هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (بلوینا..بلک)



پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۲:۳۴ سه شنبه ۹ آذر ۱۳۹۵
#21
1- هر گونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخوران را با زبان خوش شرح دهید.
سابقه؟
خیر نداشتیم.
 

2- به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟
لرد ولدمورت عشق رو درک نمیکرد و اون رو ضعف میدونست ولی دامبل کاملا مخالف بود.
اونجور که توی کتاب امده هر دوشون باهوش بودن ولی بنظرم لرد یه قدم جلوتر بوده شاید هم من اینجوری فکر میکنم به دلیل اینکه شخصیت های منفی رو همیشه برتر میدونستم و میدونم و خواهم دونست، ولی خب به نظر من اینه.
در ضمن ما فقط یه بزرگترین جادوگر سیاه قرن داریم نه دوتا .

 


3- مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخوارن چیست؟
اولین و اصلی ترین هدفم موزه ارباب ،موز شنیدم خانه ی ریدل بخور بخوره.
دومیش پز دادن به دای هستش فکر نکنه فقط خودش خفنه !
سومیش هم حالا پیشرفت تو رول زدن و رسیدن به علایقم درش جا میدیم.
 

4- به دلخواه خود یکی از محفلی ها را انتخاب کنید و لقب مناسبی برایش بگذارید؟
هر چند از ذکر اسم های نحس و نامبارکشون اصلا دل خوشی ندارم ولی چون شمایین میگم.
گرنجر: لیمو شیرین سادیسمی کلاس :|


5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟

هنوز به اون درجه از عرفان نرسیدم که به راز موفقیتشون در این امر پی ببرم !
 
 

6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
در ابتدا تک تک اعضای خانواده اش رو دونه به دونه جلوی چشمش سلاخی میکنی ^~^
(و کاملا مطمئن باشید که چشماش بازه و میبینه اون صحنه های دل انگیز رو )
بعدش تا سر حد مرگ شکنجه اش میدی و از شنیدن التماس هاش و جیغ کشیدن هاش لذت میبری در مرحله ی اخر یک عدد چاقو کنارش میذاری انتخاب با خودشه یا باید زنده بمونه و زجر بکشه یا خودش خودشو بکشه. ^^
 

6-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
من عاشقه مار ها هستم، موجودات دوست داشتنی و با جذبه ایی هستن ،نماد گروهم هستن ،قطعا در کمال احترام باهاش برخورد میکنم . ^~^

 
 

-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
اتفاق؟اتفاق خاصی نیوفتاده !
چرا چرا حالا که دقت میکنم میبینم خفن تر جذاب تر و گیرا تر از دیروز شده حتی پریروز و حتی پس پریروز!

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.

دامبلدور از خودش نمیشه استفاده بهینه کرد...ریشش که دیگه پیشکش.
 
 
 

اگه به هر دلیلی تایید نشدم بذارین یک دقیقه، فقط دقیقه بیام تو یه موز بردارم برم !
 

موز؟
خب...درباره میوه ها باید یه صحبتی با هم داشته باشیم!

مطمئنی؟
وقتی مرگخوار بشی، مجبور می شی غر های واقعی رودولف رو بخونی.


ما شنیدیم وقتی شما بخوای چیزیو بدست بیاری، هیچی و هیچکس نمی تونه جلو دارت باشه! گشتیم...ولی دلیلی نیافتیم که تایید نشی...جلودارت نمی شیم! بیا تو!

تایید شد.

خوش اومدی.


ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۹ ۳:۴۴:۴۳
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۹ ۱۶:۲۸:۳۱

اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ یکشنبه ۷ آذر ۱۳۹۵
#22
رودولف بروی صندلی چوبی و نسبتا قدیمی کافه کمی جا به جا شد و همین جا به جایی باعث شد صدای غیژ غیژی فضای ارام و ساکت کافه را دچار دگرگونی کند .
سرانجام جرعه ایی از نوشیدنی اش را نوشید. عزمش را جذم کرد، گلویی صاف کرد و مستقیم در چشمان مادرش نگاه کرد .
سپس ادامه داد:
_اره دیگه خلاصه ی کلام باس پاشی بیای خانه ی ریدل مستفیض بشی خدمت ارباب ننه لاکن...کن ...کن!
با صدای زنگِ نه چندان خوش آیند درب کافه گویی قلب رودولف در سینه اش فرو ریخت، عضلات چهره اش منقبض شد،رنگ از رخسارش پرید، قادر به تکلم نبود،چندین بار دلیت اکانت کرد حتی، لفت د جادو حتی !
_لاکن چی پسر؟
دو ساحره وارد کافه شدن ، در حالی که داشتند پچ پچ کنان دنبال میزی مناسب میگشتند که از آن زاویه بتوانند به راحتی کتابفروشی که گیلدوری لاکهارت در آن امضا میداد را زیر نظر بگیرند به طور همزمان چشمشان به رودولف میوفتد.
_رودولف!
این تنها کلمه ایی بود که بی اختیار هر دو ساحره با تعجب و صدایی نسبتا بلند به زبان اوردند!
_لاااکن مادرم ...حالا که فکرشو میکنم، میبینم بهتره جمع کنیم بریم یه جا باکلاس تر در شان ننه ما نیست پا به همچین کافه ی بی کلاسی بذاره.
دو ساحره با لحنی مشکوک مکالمه را از سر گرفتن.
_صبر کن ببینم...تو از کجا میشناسیش؟
_این سوالیه که من باید بپرسم!
_مگه تو کیش میشی؟
_خودت کیش میشی؟
_من...زنشم!
_منم همینطور!
دقیقه ایی در سکوت گذشت ولی فقط دقیقه ایی در سکوت گذشت بعد از گذشت همان دقیقه ایی که در سکوت گذشت ساحرگان با افکت فضای کافه را بیشتر مورد دگرگونی قرار دادند.
_لیدیز...لیدیز من بارها گفتم باز هم میگم قلب من انقدر بزرگه که تمام ساحر...
ناگهان شیشه نوشابه ایی به سمت رودولف پرت شد و این باعث شد رودولف سرش را بدزدد و نتواند جمله اش را کامل کند !

آن سوی سوژه:
_رز،بنظرت مادر پدرم معجون دوست دارن؟
_قطعا همینطوره هک!
_رز!
_بله هک؟
_بنظرت مادر پدرم میان جلسه ی اولیا؟
_شک نکن خودشون رو میرسونن هک .
_رز بنظرت به داشتن چنین پسر معجون سازی افتخار میکنن؟
رز نمیخواست دل هکتور را بشکنه از همین روی لبخندی مصنوعیی تحویل هکتور داد .
_معلومه که افتخار میکنن هک ولی فعلا زیاد چیزی نگو که بتونیم پیداشون کنیم باشه؟آفرین.
اندکی بعد...
_رز .
_باز چه مرگته هک ؟ این سی و دومین باریه که میپرسی و این سی و دومین جوابیه که من بهت میدم و میتونم به جرعت بگم این سی و دومین ...
_نه چیزه...میخواستم بگم ، رسیدیم.


ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۷ ۱۷:۵۷:۱۳

اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۴:۳۶ سه شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵
#23
رودولف یک دستی چمدان و کبریت که به دسته ی چمدان چسبیده بود و سعی داشت اون رو جا به جا کنه , بلند کرد , بروی پاشنهای کفشش چرخید و به طرف در خروجی رفت.
_خیر, دست نگه دار رودولف!
_جان؟!
لرد سیاه نگاه نه چندان دلسوزانه ایی به چوب کبریت انداخت.
_به ما ربطی نداره خودش از پس کارش برمیاد, اگر هم نیامد باز هم به ما ربطی نداره فقط سریعتر ریخت نحسش رو از جلوی چشمان همایونیمان دور کن,تازه از سفر امدیم احتیاج به استراحت,ارامش و مقداری خلوت با شخص خودمان داریم!
رودولف با قمه اش سقلمه ایی به چوب کبریت زد و به سمت بیرون یا بهتره بگویم , جایی دور از چشمان همایونیی ارباب راهنماییش کرد!
چوب کبریت با افکت " " , چمدان سفید رنگی را که بر اثر طلسم لرد سیاه چند جاییش تکه پاره شده بود را محکم در دست گرفت و کشان کشان از خانه ی ریدل به سمت میدان گریمولد برد بدون آنکه بداند یک عدد "رو اعصاب متحرکِ ویبره زن"! نیز به همراه وسایل شخصیه دامبلدور در چمدان وجود داره.
اندکی بعد _ میدان گریمولد :
پنجمین باری بود که دست نحیف و لاغرش را به در خانه ی زنگزده و رنگ و رو رفته ی بزرگی واقع در شماره دوازده میدان گریمولد میکوبید , دریغ از حتی یک پاسخ!
برای ششمین و شاید اخرین بار به امید آنکه اینبار یک تسترالی میشنود و در را باز میکند دستش را بلند کرد و محکم به در کوبید.
_فرزندان روشنایی من,عزیزانم, گویا کسی در میزند !
فرزندان روشنایی اعتنایی نکردند.
_فرزندان روشنایی من,جیگرتونو کسی در میزنه!

و باز هم فرزندان روشنایی به پروفشون اعتنایی نکردند و در ان لحظه ترجیح دادند دسته جمعی خودشونو به کوچه ی مرلین چپ بزنند!
سر انجام شخص دامبل از جاییش برخواست و با لبخندی ملیح و چشمانیی که در انها محبت موج میزد به سمت در رفت.


اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک)
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۵
#24
_امدم ببینم زنگ بعد چه کلاسی دارم...
_هوومم بذار ببینم اسکمندر!
اسنیپ نگاهی "ترن تو پيج تري هاندرد نايتي فور " گونه ایی به سر تا پای نیوت انداخت اندکی تامل کرد,سرش را پایین انداخت و به ورقه ی بزرگ جلوی رویش نگاهی گذرا انداخت.
_هاه,ایناهاش ادبیات مشنگی با جناب لادیسلاو پات...پاتریشوا خازنفا...نه...خازنفا پاتریشوا ...کاردلیپ خازنفا , با زاموژسلی داری بپر برو که پنج دقیقه هم دیر شده.
نیوت چیزی نگفت.وقت گالیون بود در نتیجه سری تکان داد و سکندری خوران خودش را به کلاس درس ادبیات مشنگی رسوند.
اندکیی بعد:
هنگامی که نیوت وارد کلاس شد لبخندش بر لبش خشکید,چشمانش از حدقه در آمد,سر تا پا علامت تعجب شد,نیوت اب شد , اتش شد,خاک شد,باد شد ...چهار عنصر اواتار شد , وا رفت, ارزوی مرگ کرد حتی ...که ای کاش میمرد و روزی رو نمیدید که اون...اون بی تمدنه دهاتی! در نقش پروفش حاضر شده.
اشتباه نکنید , کسی که برای تدریس ادبیات مشنگی امده بود نه کلاه بلندی بر سر داشت نه لباس مشنگیی بر تن و نه عصایی کوتاه در دست ,هر که بود لادیسلاو نبود!
_سِلام
_ب...باروفیو؟!
_خعلی تِعجب نکن !
_ولی اخه چطور...
_بِذا بگم این ژاموژشلی...
_زاموژسلی!
_هِمون... گفته دنگی که دینگ خطابش میکنه گاهی هم جیرینگ! مریض احوال هسته سر همین هسته که نتونسته سر کلاس حاضر بشه ! وزیر وزارت سحر و جادو بی توجه به تیک های عصبی نیوت وزنش رو روی صندلیی انداخت که پایهایش تقریبا در حال شکستن بود سپس ادامه داد:
_خلاصه گفت که بهت بگم که بدونی که "آه کمر دینگ بشکست " و نشد که بشه که بیاد من هم که لطف کردم از کار و زندگی و گاومیش و مملکت زدم امدم علم و دانستهای فراوونم رو در اختیارت بذارم حالا مثل تسترال به من زل نزن بیشین که کلی کار داریم.


ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۸/۱۹ ۱۷:۵۱:۲۶

اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۵۷ دوشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۵
#25
با عرض درود و خسته نباشید و ارادت و از این جور صحبتا,خدمت شما .

امیدوارم که حال اربابمون همچنان خوب باشه.
ارباب , از اونجایی که تازه وارد هستم و فعالیتمم مقداری دیر اغاز کردم امدم که این
پست بنده رو یه نقدی بکنید بیزحمت
به دلیل اینکه نمیخوام از همین اول کاری بجای پیشرفت پسرفت کنم! یا سطح رولم پایین تر از حد "قابل قبول" باشه و الا ماشاالله ...
حتی کوچکترین مشکلی هم بود به بنده بگین تا توی رول های بعدی بیشتر حواسمو جمع کنم و تا حد ممکن نکات رو رعایت کنم.(یعنی اینکه حالا چون تازه وارد هستم نخوره تو ذوقم و از این قبیل بحث ها ...نه!اصلا اتفاقا پیشرفت رو دوست دارم و نسبتا انتقاد پذیرم پس رحمی نکنید!)

با سپاس فراوان.


اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ شنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۵
#26
_فرمودید بانو ارباب؟
_رودولف ! [center]
_ولی اخه ارباب شما چطور میتونید چنین کاریو در حق من بکنید؟!
_به راحتی !
_ارباب شما چطور دلتون میاد همچین کاریو در حق من بکنید؟!
_ما دلی نداریم که بخواد بیاد یا بره ! رودولف اندکی اندیشید و سپس ادامه داد:

_اخه مگه من چیکار کردم؟!همش زیرِ سر روفوسه نه؟باز امده پشت سر من حرف زده ؟ از اولشم میدونستم شما اونو بیشتر من دوست دارین,من فوق فوقش اوج درخواستم یه نقده که دیگه این حرفارو نداره. _دیگه میخواستی چیکار کنی رودولف ؟اصلا وجودت جز ضرر و دردسر و ازار ساحرگان چیزی به همراه نداره! اصلا ما ارباب هستم !ما دستور میدیم ما تو رو شایسته و در خور خودمون نمیدونیم البته هیچکس رو شایسته و درخور خودمون نمیدونیم , ما از ریخت تو خوشمون نمیاد برو رودولف بحث نکن با ما ...ما با حرف این و اون دستوری صادر نمیکنیم به خصوص روفوس کسی هم دوست نداشتیم, نداریم و نخواهیم داشت.
_ارباب...
_خیر رودولف نقدی هم نمیپذیریم.
_ارباب...
_خیر رودولف غر هم نمیتونی بزنی! _ارباب...
_برو بیرون رودولف.
_اربا..
ناگهان اواداکدورایی از جانب لرد به سوی رودولف فرستاده شد و از یک سانتی سرش گذشت در نتیجه رودولف به این مسئله پی برد که بعدا مزاحم لرد بشه.
اندکی بعد دخمه ی اسلایترین:
رودولف مدام قدم میزد, رودولف انقدر قدم میزد ,که خود قدم اونقدر نمیزد, رودولف بی هدف بود رودولف بدبخت بود ,رودولف بیچاره بود, البته شد! تنهای تنهای گوشه ی دخمه زانوی غم بغل گرفته بود و تو فکر این بود که چه خاکی بریزه سرش در اوج فلاکت, بدبختی و سیاهیی گیر افتاده بود! که ناگهان لامپی در اعماق ذهن فاسدش روشن شد قمه امش رو زیر بغل زد و مستقیم به سوی دفتر دامبلدور حرکت کرد!


اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۳:۴۲ شنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۵
#27
دای و رز لبخندی مصنوعی تحویل لرد دادن و به ارومی و بدون هیچ صحبتی از در خارج شدن و با جمعی انبوه از مرگخوارانی که فال گوش ایستاده بودن مواجه شدن .
_چیشده؟
_فعلا که اب پاکیو ریخت رو دستمون. :worry:
_یعنی چی؟
_یعنی تسترالمون زایید!
_چطور مگه؟
_نه تنها حقوقی در کار نیست بلکه باید خر حمالی هم بکنیم تازه نصف حقوقمونم تقدیم حضرت والا کنیم.
_من اعتراض دارم
در همین هنگام بود که بلاتریکس تسترال وار به وسط سوژه پرید!
_کروشیو ...هیچکس حق نداره رو حرف ارباب حرف بزنه همون که ایشون گفتن
_خب بلا منطقی باش الان مثلا چه کاری از دست ما بر میاد ؟یه معتاد و قمه کش و یه سادیسمی که زبونش رو کروشیو گیر کرده و یه به اصتلاح معجون ساز و یه گریفندوریه مایه ننگ و مسلسل کش و حشره و گیاه و پوکر فیس و ویبره زن ...چه تیم خفنی!
_وینکی جنِ مسلسل بکشه خووب؟
ارسینوس با لحن درمانده ایی گفت:
_مگه گریفندور چشه اقا؟! به این..
سیوروس به میان حرف ارسینوس پرید:
_چش نیست اعضاشه پره ویزلی پره کله زخمی پره خرخون...اصلا پنج امتیاز از گریفندور کم شد
_بعضی وقتا فکر میکنم چرا؟
_بدلیل دخالت تو کار پروفسور پنج تا دیگه هم کم میکنم.
ناگهان از انتهای سوژه صدایی شنیده شد که میگفت:
_معتاد هفت ژد و ابادته نکبت !
از انتهای سوژه بگذریم و بریم اولش:
لینی که تنها ریونکلایی جمع بود گلویی صاف کرد و بالاخره شروع به صحبت کرد
_بنظر من حرف ارباب خیلیم بد نیست حداقلش اینه یه چیزی گیرمون میاد دیگه قانع باشید الان فقط یه مشکل وجود داره اونم اینه که ببینیم چه شغلی برامون مناسبه.
_معجون سازی معجون سازی
_یه چیز غیر از معجون سازی هکتور !
_ معجون سازندگی معجون سازندگی
رودولف در حالی که داشت قمه اش رو برق مینداخت رو به لینی گفت:
_تو رو که نمیدونم ولی من میخوام بزنم تو کار بوتیک برای ساحرها .
_چقدرم که کارت میگیره نیست که ساحره صف گرفتن تو براشون بوتیک بزنی!
_من نزنم کی بزنه؟حتما روفوس
لینی با حفظ خونسردیش ادامه داد:
_بوتیک رو ولش کن رودولف,من یه فکر بهتر دارم نظرتون درباره درمانگاه چیه؟
_احساس میکنم یکی این وسط داره از سنت مانگو اسکی میره.
_نخیر از این احساسا نکن من پیکسیی نیستم که اسکی برم درمانگاهیی که ما بزنیم قراره خیلی خفن باشه با امکانات بیشتر !
_تازه هر اخر هفته هم توش معجون پخش میکنیم...
_پرستاراش قراره کیا باشن؟باکمالاتا رو انتخاب کنید !


اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۳:۳۵ جمعه ۹ مهر ۱۳۹۵
#28
_خب دهن بسته چشم و گوش باز دومین درسی که براتون در نظر گرفتیم اسمش هست "توانایی های لازمه"
که همونطور از اسمش داد میزند ,بدین معناست که مرگخوارای مفت خور ما باید حداقل یه هنری داشته باشن که حالا یک جا بدردمون بخورن.
مثلا رودولف , استعداد رودولف توی...توی...رودولف...خب شخص دیگه ایی مثال میزنیم مثلا ه...خیر هکتور هم مناسب نیست.مثل...مثل مورفین..گفتیم مورفین,مورفین چرا سر جلسه حاضر نیست؟
ناگهان درب کلاس با صدایی غیژ غیژ مانندی باز شد و مورفین تنها سرش را از لای در وارد کلاس کرد .
_ببشید اژتاد شیز ارباب ...با بشها مشغول شدیم ژمان اژ دشتمون در رفت. :worry:
_خیلی خب از اونجایی که خیلی متواضع هستیم,میبخشیمت برین اخر کلاس جفت باروفیو بشینید ولی پچ پچ نکنید.
_ششم!
لرد سیاه نگاهی به اطراف تخته انداخت.
_پس ماجیکهایمان کجان !؟
بارفیو از اخر کلاس با صدای نسبتا رسایی گفت:
_ارباب ماژیک هسته ,ماژیک!
_اینو بگیرین بندازین بیرون داره جو کلاس رو متشنج میکنه همان که خودمان گفتیم ماجیک و لا غیر,عیبی نداره از گچ استفاده میکنیم خیلی هم با کلاس تره تازه سنتی هم هست منت مشنگا هم نمیکشیم.[center]
لرد سیاه عنوان "توانایی های لازمه" را با خطی درشت در وسط تخته نوشت.
_داشتیم میگفتیم خب بله مثلا بلاتریکس تخصصش توی شکنجه دادنه افراد متفرقه اس از کوچیک گرفته تا بزرگ ولی بجز شکنجه ما باید چیز های بسیاری یادِ این بچهه بدیم که تبدیل به یک مرگخوار کامل و بی نقص بشه.
خب یکی دیگه از خصوصیات مرگخوارِ خووب رو نام ببرید ما ببینیم!
_وینکی جنِ خووب؟
_ما گفتیم مرگخوارِ خووب نه جنِ خوب وینکی!
_وینکی جنِ مرگخوارِ خووب؟
چندین دقیقه از مکالمه ی کوتاه لرد و وینکی گذشت و مرگخوارانِ حاضر در جمع همچنان پوکرفیسانه و مانند چند تسترال به اربابشون زل زده بودن,دست هیچکس بالا نرفت جز هکتور !
_ارباب ما بگیم؟
_هیچکس نبود؟
_ارباب من ...ارباب من ارباب من میدونم!
لرد سیاه که متوجه شد هیچکس جز هکتور جوابی برای سوالش ندارد به اجبار به هکتور اجازه ی صحبت داد.
_بگو ببینیم چی میخوای بگی
_معجون ساز... _معجون ساز چی؟
_منظورم اینه که ارباب یک مرگخوارِ بی نقص باید سررشته ایی از معجون سازی داشته باشه دیگه.
لینی وسط حرف هکتور پرید و گفت:
_مثل ارسینوس؟
_نخیر حشره ی مزاحم مثل خود خودم,بله تا چشمت در بیاد.
_حشره ی مزاحم خودتی پیکسی ام پیکسی تازه پیکاسو هم هستم یک نقاش فوق العاده .
_یکی این حشره رو از من دور کنه من یک رز جادوییم.
_ارباب به این رودولف یه چیزی بگین از اول کلاس گیر داده جزوه بده جزوه بده اخه من چه جزوه ایی به این هیپوگریفِ جهش یافته بدم بیخیال ما بشه؟!
_ارباب این جیب بر هنوز پاک کن منو نداده کی پاسخ گوِ ؟!
_ارباب اجازه؟مورفین داره چرت میزنه سر کلاس.
_به ژان خودم نه به ژان شینوش دروغ میگه.
_من رو چرا میکشی وسط؟
_من اعتراض دارم !
به نوبت شکایت و داد و فریاد تک تک مرگخواران بلند شد در نتیجه لرد سیاه به ناچار زمان تدریسِ درس جدید رو به فردا موکول کرد.


ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۷/۹ ۳:۳۸:۴۴

اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ پنجشنبه ۱ مهر ۱۳۹۵
#29
خانه ریدل بر عکس همیشه در سکوت مطلق به سر نمیبرد,در طی یک ماه گذشته تقریبا نصف ساحره های خانه ی ریدل یا استعفا داده بودن و به محفل پیوسته بودن و یا شکایت پشت شکایت میکردن. این اقدامات قطعا بی دلیل نبود , مشکلی وجود داشت .
وقتی دو کلمه "مشکل" و "ساحره" توی یک مسئله باشن نام رودولف لسترنج میدرخشه, بنابرین ارباب تصمیم گرفتن دادگاهیی تشکل بدن و رودولف رو برای بار اول و اخر به سزای اعمالش برسونن در نتیجه تصمیم گرفتن با دیگر مرگخواران به سمت دریا روانه بشن و رودولف لسترنجِ بد اقبال رو به دل دریا بسپارن... برای ابد .
_____________________
هکتور در حالی که پاتیل تاشو اش رو داخل جیب ردایش جا میداد رو به لینی گفت
_خب حالا یه حشره فسقلی که انقدر کلاس نمیذاره برا ما.
_پیکسی ام پیکسی!
سیورس اسنیپ از بالای بینیِ عقابی اش نگاهی به رودولف کت بسته انداخت و گفت:

_اووو حالا یه جور مظلومانه نیگا میکنه انگار نوجوون بیست ساله اس که بی گناه سرش بالای دار میره

_اهای تو... از قدیم این مشنگا گفتن بی گناه پایه چوبه دار میره ولی بالای چوبه دار نمیره بعدشم این دله که باید جوون باشه! بله اهای ملتِ مرگخوار قبل از مرگم یه چند تا سخن داشتم خوب گوش کنید, اول از همه به بلاتریکس بگین...من هیچوقت بهش خیانت نکردم با اینکه مرلین گفته تا چهار هزار تاش حلاله...من هرگز به ساحره ایی چپ نگاه نکردم ! البته به غیر از اون هفت هشت, ده, پونزده, بیست باری که حالا عیب نداره...از دستم در رفت ...
رودولف همچنان در حال دفاع از خودش بود ولی کو گوش شنوا؟
ارسینوس ردای گشادش رو که لای درب سالن گیر کرده بود کشید , و توجه اش به دوربینی که مورفین در دست داشت و گوشه ایی باهاش ور میرفت جلب شد به سمت مورفین رفت و با لبخندی موزیانه پرسید:
_اون چیه دستت مورف؟!
_ژان؟اینو میگی شینوش؟! ...شیز خاصی نیشت دوربینه از شالن عمومی گریفندور از اون کالین کروی کژ رفتم اخه میگن لحژاتِ خوب ژندگی ,باید ثبت بشه منم دیدم ارباب میخوان این شیادو شر به نیشت کنن! گفتم یه فیلمی عکژی شیزی, یادگاری نیگه داریم اژ این روژ مبارک. پژتشم میدم ارباب امژا بژنن, قاب بگیرم بژنم شر درِ خانه ریدل تاژه اگه این شیادو ارباب بکژه لادیشلاو قول داده هفت شبانه روژ به نیت هفت ژان پیچِ اربوب شلو کباب خیرات کنه تو خانه ریدل ...تاژه با اب کدوحلوایی!
_اهان...ببینم مورف تو میدونی ارباب برای چی خواستن رودولفو تو دریا بندازیم تا خفه بشه؟منظورم اینه راهای دیگه اییم برای کشتن طرف هست چرا این راه اخه؟!
_شمیدونم شینوش توام گرفتی مارو شلو کبابو بشسب که قراره بعد یه مدت یه دلی از عذا در بیاریم تو فعلا برو به درگاه مرلین دعا کن مژزه نشه این رودولف نژات پیدا کنه...برو شینوش برو ایمان بیار.
بالاخره پس از گذشت حدودا نیم ساعت, ارباب درب اقامتگاهشون رو باز کردن و با قدم های بلند به سمت مرگخواران امدن.


اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۰:۰۵ یکشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۵
#30
چیکار؟
درحال...
خوردن ماستِ , محصول باروفیو و برادران به غیر از رودولف =]


اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.