ترنسیلوانیا .Vs تف تشت
پست دوم
توی ده شلمر... چیز... جنگلآرنولد تک و تنها برای خودش خوابیده بود. گربه بود بالاخره... تنبل و حاضرخور و تن پرور. حالا اینکه چرا بقیه نبودن... دوشس رفته بود با ملکه کریکت بازی کنه، آشپزم داشت یه سوپ پر فلفل می پخت، خدم و حشمم برای خودشون بی خودی تو قصر میپلکیدن که صحنه خالی نباشه.
آرنولد داشت خواب هفت تا موش می دید که یکی از خدمه اشتباهی پاشو گذاشت رو دم آرنولد و اونم جیغ کشان چند دور دور خونه دوید، بعد پرید رو درختی که نزدیک پنجره بود.
مشغول لیسیدن پنجه هاش بود که یه دفعه یه دختری جلوش سبز شد و پرسید:
-از کدوم طرف باید برم؟
-کجا میخوای نری؟
-فرقی نمیکنه.
-پس از هر راهی دوست داشتی نرو.
-اوکی بای.
دختر به سان پیام بازرگانی وسط داستان، راست دماغشو گرفت و یکی از راها رو رفت. آرنولد پوزخندی زد.
-خودشم میدونست کجا داره میره.
و باز هم غیب شد.
منتها سرزمین عجایب مثل سرزمین جادو نبود و قابلیت غیب شدن مادام العمر رو نداشت. به خاطر همین آرنولد یه کم اونور تر تق... با کله خورد زمین. از قضا، یه کم اونور ترش برابر بود با وسط بازی دوشس و ملکه.
-این گربه ی بی ادب رو گردن بزنید!
-شما آروم باش حالا همسرم. عصبانیت برای پوستت خوب نیست ها.
تا ملت برن دنبال جلاد و این داستانا، آرنولد نصف بدنشو غیب کرده بود.
-هی! حالا سرشو از بدنش جدا کنیم یا بدنشو از سرش؟
-وقتی بدن نداره اصن.. چیو از چی جدا کنیم آخه!
-حالا اگه نمیتونین جدا کنین!
گفته بودم که اونجا نمی شد برای همیشه غیب شد دیگه؟ سرزمین عجایب بود بالاخره، نه سرزمین جادو! نمی شد یهو راست دماغتو بگیری بری تو افق محو شی برای خودت مثلا، هرچی بهت زنگ میزنن هم گوشیت خاموش باشه!
اینجوری شد که... گفتن جمله ی آخر توسط آرنولد همانا و ظاهر شدن بدنش همانا.
-عه این گربهه که همه اش می خندید!
-گربه چشایره.
-گردن این دوتارم بزنید!
ای بابا. این سری دخترک بد موقعی پرید وسط داستان. خودشو دوشسم گیر انداخت، دختره ی فضول! حالا کی گفته هر جا سوراخی ترکی چیزی می بینی باید بری توش؟ خودش و ما رو هم اسیر کرده به روونا!
دیگه نگم براتون که به دستور ملکه سه تایی شونو برداشتن بردن دادگاه که محاکمه شن قبل از اعدام. اینارم من باید بگم؟
-تو گناهکاری.
-بله هستم.
-دیدین قبول کرد؟ گردنشو بزنید!
-دارم میگم بله هستم!
-قبول کردی دیگه خب.
-این گربه کلا چپ و چوله. نگاه نیششو که تا کله اش بازه!
آره خب... آرنولد قطعا یه گربه ی معمولی نبود. اگه معمولی بود که اینقدر ما رو حرص نمی داد.
-باشه، در مجازات تخفیف قائل میشیم. ببندینش به چرخ شکنجه.
چهارتا سرباز که کارت های بازی ای بیش نبودن، دوان دوان چرخ شکنجه رو آوردن و آرنولد رو بستن بهش. کلا قرار نبود دستورات ملکه در زمینه ی شکنجه و کشت و کشتار اجرا بشه، اما آرنولد اینقدر چپکی بود که راستکی میخواستن شکنجه اش بدن.
-خیلی کار خوبی میکنین. دمتون گرم!
یکی از سربازا شروع کرد به چرخوندن دسته ی چرخ. اینقدر از این چرخ استفاده نکرده بودن که قیژ قیژ صدا می داد. در صد سال اخیر آرنولد اولین خوشبختی بود که واقعا به چرخ بسته شده بود و داشتن شکنجه اش میدادن.
-چرا اینقدر آروم میچرخونی؟ تندتر!
سرباز نگاهی عاقل اندر سفیهی به آرنولد انداخت و زیر لب غری زد و دستگیره رو تندتر چرخوند.
-دارم میگم چرا اینقدر آروم میچرخونی؟
سرباز میخواست دسته رو تندتر ببچرخونه، ولی از اونجایی که آرنولد به اندازه ی محیط چرخ کش اومده بود و جای بیشتر کش اومدن نداشت از چرخ بازش کردن، گذاشتنش زمین. آرنولد مثل آکاردئون رو هم جمع شد و به یه صفحه تبدیل شد... یعنی از صورتش تا دمش پنج سانت بیشتر فاصله نبود کلا.
-پس شما کجا نیستید بچه ها؟
این جمله رو آرنولد که دلش حسابی برای هم تیمی هاش تنگ شده بود گفت. مطمئنا رفتارهای خشانت آمیز ریتا رو به تبدیل شدن به یه صفحه ترجیح می داد!
ورزشگاه ترنسیلوانیابا افکار خباثت آمیز ریتا و تایید باب بزرگ در نقش کپتن و فرمانده و ریش سفید و خلاصه... بزرگتر تیم، ملت ترنسیلوانیا گذاشته بودن دنبال اون گربه خاکستری زشت عینکیه که نشسته بود رو دیوار.
منتها ادوارد چون پیرمردی بود واسه خودش و ریشه هاش درد میکردن، نمیتونست خیلی از جاش جم بخوره، نشسته بود داشت برای خودش روزنامه میخوند. ریتا هم که روزنامه نگار این مملکت بود... زشته اصن! مردم چی میگن؟ از بوگارت هم که کسی انتظاری نداشت.
نتیجه اینکه... جیسون و سندی و علامت سوال داشتن دنبال گربه بیریخته میدوییدن و شرشر عرق میریختن...
-حاجی انصافا نفسم گرفت. یه خرده یواش تر.
گربه اینو نفس نفس زنان در حالی گفت که روی دوتا پاش وایساده بود و یکی از دستاشو به جایی که فکر می کرد دیواره تکیه داده بود. ولی خب... بدبخت خبر نداشت که پای ریتا رو با دیوار اشتباه گرفته.
-ولک گربهه حرف زد یا مو اشتبا شنیدوم؟
-آرنولد نیست که. آرنولد فقط حرف میزنه. تازه اونم چپکی.
در هر حال... ریتا گربه ی بخت برگشته رو از پشت گردنش گرفت و بلند کرد، یه قلم پر بی حس کننده زد بهش و نشست رنگش کنه که به جای قناری... چیز... آرنولد قالبش کنن به داورا.
ولی خب... به کاهدون زده بودن متاسفانه.
-میشه منو رها کنید خانوم اسکیتر؟
مک گونگال که نقاط متعددی از رداش توسط ریتا رنگ شده بود، حالا به جای گربه ای که اعضای ترنسیلوانیا گرفته بودند ایستاده بود.
-عه پروفسور مک گونگال!
-پروفسور مک گونگال تسترال کیه بابا! پیشته! قلم پر جان.. تیتر بزن "جاسوسی تف تشت از ترنسیلوانیا توسط استاد هاگوارتز".
مک گونگال سری به تاسف تکون داد...
-تو که هنوز اینجا وایسادی... پیشته بابا، پیشته.
البته که قبل از تموم شدن جمله ی ریتا، مک گونگال از اونجا رفته بود.
-خب حالا چیکا... عه... یه گربه!
گربه ی بدبخت انگشت اشاره جیسون رو که دید فهمید یه بلایی قراره سرش بیاد، پس بنا رو گذاشت به فرار. اما زهی خیال باطل! قبلا گفته بودم که کسی از دست ریتا نمیتونه فرار کنه... نه؟!
دقایقی بعد:ریتا گربه رو از دمش در دست گرفته و انواع و اقسام افسون هارو روش امتحان میکنه که حقیقتا گربه باشه. بعد از اینکه از گربه بودنش مطمئن میشه، میشینه خال مخالیش کنه کسی به آرنولد نبودنش شک نکنه. البته که... قطعا وجود این گربه از آرنولد بیشتر به درد می خورد!
-اینم از بازیکن ذخیره! آرنولد رو پیدا نکردیم اینو به جاش می بریم تو.
-مرحبا نوه جان. احسنت. حقا که در جا زدن گنجشک به جای قناری مهارت داری.
-Now who's afraid of the Big Bad Wolf?