گریف وی اس هافل
سرقت دروازه ها
روز تابستانی بدون ابر و بسیار گرمی بود. دانش آموزان هاگوارتز همگی به کولرهای جادویی و ارواحی که بدنشان مانند دوش آب یخ بود، پناه آورده بودند. زمین کوییدیچ خالی از هر جنبنده ای بود. تنها شش دروازه در دو طرف زمین و در زیر آفتاب سوزان عرق می ریختند. بابالنگ دراز که بلندترین دروازه در سمت راست زمین بود، به پسرهایش که در دوطرفش ایستاده بودند نگاه غمگینی انداخت و به سرنوشتشان لعنت های بدبد فرستاد.
-والا قبلنا دامبلدور حداقل هرماه یه رنگی بهمون می زد، کلاهی به سر من و بچه هام می ذاشت. این هوریس بوقی اصن قدر مارو نمیدونه. نمیگه گرما پوست دروازه هارو خراب میکنه.
پسر سمت چپی کمی دایره اش را به قصد اخم خم کرد.
-پدر، همین کلاه گذاشتنا بود که باعث شد از اون استادیوم پرجمعیت فرانسوی بیارنمون تو این برهوت
من دلم برای ساحره های پاریسی که با هیجان به سمتم میومدن تنگ شده.
برادرش نیز تایید کرده، غری به غرها افزود.
-و دروازه بان های ماهر و خوش تیپ. دفعه پیش دروازه بان هربار که کوافل رو بر می گردوند یه لگد هم به من می زد! پسره ی تسترال...
بابالنگ دراز با افسوس به غر ها و اغراق های پسرانش گوش می داد. او مسِئول
گلش خانواده اش بود. باید آنها را از این وضع فلاکت بار در می آورد. بابالنگ دراز تصمیم گرفت فکرکند، اما بخش تفکر را در دایره ی سرش پیدا نکرد. همین که او شروع به جستجو کرد ناگهان صدای گرومپ گرومپ بلندی از پشت سرشان بلند شد و زمین شروع به لرزیدن کرد. دروازه ها نمی توانند پشت سرشان را نگاه کنند، بنابراین پسرها فقط به خود لرزیدند و خود را به پدرشان که همچنان درحال جستجو بود، نزدیک کردند.
دقیقه ای بعد، وسیله ای تراکتور مانند هر سه آنها را به چمن چسبانید. البته آن چیز وسیله نبود، گراوپی بود که در پی گرفتن یک پروانه می دوید!
-یا مرجین! اپن دیکه چی پود!
دروازه موردنظر که مشتی از چمن های رنگ شده ی ورزشگاه در دهانش فرو رفته بود، نتوانست بهتر از این صحبت کند. اما گراوپ که متوجه مانع کوچکی شده بود، به پشت سرش نگاهی انداخت و با حالت مظلوم و متاسف دروازه هارا پشت و رو کرد.
-من دراز کشیدم! من عمری بود که دراز نکشیده بودم!
-بابا، آزاد نشدیم. هنوزم پایه مون تو زمینه.
گراوپ که دو انگشت اشاره اش را به نشانه ی تقصیر به هم می زد، به اطرافش نگاه کرد و تصمیم گرفت به مخفیگاهش جیم شود.
-هی تو! نرو، مارو اینجا نذار.
-خب، مسلما اون از پاریس نیومده!
-گیجش نکنید پسرا، بلاخره شانس بهمون رو کرده.
بابا لنگ دراز که بلاخره بخش تفکرش را یافته بود، سریعا نقشه ای کشید.
-ببین، ما خیلی ازت خوشمون اومده! میشه با هم دوست باشیم؟
-هاااگِر؟
-هم بازیای خوبی میشیما.
-بیخیال، میشه اول بریم یه جای خنک تر!
-و حموم هم داشته باشه لطفا.
-قصه گویی هم بلدم.
-هااااااگِررر.
به این ترتیب گراوپ سه دروازه را کند و سه تای دیگری را که آن طرف زمین بودند را هم برداشت تا به هاگرید بدهد. برادر خوب همیشه چیزهایش را تقسیم می کند.
صبح روز بعد-رختکن گریف-شونن شوجو!
رختکن گریف شلوغ تر از این بود که با خطاب خونسردانه ی یک سامورایی ساکت شود. فنریر با قیافه خوف و خفن به عنوان یادآور بالای سر ادوارد ایستاده بود تا یادآوری کند که باید با کله پاس بدهد نه دست های قیچی طورش. هاگرید سعی داشت جلوی گوشنگی اش را گرفته و سوجی را نخورد و هرماینی در آن شلوغی که اعضا جوراب از هم می قاپیدند و غر می زدند، کتاب قطوری درمورد تاریخ کوییدیچ در دست داشت. کسی نمی دانست چه ربطی به مسابقه دادن و کوافل دارد! همانطور که رون مانند مرغ پرکنده ای به این طرف و آن طرف می پرید و هردفعه با یک نفر تصادف می کرد صدایی شنیده شد.
-
با شماااام! نعره ی تاتسویا هر کدام از گریفیون را در نقطه ای خشک کرد.
-اوس!
همونطور که میدونید مسابقه با یک ساعت تاخیر برگزار میشه. اونجور که به این سامورایی گفتن، در قسمتی از زمین تغییر ماهیت داده شده. ما تکنیکمون رو عوض می کنیم، ولی همچنان شما باید سعی کنید برنده بشید عزیزان من.
کاتانای کاپیتان نقشه های قبلی را درید و خط های جدیدی بر روی دیوار کشید.
یک ساعت بعد-زمین کوییدیچ-لی جردن صحبت میکنه. مطمئنا همه ما از این تاخیر خسته شدیم... ولی بلاخره با تدبیر مدیر اسلاگهورن، مشکل دروازه های ناپدید شده حل شد!
صدای تشویقی در زمین نپیچید. به جایش صدای خنده پیچید، چون ناگهان یکی از دروازه ها دستی درآورده و به سمت آنها تکان می داد!
بعد از اتفاق بی سابقه ی سرقت دروازه ها، کارآگاه ها به دنبال مجرم گشتند و گراوپ را در کنار کلبه هاگرید، درحالی یافتند که با خوشحالی دروازه ها را در بشکه ی آب و صابون فرو می برد و حباب هایی به اندازه خودش از آن به بیرون فوت می کرد. طبق مشاهدات انجام شده و اظهارات هاگرید که «اون فقط می خواست بازی کنه!» گراوپ بی گناه شناخته شد ولی چون هریک از دروازه ها پس از ذوق گراوپ توسط او به درختان و زمین کوبیده شده بودند، خود او در حالت دو دست اگزکتلی نشان دهنده در اطراف و دهانی باز، خشک شده و نقش دروازه هافل را بازی می کرد. طرف دیگر نیز مدیر هاگوارتز با بهترین تلاشش، به صورت دروازه ی خمار و لرزان گریف انجام وظیفه می کرد.
لیندا با لحنی سوزناک سعی می کرد کاپیتانش را قانع کند.
-اون ممکنه منو بخوره رز!
تازه بوی گند هم میده. من عمرا اونجا دروازه بانی کنم!
-خشک اون شده. نگران نباش اصن. میگیریم زود اسنیچو.
-چشاش هنوز تکون میخوره! اه لعنت به این شانس.
کمی بعد گزارشگر با هیجان شروع به صحبت کرد.
-خب بازیکنا تو پستای خودشون قرار گرفتن. کاپیتان های حریف با هم دست میدن. رز سعی میکنه بهترین ویبره شو بزنه و باید بگم کاتانای اون یکی دختر واقعا چیز تیزیه! کوافل رها میشه!
بازی آغاز میشه! رز کوافل رو از روی کله ادوارد می قاپه. هرماینی جلو میره، اون زیرلب چیزی میگه و تمرکز رز بهم میخوره.
تماشاگران هافل شروع به هو کردن داور کردند.
-هرماینی کوافل رو گرفته، اون به سرعت با پاسکاری پیش میره. حالا گیاه آدمخوار به سمتش میاد، سوجی بین اون دوتا قرار میگیره. گیاه آدمخوار گیج میشه و سری به نشانه ی قوم و خویشی به اون تکون میده! کوافل به دست کاپیتان تاتسویا میفته. اون به سمت دهن گراوپ میره و
گللل! ده امتیاز برای گریفیندور. داور بازی رو متوقف میکنه. آیا اون میخواد var رو چک کنه؟ نه. مثل اینکه گراوپ کوافل رو قورت داده. داور کوافل دیگه ای پرت میکنه.
نیم ساعت بعد-بازی پرهیجانی شده. داور برای هافل پنالتی گرفته. مثل اینکه دروازه گریف موقع حمله مهاجم شروع به خاروندن خودش کرده. بعله، گل میشه. 30-50 به نفع گریفیندور!... داور سوت میزنه... خطا شده. هاگرید با جستجوگر حریف تصادف کرده و اونو داخل جایگاه تماشاچیان پرتاب کرده. هاگرید میگه که از گوشنگی چشاش تار بوده و ندیدتش. داور به دنبال محل سقوط ماتیلدا میره. تماشاچیای گریف ادعا میکنن که اونو ندیدن که کجا افتاده!
دوساعت بعد-قیچی های ادوارد به چشم گیاه آدمخوار برخورد کرده. اون با تیپا از زمین خارج میشه. 80-60 ،گریفیندور جلوئه.
یک روز بعد-داور بازم سوت میزنه! اونا سعی میکنن جلوی مدیر رو که سعی داره از زمین خارج شه بگیرن! در اون طرف همه گریفیون می گردن تا اسنیچ رو برای هاگرید پیدا کنن. هرماینی پیداش کرده. تاتسویا پر اسنیچ رو میگیره تا هاگرید بیاد و بگیرتش. هافلی ها بی وقفه گل میزنن. بعله! بلاخره هاگرید اسنیچ رو گرفته و قورت میده.
گریفیندور با اختلاف کم برنده... .
گزارشکر بر روی میزش افتاده و می خوابد. گریفیون و هافلیون خودشان را کشان کشان به رختکن می رسانند. مسلما بازی بعدی باید با تاکتیک های سریع تری پیش برود!