هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۶
#21
کی؟
کله زخمی



پاسخ به: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۱:۱۲ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۶
#22
آماندا دستش را به در نزدیک کرد ولی وقتی میخواست که در بزند منصرف شد! دوباره همین کار را تکرار کرد، دوباره و دوباره تا اینکه نویسنده متوجه شد بهتر است ساعت دو نصفه شب ملت را سر کار نگذارد و خلاصه اینکه آماندا بالاخره در زد!

- تا با تو هم قهر نکردم بیا تو!

آماندا وارد اتاق شد و بر روی صندلی مبارک نشست.

- تاریخ تولدت بگو.
- سلام علیکم!
- تاریخ.
- 1395/10/5
- هدف اصلیت برای عضویت تو اوباش چیه؟
- چون میخوام تا میتونم تو گروه های سیاه عضو بشم تا سیاه تر هم بشم!

آماندا با خودش گفت که با توجه به دو سوال قبلی حتما سوال های بعدی هم آسان خواهند بود تا اینکه لیسا سوال بعدی را پرسید:
- یه عمل ضد وزارتیت شرح بده!

آماندا کمی فکر کرد اما بیشتر از پنج ثانیه طول نکشید تا پی ببرد هیچ عمل ضد وزارتی انجام نداده.
- فکر نکنم عمل ضد وزارتی داشته باشم.
- باهات قه...
- صبر کن... خب... تو انتخابات شرکت نکردم.

لیسا طوری به آماندا نگاه کرد که هرکسی میفهمید در آن لحظه میخواست هرچی کفش پاشنه بلند دم دستش است پرت کند سمت آماندا اما خوشبختانه فقط سوال بعدی را پرسید:
- اوباشانه ترین کاری که کردی چی بوده؟
- دزدین تمام کفش های پاشنه بلند جنابعالی از تو تالار ریون!

آماندا که خرابی وضعیت را به خوبی در چهره لیسا میدید، سه چهار تا پای دیگر هم قرض گرفت و شروع به فرار کردن کرد.

- برو بیروننننننن.



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۶
#23
...:کوچه دیاگون:...
کوچه دیاگون طبق معمول پر از جادوگر و ساحره بود اما آن روز از همیشه شلوغ تر بود چون نزدیک شروع سال تحصیلی جدید بود و دانش آموزان هاگوارتز برای خرید وسایلشان به آنجا حجوم آورده بودند.
در بین دانش آموزان، آماندا مشغول خواندن لیستش بود که متوجه اشکالی در آن شد؛ لیست تقریبا اندازه قد خود آماندا بود که دلیلش دو حالت میتوانست داشته باشد:
1- آماندا خیلی قد کوتاه بود!
2- لیست خیلی بلند بود!
از اونجایی که آماندا تازه قدش را اندازه گیری کرده بود و میدانست کاملا نرمال است فهمید لیست زیادی بلند است.
- این چرا اینطوریه؟

مادر آماندا که طبق "قوانین آماندایی" کاملا سانسور شده بود گفت:
- بچه جون ساله اولته باید کلی کتاب بخرم تا اونجا باز سوال دیوونه کننده ای نپرسی!
- وای چه دلیل عاقلانه ای!

قبل از اینکه آماندا بتونه دوباره به لیستش نگاه کند، مادرش کوه عضیمی از کتاب ها را به دستش داد.
- اینارو همین الان خریدم کلی دانستنی و مطلب علمی درمورد هاگوارتز توشونه.
-

آماندا به سختی کتاب ها را نگه داشته بود و احساس میکرد دستانش هرلحظه ممکن است بشکند ولی روونا را شکر مادرش جوری او را کشید که هرچی کتاب بود و نبود از دستش افتاد. مادرش او را به گوشه ای برد و گفت:
- درضمن یادت باشه که یه وقت اونجا حرفی از مرگخوار ها نمیزنی فهمیدی؟
- چرا؟

مادرش شروع کرد به توضیح دادن. بعد از اینکه حرف های مادر آماندا تمام شد هردوی آن ها رفتند تا بقیه چیزهایی که در لیست بلند آماندا نوشته شده بود را خریداری کنند.



پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲:۳۹ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۶
#24
- و بله... اونا قضاوت میکنن. میتونن، میکنن! شما هم میتونید، گذشتگان رو قضاوت میکنید. حالا تکلیف این جلسه چیه؟ برید خودتونو بذارید جای یه دانش آموز در آینده. تحقیق کنید راجع به این زمان. دیدگاهشو بنویسید... واکنش و قضاوتشو بنویسید. سی نمره هم داره همین رول. همینا دیگه... شبتونم بخیر!
__________________________________________________________
دختر ریونکلاوی، در کتابخونه ای که به دلیل تکلیف کلاس تاریخ جادوگری حسابی شلوغ شده بود، دنبال کتابی میگشت. هردفعه کتابی بر میداشت و پس از اینکه نگاهی به آن می انداخت، میفهمید که کتاب مطلب به درد بخوری ندارد و آن را سر جایش میگذاشت.
ناگهان متوجه شد که استباها به بخش ممنوعه کتابخونه (که از بقیه جا ها بسیار خلوت تر بود) رسیده است. به اطراف نگاهی انداخت و متوجه شد کسی حواسش به او نیست.
- خب تا الان که چیزی پیدا نکردم بهتره توی بخش ممنوعه بگردم.

دختر ریونی وارد بخش ممنوعه شد. فقط چند دقیقه طول کشید تا فهمید که حتی توی بخش ممنوعه هم نمیتواند چیزی پیدا کند که باعث افزایش امتیاز گروهش شود.

- دنبال چیزی میگردی؟

ریونی به منبع صدا نگاهی انداخت و پیرزن با قد کوتاه، موهای کاملا سفید و ژولیده که عصای چوبی در دست داشت را مشاهده کرد. ریونی در جواب پیرزن گفت:
- آره، پرفسور درس تاریخ جادوگری گفته بریم درمورد دانش آموزان خیلی قدیمی هاگوارتز تحقیق کنیم و منم میخوام امتیاز گروهم از همه بیشتر باشه!
- امتیاز کافی نیست باید یاد بگیری اما شاید یه چیزی داشته باشم که به دردت بخوره!

پیرزن از زیر ردای قدیمی اش کتابی را بیرون آورد که دختر ریونی تابحال آن را در هاگوارتز ندیده بود. پیرزن کتاب را به دست دخترک داد؛ دخترک کتاب را باز کرد و نگاهی به آن انداخت.
- وای این دقیقا همون چیزیه که میخواستم...

اما وقتی دختر ریونی سرش را بلند کرد متوجه شد که دیگر پیرزن از آنجا رفته!
- چه پیرزن عجیبی بود!

دخترک کتاب را ورق زد تا اینکه به صفحه ای رسید که در بالای آن نوشته شده بود: کلاس تاریخ جادوگری در پنجاه سال پیش
دخترک خط بعدی را خواند:
"تقریبا پنجا سال پیش استادی برای درس تاریخ جادوگری وجود داشت که دانش آموزان را نصف شب به کلاس میکشاند، نام آن استاد آرسینوس جیگر بود"

- نصف شب رفتن سر کلاس؟ واقعا وحشتناکه!

دخترک ادامه متن را خواند:
"در آن زمان تعداد بسیار زیادی از دانش آموزان به گروه های «مرگخواران» یا «محفل ققنوس» پیوسته بودند"

- مرگخواران؟ محفل ققنوس؟ یا لباس مرلین اینا دیگه؟ اما اینطور که از اسمشون به نظر میاد انگار دشمن هم بودن!

به طرز عجیبی کتاب، در ادامه متن حرف دخترک را تایید کرد:
"بله درسته اون گروه ها دشمن بودند. رهبر مرگخواران سی نبود جز «لرد ولدمورت» و رهبر محفل ققنوس «آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور» بود"

- چه اسم مسخره ای! اما فکر کنم این آلبوس پرسیوال نمیدونم چی چی، همونیه که عکسش تو دفتر مدیر هست این لرد ولدمورت هم همونیه که تقریبا اسمش همه جا هست! هرچقدر فکر میکنم بازم مرگخوار ها به نظر باحال تر میان!

دخترک کتاب را برداشت و به سمت برج ریونکلاو راه افتاد.



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲:۱۳ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۶
#25
برای بار نمیدونم چندم لطفا جایگزین کن (یا کنید، دقیق نمیدونم)

اسم: آماندا
فامیلی: (مگه داریم اسم فامیل بازی میکنیم؟ داداش بیخیال شو )
سن: 13
اگه بگی خیلی کوچیکم، خیلی شیک و مجلسی میکشمت!
تاریخ تولد: 24 اسفند (14 مارس )
گروه: ریونکلاو
اعضای خانواده: فامیلیم هم نگفتم چه برسه به این!
ویژگی های ظاهری: قد نسبتا بلند - موهای بلند خرمایی - چشم های قهوه ای تیره - پوست سفید (البته بیشتر اوقات برای تغییر قیافه به شکل چیزی که توی آواتارم مشاهده میکنید دیده میشم )
ویژگی های اخلاقی: شوخ - کنجکاو - حسود - احساساتی - تو دروغ گفتن هم مهارت ندارم
جبهه: مرگخوار
زندگینامه و توضیحات:
از زمانی که یادم میاد دلم میخواست که توسط لرد سیاه کشته بشم (افتخار بزرگ تر از این؟) وقتی یازده سالم بود به هاگوارتز رفتم و همون موقع کلاه گروهبندی منو گذاشت توی ریونکلاو (که البته با این عقل ناقصی که دارم برام سواله که چرا؟ ) البته اولش به این خاطر ناراحت بودم ولی بعدا تازه به خودم افتخار هم کردم! همیشه عاشق کوییدیچ بودم. بعد از اینکه هاگوارتز تموم کردم و به مرگخوار ها پیوستم و از اون موقع همونطور که تو هاگوارتز سعی میردم یه ریونی خوب باشم الانم سعی میکنم یه مرگخوار خوب باشم. به دلایلی که مهم نیست، بیشتر از این اطلاعات نمیدم.

انجام شد.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۹ ۹:۲۹:۳۸


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶
#26
کجا؟
تو خونه ریدل



پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶
#27
- خب... این یکی چی؟

پیرمرد به بیلبرد نگاه کرد.
- منظورت آمانداست؟
- آماندا؟ پس فامیلیش چیه؟
- نمیدونم فکر کنم از روز اول فامیلی نداشت.
- مگه میشه؟

پیرمرد یکم فکر کرد اما به نتیجه ای نرسید بنابر این گفت:
- نمیدونم به هرحال اینم از روزی که به دنیا اومد فقط میخواست که به دست لرد سیاه کشته بشه برای همین اول رفت برای محفل ققنوس درخواست عضویت داد تا شاید توی جنگ به دست لرد سیاه کشته بشه.
- محفل ققنوس دیگه چیه؟

پیر مرد بعد از کمی فکر کردن جواب پسر را داد:
- یه گروهه که دقیقا متضاد گروه مرگخوارهاست.
- آهان، خب پس چطوری آماندا مرگخوار شد؟
- خب بعد از اینکه دامبلدور درخواست اونو رد کرد اونم به این نتیجه رسید که لرد سیاه به قدری بی رحمه که حتی اطرافیان خودشم گاهی اوقات میکشه برای همین اون وارد گروه مرگخوار ها شد.
- پس اون هیچ علاقه ای به گروه مرگخوار ها نداشت؟
- اولش شاید اما بعدش به این نتیجه رسید که کاملا به این گروه وابسته شده؛ گاهی اوقات بعضی تصمیمات به آدم کمک میکنه خودشو بهتر بشناسه!
- در نهایت به دست لرد سیاه کشته شد؟
- شاید آره شایدم نه!

پسر به تصاویر نگاه کرد و به نفر بعدی اشاره کرد.



پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶
#28
لودو یا همان باروفیو میبینه که اصلا برای فکر به چگونگی این موضوع وقت نداره.

- مـــــــــــا!
- ببخشید؟
- مــــــــــــــا.

باروفیو (لودو) به فردی که "ما ما" میکرد و از قضا یک گاومیش بود چشم دوخت اما اونقدر محکم دوخت که گاومیش محترم به هوا رفت، نمیدونی تا کجا رفت! بله؟ چی؟ آهان چشم؛ از اتاق فرمان اشاره میکنن مسخره بازی بذاریم کنار و برگردیم سر سوژه!
باروفیو متوجه شد که روحیه روستایی که پیدا کرده است او را به سمت گاومیش ها میکشاند. باروفیو سوار یکی از گاومیش ها شد اما از بدشانسیش سوار وحشی ترین، خونخوار ترین و وحشتناک ترین گاومیش حاضر در آن جمع شده بود! گاومیش شروع کرد به وحضی بازی در آوردن و جفتک انداختن.

- آروم بگیر، حیوون... گاومیش به این گاوی ره در زندگیم ندیده بودم!

بالاخره تلاش های گاومیش به ثمر رسید و باروفیو به هوا پرتاب شد؛ وقتی باروفیو به خودش آمد متوجه شد کره زمین زیر پایش و گاومیشی که نگاهش را به او دوخته بود رو به رویش قرار دارد. باروفیو به زیر پاهایش نگاه کرد متوجه شد به طرف عجیب زمین به او نزدیک میشود اما در اشتباه بود چون درواقع این باروفیو بود که به زمین نزدیک میشد و البته در نهایت بر پشت همان گاومیش دیوانه فرود آمد.

کمی بعد

باروفیو سوار بر گاومیش دیوانه به سمت تالار ریونکلاو در حرکت بود!



پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۶
#29
چی شد که هکتور به عنوان شخصیتت انتخاب کردی؟
چی شد که وارد مرگخوار ها شدی؟
چی شد... عه چیزه تموم شد!



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶
#30
با کی؟
با برادرش







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.