تصویر شماره۷
اسنیپ به هری نزدیک شد. هری به صندلی چسبید. اسنیپ باز هم به هری نزدیک شد. هری باز هم به صندلی بیشتر چسبید.
قاعدتا اگر به جای اسنیپ یک عدد دامبلدور در صحنه حاضر بود باز هم نزدیک تر میشد.
اما به هر حال اسنیپ، اسنیپ بود و رل سابق مادر هری محسوب میشد و بعد از اینکه مادر هری رفته بود با آن جیمز گوربهگور شده رل زده بود، اسنیپ سینگل فول اور بودن را برگزیده بود و کلا در فاز دپ به سر میبرد و آهنگ های دیس لاو گوش میداد و عکس های غمگین در اینستا میگذاشت و خلاصه مادر بگرید به حال اسنیپ.
از طرفی از آن بیشتر نزدیک شدن اسنیپ به هری و هری به صندلی برای هر سه قباحت داشت دیگر هیچ کس به هیچ کس نزدیک نشد.
_مرتیکه بوقی رفتی توی روغن موی من چسب چوب ریختی؟! توی روغن موی من؟! حقت بود میزاشتم از رو دستهی جاروت بیفتی کلت این دفعه جای زخم، بترکه؟ حقت بود میزاشتم لوپین بخورتت هم از دست تو راحت شیم، هم لوپین بر اثر مسمومیت بمیره؟! حقت بود فداکارانه جون خودمو به باد نمیدادم تا...
_پروفسور داری اشتباه میزنیا. عکس مال کتاب سومه! این آخری که فرمودی مال هفت بودا!
اسنیپ خواست که گلدان را توی سر هری خورد کند تا دیگر پرو بازی در نیاورد اما از آنجایی که در تصویر به جز او و هری و صندلی کس دیگری نبود نتوانست که گلدان را توی سر هری خورد کند!
_ازت متنفرم پاتر
_بعد از این همه مدت؟!
_همیشه!
هری خندهی باب اسفنجی طوری کرد و گفت:
_دیدی بازم اشتباه زدی پرفسور. اینم مال کتاب هفت بود!
اسنیپ با این حرف هری به چنان درجه ای از عرفان دست یافت که دستش را از تصویر شماره۷ به تصویر همسایه فرو کرده و شمشیر دامبلدور را که هنوز راز باز شدن نامه با آن کشف نشده بود قرض گرفت و هری را به دو نیم تقریبا مساوی تقسیم کرد.
در همین حین که دامبلدور به دنبال شمشیر گریفیندور به تصویر شماره ۷ آمد بود، ناگهان نخ و سوزنی از غیب ظاهر شده و هری را دوباره بهم دوخت. دامبلدور در حالی که شمشیر را از اسنیپ میگرفت روی شانههای او زد و گفت:
_نیروی عشق، سوروس. لیلی پاتر با فدا کردن جانش برای....
اسنیپ بار دیگر شمشیر را گرفت و اینبار دامبلدور را به دو نیم تقسیم کرد. از آنجا که کسی خودش را فدای دامبلدور نکرده بود و کلا عشق دامبلدور چندان با فرجام نبود دامبلدور دوباره دوخته نشد. هری هم که شاهد این صحنه دلخراش بود با عصبانیت گفت:
_ترسو...تو کشتیش. اون بهت اعتماد کرده بودو...
_پاتر این دفعه تو داری اشتباه میزنی.
_
از آن جا که پاتر هرگز اشتباه نمیزد و حتی اگر واقعا هم اشتباه زده بود باز هم کارش درست بود و چشم و چراغ جامعه جادوگری بود و دمش گرم بود بر اثر شک وارده سکته کرد و مرد و گند زد به قانون پایستگی پاتر وسایر کتاب های باقی مانده را به فنا داد و نهایتا داستان تمام شد|:
درود فرزندم.
انصافا شناسه نداشتی قبلا؟ مطمئنی نداشتی؟ چون این واقعا یه رول جادوگرانیه؛ چشمای پیر من کاملا مطمئنن که با یه رول جادوگرانی طرفن. 
اگه شناسه داشتی به من یا مدیران پخ بزن تا هم رستگار شی هم بدون گروهبندی وارد ایفای نقش بشی.
درهرحال...
تایید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی