هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلوپ شطرنج جادويی
پیام زده شده در: ۱۰:۱۶ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۶
#21
اونور صفحه شطرنج :(چند ثانیه قبل )

لرد خمیازه ای کشید .
- یاران تسترال ما ! صندلی مارو به خانه ی پادشاهی ببرید . می خواهیم همچنان بر شما حکومت کنیم .

بلاتریکس و رودولف دست از جر و بحث برداشتند .
- زود باشید .

رودولف با اکراه به سمت لرد رفت . سپس صندلی را با لرد بلند کرده و در خانه ی شاه سیاه گذاشت .
- حالا میز شو .

رودولف چهار دست و پا روی زمین خوابید و لرد پاهایش را روی کمر وی گذاشت . ردولف خودش این شغلرا انتخاب کرده بود !
بلاتریکس شادمان در خانه ی ملکه ایستاد .
آرسینوس و هکتور فیل شدند.
آملیا اسب شد .
رز سرباز گیاهی خط مقدم جبهه ی باطل علیه حق شد ، و جلوی اربابش ایستاد .
پاتریشیا و ادوارد قلعه شدند .
نارسیسا هم اسب سمت چپ شد .
رودولف هم که ....
له شد !
چون لرد پاهایش را روی کمرش گذاشته بود (!)

حال :
- شروع می کنیم .
- قبول نیست ما هنوز آماده نیستیم !
- تازه اولویت با سفیده !
- دروغ می گن !

همه ی نگاه ها به سمت آرنولد بازگشت.
- باید می گفتم ؟

لرد نفس عمیقی کشید .
- خیلی خب پشمک . شروع کنید .

دامبلدور لب خندی زد . سپس کتی را (در حالی که از روی سرباز ها می پرید ) به سمت جبهه ی مرگخوارا فرستاد .
- کیش .
- ما را کیش می کنی ؟
-


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۶
#22
- تو کی هستی؟ ...چرا دماغ نداری؟. هی برو بچز این دماغ نداره!

مرگخواران :
لرد:

جایی میان مرگخواران :

رودولف:
- آب پرتقال کی بودی تو ؟

ادامه ی رول :

بلاتریکس که قهقه می زد نگاهی به اطراف انداخت .
- هووی اون چرا می لرزه ؟ زلزله هفت ریشتری اومده ؟

- هـــــکـــتــــــــــــــور!

مرگخواران :
بلاتریکس :
هکتور:

لرد نگاهی به اطراف انداخت .
- تا سه می شماریم هکــــتور! اومدی بیرون اومدی نیومدی ما می یایم...یــک ...دو....شد شماره ی ...


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۶
#23
-
-

هکتور نگاهی به مرگخواران و اربابش انداخت .
- سلام ارباب.
-
- خوبین ارباب ؟معجون خوب بودن بدم ؟
-
- بَدین ارباب ؟ معجون بد بودن بدم ؟
- ما همیشه بد بودیم هک ! در هر صورت معجون تو فقط بهترش می کنه .
-

هکتور از ویبره زدن باز ایستاد . جمله ی «معجون های تو فقط بدترش می کنه » بیشتر از پنج هجا بود . مخیله ی هکتور قدرت درک این همه کلمه را نداشت .
- اربـ..اب؟
-
-
- ارباب می گن دهن بلا رو باز کنی هک !
-
- نمی گن ؟
- اگر بخواهیم چیزی بگوییم ، خودمان می گوییم ! هکتور ؛ دهن بلایمان را باز کن .
- ولی من هم که همین رو گفتم !


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
#24
نگاهی به غذایش انداخت . از گرسنگی احساس ضعف بهش دست داد.
-اونی که ضعیفه تویی ...
تو معنی عشق رو نمی فهمی ...معنی دوستی رو نمیفهمی و منم که برای تو احساس تاسف می کنم . ...پس می خورم به یاد بروبچه های محفل!

دامبلدور شادمان از سخنرانی پر طمطراق همیشگی اش قاشقش را از غذا پر کرد.
- ولی فزندان محفل که غذا ندارن بخورن ! ...آه من نمی توانم بخورم...توانایی اش را ندارم ! ...ولی این این توانایی های ما نیستند که نشون میدند ما در حقیقت چگونه انسانی هستیم بلکه این انتخاب های ما هستند.

دامبلدور لب ورچید .
می خورد یا نمی خورد؟
مسئله این بود . وقتی بچه های محفل غذا نداشتند ، اب نداشتند، و در چادر می خوابیدند ، او چگونه غذا می خورد ؟؟؟
-قوی ترین جادو عشق و توانایی عشق ورزیدن و دوست داشتنه💞!

سپس غذا ها را برداشته و از پنجره ی سلولش به بیرون ریخت.

پایین پنجره ی سلول .( ریموس-مالی-سیریوس در حال خروج از زندان .)

پاق!


سیریوس:

مالی: این همون غذایی نبود که ما الان توش سم ریختیم ؟

محفلی ها (مالی -سیریوس-ریموس):


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۹۶
#25
- تسترال هکتور ، تسترال ! ما فرمودیم برامون تسترال بیاورید ! الان ما این آب تسترال رو کجامون بزاریم ، تسترال ؟ این آب تسترال الان دیگه به درد عمت می خوره !
-

لرد نفس عمیقی کشید . باید یه جوری خودش را آروم می کرد ، فریاد زدن راهکار موثری بود .
- پس چرا عین تسترال به ما زل زدی ، تسترال ؟ برو برایمان تسترال بیاور!
-

فشار خون لرد بالا پرید . اصولا هروقت هکتور ویبره نمی رفت ( که تابه حال پیش نیامده بود!) یعنی اتفاق بدی در حال رخ دادن بود !
- چرا این جا وایستادی ، تسترال نفهم ؟
-
- هکتور نکنه معلولیت مغزی ای چیزی داری که ما ازش بی خبریم ؟
- ارباب ، همینه دیگه .
- چی همینه ؟
- همینه ؟
- تسترال هکتور ، تسترال ! تسترال همینه ، مردک تسترال !
- آها همینه دیگه ارباب ! وقتی شما به من می گین تسترال یعنی من تسترالم دیگه !
- شک نکن ! ما هم هیچ وقت در اینکه تو درست نقطه ی مقابل نابغه ای شک نکردم ! هیچ وقت !
- خب دیگه ! مگر من برای تو کافی نیستم ؟
- :
- یعنی ارباب من تسترال رو به عنوان تسترال خودتون قبول ندارین ارباب؟ من برای شما کافی نیستم ارباب؟


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۹۶
#26
بلاتریکس گره زیر گردنش را باز کرد و چادرش را دور کمر پیچ داد ، سپس دنباله ی آن را زیر بغلش گذاشت .
- آخرین دوئلت ....

رودولف با چهره ای امیدوار به بلاتریکس نگاه کرد .
- آخرین دوئلت ...
-

بلاتریکس به چشمان رودولف خیره شد .
- حالا با کی می خوای دوئل کنی؟
- با هرکی تو بگی !

بلاتریکس دوباره به فکر فرو رفت.
رودولف قرار نبود ترک کند...البته فعلا ! پس اگه یه کاری می کرد که از دویل زده بشه...دیگه نره طرف دوئل چی؟....فکر های خبیثانه ای به ذهن بلاتریکس نفوذ می کرد...
- همسر عزیزم !

رودولف نگاهی به بلاتریکس انداخت . در مواقع حساس خوب نبود با او یکی به دو کند .
- جـــــون؟
- من نامرد نیستم باشه ؟ خودم آخرین دوئلت رو هماهنگ می کنم!
باشه عسلم؟
- چشم همسر فهمیده ی من !
- و بعد از اون تو دیگه دوئل نمی کنی ؟
- نه به جون ارباب !
- پس من یه دوئل یه روزه برات هماهنگ می کنم !

بلاتریکس نیشخندی زد . سپس در حالی که برای رودولف دست تکان می داد ، آرام آرام از او دور شد و به طرف باشگاه دوئل راه افتاد.

دو قدم عقب تر :

رودولف لبخندی از سر آرامش زد.
بلاتریکس زن فهمیده ای بود . فقط با کی می خواست هماهنگ کند ؟
- هووووی بل... چیز عجیجم ! با کی می خوای هماهنگ کنی دوئل رو ؟

بلاتریکس لحظه ای ایستاد ، اما به پشت سر نگاه نکرد .
- با خودم !

رودولف :


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: آغاز و پایان دنیای جادوگری
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶
#27
کمی آن ور تر : ( آرسینوس و رودولف )



آرسینوس در حالی که دست هایش را تا آرنج تو پفک نمکی ای که او و رودولف مشترکا می خوردند فرو کرده بود ، شروع به خواندن گزارش و سوژه های جدید کرد .
- می گم ها رودی ، تو دژ مرگ یه روحی رفته تو بدن بلاتریکس که به نظرم بد نی ! خوراک خوده خودته ! یه جا دیگه هم جنگ شده ، عه عه تو هاگزمید هم برف اومده و این جا رو باش زلزله اومده تا این جا هم ....
- آرسینوس؟
- ها ؟
- می شه ارنجت رو از تو پفک ها در بیاری ؟


آرسینوس نگاهی به رودولف ، سپس به آرنجش که تا کمر (!)تو ظرف پفک فرو رفته می اندازه .
- حتما !

رودولف یه کم چپ چپ نگاش کرد. سپس شروع به خوردن پفک همراه با لیسیدن انگشت هاش کرد.
- اون دژ مرگ ..

خرچ خرچ

- خب ؟

خخچچ خرچ

- اون هم به نظر سوژه ی جالبی می آد و به نظرم ...
- آرســــیــنــــــــــــــــــوس!

آرسینوس و رودولف نگاهی به پشت سر کردند و دو ساحره را دیدن که با سرعت و اسلوموشن به طرف آن ها می دوید .
- نمی دونستم جدیدا انقدر دخترکش شدی، شیطون !
- خودمم نمی دونستم !
- عب نداره ، حالا اون پفک رو بده به من . کی هستن حالا ؟ با کمالات به نظر می یان !


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶
#28
- چی ؟ کمک !

روده ها لب خندی شیطانی زدن و شروع کردن به پیچ خوردن دور لایتینا .
- آخ دماغم !

روده ها و لایتینا و به صاحب این دیالوگ نگاه کردند .
- مگه چشه ؟
- مگس ... مگس رفته تو دماغم !
- مگه شمام دماغ دارین ؟

روده ها به هم نگاه کردند . بعد روده ی بزرگ به روده ی متوسط نگاه کرد. سپس هر دو لب خندی شیطانی زدند و نگاهی شیطانی به لایتینا انداختند.
- آره جیگر ! مام دماغ داریم !
-

لایتینا آب دهانش را قورت داد .
- تازه دماغ مون هم مدل مال ناجینیه ! با ولدی سته !
- آره آره مثلا مال منو ببین چه نازه ! می بینی؟
- آره ، آره می بینم .

لایتینا نگاه مشکوکی به روده ها انداخت . او با این طرز لب خند زدن و مهربان شدن های ناگهانی آشنا بود . هر وقت بلاتریکس هم کاری ازش می خواست ، همین جوری مهربان می شد . مثلا وقتی ازش می خواست بند کفش های رودولف را گره بزند یا ساحره ها و دختر های مشنگی رو که رودولف بهشون نظر داشت بکشه یا بدزده و بندازه تو دژ مرگ . و این کار مخصوص یک بار و دوبارش نبود . کار همیشه اش بود ! عادتش بود ! البته کسی هم تابه حال بلاتریکس را به بی سیاستی متهم نکرده بود ! یعنی کسی فکر نمی کرد بشود همچین کاری کرد .
- عسلم !

لایتینا از فکر بیرون اومد و به روده نگاه کرد .
- عجیجم ، ما می خوایم ببخشیمت!
- آره دیگه خفت نمی کنیم!
- واقعا؟

لایتینا لب خندی زد ، ولی با دیالوگ بعدی لب خندش تبدیل به پوکر فیسی عمیقی شد .
- آره ، ولی به شرطی آزادت می کنیم که دستت بکنی تو دماغ روده کوچیکه و اون مگس پست رو در بیاری .
- و در غیر این صورت هم خفتت می کنیم .
-


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: اتاق ضروريات
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶
#29
آب دها نش را قورت داد و چشمانش را مالید . بار دیگر در افکار خود غوطه ور شد . 

اگر پروفسور اجازه نداد ، چه؟

سرش را تکان داد . سعی می کرد به این جای کار فکر نکند . نفس عمیقی کشید . نگاهی به تخت جیمز انداخت . دوستش... دوست عزیزش ... نزدیک بود تنها دوستش را به خطر بندازد .

منو ببخش !

به آرامی تخت جیمز را دور زد . 

بهش نمی گم !

.قصد نداشت از تصمیمش چیزی به جیمز بگوید . حتما مثل همیشه یکی از آن سخنرانی های پرطمتراق همیشگی اش را برای او می کرد و می خواست با او برود .... اما او نمی توانست دوباره جیمز را به خطر بیاندازد .

این کار از توان من خارجه!

دوباره چشم هایش را مالید . چشم هایش می سوختند .

اشک های لعنتی!

دوباره فکرش پیش ریموس برگشت . اگر یک بار دیگر با او ملاقات می کرد چه ؟ ولی این بار تنهایی ؟


I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me





پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶
#30
هکتور شروع به ویبره زدن کرد و شروع کرد به زمزمه کردن . با شدید تر شدن ویبره صدای زمزمه های هکتور به گوش لینی هم می رسید . در واقع هکتور داشت به امواج زلزله نیرو می بخشید و وسعت تکان - لرزه هایش را بیشتر می کرد . اما نکته ی جالب اینجا بود که امواج لرزه ای هم شروع کرده بودند به هم خوانی با هکتور .

- بغلی بگیر !
- چیو بگیرم ؟
- زلزله رو ؟
- آها آها . آها آها.
- چی کارش کنم ؟
- آها آها / آها آها.
- بده تو کمر بده بغلی !
- بغلی بگیر!
- چیو بگیرم؟
- زززلزله رو ؟
- چی کارش کنم ؟
- بده تو کمر بده بغلی !
- آها آها / آها آها.
- بغلی بگیر ؟
- آها آها / آها آها.
- چیو بگیرم؟؟
- زلزله رو !
- چرا ؟

ناگهان چرخه متوقف شد و لینی که همراه با هکتور و لرزه هایش « آها آها» می کرد با تعجب به لرزه ساز و لرزه نگاه کرد .
- چی چرا؟
- ها؟
- سوال پرسیدی ! چی چرا ؟
- چرا ؟
- ادای منو در نیار !
- چرا ؟
-

هکتور به لرزه خیره شد و سپس به لینی نگاه کرد . لینی شانه ای بالا انداخت .
هکتور دوباره به لرزه خیره شد ، لرزه به هکتور خیره شد ، هکتور به لرزه شد تا اینکه لینی به هکتور خیره و هکتور که نمی توانست حجم خیره شدن دو نفر را تحمل کند شروع به ویبره رفتن کرد ، منتها این بار با آهنگ بندری.


ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۱۸ ۱۴:۰۱:۵۵

I'm learning that who I'm is'nt so bad.The things that make me different are the things that make me









هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.