هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
#21
کوچه ی دیاگون

.
.
.
نولا با بی قراری لی لی می کرد و مثل اولین باری که کوچه ی دیاگون را دیده بود ، لبریز هیجاناتی بود که هر لحظه اوج می گرفتند ... چشمانش به چند آجر روبه رو که با بی توجهی در هنگام ساخت روی هم چیده شده بودند خیره شده بود و حرکات چوبدستی پدر را دنبال می کرد ، با صدای تق تق کوچکی که ازآجرها برخواست ، چند قدم باقی مانده تا دیوار را دوید و با کوچکترین فاصله ی بین دو دیوار پا به کوچه ی دیاگون گذاشت.
صدای ازدحام خوشحال مردم به محض قدم گذاشتن نولا در گوشش پیچید...احساس می کرد دوباره به جایی که به آن تعلق دارد بازگشته است، به هر دستفروشی که می رسید با ذوق به بند و بساط دستفروش نگاه می کرد اما بعد از لحظه ای دستفروش بیچاره را که امید خریدار داشت را رها کرده و تا مغازه ی بعدی را می دوید.
تا این که با گذشتن از درمغازه ای مکث کرد و چند قدم عقب رفت ، و خیره به وسیله ای که درون محفظه ی شیشه ای درست وسط مغازه قرار داشت شد. با خودش کلنجار رفت تا به میل نزدیک تر رفتن و دیدن آن جارو ی براق و زیبا غاله کند با خود زمزمه کرد :

_ من برای این کار ساخته نشدم!

همیشه میل عجیبی برای کوییدیچ و مسابقات آن داشت، اما خاطره هایی که در دوسالی که درهاگوارتز به سر برده بود برایش فرصتی برای جاروسواری تداعی می کرد ، خاطره های خوبی نبودند، سرشار از بدشانسی و چپ کردن جاروهای کهنه ی مدرسه..!

یه سختی نگاه خود را از جاروی زیبا جدا کرد و برگشت اما با شخصی برخورد کرد و درحالی که دست خود را بر روی صورتش گذاشته بود غر زد :

_بااابا!

پدرش نگاهی خندان به صورت مچاله شده ی نولا انداخت و با خنده گفت :

_حواستو جمع کن موش کوچولو!

نولا چشمهایش را چرخاند و با همان لحن گفت :

_ بااابا من دیگه پونزده سالمه!!!

پدرش سعی در پیچاندن بحث داشت:

_ داشتی به چی نگاه می کردی ؟؟؟ هووم؟؟؟

نولا سرخ شد :

_ هی...هیچی!

پدر لبخند به لب به مغازه ی ردا اشاره کرد و گفت :

_مامانت اونجا منتظرته!

نولا سرش را تکان داد و به سمت مغازه ی ردا راه افتاد...

.

یک ساعت بعد:

نولا خسته ساک خرید را روی صندلی قرار داد و رو به مادرش گفت:

_ بابا کجاست؟؟

مادرش سری خم کرد و گفت :

_نمیدونم...اونجاست؟!

نولا سرش را به سمتی که مادرش اشاره کرده بود برگرداند ، پدر به سمتشان می آمد و در دستش بسته ی بلندی بود که زیر نور آفتاب می درخشید.
چشمان نولا برق زد.سال تحصیلی پرشوری انتظارش را می کشید...باید برای کوییدیچ تلاش می کرد، تلاش!




Is é grá an scéal is fearr, Is maith an scéalaí an aimsir.
«زمان بهترین قصه‏ گو و عشق بهترین قصه است»





پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶
#22
تکلیف:


ساختن یه طلسم! فرقی نمی کنه چه طلسمی باشه.( منظورم اینه که فرقی نمی کنه که طلسم تون یه طلسم شوم باشه یا یه طلسم برای مبارزه با سیاهی) یه رول می نویسید که توش از این طلسمتون استفاده می کنید. اسم طلسمتون و کاربردش هم حتما ذکر می کنید.(می تونید از طلسمتون برای ایجاد سیاهی یا نبودی سیاهی و شرارت استفاده کنید. فرقی نمی کنه تو چه موقعیتی باشید.)

.
نولا به عادت همیشه دسته ای از موهاش رو کنار زد و تند از پله ها پایین رفت تا به کلاس بعدیش برسه ، در همین حال پای چپش به پشت کفش پای راستش گیر کرد و تو یک لحظه نفهمید چی شد فقط پیکرع مرگ رو از بالای تالار دید که بهش نیشخند زد.

همین طور که داشت با خودش فکر می کرد الان مثه رمانای عاشقونه ای که خونده بود یه پسر خوشتیپ خوشگل و قدبلند (چه کم توقع )می گیرتشو نجاتش میده ، زمان اسلوموشن شدو فهمید نه مثه اینکه دنیا اونقدرام رویایی نیست...

یهویی به سرش زد که از چوبش یه استفاده ای بکنه، فقط مشکل این بود که هیچی یادش نمیومد
تو همون لحظه ای که دماغش داشت با زمین روبوسی می کرد از خودش یه وردی در آورد و از جیب رداش نور طلایی بیرون زد :

( از زمین فاصله بگیر)


که البته این صدایی بود که تو اسلوموشن از نولا شنیده شد ، در اصل شاهدان ماجرا اعتراف کردند که چیزی شبیه :

( زمفابگیر )

شنیدند


و این طلسم جادویی من خوددرآوردی نولا علاوه بر ضایع کردن پیکرع جانه مرگ موجب نجات از دماغ شکستگی و پس زلزله های بعدی شد...
.

نام طلسم : زمفابگیر
کاربرد: در صورت دست و پا چلفتگی موجب فاصله گرفتن از زمین و نجات فرد میشه

.

همین دیگه. پایان




Is é grá an scéal is fearr, Is maith an scéalaí an aimsir.
«زمان بهترین قصه‏ گو و عشق بهترین قصه است»





پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث‌های هری پاتری
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۶
#23
ليني وارنر




Is é grá an scéal is fearr, Is maith an scéalaí an aimsir.
«زمان بهترین قصه‏ گو و عشق بهترین قصه است»





پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
#24
1. از همین نقطه رول من رو ادامه بدید و سعی کنید این ماجرا رو درست کنید... با نجات دادن سه برادر... یا اینکه خودتون رو بذارید جاشون تا مرگ بیاد سراغتون. در مورد پایانش و اینکه چه اتفاقی میفته و حتی مراحل درست شدن این ماجرا خودتون رو محدود به مثال های من نکنید. خلاقیت به خرج بدید و راحت بنویسید! (30 نمره)
_________________________________________________________
آرسينوس جيغي كشيد كه بچك ها ( بچه هاي كوچك ) جاي خود را خيس نموده و فهميدند چه بلايي به سرشان آمده!
درهمين حين سه برادر بر سر خود كوبيده و دست و پا زنان جيغ مي كشيدند؛

-كمممممك! عههه وايسادن نگااا مي كننن، كممممك!

بچك ها دوباره ازجاي خود پريده و همگي به سوي رودخانه روان شدند ، يكي از آن ها كه احساس باهوشي برش داشته بود و حس فرهيختگي مي كرد ، به سرعت چوب خيس بزرگي از كنار رودخانه برداشت و گفت؛

-اينو بندازييييم تو آب خودشونو بكشن بالا!

اما دريغ چون ديگر بچك ها اورا به اندازه ي هويجي هم نمي شماريدند، و همه به فكر بودند. كه يك دفعه قسمتي از رودخانه باز شد و صداي بمي گفت؛

-روح بزرگ درياچه به شما سلام كرده و براتون پيشنهادي داره!

سكوتي همه جارو گرفته بود كه ناگهان بچكي(خري ) گفت؛

-پيشنهاد؟؟!

صدا دوباره با بي حوصلگي گفت؛

-شنيدي كه گفتم پ ي ش ن ه ا د!

در همين حين صداي قلپ قلپ آب قورت دادن يكي از سه برادر آمد و أو در حالي كه سر خود را بالا نگه مي داشت فرياد زد؛

-هرچي كه هست بگو منننن دااارم ميييي ميييرم!

يكفو همهمه اي افتاد و صداي آرسينوس كه همواره بر سر خود مي كوبيد آمد؛

-تاريخم عوض كرديم رفت!

صدادوباره گفت ؛

-پيشنهاد من اينه؛ بايد به جاي اين سه برادر يكي از دانش آموزارو به من بدين!

دوباره همهمه در گرفت ، ناگهان همه بچك ها با آرسينوش گوشه اي جمع شدند و شروع به پچ پچ كردند و تصميمشان را گرفتند و رقص كنان به سمت رودخانه رفته و با سه برادر وداع كرده و برگشتند ، و اينگونه بود كه جان دوستي شكل گرفت




Is é grá an scéal is fearr, Is maith an scéalaí an aimsir.
«زمان بهترین قصه‏ گو و عشق بهترین قصه است»





پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۳۲ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
#25
نام ؛ نولا جانستون


گروه ؛ ريونكلا


نژاد؛اصيل زاده مادر ريونكلا و پدر گريفيندر


پاترونس؛ سفيدبال (نوعي پرنده با بال هاي بلند سفيد رنگ)


متولد؛ دو اكتبر دوهزار و دو


سن ؛ پونزده سال


جنسيت؛ مشخص نيست مونثه؟!:)))


چوبدستي؛ به طول بيست و شش سانتي متر ، چوب ماهون ، با ريسه ي قلب اژدهاي ايرلندي، بسيار انعطاف پذير


جارو؛ نيمبوس دوهزار و شونزده


محل زندگي ؛ لندن _ أيرلند


قدرت هاي ويژه؛ موي تك رنگ طلايي پريزاد كه از مادربزرگ پدريش كه يك پريزاد بوده از ارث برده و علاوه بر اين كه در بين موهاي سياهش مي درخشد، به او توانايى درخشيدن پريزاد وار داده ( همچنين باعث شده از جادوي پرواز بر فراز درياچه بدون هيچ وسيله اي كه توانايي پريزادهاست بهره مند شود)


ظاهر؛ پوست گندمي با موهاي مشكي همراه با يك تك مني پريزاد ، چشم هاي مشكي با مژه هاي بلند و صاف... موهاي أو تا كمر هميشه صاف ريخته شده و معمولا طره اي از موهاي مشكي اش روي چشمهايش ريخته ، قدنسبتا بلند !:)


زندگي نامه؛
در ساعت ده و نيم شبي باراني در ايرلند زاده شد، از يك سالگي با حرف زدن زودهنگامش اطرافيانش را شگفت زده كرد، از پنج سالگي توانايى جادوييش را هنگامي كه بالاي درياچه اي مثل مادربزرگش پرواز كرد ، ثابت كرد و پدرش دريافت كه أو هم مانند مادرش توانايى هاي پريزادهارا دارد... در يازده سالگي به هاگوارتز رفت و در گروه مادرش يعني ريونكلا افتاد! محل مورد علاقه اش در هاگوارتز كتابخانه است چون أو عاشق كتاب خواندن است، دوستان زيادي دارد و در بين اطرافيانش محبوب است، درس موردعلاقه اش هم رياضيات جادويي ودفاع در برابر جادوي سياه است، أو اكنون در سال چهارم هاگوارتز سر مي كند...!


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۱ ۱۲:۳۵:۴۶



Is é grá an scéal is fearr, Is maith an scéalaí an aimsir.
«زمان بهترین قصه‏ گو و عشق بهترین قصه است»





پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱:۳۴ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶
#26
سلام سلام سلام
من عاشق كتاب خوندن و ورزش كردنم! آدم احساساتي اي هستم و اطرافيانم هميشه مي گن آدم با گذشتيم ، اصيل زاده أم و مامانم ريونكلا بوده و پدرم گريفيندر ! راستش أصلا از اسليترين خوشم نمياد! ولي خب آدم با پشتكاريم نيستم و خيليم تنبلم پس فكر نمي كنم به هافلپاف بخورم، ترجيح ميدم گريفيندوري باشم ولي اگه ريونكلا هم باشه راضيم.. درضمن عااااشق كوييديچم هستم ( فك نمي كنم تو گروهبندي تأثيري داشته باشه!:)))
خلاصه كه أولويتام به ترتيب گريفيندر و ريونكلاست
.
مرسي كلاه جان:)))




Is é grá an scéal is fearr, Is maith an scéalaí an aimsir.
«زمان بهترین قصه‏ گو و عشق بهترین قصه است»





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶
#27
تصویر شماره ی 3 ( بار اول تصویر شماره ی 5 بود ولی فکر کردم شاید با این تصویر بتونم بهتر بنویسم )
.
( موقع استفاده از سه نقطه میشمردم یک دو سه )
.
به ردای سیاهش چنگ زد ، حس کرد صدایی از راهروی کناری شنیده است ، اخم هایش سخت تر شد و به تندی جلو رفت تا دانش آموزی را که جرئت کرده بود و نیمه شب از خوابگاهش خارج شده بود را پیدا کند ، ناخواسته چشمش به در بزرگ قدیمی سیاهی دوخته شد...نوشته ی حک شده ی بالای در او را وا داشت تا دستگیره ی سرد و مسی در را لمس کند ... نوشته با صدای عجیبی توی گوش او تکرارشد :

*راز دانستن تمام رازهای جهان را هیچ ابدیتی به دست نیاورده است *

در ذهنش به دنبال خاطره ای از این در و نوشته گشت اما دریغ ، ذهن او جوابی جز هیچ نداشت... در را که بازکرد با سیاهی مطلق روبه رو شد.
اتاق انعکاسی از او را در بر گرفت و به ناگاه دریافت در اتاقی پر از آینه است.از کنار همه ی انعکاس های خود گذشت و ناگهان از دیدن انعکاس خود درحالی که مهربان ترین پیکر دنیا را به آغوش کشیده ، پاهایش از راه رفتن ایستاد...شانه هایش مردانه لرزید و کوه غم از چشم هایش جاری شد، چه گونه باور می کرد؟ چشمانی که سبزیشان روحش را آرامش می بخشید اکنون با محبت به تصویر خودش در آینه خیره شده بود ، فاصله ی تا آینه را به تندی طی کرد و زانوانش از لرزشی ناگهانی لرزیدند و درمقابل آن تصویر زانو زد ، صدایش به سختی و شکسته و شکته در اتاق پیچید:

_لیلی! میبینی بدون تو چی شدم؟ میبینی تمام این سال ها رو به خاطر نگاهت زندگی کردم؟ هر..ری،دلم تاب نداره که اون چشمارو توی صورت جیمز ببینم...چه جوری دلت اومد؟...
.
.
.
پایان

درود بر تو

به نظرم رول خوبی بود؛ جور جدیدی احساسات اسنیپ رو نوشته بودی و توصیف ها و تشبیه هات کاملا به جا بود.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۴ ۱۶:۱۰:۰۷



Is é grá an scéal is fearr, Is maith an scéalaí an aimsir.
«زمان بهترین قصه‏ گو و عشق بهترین قصه است»





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶
#28
تصویر شماره ی 5
صورتش سرخ شده بود و کک و مک های روی دماغش بیش از قبل به چشم می آمد ، قلبش چنان به تندی می زد ، که هر از چندگاهی از نگرانی شنیده شدن اضطرابش ، نیم نگاهی به اطراف می انداخت، تمام توان خود را براین گذاشته بود که به کف صیغلی زمین چشم بدوزد ، اما تلالو جادویی شمع های معلق در فضا ، تمام توانش را به چشم بر هم زدنی از بین می برد، باور نمی کرد ، به این زودی در جادویی ترین صف رویایش بایستد و از شدت هیجان انتخاب ، دستانش بلرزد.... نام خود را که صدای لرزان پروفسور مک گونگال بر تالار رانده بود ، لرزشی بر پیکر خود حس کرد... زانوهایش از شدت هیجان می لرزید ، دستانش مشت شده طره ای از موهایش را به کناری راند و از سکو ی کوتاه بالا رفت ، نگاه موشکافانه ی پروفسور را که بر خود حس کرد ، نیم جان باقی مانده از هیجانش نیز از دست رفت...بر صندلی بلند قدیمی تکیه زد ، اما نه ، انگار که بر صندلی فرو رفته بود....کلاه به ناگاه بر سر کوچکش فرود آمد و در بر گرفتن چشمانش از فرط بزرگی کلاه به سرش تالار را به خنده ای مهمان کرد...صدایی انگار در سرش پیچید ( صدا خسته و شکسته و شکسته بود) : .... اوممم .... گرمای وجودت به گرمای آتیش کدوم گروه می خوره؟؟.......


درود بر تو فرزندم.

هووووووووم... بد نبود.
ولی لطفا فقط از یک علامت سوال استفاده کن. سه نقطه هم همینطور. ما در زبان فارسی سه نقطه داریم که برای مکث یا نشون دادن ابهام استفاده میشن. ده بیست تا نقطه بیشتر اون مکثتو بیشتر نمیکنن.
سوژت بد نبود. ولی میتونه خیلی قوی تر باشه. توصیف بیشتر، بیان کردن بهتر احساسات.
پس فعلا تایید نشد. منتظر نوشته بهترت هستم.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۳ ۲۳:۲۷:۳۶



Is é grá an scéal is fearr, Is maith an scéalaí an aimsir.
«زمان بهترین قصه‏ گو و عشق بهترین قصه است»









هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.