هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶
#21
سلام پروفسور.

امیدوارم دیر نشده باشه،اینم از تکلیف معجون سازی من.


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶
#22
بلاخره آنجلینا با کلی قسم به جون مرلین و ریش دامبلدور، تونست جینی رو راضی کنه تا برای گرفتن مجوز برن به سراغ آرسینوس.برای همین هردو رداهاشونو مرتب کردن و به سمت دفتر آرسینوس راه افتادن.ده دقیقه ای که تو راه بودن جینی اندازه بیست دقیقه به جون آنجلینا غر زد.
-هری الهی گیر یه ساحره مرگخوار بیوفتی بکشدت.نه اصلا ای کاش گیرت بیارم...انجلینا اگه ابروم بره ابروت میکنم...

آنجلینا هم با نگاهی که کاملا نشون دهنده درماندگیش بود،فقط سعی میکرد ساکت و آروم باشه تا یه وقت با جینی دعواش نشه.
بالاخره به دفتر آرسینوس رسیدن و جینی بعد از اینکه یه چشم غره دیگه به آنجلینا رفت، در زد.

-بیا داخل.

آنجلینا و جینی وارد دفتر آرسینوس شدن...و بعد با دیدن آرسینوس که یه گیتار برقی دستش بود و وینکی که یه میکروفون جلوی دهنش گرفته بود، به شدت پوکرفیس شدن.
آنجلینا و جینی همینطور به پوکرفیس بودن ادامه دادن تا اینکه آرسینوس گیتار رو پشت میز انداخت و وینکی هم خودشو غیب کرد. بعد آرسینوس کراواتشو صاف کرد و گفت:
- بسه دیگه... دهنتون شده مثل دوتا خط صاف. بگید ببینم اینجا چیکار دارید؟

جینی نگاهی به آنجلینا انداخت وگفت:
-خب راستش چه جوری بگم...راستش...راستش...

آنجلینا که حوصلش سررفته بود وسط حرف جینی پرید و گفت:
-ما یه یه مجوز میخوایم برای ورود به اتاق هری.

آرسینوس که از تند حرف زدن آنجلینا که البته همراه با تته پته جینی همراه شده بود،هیچی نفهمیده بود، گفت:
- من نفهمیدم چی شده... ولی دفتر هری رو میخواید چیکار؟ مرد رفت دیگه هری! وسایلشم که توی اتاق بود میرسن به وزارت قاعدتا.

جینی با عصبانیت گفت:
-یعنی چی؟! آخه چرا؟! من حق ندارم برم اتاق شوهر محوممو ببینم؟
-خیر!

آنجلینا که دید چهره جینی هر لحظه داره کبود تر میشه، فهمید که جینی ممکنه هر لحظه شروع کنه به داد و بیداد کردن. پس به سرعت جینی رو کشون کشون همراه خودشو از دفتر خارج کرد و بعد گفت:
-هنوز یه راهی هست جینی... به خصوص که آرسینوس نفهمید هری زندس!

جینی با عصبانیت گفت:
- چه راهی دقیقا؟! هر لحظه ممکن بود بفهمه چه اتفاقی افتاده!
- میتونیم یه مجوز کش بریم و بعدش با خیال راحت اتاقشو زیر و رو کنیم.

جینی با شنیدن این پیشنهاد، به فکر فرو رفت...


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
#23
آرسینوس جیگر


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
#24
جینی ویزلی


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۶
#25
1. از همین نقطه رول من رو ادامه بدید و سعی کنید این ماجرا رو درست کنید... با نجات دادن سه برادر... یا اینکه خودتون رو بذارید جاشون تا مرگ بیاد سراغتون. در مورد پایانش و اینکه چه اتفاقی میفته و حتی مراحل درست شدن این ماجرا خودتون رو محدود به مثال های من نکنید. خلاقیت به خرج بدید و راحت بنویسید! (30 نمره)

دانش اموزان بهم نگاه کردند.دیگر سه برادری نبودند که داستانشان در نسل های بعدی برای جادوگران نقل شود.
آرسینوس که به مقدار زیادی خوف کرده بود، گفت:
- یا مرلین حالا چیکارکنیم؟!

دانش آموزان به روی پل رفتند تا ببینند آیا دست، پا، یا حتی چشم، و کلا هرچیزی از سه برادر باقی مانده است یا خیر...
همچنان که دانش آموزان و خود آرسینوس داشتند از بالای پل، به دنبال هر اثری از سه برادر میگشتند، ناگهان بدون هیچ صدایی، یک عدد مرگ از غیب ظاهر شد و حتی محض انجام شوخی خرکی ضربه ای به شانه آرسینوس زد.
آرسینوس که غافلگیر شده بود، به شدت بالا پرید، که هیچکدام از دانش آموزان نفهمیدند تا کجا بالا رفت. اما بهرحال وقتی برگشت اولین کاری که کرد، نگاه به پشت سرش بود و پس از دیدن مرگ، حتی رنگ نقابش نیز از شدت ترس پرید. دانش آموزان نیز دست کمی از او نداشتند. حتی بعضی هایشان ناخن هایشان را تا انتها جویده بودند.

مرگ که به شدت از واکنش های آن ها خنده اش گرفته بود، نگاهی به آفتابی که کم کم در حال طلوع بود انداخت، سپس گفت:
- شماها سه برادر هستید؟ ببینید، من یخورده ریاضیم ضعیفه... یعنی منظورم اینه که خب سر کلاس ریاضی اکثر وقتا خواب بودم...

دانش آموزان بهم نگاهی انداختند. کم کم ترسشان داشت فرو می ریخت. حتی دیدن مرگ، با آن شنل نامرئی اسرار آمیزش، و آن چهره پوشیده شده اش، برایشان درحال جذاب شدن بود.
بالاخره آلیشیا قدمی جلو گذاشت و گفت:
- ما سه برادرهستیم... که خب البته یه مقداری تکثیر شدیم. ولی مهم اینه که شکستت دادیم و از رودخونه عبور کردیم.

مرگ هرطور حساب کرد، دید خودش ده انگشت دارد، اما تعداد دانش آموزان حتی از انگشت هایش هم بیشتر است. او نگاه مشکوکی به آنها کرد و گفت:
- ببینید، توی فیلنامه اینطور نیومده بود اصلا! یعنی من قرار بود فقط به سه نفر جایزه بدم. همش توی قراردادی که با اعضای زوپس بستم هست! و یه بارم که قبلا همین نمایش رو اجرا کردیم باهاشون اصلا و کتاباشم که خیلی خوب فروش کرد!
- نه دیگه... ببین، الان عوض شد فیلمنامه. نسل جدید تنوع میخوان دیگه. ما هم مجبور شدیم واسه همین تکثیر بشیم حتی. یعنی خب شورای زوپسه دیگه... مجبوره به نیازهای همه توجه کنه. البته من مطمئنم حقوق شمارو افزایش میدن قطعا!

دانش آموزان با تعجب به معلمشان نگاه کردند. و آرسینوس مخفیانه به آنها چشمکی زد.

مرگ سرش را خاراند، سپس شانه ای بالا انداخت، و گفت:
- جایزه هاتون رو طلب کنید، زود هم طلب کنید که باید بعدش برم با یه پیرمرد که از دوران ژوراسیک باقی مونده، منچ بازی کنم. بلکه بتونم برنده شم و ببرمش اون دنیا.

دانش آموزان جلو رفتند، و همگی گفتند:
- ما ازت عمر جاودانه برای تمام جادوگرا رو میخوایم.

بدین ترتیب مرگ به جادوگران عمری جاودانه بخشید. و دانش آموزان به همراه آرسینوس، در حالی که مقادیری شکلات به همراه عسل را زده اند به تاریخ و دنیای جادوگری، خوشحال و شاد و خندان به کلاس بازگشتند تا با تبعات این جایزه رو به رو شوند...


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶
#26
1- رول تدریس من رو از یک زاویه ی جدید بنویسید. از زاویه ی یک شخصیت یا حتی یک شیء. مثال نمی زنم تا گزینه هاتون کم نشه. ولی دقت کنید که این زاویه هر چیز و هر کسی میتونه باشه. خلاقیت به خرج بدید. زاویه های جدید کشف کنید. (25 امتیاز)

گوش هکتور از بس که از صبح هکتور هرکی رو میدید دوساعتی مخشو میریخت تو فرغون و یه دور باهاش میرفت کوچه دیاگون و برمیگشت سرسام گرفته بود.. گوش هکتور اینطوی دیگه اصلا نمیتونست! البته گوش در واقع از حرف زدن زیاد هکتور سرسام نگرفته بود، از این سرسام گرفته بود که همه این حرفا راجع به معجون بود!
اون روز هم گوش همینطور داشت برای خودش فکر میکرد که ناگهان...

-کیه؟

گوش با خودش گفت باز الان شروع میکنه به معرفی خودش پس تصمیم گرفت نشنوه و خودشو کلا بزنه به اون راه.
ولی صدای بلند هکتور به هیچ وجه این اجازه رو نداد. و البته بلافاصله در جواب صدای هکتور، صدای بلندی فریاد زد:
-کسی اینجا نیست! نیا تو!

گوش با خودش گفت:
- ایول! الان کم میاره و بیخیال میشه، بعدشم میره نیم ساعت غر میزنه که هیچکس توانایی هاشو قبول نداره و در نهایت هم میخوابه، منم اینطوری حسابی استراحت میکنم!

اما برخلاف انتظار گوش، هکتور در اتاق رو بدون اجازه باز کرد و وارد شد... گوش اگر میتونست حرف بزنه، قطعا چندتا فحش آبدار به هکتور میداد.
گوش از صدای باز و بسته شدن در فهمید که هکتور کار خودشو کرد و وارد اتاق شد. توی اتاق صداهای عجیبی میشنید، صدای "ویز ویز" حشرات، صداهای نامعلوم دیگه ای که بعد از تماسی که با چشم گرفت، فهمید صدای گل و گیاه های جادویی داخل اتاقه. چشم حتی بهش گفت که بعضی از گل ها عینک آفتابی دارن و بعضیای دیگشون هم همدیگه رو میخورن تا نمونه کامل یک جامعه گیاهی به وجود بیاد!
گوش وقتی راجع به گیاهایی که همدیگه رو میخوردن شنید، گفت:
- ای کاش منم دهن داشتم... یا حتی به جای اینکه گوش هکتور باشم، دهن هکتور میشدم.

چند ثانیه بعد، یهو گوش حس کرد داره فلج میشه. عملا هیچی نمیشنید! فقط میشنید که هکتور پشت سر هم میگه:
- من در زده بودم!

گوش تصمیم گرفت یه چرتی بزنه، اما بعد یهو مغز و چشم همزمان کوبیدن تو سرش که بلند شه و صداهارو برسونه بهشون. مغز و چشم هکتور حسابی فضول بودن!

- اگه بهم کلاس معجون سازی رو ندید اینجا معجون پراکنی میکنم همتون کرم فلوبر سه سر بشید!

گوش به شدت از اینهمه زورگویی و بوقی بودن صاحبش متاسف شد و تصمیم گرفت تا پایان اون روز کلا هیچی نشنوه!

چندروز بعد - کلاس معجون سازی


گوش هکتور بالاخره با پادرمیانیِ چند تا از نورون هایِ قدیمی و ریش سفیدِ مغز هکتور، تصمیم گرفت به وظیفه اصلیش عمل کنه و بشنوه.
گوش با شنیدن چیزهایی که هکتور در مورد معجون سازی میگفت، خوف کرد. اون تحمل این میزان از چرند گویی رو نداشت. یعنی اصلا توی خلقت و مرامش نبود! پس تصمیم گرفت یکبار برای همیشه پرده گوش رو پاره کنه و دیگه هیچی نشنوه. همین که این تصمیمو گرفت، مغز یدونه زد تو سرش و گوش هم مجبور شد تا آخر کلاس دووم بیاره.

- روده ی مارمولک و مگس له شده ی تازه ترکیب بسیار خوبی هستن. البته نمیدونم این معجون دقیقا برای چه چیزی مفیده ولی این اهمیتی نداره. کافیه معجونتون رو در گوش، حلق یا بینی یک نفر دیگه بریزید و نیم ساعت اون رو تماشا کنید. میتونید تاثیرش رو متوجه بشید.

گوش یه نیم نگاهی به مغز کرد و آروم گفت:
- اگه یکبار دیگه خواست از این حرفا بزنه، فقط به دستاش دستور بده من رو با همون چاقوی معجون سازیش بِبُرَن... ببرید خلاصم کنید.

مغز هم گوش رو درک کرد و این خواسته رو گذاشت توی لیست کارهای آینده، و در همون لحظه، هکتور که به نظر میرسید کلا جدا از مغزش تصمیم میگیره گفت:
- معجون من حاضره. بنابراین مال شما هم حاضره. تکلیفتون برای جلسه ی آینده هم اینه که خاصیت معجون خودتون رو کشف کنید. میتونید برید.

گوش و مغز و بقیه جوارح و جوانح هکتور یه نگاه بهم کردن و شکر به جا آوردن!

- پیست... گوش... فهمیدی چیکار کرد سر کلاس؟ اون مگسی که گفت باید همراه مارمولک مخلوط شه، اونو همون لحظه زد کشت!
- نگو... نگو بابا جان... نگو... میدونم تو مغزی... ولی نگو... یه بار دیگه تعریف کنی از حرکتای این، هوا میکشم تو خودم کلا هیچی نمیشنوم!

گوش هکتور زندگی سختی داشت. واقعا سخت!

2- در حداقل یک پاراگراف توضیح بدید معجون ساخته شده در کلاس چه تاثیری داره. میتونید به شکل رول بنویسید ولی اجباری برای این کار وجود نداره. (5 امتیاز)
خب... معجون های ساخته شده در کلاس، حداقل امنیتو دارن. یعنی در واقع اصلا امنیت ندارن. اون حداقلی که گفتیم هم واسه گرفتن نمره بود. اما اگر استاد اون کلاس هکتور باشه... شما آب هم بخورید سر کلاسش خطرناکه! یعنی چی؟ یعنی معجون نخورید! مخصوصا معجونی که تحت آموزش هکتور ساخته شده. چون ممکنه گوشتون یهو بیفته پایین. دماغتون بره تو چشمتون. شست پاتون بره تو گوشتون حتی...
البته در اینجا ما یه موضوعی داریم، اونم اینه که هکتور استاده و ما نمره را از هکتور میخوایم. پس نتیجتا اعلام میکنم که معجون ها کاملا سالمه. دقیقا تاثیری رو میذاره که باید بذاره. یعنی مثلا شما مگس تازه له شده رو همراه پوست مارمولک بخورید، تاثیرش غیر از گلاب به روتون و تگری زدنه؟ پس نتیجه میگیریم معجونی که اینجا ساخته شده اثر استفراغ آور داره!


ویرایش شده توسط آلیشیا اسپینت در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۳ ۲۰:۰۱:۱۵

تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
#27
رز که کلا قاطی کرده بود چی میگه .تصمیم گرفت کمی تمرکز کنه .

همه اعضای محفل اهی از ناامیدی کشیدن.باز همه با بغضی دردناک بهم نگاه کردن

سرانجام یکی از اعضای محفل فینی از ته دل کشید وبعد گفت:بهترین راه همان است که اشتغال زایی شود.هر کسی که استعدادی دارد بگه تا شغلی براش پیدا کنیم .مثل یه بچه خوب بفرستیمش سرکار

همه محفلیا بار دیگر بهم با بغض نگاهی کردند. ..

همه انها داشتند فکر میکردند چه استعداد خاصی دارن که بدرد پول در اوردن بخوره.

تا دقایقی محفل در سکوتی مبهم فرو رفته بود.کسی نمیدونست این سکوت به خاطر فکر کردن یا اینکه سکوت ناامیدی است.

این بار پروتی باز سکوت را شکست.فکر کنم بهترین کار فروختن موهای منه.اونم نه به ادمای معلومی به ماگلا میفروشیم.

محفلیا یادشون امد که در حیرت موهای پروتی بودند باز هم درحیرت فرو رفتن...

-ای باباااا بچه ها گم شدن شما در حیرتین...

یکی از nویزلی ها گفت:بهتر لباس های ماگل ها رو بپوشیم وبریم موهای پروتی رو بفروشیم...

همه باهم تایید کردن چون فعلا بهترین کار همین بود.پروتی وجینی ویکی از ویزلی ها داوطلب انجام این کار شدن.ناگهان خانم ویزلی که تا اون موقغع ساکت بود وانقدر دندان سر جگر گذاشته بود -که اگر خانم ویزلی رو زیر اشعه ایکس قرار میداند جای دندوناشو میشد مشاهده کرد-گفت:

-پس سوپ های من چی اگه اونا رو نفروشید مجبوریم واسه شام همه اونا بخوریم.

محفلیا بهم نگاه کردند انگار بهتر بود این سوپ ها رو توی پاچه ماگلا کنند..

بلاخره همه راه افتادن .ویه دیگه بزرگ از سوپ های خانم ویزلی ومقداری از موهای پروتی با لباسایی به شکل ماگل به سمت شهر راه افتادن.

ایا انها میتوانستند این سوپ ها وموها رو به ماگل ها بفروشند.



تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
#28
سلام پروفسور من یکم غیر فعال بودم خیلی نه هااا فقط یکم. .حالا امدم جبران کنم

آلیشیای عزیز!
درسته.
یک کم غیر فعال بودید و این، اعتماد کردن دوباره به شما رو سخت می کنه، هرچند میل شما به جبران، من رو به وجد میاره...
رول های شما نیاز به کمی پیشرفت دارن.
ازتون میخوام یک هفته در سایت فعال باشید و در کلاس های هاگوارتزتون هم شرکت کنید.
شمارو زیر نظر دارم.
بعد از یک هفته، دوباره بیاید و درخواست بدید. در صورتی که فعالیتتون مطلوب بوده باشه، شمارو به همراه یکی از متخصصین محفل، به ماموریت میفرستم.
در محفل، منتظر شما می مونیم...


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۱ ۱۵:۴۹:۴۱
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۱ ۱۵:۵۰:۱۹
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۱ ۱۶:۴۴:۲۵

تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۱:۲۷ چهارشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۶
#29
با شنیدن این صدا همه به سمت صدا برگشتن .اون شخص کسی نبود جز دالاهوف.

بلا با لبخند تمسخر امیزی نگاهی به دالاهوف انداخت وگفت:چی تو فکر میکنی از من سرتری؟میخواهی چوب دستیمو دربیارم به یه مگس بی بال تبدیلت کنم.

اتاق از خنده منفجر شد دالاهوف در حالی که از خجالت شبیه لبوهایی شده بود که در زمستان میفروشند دستشو به سمت چوب دستیش برد و..

-دالاهوف بلا بسته مگه شما بچه ای مثل موش گربه میپرید بهم ما باید..

که بلاتریکس وسط حرفش پرید گفت : من گربه اما دالاهوف موشه.

ارسینوس پوفی کرد وخیلی خودشو کنترل کرد که..بعد باز هم ادامه داد:ما باید بدون دعوا یه فرد قوی تر رو انتخاب کنیم تا من اشکشو در بیارم تا..

این بار هم بانز میان حرفش پرید:بیا بازهم میخواهی شورش کنی.

همه با تاسف وناامیدی بهم نگاه کردن ..ارسینون باز هم خودش رو کنترل کرد وادامه داد:تا ارباب نیامده ممکن است ارباب برگرده وبعد همه ما تبدیل به دود کتری میشویم.

چند ثانیه همه ساکت بودن تا اینکه بلا گفت:یه فکری میتونیم اونایی که فکر میکنن قدرت مند تر از همه هستن بینشون قرعه کشی کنیم..

همه به هم نگاه کردن ایا این فکر خوبی بود؟؟؟؟؟؟




تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: معرفی آثار فاخر سینمایی (ژانر فانتزی)
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۵
#30
hiu bui یا نام فارسی ان شبحی در قصر ..شخصی به اسم هیو بوح سر یه شرط بندی میبازه.و بر اثر برخورد صاعقه به شبح تبدیل میشود.

پنج هزار سال در قصر زندگی میکند . تا این که نواده ی پادشاه قصر به قصر بر میگرده و قصر رو واسه ورود دختر مورد علاقه اش اماده میکنه

تا در جشنی که در این شب بر گذار میکند از او خواستگاری کند.اما هیو بوح طبق قوانین شهر اشباح باید او ها رو از اونجا فراری میداده وکارهای

جالبی برای فراری دادن اشخاص داخل قصر انجام میده.ولی نواده شاه قصر از اون نمیترسه و مجوز اونو اتیش میزنه .وقتی مجوزش اتیش

میگیره دیگه نمیتونسته از دیوار عبور کنه.تا اینکه نوه شاه پول کم میاره وبرای دردو دل پیش هیوبوح میره..هیوبوح بهش میگه گنج توی زیرزمین

قصره وچون مجوز من سوخته نمیتونم برم پیش اون ..نواده شاه به هیو بوح تقلب میروسنه ومتوجه میشه....


ببخشید بچه ها همشو بگم فیلم بی مزه میشه ولی به نظر من که تماشاش کنید واقعا قشنگه


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.