هری چشمانش را به نامه دوخته بود،نامه ای که هدویک دیشب از مدرسه برایش اورده بود.
هری تمام سعیش را میکرد تا بتواند معنی کلمه نوشته شده درون نامه را بفهمد گاهی اوقات تأسف میخورد که چرا هرمیون کنارش نیست تا ازاون کمک بگیرد از طرف دیگر خجالت میکشید که برای هرمیون نامه بفرستد چون فکر میکرد هرمیون به خاطر اینکه معنی کلمه را نفهمیده مسخره اش می کند.
تنها چیزی که از نامه فهمیده بود ابن بود که باید به کوچه ی دیاگون برود در نامه نوشته شده بود: باید برای کلاس دفاع ، ریزر شانس تهیه نمایید. ولی هرچه فکر می کرد، چنین چیزی را نشنیده بود وتهیه ی آن را بلد نبود. هری در سکوت ملال آوری ، روی تختتش دراز کشیده بود ، و به نامه نگاه می کرد که ناگهان هدویک با نوکش به پنجره ی اتاق ضربه زد، انگار آن حیوان هم میلی به ادامه ی این سکوت نداشت هری نیم نگاهی به هدویک کرد ودوباره به نامه خیره شد ولی هدویک به ضربه زدن ادامه داد، هری که تا ته ماجرا را خوانده بود فهمید، که او دست از کار ش بر نمی دارد برای همین از روی تخت بلند شد ، عضلاتش گرفته بود معلوم بود که ساعت ها روی تخت دراز بوده است ،او به سمت پرنده اش رفت وصورتش را به صورت هدو یک چسباند و در گوشش چنین زمزمه کرد:«آروم باش پسر لج بازی نکن»
ولی هدویک سرش را به طرف پنجره برگرداند و دوباره آن کار را تکرار کرد هری که دلیل لج بازی های پرنده اش را نمی دانست نا خود آگاه سرش را به طرف نقطه ای که هدویک به ان ضربه میزد چرخاند،لحظه ای خوش حال شد و بعد تعجب تمام وجودش را فرا گرفت هاگرید پایین جلوی در ایستاده بود و با پتونیا جر و بحث می کرد(اما او اینجا و این وقت سال چه کار می کرد) هری سریع به طرف در دوید و در را باز کرد،هاگرید با دیدن هری نیشش تا بنا گوش باز شد و نگاه متهم کننده ای به پتونیا
کرد و گفت:«که هری رفته بود گردش؟»
#
-هاگرید؟ هاگرید که از را رفتن زیاد به نفس نفس افتاده بود و نای حرف زدن نداشت دستش را بالا برد و به هری فهماند تا
ادامه حرفش را بزند
هری زبان باز کرد تا حرفی بزند اما از چیزی خجالت میکشید:«هاگرید...راستش...من...» وبعد حرفش را خورد
هاگرید به هری نگاه کرد و با صدایی گرفته گفت«اگه درمورد اون نامست نگرانش نباش منم برای همین اومدم دامبلدور مطمئن بود که معنی اون کلمه رو نمی فهمی او البته به دل نگریا چون اون یه وسیله تازه اختراع شدس خب مسلمه که تو ندونی که اون چیه،خب هری نامتو بده ببینم» هری دستش را توی جیبش برد و همینکه نامه را از جیبش در اورد هاگرید نامه را از دستش
قاپید و شروع به خواندن نامه کرد هری که از تعجب شاخ در اورده بود دهنش هم باز شد.
هاگرید بعد از خواندن نامه سرش را بالا اورد و اهی از سر تأسف سر داد او با صدای جیک جیک مانندی درامد:«واقا
خجالت نمیکشن اخه چرا باید فروش این وسیله رو به ویلبرت ها بسپارن؟»
.- مگه اونا کین یا چه کاره ان که نباید به اونا میسپوردن؟
هاگرید دوباری اه کوتاهی سر داد و ادامه داد:«اونا ادمای خود خواهی ان فکر میکنن از همه بهترن!»
.- خب حالا مغازشون کجاست؟
.- ته همین خیابونه تو خودت تنها برو من فعلا کار دارم.
.- اما هاگرید...
وناگهان هاگرید در بین مردم ناپدید شد
#
ممنوت اقای پاتر مرسی که به مغازه ما اومدین واقا مارو خوش حال کردین برای اطمینان یک بار دیگه میگم ریزر شانس فقط یه وسیله اموزشی وقتی که میخاین دوئل کنین لازمتون میشه اشکالاتتونو ثبت میکنه و بعد از دوئل بهتون میگه البه لازم به ذکره که اسمش هیچ ربطی به کارش نداره و بازم از خریدتون متشکرم
هری لبخندی به فروشنده زد و گفت:«ممنونم از توضیحاتون خیلی به دردم میخوره»
هری از مغازه خارج شد وبه طرف خروجی بازار رفت با هاگرید قرار گذاشته بودن همدیگه رو کنار خروجی بازار ببینن.
در حالی که به وسیله نگاه میکرد و به راهش ادامه داد به فکر این بود که چرا هاگرید نامه را از دستش قاپیده است و یک هو و بی دلیل غیبش زده است.....
http://s8.picofile.com/file/8316957042/img5367c58367363.jpgدرود فرزندم.
بد نبود. توصیفاتت خوب بودن و به اندازهای بودن که خواننده خودشو توی رولت بذاره و فضای اطرافشو تصور کنه.
سوژهات موضوع جدیدی نداشت، تا این خط آخر رولت رو خوندم. تا آخر خواننده فکر میکنه داره یه رول معمولی از یه اتفاق عادی رو میخونه، اما جمله آخر باعث میشه ذهنش درگیر بشه. این پایان بازه که به نظرم اینجا با زیرکی نوشته شده بود.
به علامت گذاری ها، اینتر، پاراگراف بندی ها و صد البته غلط های تایپیت خیلی دقت کن. مثلا دیالوگ ها رو این طوری بنویس و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن.
نقل قول:ممنوت اقای پاتر مرسی که به مغازه ما اومدین واقا مارو خوش حال کردین برای اطمینان یک بار دیگه میگم ریزر شانس فقط یه وسیله اموزشی وقتی که میخاین دوئل کنین لازمتون میشه اشکالاتتونو ثبت میکنه و بعد از دوئل بهتون میگه البه لازم به ذکره که اسمش هیچ ربطی به کارش نداره و بازم از خریدتون متشکرم
هری لبخندی به فروشنده زد و گفت:«ممنونم از توضیحاتون خیلی به دردم میخوره»
هری از مغازه خارج شد وبه طرف خروجی بازار رفت با هاگرید قرار گذاشته بودن همدیگه رو کنار خروجی بازار ببینن.
- ممنون اقای پاتر؛ مرسی که به مغازه ما اومدین. واقعا مارو خوش حال کردین، برای اطمینان یک بار دیگه میگم ریزر شانس فقط یه وسیله اموزشی وقتی که میخواین دوئل کنین لازمتون میشه اشکالاتتونو ثبت میکنه و بعد از دوئل بهتون میگه. البته لازم به ذکره که اسمش هیچ ربطی به کارش نداره، و بازم از خریدتون متشکرم.
هری لبخندی به فروشنده زد و گفت:
- ممنونم از توضیحاتون خیلی به دردم میخوره.
هری از مغازه خارج شد وبه طرف خروجی بازار رفت با هاگرید قرار گذاشته بودن همدیگه رو کنار خروجی بازار ببینن.
واقعا درسته و البته واوِ میخواین فراموش نشه.
تایید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی