هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۰۲ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶
#21
نقد ندارم!


ولی می خوام درباره چیزی که می شه گفت هر روز از من پرسیده یا نظرخواهی می شه، یه چیزایی بگم. که مجبور نشم دائم حرفامو تکرار کنم. اگه کسی سوال کلی پرسید، به این پست ارجاعش بدم.

شخصیت پردازی!

این چیزیه که بعد از ورودتون به ایفای نقش، توصیه می شه انجام بدین. ولی این کار اصولی داره.


اولین موردی که وجود داره و بارها و بارها تکرار کردم، اینه که شخصیتی بسازین که قابل استفاده باشه. فکر کنین! که من که این ویژگی رو به این شخصیت اضافه می کنم، کجا و چطوری قراره ازش استفاده کنم.
مثلا طرف میاد می گه شخصیت من تو خواب خروپف می کنه.
خب؟
این این چقدر می تونی استفاده کنی؟ این شخصیت چند بار می تونه تو سوژه بخوابه؟ حالا خود خوابیدن ایده بدی نیست...ولی "صدای خروپفش بلند شد" رو اگه سه بار بنویسی، عمرش تموم می شه. دیگه نمی شه ازش استفاده کرد.
یا می گه شخصیت من سیب دوست داره.
خب؟...بعدش؟
یا طرف میاد قهرمان می سازه. یه سری ویژگی خوب پشت سر هم ردیف می کنه که این شخصیت منه. شجاع...جذاب...مغرور...متعصب...دانا...باهوش...
این شخصیت فقط و فقط برای خودتون جالبه. برین تاریح سایت رو بگردین. ببینین حتی یک شخصیت وجود داره که اینجوری باشه و جا افتاده باشه یا موفق باشه؟
نیست.
حتما دلیلی داره که نیست.
این قهرمان سازی ها به درد نمی خورن. چون سوژه ندارن. دقت کنین. تمام شخصیت های جا افتاده و سوژه ساز سایت عیب و ایراد دارن. بنابراین، از شکستن شخصیت ها نترسین. لای پر قو نگهشون ندارین. شما به زیبایی و شجاعت شخصیت احتیاج ندارین...به سوژه هاش احتیاج دارین. سوژه چیزیه که بتونین تو موقعیت های مختلف، ازش استفاده های مختلفی بکنین.
ظاهر شخصیت، اصولا سوژه محسوب نمی شه. مگه این که یه ویژگی خیلی جالب و عجیب داشته باشه. بیخودی به موهای طلایی و نقره ای و قد بلند و چشم آبی اشاره نکنین.
یا طرف میاد می گه شخصیت من از دروغ متنفره و از خیانت خوشش نمیاد.
خب...کیه که از دروغ و خیانت خوشش بیاد؟ همه بدشون میاد خب.
این سوژه نیست...تعریف از شخصیته. به درد هم نمی خوره.
تازه واردا معمولا بیشترین مقاومت رو در مقابل این مورد دارن. دوست دارن شخصیتشون کامل و بی نقص باشه. ولی چند ماه بعد متوجه می شن که واقعا یه جای کار ایراد داره و اینجوری هر چی تلاش می کنن به جایی نمی رسن.

مورد بعدی اینه که طرف یه ایده پیدا می کنه...میاد پشت سر هم و بدون وقفه بهش اشاره می کنه(معمولا تو چت باکس). مطمئن باشین در اشاره پنجم، این سوژه رو به باد دادین! شخصیت و سوژه این جوری جا نمیفته. زننده و تکراری می شه.
یک کلمه رو اگه ده بار پشت سر هم تکرار کنین مفهومشو گم می کنه. سوژه هم همینطوره.

هرگز و به هیچ عنوان نرین به شخص یا گروهی بگین که شخصیت من فلان جوره و ویژگیاش اینا هستن. این کار هم نابود کردن شخصیت، قبل از شروع کاره.
این مثل این می مونه که یه غنچه داشته باشیم و سعی کنیم سریع با دست خودمون بازش کنیم.
برای یه لحظه باز می شه...ولی خیلی زود پژمرده می شه.
باید به غنچه فرصت بدین که کم کم و خود بخود باز بشه.
برای جا انداختن شخصیت باید فعالیت کنین. باید تلاش کنین. اعلام کردن به گروه، تلاش نیست. این کار شخصیتتونو تک بعدی و بی استفاده می کنه.
شخصیت خیلی با احتیاط و ملایم باید جا بیفته. بگردین موقعیت های مناسب رو تو سوژه ها پیدا کنین و شخصیتتونو معرفی کنین.
چت باکس در رده دومه. الان مد شده هر کی معرفی شخصیت می کنه دو روز بعدی تو چت باکس داره چپ و راست به شخصیتش اشاره می کنه. این که دوستاتون با شما همراهی می کنن نشون نمی ده که شخصیتتون درست جا افتاده! این فقط نشون می ده که شما دو عدد دوست دارین! کمکی به ایفای نقشتون نمی کنه. این کارو نکنین.

یه چیزی که تجربه به من ثابت کرده اینه که برای شخصیت ها نمی شه تعیین تکلیف کرد. این که شما بیایین بگین شخصیت من فلان جوره...

سوژه باید پیش بیاد.

شما مثل یه عنکبوت باید تارتونو بتنین.و صبورانه منتظر شکار باشین. فعالیتتونو بکنین و صبر کنین که سوژه پیش بیاد. وقتی پیش اومد سریع بگیرینش. دورشو تارپیچی کنین که فرار نکنه...و ازش استفاده کنین.
اینجور سوژه ها خیلی موندگار تر و جالب تر و قابل استفاده تر می شن.
من، جادوکارها، ناظر ها یا مسئول گروهتون می تونه با توجه به رفتار شما و معرفی شخصیتتون، یه سرنخ هایی بهتون بده...ولی اینا فقط سر نخن...در نهایت همون سوژه ای جا میفته که به موقع شکار شده باشه و روش کار شده باشه و آروم آروم و با تلاش جا افتاده باشه.

برای جا انداختن شخصیت اصلا عجله نکنین. شما لازم نیست به محض ورود یه شخصیت خیلی برجسته و پررنگی داشته باشین. این کار باعث می شه شخصیت شما به همین شکل خام و هول هولکی در ذهن ها بمونه و فرصت های بعدی رو از دست بدین. چون بعدا اگه سوژه بهتری پیدا بشه مجبورین این گذشته رو پاک کنین و سوژه جدید رو از اول جا بندازین. کارتون دو سه برابر می شه.
اون شخصیت پردازی که به تازه واردا می گیم، بیشتر یه معرفی کلیه. که خنثی نمونین. که من وقتی دارم می نویسم، بدونم مثلا رز در حالت کلی چه جور آدمیه. تو این موقعیت چه عکس العملی نشون می ده. بتونم ازش استفاده کنم.
در همین حد کافیه. برای بقیه اش باید صبر کنین...که پیش بیاد. این که کل انرژیتونو صرف جا انداختن سوژه های خام می کنین و بعد که می بینین نگرفت، ناامید می شین، اشتباهه. شما فعالیت کنین. سوژه ها میان.
حرف دوستان و هم گروهی ها رو باور نکنین. همین تعریف های تو خالی باعث می شه اشتباها فکر کنیم موفق شدیم، در حالی که هنوز در اول راه هستیم. اینا باعث می شه درجا بزنیم و تلاش نکنیم. برین پست های عمومی سایت رو بخونین. پست کسی رو که هیچ ارتباطی با شما نداره. ببینین از سوژه شما استفاده کرده؟
اگه نکرده، بدونین جا نیفتاده...فقط به زور و ظاهرا دارین سعی می کنین بالا نگهش دارین. که فایده ای هم نداره. بالاخره همگی خسته می شین و ولش می کنین.


در مورد شخصیت پردازی سیاه و سفید توضیح نمی دم. چون شاید در آینده پست جداگانه ای براش بزنم.


!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۶
#22
نتیجه دوئل فیگ و رز زلر:


امتیازهای داور اول:
فیگ:28.5 امتیاز – رز زلر:26 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
فیگ: 28 امتیاز – رز زلر:26 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
فیگ: 27 امتیاز – رز زلر: 26 امتیاز

امتیاز های نهایی:

فیگ: 28 امتیاز – رز زلر: 26 امتیاز

برنده دوئل: فیگ خالی!


-نمی تونم ننه...کمرم درد می کنه...زانوم درد می کنه...ساقم درد می کنه...شاید باورت نشه، ولی کلیه مم درد می کنه!

دافنه با تردید نگاهی به خانوم فیگ انداخت.
-نداری که. پارسال به همین بهانه از زیر قرض دادن آبکش قرمزت در رفتی. بعدم که قضیه پخش شد مجبور شدی بری هر دو کلیه تو در بیاری بندازی جلوی لک لکا.

خانوم فیگ برای لحظه ای به این فکر فرو رفت که آیا لک لک ها کلیه می خورند یا نه، ولی بعد متوجه نگاه های خیره شد و از ترس این که این بار زانو و ساقش را هم از دست بدهد، آه و فغان به راه انداخت.
-دِ همین دیگه ننه...درد می کنه چون نیست. فقدانش عذاب آوره. تو درد دوری کشیدی؟ این همونه.

دافنه قانع نشده بود. نگاهی به رز زلر انداخت.
-سردته؟
-نه...مدلمه...می گما...من دلم براش سوخت. برم این دارویی رو که می خواد بگیرم بیارم؟

دافنه با بی تفاوتی شانه هایش را بالا انداخت.
-نمی دونم. خودت تصمیم بگیر...می بینی که داره فیلم بازی می کنه. چون اون دارو رو مرگخوارا جمع کردن. باید بری از یه مرگخوار بگیری...سخته!

فیگ، عرصه را برای ضجه زدن مناسب دید.
-آی هوار....مادر دارم می میرم. تو که نمی خوای من پیرزن، اول جوونی بمیرم. ناکام از دنیا برم...برم؟

رز دیگر صبر نکرد... دوان دوان و با عجله، محفل را ترک کرد. فیگ گناه داشت!

ساعتی بعد به همان دوان دوانی که رفته بود، بازگشت!

-آوردم...آوردم. یه عالمه...توی بطری!

دافنه با تعجب به رز که هنوز در حال نفس نفس زدن بود، نزدیک شد.
-واقعا؟ از کی گرفتیش؟

-از رز...ویزلی...اون دارو رو داشت...اون لرزید...من لرزیدم...دارو از برگاش به بطری من منتقل شد.یه ساعتی طول کشید ولی این انتقال ویبره وار، باعث شد دارو بیشتر جا بیفته.

دافنه بطری را از دست رز گرفت و نگاه دقیقی به آن انداخت.
-خب...الان...کجاست؟!

بطری کاملا خالی بود! ولی ظاهرا این، چیزی از شور و هیجان رز کم نکرده بود.
-حتما تو راه خالی شده...انتقال ویبره ای. می دونی که. از بطری من به زمین منتقل شده و از اون جا با ویبره بعدی به یه جای دیگه. زمین لرزه برای همینه. دارو از بین نمی ره، فقط در اثر ویبره از جایی به جای دیگه منتقل...این چش شد؟

هر دو ساحره به فیگ، که در سکوت و با چشمان باز به سقف زل زده بود نگاه کردند.

-هیچی دیگه...مرد! گفت بی دارو می میرم...مرد. جوگیره به نظرم.
-سعی کرده لبخند بزنه که نورانی و زیبا به نظر برسه. ولی اصلا نرسیده. چروکیده تر شده.
- این نباید می مرد. دوئلو برده. الان می تونه این جوری باشه که تو در اثر عذاب وجدان سکته کنی و بمیری، بعدم مشخص شه که این نمرده بود. فقط به دور دست ها خیره شده بود. اینجوری نمی شه که!
-حالا که شده...مرده...همینه که هست!



.....................


نتیجه دوئل یوآن ابروکرومبی و الکتو کرو:


امتیازهای داور اول:
یوآن ابروکرومبی: 27 امتیاز – الکتو کرو: صفر امتیاز

امتیاز های داور دوم:
یوآن ابروکرومبی: 26.5 امتیاز – الکتو کرو: صفر امتیاز

امتیازهای داور سوم:
یوآن ابروکرومبی: 26 امتیاز – الکتو کرو: صفر امتیاز

امتیازهای نهایی:
یوآن ابروکرومبی: 26.5 امتیاز – الکتو کرو: صفر امتیاز

برنده دوئل: یوآن ابروکرومبی!


-تو بردی!

یوآن انتظار نداشت نتیجه را اینقدر سریع و مستقیم به او اعلام کنند.

ولی خب...کرده بودند!

-نه، نه...این جوری نمی شه. کمی صبر کنین. مهلت بدین. میاد!

صدای خشن و خش داری در فضای باشگاه پخش شد.
-مهلت مهلت نداریم.

یوآن مثل همیشه به بی اهمیت ترین قست ماجرا توجه کرد.
-مهلت رو دوبار گفتین.

-دو بار نفرمودیم. خواستیم بی اهمیت بودنش رو نشون بدیم. مثل یوآن موآن...هکتور مکتور...اولش میم داشت. نشد!

یوان قصد داشت بحث را ادامه داده و وقت کشی کند. این آخرین دوئلش بود و نمی توانست این گونه پایان بیابد!
-کجایی لعنتی؟...بیا دیگه...خودت دعوت کردی خب.

خبری از الکتو نبود. داور به شکل آزاردهنده ای به یوآن نزدیک، و به چشمانش خیره شد.
-تو...بردی...حالا پاشو برو.

یوآن با عصبانیت پوزه اش را به هم فشرد. دستی به دمش کشید.
-نمی خوام! قبول نمی کنم. درخواست منو حذف کنین. من نمی خوام این جوری برنده بشم. من که اصلا نجنگیدم.

داور برگه ای را نشانش داد.
-جنگیدی...اینم مدرکش...و بردی. پاشو برو خونه.

پای برگه، عکسی از یوآن دیده می شد که خسته و عرق ریزان در حال تایپ مطلبی بود. چشمانش از بی خوابی سرخ شده بود و جز لیوانی خالی از آب و تکه نانی خشک، چیزی روی میزش نبود.

-نمی رم...من نبردم. من نجنگیدم...نبردم...دوئل نکردم. الکتو نیومد...ما نجنگیدیم...هر چی نمی خوای نگی بگو ولی من بردم! الکتو اومد...ولی این مهم بود. دوئل با شرکت دو نفر اجرا می شه. الان دو نفر اینجا نمی بینی؟ پس دوئلی در کار هست و من بردم!

کسی نمی فهمید یوآن درباره چه چیزی صحبت می کند...یوآن پاک به هم ریخته بود. صدایش بیشتر از صدای موذیانه همیشگی، به خرخر گربه شباهت داشت. گربه ای عجیب و غریب...

آخرین جمله اش سند محکمی بر زوال عقلش بود...
-پفک ندارین؟...نه نه نه...چیپس رو ترجیح نمی دم!



ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۱ ۲۳:۲۱:۵۹
ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۱ ۲۳:۲۲:۲۵

!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۶
#23
بررسی پست شماره 342 قصر خانواده مالفوی، دافنه مالدون:


دافنه


نقل قول:
اممم...اها بعد یه سوال الان اینقدری که من نوشتم کمه یا خوبه؟
در نگاه اول و بدون خوندن، کمه...من همیشه می گم کوتاه بنویسین. ولی این زیادی کوتاهه. در حدی که نمی شه توش حرف جدیدی زد. اندازه ظاهری پست ها همیشه نشون دهنده چیزی نیست. پست رو باید خوند که بشه درست گفت که طولانیه یا کوتاه. موقع خوندنه که می شه فهمید که زیاد بود؟ کم بود؟ احساس کردی چیزیش کمه و کاش بیشتر توضیح داده می شد؟ احساس کردی زیادی کشش داده؟
با دیدن ظاهر پست فقط می شه یه نظر کلی داد.


نقل قول:
راستش اصلا نمیدونم که پیشرفتی کردم یا نه.خودم که احساس میکنم هیچ پیشرفتی نکردم.
ببین...سیستم خیلی قدیمی جادوگران(منظورم هفت هشت سال پیشه) این بود که اعضا میومدن می گفتن وای! یه سایتی که توش می شه ایفای نقش کرد. چه باحال! برم عضو شم!
عضو می شد.
بعد سوژه رو می خوند و می گفت چه جالبه...ده دقیقه بیکارم. سریع یه پست بزنم.
پست می زد.
همین راحتی و بی خیالی و سریع نوشتن باعث می شد در طی یک روز شیش تا پست ایفای نقش بزنه. خسته هم نشه.
حالا قدیم تر هم داریم...وقتی که کمتر کسی اینترنت پر سرعت داشت. باز شدن یه صفحه چندین دقیقه طول می کشید. با وجود این می نوشتیم. راحت و بی خیال. هم ما خوشحال بودیم هم سایت.
این سیستم پیشرفت کردن، بعدا مد شد.
اعضا حساس شدن. احساس کردن اومدن این جا که مهارت های نویسندگی شونو به نمایش بذارن.
اینجوری نیست خب. این جا سایت ایفای نقشه.
ملت چیزای اشتباهی رو زیادی جدی گرفتن... این جمله "پیشرفت نمی کنم" رو تو یکی دو سال اخیر، بارها و بارها شنیدم...و در سال های قدیم، اصلا نشنیدم!
سیستم عوض شده...و به شکل خوبی هم عوض نشده.
شما چرا باید دائم در حال پیشرفت باشین؟ من چرا باید دائم برم جلو؟ مگه من و شما نویسنده هستیم؟
ما اومدیم این جا تفریح کنیم. دور هم یه چیزی بنویسیم. وقتی یه سوژه تموم شد، بعید می دونم کسی وقت بذاره و بره از اول بخوندش. پرونده پست ها و سوژه های تموم شده، بسته می شه. انگار هیچوقت زده نشدن.
برای همین حواستون باشه برای چی چقدر وقت می ذارین. چقدر انرژی صرف می کنین. چقدر اعصاب خرد می کنین.
بد بنویسین!
عمدا نه...برای خرابکاری نه...ولی اگه توانایی کسی در حد خاصیه، خودشو اذیت نکنه. نگه چرا من روز به روز بهتر نمی شم. این شدنی نیست. همه که نمی تونن تاابد پیشرفت کنن و هی بهتر بشن. انرژیتونو بذارین روی کار گروهی. روی ایفای نقش. روی شرکت و فعالیت. بقیه اش واقعا مهم نیست. یه سطح متوسط و قابل قبولی داریم. همه باید سعی کنن به اونجا برسن. برای جلوتر رفتن می تونن تلاش کنن. ولی تمرکزشونو روی این نذارن. بعضیا جلو می رن...بعضیا نمی رن. اصلا هم مهم نیست.
فقط یه توصیه اساسی می تونم بکنم. برای پیشرفت، از اون تاپیک "کی، کی، کجا" جدا شو و بیا تو ایفای نقش فعالیت کن. اون تاپیک بی معنی ترین و بی مصرف ترین تاپیک سایته و هرگز به هیچ دردی نخورده و نخواهد خورد. تعداد زیاد پست در اون تاپیک فقط نشون می ده که طرف می خواسته تعداد پستاشو ببره بالا.


نقل قول:
انان فکرشان رو،روی هم گذاشتن تا به نتیجه ای برای فرار از ازدواج برسن.
"آنان فکرشان رو روی هم گذاشتن"، یه ایرادی نداره؟ موقع خوندن احساس نمی کنی مشکلی داره؟
اون مشکل لحنشه. یا باید اینجوری باشه:
اونا فکرشون رو، روی هم گذاشتن تا به نتیجه ای برای فرار از ازدواج برسن.
یا اینجوری:
آنان فکرشان را، روی هم گذاشتند تا به نتیجه ای برای فرار از ازدواج برسند.
که من به شما حالت اول رو توصیه می کنم. چون آزادی عمل بیشتری داری.


نقل قول:
-تو چیزی به فکرت رسید؟
-من مگه قراره پنیری به کلم برسه؟
روی طنز اشتباهی داری کار می کنی. این نوع طنز حداقل فعلا برای شما مناسب نیست. این کمی تجربه می خواد. دایره لغات خیلی وسیعی می خواد.ابتکار می خواد. اینا رو کم کم می تونی به دست بیاری...ولی فعلا کمی زوده. طنز درست شما کمی بالاتر بود:
نقل قول:
ساعت ها فکر کردن و بازم فکر کردن و دوباره نیز فکر کردن ولی هیچ فکری به سرشان نزد.
همین تکرار فکر کردن، طنز بهتر و مناسب تری بود. می تونستی کمی بیشترش کنی. که فکر کردن و فکر کردن و به این نتیجه رسیدن که برای حل مشکل باید فکر کنن. این فکر کردن رو به شکلای مختلفی می شد نشون داد. حتی می شد ظاهر این دو نفر رو توصیف کرد که به حالت های غیر عادی دارن فکر می کنن.


نقل قول:
-این که من به کمک ماسکام و کرمام صورتم رو جوری درست کنم که ترسناک شه، بعد تظاهر کنم که انگار دارم به تو اسیب میزنم.
-اره عالیه.
نه خب عالی نیست!
مشکلی که تو پست قبلی شما بود، این جا هم هست. شما باید توجه کنی که اینا دو نفرن که دارن با هم ازدواج می کنن. نه دو تا بچه که قصد بازی دارن. الان فرض کنیم جسیکا صورتشو ترسناک کرد...پدر و مادرا واقعا گول همچین چیزی رو می خورن؟!


اصل سوژه رو خوب پیش بردی. این که اینا دارن فکر می کنن که چیکار کنن که خانواده ها منصرف بشن. راه حل هم بد نبود، ولی به سن و سال و موقعیت اینا نمی خورد. می شه کمی پرورشش داد و بهترش کرد. شما هم ادامه بده. بخون...بنویس. خوشبختانه برای پیشرفت جا داری. هنوز خیلی تازه کاری. عجله نکن. کم کم یاد می گیری که با هر سوژه و هر شخصیتی می شه چیکار کرد.


یه چیز امیدوار کننده ای که دیدم تلاشت برای علامتگذاری بود. این عالیه. وقتی پستی رو نقد می کنم و در نقد بعدی می بینم هیچی عوض نشده، احساس می کنم وقتمو تلف کردم. احساس می کنم به جای اون نقد می تونستم دو سه تا پست بزنم. چون نقد کردن وقت خیلی بیشتری می گیره. ولی وقتی می بینم تغییر یا حتی تلاشی برای تغییر وجود داره، امیدوار می شم. می دونم که وقتمو تلف نکردم و طرف توجه کرده. این کارت خیلی قشنگ بود.

بعد از خوندن می تونم بگم پستت خیلی کم نبود. با توجه به محتواش، قابل قبول بود. ولی با توضیح بیشتر صحنه ها می تونست بهتر و متعادل تر بشه.
برای پیشرفت عجله نکن. خیلی زوده. کسی به این سرعت پیشرفت نمی کنه.


موفق باشی.


ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۱ ۲۱:۴۶:۰۹

!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۶
#24
مردم!

منو ببینین!

اون جا نه...بالا ...بالا رو نگاه کنین!

خب...سلام!

از این به بعد نقد های این انجمن توسط من و لرد ولدمورت(بصورت مشترک) انجام می گیره. لطفا به هیچ عنوان تعیین نکنین که کی نقد کنه. هر کدوممون که مناسب تر باشیم و وقت داشته باشیم نقد می کنیم.


با تشکر...تارهایتان مستحکم!


!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
#25
-آره آره...من مرگخوار مورد علاقه ارباب بودم. منو ببر پیششون. در جا قبولت می کنن. البته شاید مورد علاقه ترین نبودم...ولی مسلما از لینی مورد علاقه تر بودم. ببر منو. منو با گلدونم ببر.

-عمرا!

صدای دوریا ناگهان به طرز عجیبی کلفت و نخراشیده شده بود. رز تعحب کرد. ولی حالت متعجب یک بوته گل، فرق خاصی با حالت عادی اش نداشت.
دوریای صدا کلفت ادامه داد:
-مرده حرمت داره داداش...گلی که اومد تو این قبرستون دیگه محاله ازش بیرون بره.

رز تازه متوجه شد که صاحب صدای کلفت، دوریا نیست و پیرمرد ژنده پوش ترسناکی است که بیلی هم به دست دارد.
-بِکَنَم؟

-چیو؟
-گور! گور دارین بکنم؟ اگه ندارین گورتونو از این جا گم کنین و وقت من پیرمرد رو نگیرین. کلی جسد مونده رو زمین.

رز نمی ترسید. مطمئن بود که دوریا او را پیش لرد سیاه خواهد برد. دوریا می خواست مرگخوار شود....خیلی هم می خواست...حتما می خواست!

ولی دوریا، نگاهی به پیرمرد انداخت و به آرامی و قدم زنان از رز دور شد.

رز مات و مبهوت دور شدن دوریا را تماشا کرد. پیرمرد، گلدان رز را برداشت و روی یکی از قبر ها گذاشت.

طولی نکشید که صدای جدیدی به گوش رز رسید.
- به به...چه گلدون ترو تازه ای!


ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۸ ۱۴:۲۳:۵۱

!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۸:۴۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶
#26
-نلرزین!

دستور از لرد سیاه بود. در نتیجه هکتور تلاش زیادی برای توقف انجام داد...

ولی تلاشی نافرجام!

هکتور قادر به توقف نبود...ولی قادر به متوقف نشدن هم نبود. برای همین لرزان، به لرد نزدیک شد.
_ارباب من اگه الان نلرزم این فکر می کنه کم آوررم. فکر می کنه خودش بهتر می لرزه. شما مایلین چنین فکری بکنه؟ من در عمق چشماتون می بینم که مایل نیستین.

لرد چشم غره سرخ رنگی به هکتور رفت.
_ تو بی جا می کنی به چشمان ما خیره می شی. ولی بد هم نگفتی. ممکنه این فکرو بکنه. گرچه بد نگفتن خودش بده.یاران ما همواره باید بد بگن.

در این میان رز ویزلی که غیرت مرگخوارانه اش فعال شده بود، با ویبره های شدید تری به کمک هکتور رفت.

رز زلر عصبانی شد و بیشتر لرزید.

ویزلی لرزید و زلر لرزید و دگورث گرنجر لرزید...

و نتیجه این شد که در یک لحظه، کل خانه ریدل ها و خانه شماره دوازده در اثر شدت لرزش ها ترک برداشت...
و ناگهان فروریخت...

محفل و ارتش سیاه بی خانمان شدند.


!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۶
#27
اول دو تا مطلب رو بگم!

1-کسایی که درخواست دوئل می کنن و نمی نویسن. احتمال زیادی داره که دیگه درخواست ها و دعوت های دوئلشون رو قبول نکنیم.
موقع شروع دوئل احتمال ها رو در نظر بگیرین و مهلتتون رو تعیین کنین. گرچه خیلی هم ممکن نیست کسی در کمترین مهلت در نظر گرفته شده برای دوئل ها(ده روز) نتونه یک رول رو بنویسه و ارسال کنه.


2- به دلیل مشکلات فراوان و دشواری ها و سختی ها و مشقت های زندگی هر سه داور، تمام نتیجه های دوئل و جواب درخواست های بعدی و تعیین سوژه ها، به بعد از بیستم شهریور ماه موکول می شه.

..............

سوژه دوئل آملیا فیتلوورت و لایتینا فاست: احضاریه!


توضیح: شما یه جایی هستین. فرقی نمی کنه کجا. در هاگوارتز...تو خونه...سر کار یا هر جای دیگه. یه احضاریه از وزارتخونه به دستتون می رسه.
نمی دونین برای چیه و توضیحی هم داده نشده. حتی مشخص نیست خوبه یا بد! هر احتمالی به ذهنتون می رسه.
درباره افکار و احساسات شخصیتتون بعد از رسیدن احضاریه بنویسین...و این که چطور می رین به وزارتخونه و نتیجه چی می شه.

1-این سوژه رو می تونین درباره هر شخصیتی که دوست دارین بنویسین. لازم نیست حتما شخصیت خودتون باشه.
2-حتما به وزارتخونه برین!(خواسته یا ناخواسته).


برای ارسال پست در باشگاه دوئل دو هفته(تا دوازده شب دو شنبه27 شهریور) فرصت دارید!


جان سالم به در ببرید!



!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۶
#28
-چی شد الان؟

کسی جرات نمی کرد حقیقت را به لرد سیاه بگوید.

-یکی حقیقت رو به ما بگه!

مرگخواران به هم نگاه کردند...باز هم کسی حرفی نزد. تصمیم گرفتند از روش "زورم زیاده" استفاده کنند و چندین دست به صورت همزمان آرسینوس را به جلو هل داد. آرسینوس با دستپاچگی سعی کرد جلوی هل داده شدنش را بگیرد...ولی او سینوس ضعیفی بود و نتوانست!
-نامردا!

لرد سیاه به آرسینوس خیره شد.
-نامردا آرسینوس؟ الان این چیزی رو که اتفاق افتاد؟

-نه ارباب! نامرد که این پشت سریا هستن. من اومدم جلو که بگم اطلاع ندارم چه اتفاقی افتاده. خواستم شما رو از انتظار پاسخگویی خودم برهانم!

لرد سیاه زیاد رهانیده به نظر نمی رسید. خیلی هم خشمگین به نظر می رسید.
-ما تا سه می شمریم. یکی تون یک قدم بیاد جلو و بگه چه اتفاقی افتاد. یک...دو...

همه مرگخواران بطور همزمان یک قدم عقب رفتند...و این آرسینوس بود که جلو ماند!

-خب سینوس. فکر می کنیم وقتش رسیده که توضیح بدی.
-امممم....بله ارباب...چشم...من فکر می کنم که شما بانزی شدین!


!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶
#29
سلام لیسا

نه متاسفانه...بعد از شروع دوئل، مهلتش به هیچ عنوان تمدید نمی شه.


اوایل این کارو می کردیم. ولی یکی دو بار یکی از دو طرف اعتراض کردن که من با توجه به مهلت، دوئلمو با عجله نوشتم...الان که تمدید شده یا باید دوباره از اول بنویسم و یا همون با عجله نوشته شده رو ارسال کنم! که هیچکدوم عادلانه نیست.
این شرط رو گذاشتیم که دوئلا فقط با توافق دو طرف تمدید بشن. این جا هم این مشکل پیش اومد که ملت روشون نمی شد درخواست تمدید حریف رو رد کنن. اجبارا قبول می کردن و باز موقعیت بالا پیش میومد. برای همین تصمیم گرفتیم کلا تمدید نکنیم و به جاش دو طرف از همون اول هر مهلتی رو که می خوان درخواست کنن.



!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶
#30
خلاصه:
گیاه مورد علاقه لرد سیاه داره خشک می شه و چاره اش، چند قطره از اشک قدرتمند ترین جادوگر حاضر در اون مکانه. مرگخوارا راه های مختلفی رو برای درآوردن اشک لرد سياه امتحان می کنن اما موفق نمی شن و در نهايت تصمیم می گیرن لرد رو حتى براى چند دقيقه از خونه دور كنن تا قوى ترين جادوگر جمع، شخص ديگرى بشه.
بعد از دوئل بین مرگخوارا، هکتور انتخاب می شه و حالا مرگخوارا قصد دارن با پاشیدن فلفل توی چشم هکتور، اشکشو در بیارن.

.................

-نپاشی تو چش من!

آراگوگ که روی سر هکتور ایستاده بود با نگرانی این سوال را پرسید. کسی اهمیتی به آراگوگ نداد. اگر خوشش نمی آمد می توانست محل را ترک کند! کسی اصراری به حضورش نداشت.
آستوریا سر هکتور را ثابت نگه داشت و آرسینوس مشت دوم فلفل را برداشت و به طرف چشمان هکتور فوت کرد.
کل فلفل ها وارد چشم هکتور شد.

مرگخواران با هیجان منتظر باز شدن چشم هکتور شدند.

و چشم هکتور باز شد!
-ویب!

-ویب؟
-الان...چشمت داره می سوزه؟
-شدیدا!
-اشک هم می ریزی؟
-با تمام وجود!

مرگخواران بیشتر دقت کردند. ولی اشکی ندیدند. لینی پرواز کنان جلو رفت که بود و نبود اشک را کنترل کند...و در این راه چیزی نمانده بود که طعمه آراگوگ شود.
-نیست...هیچ اشکی نیست این داره به ما دروغ می گه.

-دروغ نمی گم. اشکی هست. ولی در اثر لرزش بیش از حد، از عقب می ریزه. از پشت کره چشمم به درونم سرازیر می شه.

مرگخواران برای چند لحظه با اشتیاق به این موضوع فکر کردند که هکتور را بصورت طولی برش داده و اشک مورد نیازشان را جمع کنند. ولی این کار امکانپذیر نبود. هکتور برش داده شده که اشک نمی ریخت...فقط می مرد. که این هم نتیجه خوبی بود ولی فعلا به درد نمی خورد.

ولی آستوریا و لینی، ساحره هایی نبودند که فرصت به این خوبی را از دست بدهند.
-نه نه...منصرف نشین! همون نصف کردن هکتور ایده خیلی خوبیه. این جوری هکتور می میره و نفر دوم که کراب باشه قوی ترین محسوب می شه. اشک کرابو در میاریم. خیلی خوبه. یکی بیاد هکتورو نصف کنه تا به کارمون برسیم.


کسی مخالفت نکرد!




!If you can't handle me at my worst, you dont deserve me at my best






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.