1. از همین نقطه رول من رو ادامه بدید و سعی کنید این ماجرا رو درست کنید... با نجات دادن سه برادر... یا اینکه خودتون رو بذارید جاشون تا مرگ بیاد سراغتون. در مورد پایانش و اینکه چه اتفاقی میفته و حتی مراحل درست شدن این ماجرا خودتون رو محدود به مثال های من نکنید. خلاقیت به خرج بدید و راحت بنویسید! (30 نمره)_________________________________________________________
آرسينوس جيغي كشيد كه بچك ها ( بچه هاي كوچك
) جاي خود را خيس نموده و فهميدند چه بلايي به سرشان آمده!
درهمين حين سه برادر بر سر خود كوبيده و دست و پا زنان جيغ مي كشيدند؛
-كمممممك! عههه وايسادن نگااا مي كننن، كممممك!
بچك ها دوباره ازجاي خود پريده و همگي به سوي رودخانه روان شدند ، يكي از آن ها كه احساس باهوشي برش داشته بود و حس فرهيختگي مي كرد ، به سرعت چوب خيس بزرگي از كنار رودخانه برداشت و گفت؛
-اينو بندازييييم تو آب خودشونو بكشن بالا!
اما دريغ چون ديگر بچك ها اورا به اندازه ي هويجي هم نمي شماريدند، و همه به فكر بودند. كه يك دفعه قسمتي از رودخانه باز شد و صداي بمي گفت؛
-روح بزرگ درياچه به شما سلام كرده و براتون پيشنهادي داره!
سكوتي همه جارو گرفته بود كه ناگهان بچكي(خري
) گفت؛
-پيشنهاد؟؟!
صدا دوباره با بي حوصلگي گفت؛
-شنيدي كه گفتم پ ي ش ن ه ا د!
در همين حين صداي قلپ قلپ آب قورت دادن يكي از سه برادر آمد و أو در حالي كه سر خود را بالا نگه مي داشت فرياد زد؛
-هرچي كه هست بگو منننن دااارم ميييي ميييرم!
يكفو همهمه اي افتاد و صداي آرسينوس كه همواره بر سر خود مي كوبيد آمد؛
-تاريخم عوض كرديم رفت!
صدادوباره گفت ؛
-پيشنهاد من اينه؛ بايد به جاي اين سه برادر يكي از دانش آموزارو به من بدين!
دوباره همهمه در گرفت ، ناگهان همه بچك ها با آرسينوش گوشه اي جمع شدند و شروع به پچ پچ كردند و تصميمشان را گرفتند و رقص كنان به سمت رودخانه رفته و با سه برادر وداع كرده و برگشتند ، و اينگونه بود كه جان دوستي شكل گرفت