هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ سه شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
#21
سلام ارباب.

ارباب میشه این رو نقد کنید.

خلاصه: مرگخوارها و محفلی‌ها تو یه هتل گیر افتادن و هرکدوم رفتن داخل یه اتاق. محفلی‌ها خیلی سر و صدا می‌کنن و لرد سدریک رو می‌فرسته تا ساکتشون کنه. بعد از اینکه سدریک به پروفسور توهین کرد توسط ضربه هاگرید رفت زیر زمین. لرد هم که دید سدریک برنگشت ادوارد رو به جاش فرستاد.


دست تکون می ده!

نقد شما رو فرستادیم. با قیچی ریز ریزش کن!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۸ ۱۴:۴۵:۰۰

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ سه شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
#22
ولی ادوارد ایده‌ای نداشت که باید چیکار کنه. پس به اتاق برگشت.
- ارباب؟ دقیقا باید برم اونجا چیکار کنم؟
- برو ساکتشان کن قیچی.
- یعنی بکشم‌شون؟
- نه قیچی. ساکتشان کن. حالا برو و مزاحم ما نشو.

ادوارد درمونده و ترسیده از اتاق بیرون رفت. توی راه سعی کرد به روش‌هایی برای ساکت کردن محفلی‌ها فکر کنه ولی به خاطر کوتاه بودن راه نتونست به چیزی فکر کنه.

خش خش

ادوارد سعی کرد که در بزنه ولی فقط در رو خط خطی کرد.

- بله؟ تو هم می‌خوای بیای بیل بزنی؟
- چی؟ بیل؟ فکر نکنم بتونم بیل بزنم ولی می‌تونم مو کوتاه کنم.
- هومم... باشه. بیا تو.

ادوارد متعجب که چقدر آسون تونست به محفل نفوذ کنه، داخل اتاق رفت.

- پروفسور آرایشگر آوردم.
- آرایشگر نیستم. قیچی‌ام.
- انگار توهم هم داره پروفسور.
- باباجون کار خوبی کردی ولی نباید نزدیک موهای من بشه.
- باشه پروفسور. تو! بیا این ریش من رو یکم کوتاه کن.

چند لحظه بعد.

- آی... دستم گیر کرد. ریشت داره دستم رو می‌خوره.
- چی چی میگی؟ کوتاه کن دیگه.

ادوارد در تلاش بود تا دستش رو از ریش هاگرید بیرون بیاره ولی ریش هاگرید زنده شده بود و می‌خواست دست ادوارد رو بخوره. چون هیچ قیچی‌ای نباید یه ریش رو کوتاه کنه. بلاخره اونا هم می‌خواستن زندگی کنن.

- ولم کن ظالم.

هوپ

-عه! کوجا رفت؟

ادوارد ضعیف و نحیف بود. درنتیجه زورش به ریش نمی‌رسید. پس توسط ریش خورده شد.


ویرایش شده توسط ادوارد در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۶ ۲۰:۱۰:۳۲

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۰:۱۵ شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
#23
وضعیت اصلا جالب نبود. ملت از طرفی می‌ترسیدند که مورد غضب لرد قرار بگیرن و از طرفی هم از رودولف عصبانی بودن که همه رو علاف خودش کرده.

- اینجوری که نمیشه. همه فکرهاتون رو بریزید وسط. باید یه راه حل برای پایین آوردن رودولف پیدا کنیم.

ولی مرگخوارها خیلیخوش خیال بودن که فکر می‌کردن وقت برای مشورت دارن.

- ببینم پس چی شد این دفترچه‌ی عکس؟ ارباب منتظره.
- کارمون دراومد... اممم یعنی چیزه... دفترچه همینجاس فقط مشکل اینه که دست رودولفه.
- شما بی عرضه‌ها نمی‌تونید یه دفترچه رو از اون بگیرین؟
- رفته بالای کمد. پایین نمیاد.
- رودولف؟ بیا پایین.

موقعیت سختی بود. بزرگترین تصمیمی که رودولف باید می‌گرفت. باید به حرف بلاتریکس گوش می‌کرد و پایین می‌رفت یا دفترچه رو گروگان می‌گرفت و به تصاویر همسران آینده ‌اش نگاه می‌کرد؟ هرچند گزینة دوم خیلی لذت بخش بود، ولی لبخند بلاتریکس و چوبدستی توی دستش نشون می‌داد که اگه رودولف مخالفت کنه انقد زنده نمی‌مونه که بخواد عکس‌های توی دفترچه رو ببینه. پس تصمیم گرفت دفترچه رو آزاد کنه تا بتونه زنده بمونه و در آینده با خیال راحت عکس‌ها رو ببینه.

- بیایین ظالما. این دفترچه مقدس رو از من مظلوم بگیرید.
- خودتم بیا پایین.
- نه. زودتر برین. ارباب منتظره.
- گفتم بیا پایین.

رودولف می‌ترسید. ولی رودولف می‌خواست زنده بمونه. در نتیجه از کمد پایین اومد و با ترس و رعایت فاصله از بلاتریکس، به مرگخوارها که در حال خروج از اتاق بودن پیوست.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
#24
سلام ارباب.

درخواست نقد این پست رو دارم.

خلاصه: اتوبوس شوالیه یه تور برگزار کرده. ملت سوار این اتوبوس شدن و راننده ش اول رودولف بوده ولی در اثر حادثه ای له شده و حالا هاگرید راننده هست. بعد طی درگیری لرد و دامبلدور فرمون اتوبوس کنده میشه و اتوبوس لج می‌کنه و میگه می‌خوام برم به هیچ جا. کمی بعد به بهونه پنچر بودن لرد و مرگ‌خوارها رو نزدیک مسافرخونه پیاده می‌کنه و درمیره. جلوتر، می‌بینه که محفلی‌ ها هنوز هستن پس خودش رو به خستگی می‌زنه تا محفلی‌ها هم پیاده بشن. محفلی‌ها هم با مقدار کمی پودر پرواز به مسافرخونه میرن و مجبور میشن با مرگخوارها تو یه اتاق بمونن. وقتی میرن توی اتاق، نجینی کل فضای اتاق رو برای خودش اشغال می‌کنه.



باز هم تشکر می کنیم که خلاصه کردی. خلاصه به این دقیقی هم لازم نبود. کافی بود داستان کلی رو بگی. حتی در این حد که مرگخوارا و محفلیا مجبور شدن توی یه اتاق بمونن و نجینی کل فضای اتاق رو گرفته هم کافی بود.

قیچی خوب.

نقد شما رو با کرم خاکی فرستادیم. همین دم دستمون بود.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۳ ۲۱:۰۴:۲۴

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۲:۰۱ جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
#25
سلام.

اومدم که اگه بشه برگردم. اول چند تا پست زدم که ببینم می‌تونم بنویسم که انگار می‌‍تونم! حس می‌کنم ادواردی‌ام هوم لس. در نتیجه می‌خوام برگردم زیر سایه ارباب.

سلام ادوارد!

بذار ببینم... ادوارد هوم لس... آواره و بی خانمان... بی جای خواب، غمگین... زیر بارون مونده...
نه... دلم نسوخت... نمی‌خواد بیای تو. بمون همون دم در، سولی از تنهایی در بیاد.
اما زیر سایه ارباب می‌تونی برگردی، فقط جای زیادی اشغال نکن... همون گوشه موشه‌ها یه جا پیدا کن بشین.

تایید شد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۲ ۱۷:۰۳:۳۹

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱:۵۰ جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
#26
- فرزندی داریم زیاده خواه و حق دیگران خور. بسی مفتخریم بهش. هرکس مشکلی دارد می‌تواند با خودش بحث کند.

ولی همه می‌دونستن که اگه با نجینی بحث کنن، زیاد زنده نمی‌مونن که بخوان از جای خالی شده توسط نجینی استفاده کنند.پس هرکس دنبال جای خالی گشت که شب رو سپری کنه. بعضی‌ها زیر تخت، بعضی‌ها کنار دیوار و بعضی‌ها هم ایستاده در گوشه‌های اتاق خوابیدن. افرادی هم که دیدن جایی براشون نمونده روی بقیه افراد خوابیدن و دیوارهای انسانی درست کردن. ولی اتاق زیر تحمل گاهش درد گرفته بود و دیگه نمی‌تونست. بنابراین تصمیم به ریزش گرفت.

- آخخ!
- آی سرم!
- آی ملاجم!
- قیچی های نازنینم کج شدن.
- فسسس فسس (پیتزای مخصوصم).
- این چه وضعشه؟ با اتاقم چیکار کردین؟
- اتاقت تحمل ابهت ما را نداشت. چه بهتر که نابود شد.
- یعنی چی؟حالا کی می‌خواد اینجا رو درست کنه؟
- فسس فسس فسس (پاپا؟ پیتزام خراب شد. گشنمه).
- فرزندمان گشنه است. یک نفر به صورت داوطلبانه به داخل دهانش برود.
- من رو ببین. یعنی چی بچت گشنس؟
- می‌خواهی بگویی فرزندمان گشنه نیست چون قرار است تبدیل به غذایش شوی؟ بسیار خب، نجینی؟

سکوت سنگینی برقرار شد. چون نه دیگه کسی بود که به خاطر خراب شدن دیوار سر و صدا کنه و نه دیگه نجینی غر می‌زد.

- بسیار خب مرگخوارانمان، حرکت می‌کنیم.
- تام فرزند تاریکی!به نظرم شما باید جایی برای اقامت ما فرزندان روشنایی پیدا کنید چون سیاهی زیاد شما باعث خرابی اتاق شد.
- ما به کسی کمک نمی‌کنیم.
- پس ما به دنبال شما میاییم تا در محل اقامت شما اقامت کنیم.

لرد خوشحال نبود توسط یه عده محفلی تعقیب بشه. ولی برای نشون دادن بزرگی خودش و اینکه می‌تونه یک محل اقامت پیدا کنه راضی شد که محفلی ها دنبالش کنن.
- بسیار خب، می‌توانید پیرو راه ما باشید.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ سه شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
#27
ولی اتوبوس زرنگ‌تر از این حرف‌ها بود که برای این مرگ‌خوارهای دردسر ساز صبر کنه. اون فقط می‌خواست که ازشون دور بشه.

«ویییژژ»

- این چه بود؟
- انگار اتوبوس جامون گذاشته ارباب.
- یعنی گولمون زده و گفته پنچره؟
- نه. هیچ‌کس نمی‌تواند مارا گول بزند. ما خودمان می‌دانستیم که اتوبوس می‌خواهد فرار کند.

بالاخره اون لرد سیاه بود. همه چیز رو می‌دونست حتی اگه نمی‌دونست! اما حالا بحث دونستن یا ندونستن لرد نبود. البته باید گفت که کسی هم جرأت بحث کردن درموردش رو نداره.

- حالا باید چیکار کنیم ارباب؟
- الان موقع آزمایش شماست مرگ‌خواران ما. باید برای ما یک تور ترتیب بدهید.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: برج وحشت!
پیام زده شده در: ۰:۰۶ سه شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
#28
بلاتریکس کلافه، خسته و طبق معمول عصبانی بود. خیلی دلش می‌خواست که رکسان رو که موقع افتادن نردبون رو شکسته بود، بکشه ولی می‌دونست که برای بیرون رفتن از این قبرستون به یه نفر دیگه هم نیاز داره. در همین حال که بلاتریکس به بالا نگاه می‌کرد و دنبال یه راه برای بیرون رفتن بود، در پشت سر رکسان مشنگ پیتزا فروش بهوش اومد و برای سرپا ایستادن دستش رو روی شونه رکسان گذاشت.

-
- چی شده باز؟ من که هیچ صدایی نشنیدم.
- ...
- ای بابا... این چرا بیهوش شد؟

در همین موقع بود که چشمش به مشنگ افتاد که به خاطر جیغ رکسان به این حالت چسبیده بود گوشه‌ی قبر.

- یکی از یکی بدتر.

همین موقع بود که یه صدای پا شنید.

-هی تو ! کی هستی؟ بیا اینجا.
- ادواردم.
- اینجا چیکار می‌کنی؟
- ذخیر ماستم تموم شده. دارم می‌رم ماست بگیرم.
- فراموشش کن. بیا اینجا به من کمک کن تا بیام بیرون از اینجا.
- دستم رو بگیر.
- اون قیچی‌های لعنیت رو از من دور کن. برو یکی رو بیار که من کمک کنه.

ادوارد فکر کرد که دنبال کی بره ولی یهو یه فکر بهتر به ذهنش اومد.

- یه فکر بهتر دارم.

سپس پرید داخل قبر.

- بیا. برات قلاب می‌گیرم تو برو بالا.

بلاتریکس، ناامید و عصبانی به گوشه‌ای رفت و سرش رو به دیوار کوبید.

- ارباب کجایی که اینا دارن من رو شکنجه روحی می‌دن.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۹
#29
نام:
ادوارد

نام خانوادگی:
دست قیچی

سن:
نامشخص

گروه:
گریفیندور

سپر مدافع:
یک خرچنگ بزرگ با قیچی هایی بزرگ به جای چنگال.

جارو :
به علت تنگدستی از جاروی بقیه استفاده می‌کنه.

چوبدستی:
چوبدستی ثابتی نداره چون هر دفعه که جادو می‌کنه چوبدستیش تیکه تیکه می‌شه و مجبور می‌شه یه چوبدستی جدید بگیره یا مال نزدیک ترین فرد رو برداره.


نژاد :
قیچی داران

ویژگی های اخلاقی:
ساکته و علاقه شدیدی به گوشه نشینی و ماست خوردن داره.
------
دسترسی به شناسم رو میخوام.

معرفیت کوتاهه.
بعدا برگرد و حتما کاملش کن.
تایید شد و خوش برگشتی.


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۴ ۱۵:۴۵:۵۱

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۹۸
#30
نام:
ادوارد

نام خانوادگی:
دست قیچی

سن:
نامشخص

گروه:
گریفیندور

سپر مدافع:
یک خرچنگ بزرگ با قیچی هایی بزرگ به جای چنگال.

جارو :
به علت تنگدستی از جاروی بقیه استفاده می‌کنه.

چوبدستی:
چوبدستی ثابتی ندارد چون هر دفعه که جادو می‌کنه چوبدستیش تیکه تیکه می‌شه و مجبور می‌شه یه چوبدستی جدید بگیره یا مال نزدیک ترین فرد رو برداره.


نژاد :
قیچی داران

ویژگی های اخلاقی:
ساکت است و علاقه شدیدی به گوشه نشینی و ماست خوردن دارد.

علاقه مندی ها:
قیچی هاش


زندگی نامه:
از جزیره مادری اش تبعید شده و به دنیای جادوگری آمده است. هیچ کس از سن و سال او خبر ندارد.

مشخصات ظاهری:
دارای قد بلند و موهای مشکی بلندی است. صورتش رنگ پریده است و به جای دست هایش به صورت مادر زادی چندین قیچی قرار گرفته است.

سرگرمی ها:
تیز کردن تیغه های قیچی هاش و بریدن موهای ملت.

تایید شد.
خوش برگشتی.


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۲ ۲۱:۵۳:۵۳

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.