چندی بعد – خانه ریدل ها:
نگاه لرد بین مرگخاران میچرخید:
-همه هستند؟
در بین جمعیت چند لرزش دیده میشد.
شنلی معلق بر روی هوا هم بود.
همینطور یک گربه.
ساحره ای با چوب بیسبالی روی دوش که درحال ترکاندن آدامس بود.
و دو چهره آرایش کرده هم بین جمعیت دیده...
دوتا!
نگاه لرد روی شخص غیر مرگخوار فیکس شد:
-تو بین مرگخواران ما چه میکنی؟
گویل سعی کرد نیشخند بزند.
اما نتوانست!
چه کسی میتواند؟
پس فقط سعی کرد آرامش خودش را حفظ کند که خیلی هم موفق نبود:
-توی همه سوژه ها غیر مرگخوارا هم بین مرگخوارا هستند...خودم هم توی خیلی از سوژه ها بودم....برای همین اومدم...
لرد تمام لحضه هایی که گویل خودش را با کله توی سوژه پرت کرده بود را از نظر گذراند.
دستی بر چانه اش کشید و گفت:
-حالا که خودتو پرت کردی توی سوژه ، میتونی مفید واقع شی؟
گویل فکر کرد.
باز هم فکر کرد.
راه رفت و فکر کرد.
دستی در کیسه معجون.....
معجون!
گویل در کیسه گشت و معجون "مفید واقع شدن" که چند روز پیش از هکتور گرفته بود رو دراورد.
خانه ریدل اسلوموشن شد!
دست گویل بالا آمد.
مرگخواران به سمت گویل شیرجه زدند.
طلسمی از دم گربه ای درامد و روی دیوار کمونه زد!
و بلاخره...
معجون به زمین خورد و در سراسر خانه ریدل پخش شد!
دلفی لرزید:
-استعداد معجون پراکینشو از خودم به ارث برده
لرد جیغی نه چندان مردانه زد:
-آرایشم کو؟دماغم کو؟
لینی به خودش نگاه کرد:
-چرا من اینقدر بزرگ شدم؟چرا پرواز نمیکنم؟چرا آبی نیستم؟
دلفی به هکتور نزدیک شد:
-استاد کیسه معجونام گم شده!میشه از اول برام بسازین؟
انگار معجون های هکتور باز هم گل کاشته بودند!