هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱:۲۱ شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۰
#21
بلاتریکس که حالا با پوست موز توی دستش مقابل لرد سیاه ایستاده بود، تمام تلاشش را میکرد تا با لرد سیاه کمترین ارتباط چشمی را داشته باشد.
-ارباب
-بلا
-ارباب
-بلا... خیر!
-ارباب... قفس، اسب، آبی!
-زرد، لزج، منحنی... و میوه! میوه بلا! ما از میوه متنفریم.

این بار هم لینی مثل همیشه از هوش ریونکلایی‌ اش مایه گذاشت:
-ارباب میخواید من با دستام جلوی چشماتونو بگیرم که تجربه بصری برخورد میوه با صورتتونو محدود کنه؟
-لینی آخرین باری که ما دست هات رو دیدیم زمانی بود که زیر میکروسکوپ گذاشته بودیمت تا ازت برای کادوی تولد دخترمون نجینی معجون رشد بال درست کنیم‌.

لینی به طور میکروسکوپی بغض کرد.

مرگخوار ها میخواستند به فکر فرو بروند اما مدت زیادی بود توی قفس باغ وحش گیر افتاده بودند و فکرشان سفت و فرونرفتنی شده بود.

بچه ماگل لوس که کسی سر از انگیزه‌ی کم نظیرش برای دیدن پرت شدن پوست موز توی صورت لرد سیاه در نمی‌آورد، شدید تر از قبل شروع به زاری و شیون کرد.
-نمیخوام... نمیخوام اصلا بریم، یکی از میمونا دماغ نداره، دوست ندارم.

بعد یک مشت از پفک های توی دستش را به نشانه اعتراض پرت کرد توی صورت میمون بی دماغ... و رفت!

-ما از منحنی های نارنجی هم متنفریم. همین الان تصمیم گرفتیم.

نگران کننده ترین قسمت ماجرا این بود که مسئول باغ وحش اصلا به خاطر ناراضی شدن بازدید کننده باغ وحشش خوشحال به نظر نمیرسید.
-به صف وایستید دم در قفس، منتقل میشید قفس اسب های آبی.



تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۰
#22
نام شخصيت انتخابي: دلفی

گروه : اسلیترین

ویژگی های ظاهری و اخلاقی:
قد رعنا, چشم قهوه ای, دارای علاقه ناسالم به رنگ موی نقره ای و آبی, یه تتوی پرنده آگری هم رو گردنش داره که کلی داستان و شایعه خوف راجع بهش هست ولی شما جدی نگیرید اصل قضیه اینه که تتو کارش یه اینو بلد بود یکی هم طرح پلنگ, دیگه چون پلنگ خز شده بود و خیلی ماگلی بود اینو زد

چوبدستی: آبنوس سیاه با مغز پر آگری

پترونوس: کلاغ

معرفی کوتاه:
دلفی از وقتی یادش میاد توی پرورشگاه بزرگ شده, بیشتر جادو ها رو با سماجت خودش و بدون رفتن به هاگوارتز یاد گرفته واکثرا وقتشو کنج خلوت تنهاییش مشغول خوندن کتابای طلسم و جادوی سیاه میگذرونه
بعد از پرورشگاه وقتی که بزرگتر شد به خدمت لرد سیاه در میاد و مرگخوار میشه و اونجا متوحه میشه که یه اصیل زادست و از نوادگان سالازار اسلیترینه و کلی خفنه و اینا...
علاقه زیادی به زیرآب زنی, آتو گیری, رشوه گیری و اخاذی داره ولی به خاطر قیافه ساکت و مظلومش کسی باور نمیکنه.



تایید شد. خوش برگشتین!


ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۱۳ ۱۶:۱۶:۵۹
ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۱۳ ۱۶:۱۷:۴۱
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۱۴ ۲۱:۵۳:۰۸

تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۸
#23
لینی وسوسه شده بود. حتی تصور نیش زدن هکتور هم باعث میشد چشم هایش برق بزند! پس بالی زد و سمت هکتور رفت و بدون لحظه ای درنگ او را نیش زد...
بعد دستمالی از جیبش دراورد و قطره های معجونی که از پشتش میچکید را با احتیاط پاک کرد!

مرگخوار ها که با تیریپ های "آره تسترالش کردیم نقشمون جواب داد"ی منتظر دیدن تاثیر معجون بودند به افق خیره شدند... مرگخوار ها نمیدانستند که آناتومی نیش پیکسی مثل آناتومی نیش زنبور است! به نظر می رسید که سرانه مطالعه در خانه ریدل ها واقعا پایین باشد...

جای نیش لینی شروع به باد کردن کرد.هکتور هر لحظه حجیم تر میشد، اما چیزی که باعث برق زدن چشم های مرگخوار ها شده بود باد کردن هکتور نبود! بلکه کچل شدن تدریجی او در اثر نیش لینی بود!

-ریخت؟
-ریخت.
-آره ریــــــخــــــــت!

لینی که تازه از خاصیت نیشش خبردار شده بود با ژست گادفادر گونه ای به صحنه خیره شده بود. اما ژست خفنش زیاد طول نکشید چون عده کثیری مرگخوار برای نیش زده شدن صف کشیده بودند!
هر کس یک نیش میخورد و میرفت و بعد شروع به کچل شدن میکرد. همه چیز خوب بود...

تا این که درست وقتی نفر آخر صف نیش خورد همه چشم ها به هکتور افتاد که زیر آواری از مو دفن شده بود...!
چیزی نگذشت که همه در خانه ریدل ها صاحل موهای جدید و بلاتریکس مانند شده بودند... و البته به لطف لینی و نیشش!

حالا اوضاع حتی از قبل هم وخیم تر به نظر میرسید.


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱:۳۵ شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۷
#24
بعد از پایان یک روز خسته کننده کاری نوبت به جلسه پایان روز و حسابرسی مبالغ دریافتی رسیده بود. همه اعضای بیمارستان دور میز همایش بیمارستان نشسته بودند و به صفحه ماشین حساب بزرگی که تصویرش با یک ویدئو پرژکتور جادویی روی دیوار نمایش داده میشد چشم دوخته بودند.

-بیست میلیون و سیصد و سی و شیش... بیست میلیون و سیصد و سی و هفت...بیست میلیون و سیصد و سی و هشت!...

دلفی مشتی روی میز کوبید!
-کمه... یه نات کمه! یه نات از اموال یه بیمارستان دولتی که متعلق به مردمه اختلاس شده...اسف باره! من اون همه زحمت کشیدم...گالیون به گالیون از اموال بیمارستان رو با تواضع تمام و بدون هیچ چشم داشتی توی خلوت تنهاییم گذاشتم که الان یه نات اختلاس شه؟ این بود جواب اون همه از خود گذشتگی؟ خجالت بکشید!

حضار سعی میکردند نگاه های معناداری به یکدیگر بیاندازند اما نگاه های معنادار جرات نمیکردند به هم بیفتند و خیلی سرتق سر جایشان ایستاده بودند...
هیچ کس واکنشی نشان نداد!

-خودتون بگید کار کدومتون بوده.میدونید که من خیلی دلرحمم نمیخوام به زور متوصل شم...
-میگم...چیزه خب شاید افتاده زمین. اون دور و برا رو یه نگاه انداختید؟ بعدم یه نات که این حرفا رو نداره.

دلفی بعد از این که فرد گوینده را داخل گونی کرد و دم در گذاشت گفت:
-خب از اونجایی که هیچکس به عمل زشتش اعتراف نکرد و از اونجایی که همتون میدونید من چقدرمنصفم از همتون اون بیست گالیون اختلاس شده رو میگیرم که مساوات رعایت شده باشه.
-یه نات بود که...
-خیر...بیست گالیون بود کی گفته یه نات بود؟ کسی چنین چیزی شنید؟

وبعد از این که ویس رکوردری که شروع به پخش جمله ی"کمه... یه نات کمه." با ورد اینسندیو توی صورت صاحبش ترکانده شد ادامه داد:
-بیست گالیونتونو بذارید روی میز و بعد میتونید برید.
*******
بعد از اتمام جلسه و حسابرسی گالیون های تازه دریافت شده، دلفی یک ناتی گمشده را از جیب ردایش در آورد و بعد از فوت کردن و دستمال کشیدنش، آن را کنار انبوه نات ها و گالیون ها توی خلوت تنهایی اش گذاشت...
حالا آماده یک روز سخت کاری دیگر بود.


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ دوشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۷
#25
همه مرگخوار ها مشغول جمع و جور کردن وسایلشان بودند... حداقل ظاهرا!

-اون جوراب من که کفِش عکس کله زخمی داشت کو؟ اونو گذاشته بودم کنار برای کلکسیونم!
-آی چرا آبپاش منو داری میذاری تو چمدونت؟
-آبپاش خودمه کی گفته مال توئه من هرشب خلوت تنهاییمو باهاش میشورم.
-آی لعنتیا! اون ریمل منه کفاشتونو باهاش واکس نزنید.

لردسیاه از این همه سر و صدا کلافه شده بود.
-یاران مـ... یاران سابق ما ساکت!

اما...
-آاااای از روی خلوت تنهایی من برو کنااااار شصت پات رفته تو گوشش.
-کدوم تسترالی بقچه منو قورت داد همین الان اینجا بود... خودم گذاشتمش!
-بلا اون کبریتی که صبح باهاش شومینه رو روشن کردم،ببین لای موهای توِئه؟ نصفش هنوز نسوخته بود میخواستمش.

لرد سیاه کم کم مرحله کلافگی را رد کرده بود و به مرز های عصبانیت رسیده بود:
-فرمودیم ساکت شید یاران اسبق ما! دارید تسلط ما به اعصابمون رو خدشه دار میکنید!

و باز هم...
-اون آلبوم عکسای سونوگرافی مامان منه دستش نزن!
-نه خیرم مال منه خودم یادمه این جا ژست علامت ویکتوری گرفته بودم
-نه مال منه.
-مال خودمه...

کراب و هکتور هر کدام یک طرف آلبوم را گرفته بودند و میکشیدند تا این که نهایتا... آخرین فریاد لردسیاه که میگفت:"به آلبوم عکس های جنینی فرزند طویل و تنومندمون دست نزنید" همراه شد با:
- خِررررررررر!

و آلبوم به دو قسمت نه چندان مساوی تقسیم شد.

-کسی پاشو از این خونه بیرون نمیزنه همتون رو مجازات میکنیم. بسیار سخت هم مجازات میکنیم....همتون رو توی همین خونه حبس میکنیم. از تک تکتون بیگاری و حتی باگاری خواهیم کشید!
-اربـ...
- . الان اربابی هستیم بسیار عصبی... حوصله ایده پردازی نداریم تا چشممون کار میکنه شروع کنید خودتون از خودتون بیگاری بکشید ما تماشا کنیم تا شاید مورد عفو قرارتون بدیم... اللخصوص شما دوتا موجود لرزنده و آرایش کننده!



تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۷
#26
لردسیاه کمی به فکر فرو رفت تا راه حلی برای مشکل پیش رو پیدا کند.
-اهم... ما مایلیم در تامین نیرو به شما کمک کنیم.
-برو برو عزیز من شما برو استراحت کن...ما نیرو نیاز نداریم.
-خیر نمیشه! نمیریم! ما مصریم که حتما این رو به عنوان... به عنوان...آهان! مسختدم بله مستخدم! به شما غالب کنیم.

لرد سیاه این را گفت و همزمان یقه رودولف را گرفت تا او را به عنوان مستخدم مذکور حضار معرفی کند اما این بار لردسیاه رودست خورده بود چون رودولف یقه ای برای گرفتن نداشت...! بنابراین لردسیاه موهای رودولف را گرفت و او را به میان جمع حضار کشاند. بله لردسیاه هیچ وقت رودست نمیخورد!

-آقا جان میگم ما یه مسختدم داریم اوناهاش بنده خدا صحیح و سا....

هنوز جمله منعقد نشده بود که مستخدم از روی چهارپایه ای که رویش ایستاده بود زمین خورد و مرد!
بله!... کاملا اتفاقی و بدون دخالت هیچ طلسمی از سوی لردسیاه مسختدم از پنجره به بیرون پرتاب شده بود...

-خیر سالم نیست. مرد! ما نکشتیمش خودش خیلی اتفاقی مرد...
-باشه استخدامه... یکی اتاق مستخدمو به این نشون بده...
-به اون باکمالاته که رو پله وایساده بگید نشونم بده.
-اون مجسمه آفرودیته...

لردسیاه امیدوار بود که بتواند به همین روش برای خودش و بقیه مرگخواران هم جایی میان موزه باز کند.

-به نظر ما توی موزه به این وزینی حتما چند تا از سوسک و حشره خشک شده ها که با سوزن ته گرد میچسبوننشون توی قاب عکس حتما نیازه...



تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۷
#27
ارباب...
روم سیاه...
ارباب میشه به روم نیارین که از آخرین رولم چقدر گذشته؟
میشه ارباب؟
ارباب اگه نمیشه برم تو خلوت تنهاییم ب..بمی...
همون که خودتون میدونین ارباب.
ارباب میشه لطف کنید اینو نقد کنید؟
ارباب میشه تو روم نزنید که دوری از میادین(!) چقدر باعث شده افت کنم.
میشه؟
میشه؟
میشه؟



تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۷
#28
لینی زنبور را گوشه دیوار خفت کرده بود و با حالت تهدید کننده ای نیشش را برای زنبور تکان میداد.
-حرف میزنی یا یا نیشتو از تو حلقومت بکشم بیرون؟
-ویییییزززز.
-میگم ویز نکن یالا! بگو واسه کی کار میکنی؟ رئیس باندتون کیه؟

زنبور بال بال خصمانه ای زد و نگاه خشانت باری به لینی انداخت.
-وییییییززززززززز!

و در همین حین که زنبور مشغول اعتراض و ابراز خشم بود لینی سعی در عملی کردن تهدیدش داشت و تا کمر توی دهن زنبور شیرجه زد تا نیشش را از حلوقمش بیرون بکشد. زنبور هم بیکار ننشست و سخت با لینی نیش در نیش شده بود.

-نیست! نداریش! رئیست بریدتش که لوش ندی! ها؟


لینی که از پیدا کردن نیش زنبور نا امید شده بود دست از کشتی گرفتن با او برداشت.
-بیا با هم معامله کنیم. تو جای رز رو به من نشون میدی و میگی واسه کی کار میکنی. منم خرج نیشارستانتو میدم بری نیش مصنوعی کار بذاری.

اما زنبور در حالی که داشت به لینی نزدیک میشد و لبخند مرموزی به لب داشت به پایین بدنش اشاره کرد.
لینی با خودش فکر کرد:
-آها... میخواد با اشاره بهم یه چیزی رو بفهمونه... بذار ببیینم... یه تیکش زرده، یه تیکشم مشکیه، راه راه مشکی و زرد، یعنی کی میتونه باشه؟

مکثی کرد و گفت:
-ای رودولف ملعون...پس تو رز طفلیو سر به نیست کردی؟ آخه مگه اون گل نحیف چه پودرپرواز تری بهت فروخته بود؟ باید اربابو هر چه سریع تر مطلع کنم...

و همانطور که لینی مشغول لعن و نفرین رودولف بود و شتاب زده به سمت خروجی گلفروشی میرفت سوزش عمیقی در جای جای بدنش حس کرد و چیزی نگذشت که لینی رو به حجیم شدن گذاشت!
زنبور نیش پیش را گرفته بود که پس نیافتد!


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: ميتينگ غير رسمى چهارده سالگى جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۶
#29
من که شرایط اومدن رو ندارم از نظر بعد مسافت... ولی یه پیشنهاد کوچیک داشتم که احتمالا هم عملیه.
به نظر من از اونجایی که همه شرایط حضور رو ندارن واسه این که بقیه هم چند دقیقه ای بتونن سهیم باشن، میشه یه کاری کرد...
در واقع با توجه به قابلیتlive storyاینستاگرام میشه یه پیج رو معرفی و یه ساعت خاص رو اعلام کنید و در حد پنج دقیقه-ده دقیقه لایو استارت کنید روز میتینگ که ما هم بتونیم یه کوچولو سهیم بشیم.
با تشکر! انشاالسالازار که خوش بگذره به همتون!


تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۶
#30
ارباب میشه لطفا این پست رو نقد کنید؟
نمیدونم فاصله ها رو درست گذاشتم یا نه و این که نمیدونم پست بیخودی طولانی شده یا نه؟ جاییش اضافست؟ کمه؟ لحن نوشته واسه چنین پستی درسته؟
میدونم یکمی سوپرمن بازی شد یه قسمتش خواستم پاکش کنم و با چیز دیگه ای جایگزین کنم ولی واقعا واسه جایگزینی هیچی به ذهنم نرسید.
من خیلی جدی نمینویسم ، جدی نویس خوبی نیستم. واسه نوشتن این یکی هم برنامه ای نداشتم اما ناخودآگاه دستم به نوشتنش رفت امیدوارم خوب شده باشه.


ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۰ ۲۱:۲۱:۰۳

تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.