به سختی قادر به تکان خوردن بودند.

صدای لرد سیاه که دهانش اکنون دقیقا کنار گوش اسنیپ قرار گرفته بود او را از جا جهاند.
- برای ماموریتت می تونی از این دو نفر استفاده کنی. به نفع خودته که عملکردت از این دو تا بهتر باشه.
- بله سرورم.
- می تونی بری.

هنوز اسنیپ به در خروجی سالن نرسیده بود که فریاد دردآلود دالاهوف و لسترینج فضا را دوباره پر کرد.
***

اکنون بعد از دو روز اسنیپ در تعقیب شواهد، دزد را یافته بودند. "ارول پیر" کسی بود که قبل از دو مرگخوار به این گنجینه دست یافته بود. اما پس از ذهن جویی دریافت مدتی پیش دزد پیر کتابچه را از دست داده بود.
- با چی تاختش زدی!!
- رحم کنید. من به پول نیاز داشتم...
- به کی فروختیش.
- گولم زد.. مست بودم و نفهمیدم...اون دزد کثیف اونو با چند تا پاتیل دزدی تاخت زد.
- اسمش!؟
- ماندانگاس فلچر قربان.
- ماندانگاس!
دو مرگخوار به جادوگر نقاب دار نگاه کردند و منتظر دستور شدند. اسنیپ با مشکل جدیدی روبه رو شده بود. ماندانگاس فلچر دزد بی سرو پایی بود که متاسفانه مورد اعتماد دامبلدور بود و یک محفلی. باید بی سرو صدا کاری می کرد.
صدای دالاهوف او را به خودش آورد:
- دستور چیه. بکشیمش؟
- نه، ممکنه بعدا به کار بیاد، خودم ذهنش رو پاک می کنم.
****

زمان حال

اسنیپ بایستی از طمع فلچر سوء استفاده می کرد. ترتیب دادن یک معامله پر سود. شاید لوسیوس هم در این میان نقشی می گرفت.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۵/۲/۱۰ ۲۲:۰۴:۰۰

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.




پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ چهارشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۵
#30
سوژه جديد

در مرتفع ترين نقطه كوهستان، درست در جايي كه به لبه پرتگاه ختم مي شد، مردي شنل پوش به حالت خميده كورمال كورمال دستش را بر سطح ناهموار تخته سنگ بيرون زده اي مي كشيد. كمي دورتر از او شنل پوشي ديگر در حاليكه سعي داشت خودش را از تند باد شديدي كه دائما تعادلش را بر هم ميزد حفظ كند، خود را به جان پناه كوچكي رساند.
مرد اول ناكام از يافتن آنچه بدنبالش بود، به سختي خود را به ديگري رساند و درون شكاف خزيد.
- فايده اي نداره، من خيلي دقت كردم. هيچ اثري از جادو توي اين حوالي نيست. شايد دره رو اشتباه اومديم.
صداي بم و خش دار شنل پوش دوم با ناراحتي جواب داد:
- نه امكان نداره اشتباه كرده باشيم. همه نشاني هايي كه ارباب داده رو دنبال كرديم. امكان نداره از مسير منحرف شده باشيم.
دو مرگخوار با سردرگمي به يكديگر نگاه كردند.
زمان به سرعت مي گذشت و آن دو به دنبال راه كاري بودند. برگشتن به مكان اول و دوباره تعقيب كردن راهنماها با وجودآن همه ماگل ساكن آن ناحيه كار عاقلانه اي به نظر نمي رسيد. با اين حال دالاهوف و لسترنج چاره اي ديگر نداشتند. دالاهوف كمي در جاي خود جا به جا شد تا چهره نيمه تاريك لسترنج را بهتر ببيند كه ناگهان متوجه تو رفتگي عجيبي در پشت سر لستريج شد.
بي اختيار دستش را بلند كرد و بر ديواره نم دار كشيد.
- هوم.... حسش مي كنم.
لسترينج به سرعت خودش را كنار كشيد تا موضع را بهتر ببيند.
دالاهوف ديگر معطل نكرد. چوبدستيش را كشيد و طلسم ها را به سرعت بر زبان آورد.

***

- يعني اين اون چيزيه كه ارباب دنبالش مي گرده!؟
دو جادوگر مدتي با كنجكاوي به يافته خود نگاه مي كردند. جعبه اي نيم شكسته با نقوشي باستاني.

***


- نه... چطور ممكنه!
فرياد خشم آلود لرد سياه باعث شد كه تمام مرگخواران حاضر از ترس به سمت در خروجي فرار كنند. جادوگر خشمگين به بقاياي جعبه خالي نگاهي كرد. چه كسي گنجينه با ارزشش را پيدا كرده بود.
- نكنه اون پيرمند خرفت به راز من پي برده باشه! نه، نه... هيچكسي خبر نداره كه اون كتاب واقعا وجود داره!

***


كوچه ناكترن

- ببين مانداس، درسته اين كتابچه قديمي به نظر مي رسه ولي بجز ده صفحه اولش باقي كتاب ناخوانا شده، بنابراين ارزش چنداني نداره.
- كراكر، اگه نمي توني بخريش مجبور نيستي تو سر جنس بزني، اصلا ميدوني چيه من از فروشش منصرف شدم.
- هي صبر كن، جهنم و ضرر، ١٢٠ گاليون آخرشه.
- نه. ٨٠٠ تموم.
- مي دوني به نظرم تو فروشنده نيستي.
-اره... تو هم خريدار نيستي!

ماندانگاس فلچر به سرعت بساطش را برچيد. از اولش هم بايستي به مغازه بورگين ها مي رفت.

هنوز چند قدمي از محل داد و ستد قاچاق دور نشده بود كه پيام احضار محفلي ها را دريافت كرد.
- اه،... تف به اين شانس، اخه مگه شما كار رو كاسبي نداريد!


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.