تصویر شماره ۶نمی دانست به کجا برود . خیلی ناراحت بود . شاید باید به دستشویی می رفت که کسی به دنبالش نیاید.
مالفوی پیش خود گفت : پاتر لعنتی . حقشو می زارم کف دستش. حالا می بینه من انتقاممو می گیرم.
تصمیم گرفت به دستشویی دختر ها برود چون تا به حال ندیده بود کسی به آنجا برود.
وقتی به جلوی در رسید روی در نوشته بود :
ورود پسر ها اکیداً ممنوع!
ولی او به نوشته اهمیت نداد و وارد شد. وقتی به جلوی روشویی رسید ، شروع کرد به گریه کردن.
صدایی از پشت سرش گفت :
چی شده؟
مالفوی به هیچ وجه خبر نداشت که آن دستشویی روح هم دارد.
- به تو هیچ ربطی نداره امم ...... هر کی که هستی
- تو حتی اسمم نمی دونی پس چرا اومدی به دستشویی من؟
- دستشویی تو ؟ اولاً دستشویی تو نیست.
دوماً من هر جا دلم به خواد می رم به تو هم هیچ ربطی نداره.
- اسمم مارتله . بعدشم چته فقط یه جمله حرف زدم.
دراکو خیلی عصبانی بود و اصلاً دلش نمی خواست آن روح مزاحمش شود.
- نگفتی چرا گریه می کردی.
- گریه نمی کردم .
یک کلمه دیگه حرف بزنی با همین دستام خفت می کنم.
- پسره ی سبک مغز ، تو نمی تونی روح ها رو خفه کنی .
- خفه شو.
تو درک نمی کنی ، تو مردی و هیچ احساسی نداری و نمی تونی کاری بکنی.
- راجب من این طوری حرف نزن
مارتل که داشت گریه می کرد از دستشویی رفت و دراکو را تنها گذاشت ....
آها...خیلی بهتر شد...آفرین!
تایید شد.
مرحله بعد: کلاه گروهبندی.