آماندا دستش را به در نزدیک کرد ولی وقتی میخواست که در بزند منصرف شد! دوباره همین کار را تکرار کرد، دوباره و دوباره تا اینکه نویسنده متوجه شد بهتر است ساعت دو نصفه شب ملت را سر کار نگذارد و خلاصه اینکه آماندا بالاخره در زد!
- تا با تو هم قهر نکردم بیا تو!
آماندا وارد اتاق شد و بر روی صندلی مبارک نشست.
- تاریخ تولدت بگو.
- سلام علیکم!
- تاریخ.
- 1395/10/5
- هدف اصلیت برای عضویت تو اوباش چیه؟
- چون میخوام تا میتونم تو گروه های سیاه عضو بشم تا سیاه تر هم بشم!
آماندا با خودش گفت که با توجه به دو سوال قبلی حتما سوال های بعدی هم آسان خواهند بود تا اینکه لیسا سوال بعدی را پرسید:
- یه عمل ضد وزارتیت شرح بده!
آماندا کمی فکر کرد اما بیشتر از پنج ثانیه طول نکشید تا پی ببرد هیچ عمل ضد وزارتی انجام نداده.
- فکر نکنم عمل ضد وزارتی داشته باشم.
- باهات قه...
- صبر کن... خب... تو انتخابات شرکت نکردم.
لیسا طوری به آماندا نگاه کرد که هرکسی میفهمید در آن لحظه میخواست هرچی کفش پاشنه بلند دم دستش است پرت کند سمت آماندا اما خوشبختانه فقط سوال بعدی را پرسید:
- اوباشانه ترین کاری که کردی چی بوده؟
- دزدین تمام کفش های پاشنه بلند جنابعالی از تو تالار ریون!
آماندا که خرابی وضعیت را به خوبی در چهره لیسا میدید، سه چهار تا پای دیگر هم قرض گرفت و شروع به فرار کردن کرد.
- برو بیروننننننن.