که قیافه تلفیقی از نگرانی و شادمانی داشت وارد اتاق لرد ولدمورت شد. لرد سیاه روی صندلی نشسته بود و داشت بانو نجینی را نوازش می کرد.
- سینوس! می دونی چرا اینجایی؟
آرسینوس با اعتماد به نفس و خونسردی تمام گفت:
- بله ارباب! برای اینکه بهم ماموریت بدید.
- خیر!
آرسینوس متعجب شده بود هر چند که، صورتش از پشت نقاب نمایان نبود.
- مزاح فرمودیم! درست گفتی سینوس برای ماموریت اومدی!
آرسینوس که خیالش راحت شده بود نفس عمیقی کشید. چیزی در دلش می گفت که بالاخره همه چیز درست می شود.
- ماموریت تو اینه که، هری پاتر رو بکشی.
آرسینوس دوباره تعجب کرد.
- ولی ارباب نمی بایست برعکس می بود؟
دامبلدور باید می مرد و هری پاتر رو می آوردیم شما بکشیدش!
- اولا تو از کجا می دونی ما به هکتور دستور دادیم دامبلدور رو بکشه؟ ثانیا چرا همه کارها باید به دوش ما باشه؟
اسمتون رو گذاشتید مرگخوار که به ما کمک کند حکومت تاریکی بنا کنیم و به ملت حکومت کنیم.
آرسینوس حرفی نزد و ساکت ماند.
لرد ولدمورت ادامه داد:
- سینوس! تو باید به محفل بری درخواست عضویت بدی و وقتی که عضو شدی همون جا هری پاتر رو می کشی و جنازه شو برای ما میاری. برای اینکار باید تغییر قیافه بدی تا شناسایی نشی. دو راه داری یا معجون مرکب پیچده می خوری یا نقابت رو برمی داری. که ما دومیش رو می پسندیم!
آرسینوس از فکر اینکه حتی یک روز لحظه از نقاب عزیزش جدا شود، داشت دیوانه می شد، چه رسد به اینکه نقابش را ببوسد بگذارد کنار! از وقتی که یادش بود نقابش همیشه همراهش بود؛ حتی یک لحظه به ذهنش آمد که، ممکن است ه حتی با نقابش بدنیا آمده باشد.
- ارباب! چطور دلتون میاد منو نقابمو از هم جدا کنید؟ آرسینوس بی نقاب، مثل رودولف بی قمه می مونه!
قیافه ت رو اونجوری نکن، شبیه رودولف می شی! هر چند که نمی تونیم از پشت نقاب قیافه ت رو ببینیم! اصلا باید یه فکر به حال این بغض بکنیم. معضلی شده واسه خودش.
آرسینوس که هنوز حالت بغض را داشت گفت:
- ارباب! لطفا نقاب نه ! نقاب همه زندگی منه ارباب!
- یعنی تو حاضری به خاطر نقابت از دستور ما سرپیچی کنی؟
آرسینوس با ناامیدی سرش را به علامت نفی تکان داد. انگار دیگر چیزی درست نمی شد. او واقعا داشت نقاب عزیزش از دست می داد.
- داریم به این فکر می کنیم که به رودولف بگیم نقابت رو در بیاره...
- ارباب منو صدا زدید؟
- رودولف!
چرا همیشه هستی حتی وقتی نیستی؟ خب، البته این دفعه این بی موقع اومدن هات و بودن در نبودنت، به درد خورد! بیا این سینوس رو ببر دکه دربانیت نقابش رو در بیار، سر راهت هم پالی رو صدا کن کار مهمی باهاش داریم.