هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۶
#21
نام: لاتیشا رندل
ظاهر: موهای بلند مشکی که بیشتر وقت ها نصف صورتش رو می پوشونه. پوست سفید که دیگه از مرزش گذشته و شما فکر می کنید اون یه مرده ی متحرک ترسناکه. چشم های خاکستری.
اسم مستعار: لیزی جانسون. گاهی به اون لیزی هم می گن. ولی بیشتر لاتیشا صداش می کنن. براش فرقی نداره لیزی باشه یا لاتیشا.
خون: اصیل زاده
گروه: ریونکلاو
چوب دستی: چوب درخت کاج و مغزش از تار عنکبوت و چشم اژدهاست
سن: ۱۷
پاترونوس: گرگ
توضیحات: ظاهر ترسناکی داره و با یکی از نگاهاش می تونه شما رو بخار و بعد به مواد مذاب تبدیل کنه. همیشه دو تا چاقو از کمرش آویزونن. یه چاقوی بزرگ و یه چاقوی پرتابی. پیشنهاد می کنم سر به سرش نذارید چون هدف گیریش فوق العادست. بعضی موقع ها شنل می پوشه و جلو چشتم باشه نمی بینیش. استتار کردن رو دوست داره. ولی فقط دوست نداره، خیلی خوب هم انجامش می ده. کتاب خوندن رو خیلی دوست داره و تو جادوی سیاه هم تقریباً یه استاده. معجون سازیش خوب نیست و علاقه ای هم بهش نداره. کم حرفه و به همه شک داره. ولی اگه یکی خودش رو بهش ثابت کنه خیلی باهاش گرم میگیره. زود از کوره در میره و علاقه زیادی به سلاخی کردن مردم داره. اگه کسی اذیتش کنه با فجیع ترین روش ممکن انتقام رو میگیره. صبرش بالاست. واسه انتقام حتی اگه شده چند سال هم صبر می کنه. کوییدیچش بدک نیست ولی علاقه ای به بازی کردن نداره و دوست داره تماشا کنه. از ماگل زاده ها خوشش نمیاد ولی اگه یه ماگل زاده نشون بده لیاقتش رو داره باهاش کلی دوست می شه. هیچ وقت نمی تونی درونش رو ببینی. شاید بهترین دوستت باشه ولی بعد از چند مدت بفهمی اون بدترین دشمنته که آرزوی نابودیت رو داره. همین دیگه. از مرگ هم خیلی خوشش میاد. (البته مرگ دیگران ها!) انقدر آدم کشته که شما می تونید اونو مرگ هم تصور کنید. کلی شایعه در موردش هست. مثلاً یکیش اینه که اون از مرگ برگشته. یکی هم اینه که اون یه شبحه که به صورت آدم در اومده و جاسوسی می کنه. یکی دیگه هم اینه که اون دختر مرگه و غیره و غیره و غیره. هر موقع راجع حقیقت داشتن اینا ازش می پرسن یه لبخند ترسناک می زنه و می گه: بعداً!

تاييد شد.
خوش اومدين!





ویرایش شده توسط DKPMSA در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۳ ۱۹:۴۶:۳۸
ویرایش شده توسط DKPMSA در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۳ ۲۱:۴۴:۰۷
ویرایش شده توسط DKPMSA در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۳ ۲۱:۴۵:۱۸
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۳ ۲۲:۱۱:۰۸
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۴ ۰:۰۸:۵۰


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۶
#22
من اولویت اولم اسلیترین و اولویت دومم ریونکلاست. جادوی سیاه رو دوست دارم و همینطور آدم کشی و شکنجه. هر چی میشه حتی اگه کسی بد نگام کنه ازش انتقام میگیرم. جای خلوت و آروم هم دوست دارم. کتاب خوندن هم که فوق العادست و همینطور عاشق کتابخونه ها. دوست ندارم کسی تو کارم دخالت کنه و همین دیگه.


ویرایش شده توسط DKPMSA در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۳ ۱۲:۵۱:۲۶


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶
#23
تصویر شماره ۵
-لیزی جانسون!
با ترس و لرز به سمت کلاه راه افتاد. نمی دانست چرا ولی می ترسید. فکر می کرد یک اتفاق بدی می افتد. اولش که نامه به دستش رسیده بود، از خوشحالی کل خانه را دویده بود ولی الان...
روی صندلی نشست. کلاه را روی سرش گذاشتند و بعد ناگهان همه جا تاریک شد. یک صدایی درون سرش گفت:
-اوه افکار پیچیده ای داری.
لیزی از ترس خشکش زد. این چه صدایی بود؟
-نترس من کاریت ندارم فقط می خوام ببینم چه گروهی هستی.
-تو از کجا می دونی به چی فکر می کنم؟
-من برای گروهبندی به افکار بچه ها دسترسی پیدا می کنم دیگه. حالا ساکت باش بذار تمرکز کنم. تو افکار پیچیده ای داری و باید به عمق وجودت برم.
مدتی گذشت. لیزی داشت خسته می شد. بچه های هاگوارتز هم همینطور. باز هم گذشت و باز هم گذشت. خب زمان برای گذشتن است دیگر.
-انقدر وجودت رو مخفی نکن. هر چی می خوام بهش دسترسی پیدا کنم بیشتر به عمق وجودت فرو می ره. بذار ببینمش.
-من که کاری نمی کنم.
-اگه آروم باشی همه چی حله.
او می خواست با کلاه همکاری کند ولی چیزی آزاراش می داد و مانع اش می شد. ولی تصمیم گرفت به کلاه اجازه دهد و آرام گرفت.
-نه، نه. امکان نداره! تو همونی!
کلاه بلند فریاد زد: همونه!
بچه ها هیچ چیز نفهمیدند ولی قیافه ی دامبلدور و مک گوناگل از خشم و سردرگمی در هم رفت.
پروفسور دامبلدور گفت:
-تو اصلاً نباید به هاگوارتز میومدی.
-چرا مگه چی کار کردم؟
پروفسور دامبلدور رو به هیچ کس فریاد زد: ببرینش!
بعد همه جا سرد شد و پر از خاطره های بد. دو دیوانه ساز لیزی را از دستانش گرفتند و از سالن بیرون بردند.

درود فرزندم.

سوژه‌ات با این که تازه و جدید بود اما مبهم بود. شاید بهتر بود درمورد این که لیزا کیه و چرا دامبلدور اون رو تحویل دیوانه‌ساز ها داده توضیح میدادی. این جوری خواننده احساس میکنه رولت تموم نشده و نصفه ولش کردی.

همین طور توصیفاتت کم بودن. آخرش مخصوصا باید مورد احساسات لیزاهرچی که هست توضیح میدادی، همین طور واکنش دانش آموزا و...

دیالوگ ها رو هم این طوری بنویس و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن.
نقل قول:
-چرا مگه چی کار کردم؟
پروفسور دامبلدور رو به هیچ کس فریاد زد: ببرینش!
بعد همه جا سرد شد و پر از خاطره های بد. دو دیوانه ساز لیزی را از دستانش گرفتند و از سالن بیرون بردند.


-چرا مگه چی کار کردم؟

پروفسور دامبلدور رو به هیچ کس فریاد زد:
- ببرینش!

بعد همه جا سرد شد و پر از خاطره های بد. دو دیوانه ساز لیزی را از دستانش گرفتند و از سالن بیرون بردند.


امیدوارم این اشکالات با ورودت به فضای ایفا حل بشه.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۲ ۱۹:۰۱:۳۹






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.