هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶
#21
ترنسیلوانیا .Vs تف تشت

پست دوم


توی ده شلمر... چیز... جنگل

آرنولد تک و تنها برای خودش خوابیده بود. گربه بود بالاخره... تنبل و حاضرخور و تن پرور. حالا اینکه چرا بقیه نبودن... دوشس رفته بود با ملکه کریکت بازی کنه، آشپزم داشت یه سوپ پر فلفل می پخت، خدم و حشمم برای خودشون بی خودی تو قصر میپلکیدن که صحنه خالی نباشه.

آرنولد داشت خواب هفت تا موش می دید که یکی از خدمه اشتباهی پاشو گذاشت رو دم آرنولد و اونم جیغ کشان چند دور دور خونه دوید، بعد پرید رو درختی که نزدیک پنجره بود.
مشغول لیسیدن پنجه هاش بود که یه دفعه یه دختری جلوش سبز شد و پرسید:
-از کدوم طرف باید برم؟
-کجا میخوای نری؟
-فرقی نمیکنه.
-پس از هر راهی دوست داشتی نرو.
-اوکی بای.

دختر به سان پیام بازرگانی وسط داستان، راست دماغشو گرفت و یکی از راها رو رفت. آرنولد پوزخندی زد.
-خودشم میدونست کجا داره میره.

و باز هم غیب شد.
منتها سرزمین عجایب مثل سرزمین جادو نبود و قابلیت غیب شدن مادام العمر رو نداشت. به خاطر همین آرنولد یه کم اونور تر تق... با کله خورد زمین. از قضا، یه کم اونور ترش برابر بود با وسط بازی دوشس و ملکه.

-این گربه ی بی ادب رو گردن بزنید!
-شما آروم باش حالا همسرم. عصبانیت برای پوستت خوب نیست ها.

تا ملت برن دنبال جلاد و این داستانا، آرنولد نصف بدنشو غیب کرده بود.

-هی! حالا سرشو از بدنش جدا کنیم یا بدنشو  از سرش؟
-وقتی بدن نداره اصن.. چیو از چی جدا کنیم آخه!
-حالا اگه نمیتونین جدا کنین!

گفته بودم که اونجا نمی شد برای همیشه غیب شد دیگه؟ سرزمین عجایب بود بالاخره، نه سرزمین جادو! نمی شد یهو راست دماغتو بگیری بری تو افق محو شی برای خودت مثلا، هرچی بهت زنگ میزنن هم گوشیت خاموش باشه!
اینجوری شد که... گفتن جمله ی آخر توسط آرنولد همانا و ظاهر شدن بدنش همانا.

-عه این گربهه که همه اش می خندید!
-گربه چشایره.
-گردن این دوتارم بزنید!

ای بابا. این سری دخترک بد موقعی پرید وسط داستان. خودشو دوشسم گیر انداخت، دختره ی فضول! حالا کی گفته هر جا سوراخی ترکی چیزی می بینی باید بری توش؟ خودش و ما رو هم اسیر کرده به روونا!
دیگه نگم براتون که به دستور ملکه سه تایی شونو برداشتن بردن دادگاه که محاکمه شن قبل از اعدام. اینارم من باید بگم؟

-تو گناهکاری.
-بله هستم.
-دیدین قبول کرد؟ گردنشو بزنید!
-دارم میگم بله هستم!
-قبول کردی دیگه خب.

-این گربه کلا چپ و چوله. نگاه نیششو که تا کله اش بازه!

آره خب... آرنولد قطعا یه گربه ی معمولی نبود. اگه معمولی بود که اینقدر ما رو حرص نمی داد.

-باشه، در مجازات تخفیف قائل میشیم. ببندینش به چرخ شکنجه.

چهارتا سرباز که کارت های بازی ای بیش نبودن، دوان دوان چرخ شکنجه رو آوردن و آرنولد رو بستن بهش. کلا قرار نبود دستورات ملکه در زمینه ی شکنجه و کشت و کشتار اجرا بشه، اما آرنولد اینقدر چپکی بود که راستکی میخواستن شکنجه اش بدن.

-خیلی کار خوبی میکنین. دمتون گرم!

یکی از سربازا شروع کرد به چرخوندن دسته ی چرخ. اینقدر از این چرخ استفاده نکرده بودن که قیژ قیژ صدا می داد. در صد سال اخیر آرنولد اولین خوشبختی بود که واقعا به چرخ بسته شده بود و داشتن شکنجه اش میدادن.

-چرا اینقدر آروم میچرخونی؟ تندتر!

سرباز نگاهی عاقل اندر سفیهی به آرنولد انداخت و زیر لب غری زد و دستگیره رو تندتر چرخوند.

-دارم میگم چرا اینقدر آروم میچرخونی؟

سرباز میخواست دسته رو تندتر ببچرخونه، ولی از اونجایی که آرنولد به اندازه ی محیط چرخ کش اومده بود و جای بیشتر کش اومدن نداشت از چرخ بازش کردن، گذاشتنش زمین. آرنولد مثل آکاردئون رو هم جمع شد و به یه صفحه تبدیل شد... یعنی از صورتش تا دمش پنج سانت بیشتر فاصله نبود کلا.

-پس شما کجا نیستید بچه ها؟

این جمله رو آرنولد که دلش حسابی برای هم تیمی هاش تنگ شده بود گفت. مطمئنا رفتارهای خشانت آمیز ریتا رو به تبدیل شدن به یه صفحه ترجیح می داد!

ورزشگاه ترنسیلوانیا

با افکار خباثت آمیز ریتا و تایید باب بزرگ در نقش کپتن و فرمانده و ریش سفید و خلاصه... بزرگتر تیم، ملت ترنسیلوانیا گذاشته بودن دنبال اون گربه خاکستری زشت عینکیه که نشسته بود رو دیوار.
منتها ادوارد چون پیرمردی بود واسه خودش و ریشه هاش درد میکردن، نمیتونست خیلی از جاش جم بخوره، نشسته بود داشت برای خودش روزنامه میخوند. ریتا هم که روزنامه نگار این مملکت بود... زشته اصن! مردم چی میگن؟ از بوگارت هم که کسی انتظاری نداشت.
نتیجه اینکه... جیسون و سندی و علامت سوال داشتن دنبال گربه بیریخته میدوییدن و شرشر عرق میریختن...

-حاجی انصافا نفسم گرفت. یه خرده یواش تر.

گربه اینو نفس نفس زنان در حالی گفت که روی دوتا پاش وایساده بود و یکی از دستاشو به جایی که فکر می کرد دیواره تکیه داده بود. ولی خب... بدبخت خبر نداشت که پای ریتا رو با دیوار اشتباه گرفته.

-ولک گربهه حرف زد یا مو اشتبا شنیدوم؟
-آرنولد نیست که. آرنولد فقط حرف میزنه. تازه اونم چپکی.

در هر حال... ریتا گربه ی بخت برگشته رو از پشت گردنش گرفت و بلند کرد، یه قلم پر بی حس کننده زد بهش و نشست رنگش کنه که به جای قناری... چیز... آرنولد قالبش کنن به داورا.
ولی خب... به کاهدون زده بودن متاسفانه.

-میشه منو رها کنید خانوم اسکیتر؟

مک گونگال که نقاط متعددی از رداش توسط ریتا رنگ شده بود، حالا به جای گربه ای که اعضای ترنسیلوانیا گرفته بودند ایستاده بود.

-عه پروفسور مک گونگال!
-پروفسور مک گونگال تسترال کیه بابا! پیشته! قلم پر جان.. تیتر بزن "جاسوسی تف تشت از ترنسیلوانیا توسط استاد هاگوارتز".

مک گونگال سری به تاسف تکون داد...

-تو که هنوز اینجا وایسادی... پیشته بابا، پیشته.

البته که قبل از تموم شدن جمله ی ریتا، مک گونگال از اونجا رفته بود.

-خب حالا چیکا... عه... یه گربه!

گربه ی بدبخت انگشت اشاره جیسون رو که دید فهمید یه بلایی قراره سرش بیاد، پس بنا رو گذاشت به فرار. اما زهی خیال باطل! قبلا گفته بودم که کسی از دست ریتا نمیتونه فرار کنه... نه؟!

دقایقی بعد:

ریتا گربه رو از دمش در دست گرفته و انواع و اقسام افسون هارو روش امتحان میکنه که حقیقتا گربه باشه. بعد از اینکه از گربه بودنش مطمئن میشه، میشینه خال مخالیش کنه کسی به آرنولد نبودنش شک نکنه. البته که... قطعا وجود این گربه از آرنولد بیشتر به درد می خورد!

-اینم از بازیکن ذخیره! آرنولد رو پیدا نکردیم اینو به جاش می بریم تو.
-مرحبا نوه جان. احسنت. حقا که در جا زدن گنجشک به جای قناری مهارت داری.
-Now who's afraid of the Big Bad Wolf?


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۴:۴۷ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۶
#22
شاید نام فصل کودکی اش را بشود گذاشت تنها در بیشه زار. هرچند... نام فصل های بزرگسالی اش هم چندان متفاوت نبود؛ تنها در مدرسه، تنها در خانه، تنها در اتاق، تنها در کار... آدم هایی که می توانستند اخلاقش را تحمل کنند به تعداد انگشتان یک دست که هیچ، حتی به یک بند انگشت از انگشتان یک دستش هم نمی رسیدند.
دلیل مشهور بودنش هم همین بود! تحمل ناپذیر بودن.

خودش هم نمی دانست آن قدر بداخلاق بوده تنها مانده، یا آن قدر تنها مانده که بدخلق شده. هرچند خودش نمی خواست قبول کند که هیچ کدام از گزاره های این جمله درست است، اما هر دو درست بود... هم بداخلاق بود و هم تنها.

آدم وقتی چیزی در وجودش زیاده از حد باشد، دنبال راهی برای رهایی می گردد. یک نفر ممکن است دنبال ساختن هورکراکس برود، یک نفر مست و لایعقل در کوچه ها بچرخد، یک نفر حرف هایش را روی کاغذ می ریزد. یک نفر هم ممکن است برود جانورنمای ثبت نشده بشود بر فرض مثال.

جانورنمای ثبت نشده شدن هم به همین راحتی ها نیست البته! باید بگردی ببینی چه صفتی در وجودت بیشتر است و آن صفت به خوی چه حیوانی نزدیک تر است. حیوان وجودت را که یافتی، آن وقت باید بنشینی تمرکز کنی روی خود حیوانی ات تا حیوان درونت مجال بروز یابد.
او هم همه ی این مراحل را طی کرده بود. خود منفورش را در سوسک یافته بود و سوسک منفور را در خودش. دست آخر هم تبدیل به خودش شده بود تا خودش بماند و خودش.

حالا، قصه ی ریتای تبدیل به سوسک شده همین طور نیمه تمام مانده تا آخرش یک نفر پیدا بشود او را با دمپایی ابری اش هدف قرار دهد و قصه ی ما را به سر ببرد.


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۶
#23

ترنسیلوانیا
Vs.
حوله پوشان
پست اول


وزیر به همراه نقاب و معاونش داشتند سومین چرت روزانه شون رو می زدند که یک دفعه در به دیوار کوبیده میشه و ادوارد بونز در حالیکه افسار تیمش رو گرفته و دنبال خودش میکشونه، در چارچوب در نمایان میشه.
ریتا و آرنولد و جیسون و کوله پشتیش گو اینکه هیچ گونه شرمی نداشته باشن، به جای کمک به پیرمرد بیچاره، نشسته بودن روی تیم و سنگین ترش کرده بودن...

-شما خیلی محترمید! خیلی باحیایید! آفرین بهتون!

آرنولد از پشت تیم پایین میپره و اینو خرخر کنان رو به وزیر میگه.
آرسینوس نگاهی به تیم میکنه، نگاهی به در چارتاق باز دفترش، نگاهی هم به گربه ی پف کرده ی عصبی در حال خرخر...
-پیشی پیشی! خانوم منشی؟ اینارو کی راه داده تو؟

خانم منشی، خمیازه کشان در چارچوب در ظاهر میشه و شروع میکنه به گفتن دیالوگ معروف خودش...
-آقای وزیر! به مرلین من بهشون گفتم شما جلسه...

اما با دیدن تیمی که افسارش دست یک درخته، یه گربه ی آماده ی پنجول کشیدن، یه کوله پشتی که اندکی آدم بهش چسبیده و یه... سوسک...
-سوسک!

عه... غش کرد!

آرسینوس که آخرین امیدش برای نجات یافتن هم نقش بر آب شده، نگاهی به اعضای تیم قدر قدرت ترنسیلوانیا میندازه و با چاپلوسی هرچه تمام تر میگه:
-چه کاری میتونم براتون انجام بدم عزیزان؟

ریتا که در این بین از حواس پرتی آرسینوس استفاده کرده، از پایه ی میزش رفته بالا، روی اون نشسته و پاشم انداخته رو پاش، به قالب انسانی خودش برمیگرده و باعث زهره ترک شدن آرسینوس میشه.
-امتیازامون چرا همچینه؟
-امتیاز؟ کدوم امتیا... آها! امتیازای مسابقه قبل؟ چشه مگه؟
-چش نیست، گوشه! درسته ما مسابقه رو بردیم، اما دلیل نمیشه به ناداوری ها اعتراض نکنیم!

ادوارد یکی از شاخه هاش رو به سمت جیسون دراز میکنه...

-چی شده؟
-اون کاغذ امتیازا رو بده من، فرزندم.

جیسون کوله پشتی اش رو میذاره زمین و شیرجه میزنه توش.

یک ساعت بعد...

همه کلافه و بی حوصله به جیسون خیره شده ان که اتاق رو با خرت و پرتایی که از کیفش درآورده، پر کرده.
آستین ردای آرسینوس با قلم پری به میز دوخته شده. انگار خواسته باشه فرار کنه مثلا... ولی زهی خیال باطل! نشده کسی از دست ریتا در رفته باشه تا الآن!

-پیدا نشد اون کوفتی، فرزندم؟ شاخه ام خشک شد خب!

صدای جیسون از ته چاه به گوش رسید، اما تصویری وجود نداشت.
-چرا چرا... فکر کنم اینه.

در این لحظه تصویر جیسون هم پدیدار شد بالاخره و یه تیکه کاغذ پاره رو به سمت ادوارد گرفت.

-چه عجب! قبلنا سریع تر بودی بچه.

ادوارد کاغذ رو با یکی از شاخه هاش که نخشکیده بود، از دست جیسون قاپید و بلند خوند:

نقل قول:
داور اول:

ادوارد بونز: 77
ریتا اسکیتر: 76
جیسون ساموئلز: 80

داور دوم:

ادوارد بونز: 88
ریتا اسکیتر: 86
جیسون ساموئلز: 83


بعد کاغذ رو تا کرد و لابلای برگاش جا داد.
-چرا و چطور و چگونه امتیازای ما چنینه؟
-من هنوز هم مشکلی نمی بیـ...

آرسینوس وقتی تیزی قلم پری که ریتا زیر گلوش گرفته بود رو دید، ترجیح داد جمله اش رو کامل نکنه. هرچی باشه آرسینوس عاقلی بود!

-خب... الآن که دارم دقت میکنم یه چیزایی میبینم. به داورامون میگم ریز امتیاز بدن ببینیم مشکل از کجاست.

ریتا در حالی که قلم پرشو به شکل تهدید آمیزی تکون میده، میگه:
-زودتر جغد بزن به داورا ببینم!

آرسینوس که با احتیاط هرچه تمام تر مواظب خش نیفتادن گردنشه، دوتا کاغذ پوستی از روی میزش برمیداره و جغدهارو به سوی داورها روونه میکنه.

پنج روز بعد...

اعضای تیم ترنسیلوانیا بی حوصله به وزیر نگاه میکنن و دارن فکر میکنن چه بلایی سرش بیارن که بالاخره دوتا جغد خودشون میکوبن به شیشه و پرت میشن وسط اتاق.
ادوارد نامه هارو از پای جغدا باز میکنه، دوتا سکه از جیب وزیر در میاره، میندازه تو کیسه هاشون و میفرستدشون پی عشق و زندگی.

-بذار ببینم اینجا چی داریم..

نامه هارو باز میکنه و به ترتیب شروع میکنه به خوندن.

نقل قول:
داور اول:

ریتا اسکیتر:
سوژه: 25 از 40
نگارش: 30 از 30
ظاهر: 21 از 30

ادوارد بونز:
سوژه: 32 از 40
نگارش: 25 از 30
ظاهر: 20 از 30

جیسون ساموئلز:
سوژه: 25 از 40
نگارش: 25 از 30
ظاهر: 30 از 30

داور دوم:

ریتا اسکیتر:
سوژه: ۳۸ از ۴۰
نگارش: ۲۴ از ۳۰
ظاهر: ۲۴ از ۳۰

ادوارد بونز:
سوژه ۴۰ از ۴۰
نگارش: ۲۴ از ۳۰
ظاهر: ۲۴ از ۳۰

جیسون ساموئلز:
سوژه: 25 از 40
نگارش: 28 از 30
ظاهر: 30 از 30


ادوارد بعد از خوندن نامه ها، قیافه ی متفکری به خودش میگیره و میگه:
-نگارش ما اینقدر بد بود یعنی فرزندم؟ هرچند من تفاوت ظاهر و نگارش رو هم نمیفهمم.
-دیگه این نظر داورای ما بوده. بنده بی تقصیرم. البته داور دوم کلا امتیازا رو دست بالا داده که ملت ناامید نشن.

بعد از گفتن این دیالوگ، آرسینوس نگاهی به ریتا میندازه و میگه:
-خانوم اسکیتر... فکر کنم دیگه نیازی به این نباشه ها.

و همزمان به قلم پری که همچنان زیر گلوش قرار داشت اشاره میکنه.
ریتا نگاهی به درخت پیری که حکم بابابزرگش رو داشت و با شاخه های لرزون اونجا ایستاده بود و هر آن ممکن بود بمیره، کرد. خواست در دل آرزو کنه بمیره، که یادش افتاد برای این آرزوها بعدا هم وقت هست و الآن قرار بود کسب اجازه کنه فقط.
-باب بزرگ؟
-بیارش پایین نوه جان. ولشون کن.. بیا بریم.
-
-

ریتا قلم پرشو خیلی آروم از زیر گلوی سینوس که بر اثر شوک وارد بهش در این پنج روز کم کم داشت تبدیل به تانژانت می شد، پایین آورد. آرنولد رو از روی زمین برداشت و جیسون رو که بالاخره موفق شده بود وسایلش رو جمع کنه و تازه کوله اش رو روی دوشش انداخته بود، از دسته ی کوله اش گرفت و بلند کرد. بعد سه تایی روی تیم نشستن و منتظر موندن تا ادوارد که کم کم داشت ریشه اش همونجا پا می گرفت، افسار تیم رو بکشه و از اونجا خارجشون کنه.
هیچکس از مقصد بعدی تیم ترنسیلوانیا خبر نداشت، اما راویان اخبار و طوطیان شکر گفتار حدس می زنند که اونا تصمیم داشتن به ورزشگاهشون برن و تمرین کنن... که خب... این نشون میده راویان اخبار و طوطیان شکر گفتار قطعا از شجره نامه ی اعضای تیم ترنسیلوانیا و زادگاه نیاکان اونا خبر نداشتند!

زمانیکه آرسینوس از خروج کامل ادوارد و تیمش مطمئن شد، نفس راحتی کشید و رو به یکی از نقاب هاش که روی میز افتاده بود، گفت:
-فکر کردن به همین راحتیه که بیان اینجا و وزیر رو تهدید کنن! دارم براشون!


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۳:۲۰ شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶
#24
خجالت اعتیاد نداره بونزن، بکش بعضی وقتا!

بسیار بسیار برای خودم متاسفم که اینجوری باید از قلم پر خدافظی کنم. در حالی که آخرین مصاحبه ام به غایت چرت از آب در اومد و کسی که رو صندلی نشسته بود همه سوالا رو پیچوند!
ترجیح میدادم یه دور دیگه مصاحبه ی لینی رو پلی بک میکردم.

نقل قول:
از دست تو یکی که واقعا پیر شدم! =)))

پیر بودی از اولشم. کهولت سنت به من هیچ ربطی نداره.

نقل قول:
ریتا اسکیتر: عامل مرگ من!

نه... خوشم اومد! واقعا جهان بینی داری!
بنده آخرش یک روز جهان رو از لوث وجودت پاک خواهم کرد، بونزن. فقط موندم با شات گان این کار رو انجام بدم یا با تبرزین.

نقل قول:
من دهه شصتیم شما گودزیلاهای دهه های بعدی سلیقه موسیقیتون با ما سازگار نی..

دهه شصتی بودنت اتفاقه. کافی بود به قول خودت دو ماه و پنج روز دیرتر به دنیا بیای!
اگه موسیقی به نسل ربط داره، پس من معلوم نیست دهه ی سی به دنیا اومدم یا شصت یا هفتاد.

نقل قول:
ریتا: ساعت شماته دار! =))



نقل قول:
مث خودت..

!Wrong
بنده نه زودرنج و بداخلاقم، نه سریع ناراحت میشم. اما بعضی از رفتارها رو نمی پذیرم و از نظرم قابل قبول نیست.
نکته ی بعدی اینه که من مدلم جدیه. چیزی که ممکنه از نظر دیگران بداخلاق بیاد، رفتار عادیه منه. دیگران دچار سوء تفاهم میشن!

نقل قول:
بله بله.. همونطور که الان فهمیدین ریتا هیچ زحمتی برای این مصاحبه نکشیده! -_-

ریتای بدبخت صد و شش تا سوال رو با گوشی تایپ کرده. -______-

بسه دیگه. برو خونه تون.


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶
#25
-وقت دختر ما بیشتر از انجام این کارای پیش پا افتاده ارزش داره.

دلفی که مردد مونده شروع کنه به حرف زدن یا نه، اول به مار، بعد به اربابش و دوباره به مار نگاه میکنه و آب دهنش رو قورت میده. قرار نبود لرد با همچین مار بد قواره ای بسنجدش خب! حالا باید چیکار می کرد؟

دلفی نگاهی به لرد میندازه که دوباره مشغول محاسباتش شده بود... شاید بهتر بود خیلی سوسکی از همون دری که وارد شده بود، برگرده.
بعد از انجام کمی محاسبات سوسک ضربدر قلم پر برابر ریتا و ریتا برابر سوسک کش، سوسک کش برابر خلوت تنهایی، پس ریتا برابر خلوت تنهایی... وقتی سرانجام به نتیجه رسید که ریتا داره خلوت تنهاییشو ازش میدزده، عزمشو جزم کرد که بره و جلوش وایسته. پس، خیلی پاورچین پاورچین به سمت در اتاق رفت، دستگیره رو چرخوند و در رو باز... نکرد! در قفل بود!

-کجا با این عجله؟ بیا اول به سلامت از این آزمون رد شو، بعد!
-ارباب! همین الان متوجه شدم ریتا داره خلوت تنهاییم رو ازم میدزده. باید برم خلوت تنهاییمو نجات بدم از دستش!
-فرمودیم اول آزمون، بعد.

دلفی ترسون و لرزون به جای اولش برمیگرده و روبروی مار می ایسته. مار هم سرشو بالا میاره و به دلفی زل میزنه. دلفی آب دهنشو قورت میده و چشم هاشو میبنده، بعد یادش میفته نباید چشم هاشو ببنده. باید با ترسش روبرو بشه. در نتیجه چشم هاشو باز میکنه و به چشمای مار نگاه میکنه.
-فس فیس فسس فس فس؟



تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۶
#26
1- هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!
ریتا آستینش رو بالا میزنه و در حالی که ساعدش رو نشون میده، میگه: ارباب نگاه کنید علامت شومم رو. نگاه کنید ارباب. کم رنگ شده. میشه دوباره برام حکش کنید ارباب؟

2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟
ارباب اربابن! دامبلدور کیه که ما بخوایم با ارباب مقایسه اش کنیم آخه؟

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟
زیر سایه ی ارباب به قدرت، شهرت، شوکت، شرافت، شهادت... امم... نه. همون قدرت و شوکت و شهرت و شرافت برسیم.

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
هری پاتر: پسره ی لوس بچه ننه ی پرروی خوش شانس!

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
ارباب دیگه کسی تخم مرغ هم نمیخره که اینا بخوان تخم مرغ دزدی کنن. به زودی از بین میرن ارباب!

6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
ارباب وقتی خودشون دارن نابود میشن، ما چرا خودمون رو به زحمت بندازیم آخه؟

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
قبلا گفته بودم کیف پوست مار دوست دارم ارباب؟

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
چه اتفاقی یعنی؟ دماغ و موهای ایشون کاملا عادی و طبیعیه که!

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
دامبلدور هم خودش بی استفاده و به درد نخوره، هم ریشش. اگه اجازه بدین کلا بذاریمش دم در.

اجازه هست بیام تو ارباب؟


ماژیک بدین پررنگش کنیم!

جون محفلیا به پیاز بنده. هر وقت پیاز گرون شد از بین می رن!
مشکل اینجاس که سرعت تولیدشون هم زیاده. اول باید مالی رو منهدم کرد. ما خودمونو به زحمت نمی ندازیم. می سپریمشون به پیاز!

کیف پوست مار؟...(در ماژیک به آرامی بسته، و ماژیک به کناری نهاده شد!)
با فرزند ما از این شوخیا کردی نکردی ها...

دامبلدورو جایی نذارین. اونقدر پیره که به زودی همون جایی که نشسته تجزیه می شه و به چرخه طبیعت باز می گرده.

بیا تو تا درباره فرزندمون و ارزش های وجودیش باهات صحبتی داشته باشیم!


تایید که شده بود...پررنگ شد!




ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۷ ۲۲:۴۰:۰۱
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۷ ۲۲:۴۰:۴۶

تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۶
#27
آرسینوس وقتی دید وینکی کلا به حرفاش گوش نمیکنه، نگران شد. اما یادش افتاد که یک جیگره و جیگرها نباید نگران بشن. در نتیجه... به همون حالت نا نگران و خونسرد همیشگی خودش برگشت و به سمت اتاقش رفت و وینکی رو در حالی که زبونش رو گاز گرفته بود و مشغول انجام دور جدیدی از بازی بود، با ایکس باکسش تنها گذاشت.

چند لحظه ای از ورود آرسینوس به اتاقش نگذشته بود که تلفن دوباره زنگ خورد.

-دفتر و...
-چی شد جناب جیگر؟
-چی چی شد جانم؟
-مسئله رو با خانم وزیر مطرح کردید؟
-کدوم مسئله رو؟
-همون مسئله ی پیکسی مریض فرار کرده رو دیگه!
-آها.. نگران نباش جانم. همه چیز درست میشه.

آرسینوس بعد از گفتن این جمله، تلفن رو قطع کرد. بعد، پاهاش رو گذاشت روی میز و برای خواب ظهرگاهی خودش آماده شد.
از نظر آرسینوس، مسئله به همین سادگی حل شده بود.
حالا شهردار لندن مونده بود و پیکسی فرار کرده اش.


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۶
#28
-گوی ما غلطه سینوس؟ بقیه بدنتم پودر کنیم سینوس؟
-نه... آخ... اشتباه شد ارباب! من غلطم... پودرم نکنید ارباب!
-فعلا یکیتون این بی خاصیت رو بندازه تو اتاق شکنجه، تا بعدا به حسابش برسیم.

دوتا از مرگخوارها که قطعا ریونی بودند و زرنگ، آرسینوس رو کشون کشون از در بیرون بردند و خودشون رو علی الحساب از این مخمصه نجات دادند تا بعد. بعدش هم روونا بزرگ بود! بالاخره یه راه حلی پیدا می شد تا جون سالم به در ببرن.

-بعدی!

لینی حواسش به خروج اون دو ریونی و سینوس از در بود، در نتیجه اصلا متوجه دستور لرد سیاه و اینکه بقیه مرگخوارا یک قدم به عقب رفتند و باعث شدند خودش تک و تنها اون جلو بمونه و شبیه مرگخوارای داوطلب به نظر برسه، نشد.

-آفرین مرگخوار وفادار ما. می دونستیم که داوطلب میشی. حالا بیا و دستت رو روی گوی بذار لینی، تا آینده ات رو ببینیم.
-چی ارباب؟ من؟
-جیغ نکش! دستور دادیم بیای و دستت رو روی گوی بذاری.

لینی وحشت زده به سمت میزی که گوی روی اون قرار داشت پرواز کرد و روی اون نشست. بعد، در حالی که تک تک سلولاش از وحشت جیغ میکشیدن دستش رو روی گوی قرار داد.
-


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ یکشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۶
#29
-مواد مخدره یعنی؟
-بابا جان، اسمارتیزه. اسمارتیز. برای آدمای اسمارت و باهوش ساخته شده، ما ریونیا یعنی! باعث میشه باهوش تر شیم. خیلی هم خوشمزه اس.
-یعنی قرصه دیگه در نهایت.
-

لایتینا داشت در دل به خودش و مری و نجینی و لرد سیا... نه... جرات نداشت به لرد سیاه فحش بده. داشت همون به خودش و مری و نجینی و زمین و زمان فحش می داد و زیر لب غر می زد.
-نمیخواد اصن. لازم نکرده اسمارتیز بخوری، باهوش شی! بذار ببینم چی پیدا می کنم برات.
-

لایتینا دستش رو توی کیفش فرو برد و همینطور که داشت بالا رو نگاه می کرد و توی کیفش رو می گشت، صداش به گوش مری می رسید که زیر لب جملات نامفهومی میگه که از کلمات و عبارات "نه"، "مگه مغز تسترال خوردم که اینو بهش بدم"، "عمرا اینو بهش بدم" و چیزهایی از این دست درشون استفاده شده بود.
بالاخره بعد از چند دقیقه لایتینا دستش رو به سمت مری دراز میکنه و با اندکی اکراه، در حالی که کمی هم عصبانیت چاشنیش کرده میگه:
-بیا. برا تو.


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ پنجشنبه ۷ دی ۱۳۹۶
#30
لیدیز اند جنتلمن!
به این مصاحبه از سری مصاحبه های قلم پر تندنویس خوش اومدید! این مصاحبه قراره آخرین مصاحبه ی صاحب حقیقی قلم پر تندنویس، ریتا اسکیتر، باشه... و بعد قلم پر رو به فرد دیگه ای خواهد سپرد.

این مصاحبه مدت ها پیش قرار بود انجام بشه، بنابراین سوالاتش آماده است و فقط منتظر سوالات چالش برانگیز شما عزیزان هستیم.

بیشتر از این معطل تون نمی کنم.
این شما و این...



بفرمایید سوال!


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۸ ۲:۴۳:۲۲

تصویر کوچک شده

Only Raven






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.