هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: آواداکداورا در دنیای واقعی!!!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ دوشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۷
#21
چه شگفت انگیزناک به راستی که یه همچین جاییو نیاز داشتم!

خب جاییزه اولین اواداکداورا تقدیم میشه به اون معلم عزیزی که سر جزوه گفتن اونقدری سریع میگه که خودش هم یجاهایی زبونش میگیره ولی تا صدای بچه ها در میاد اه و فیس میکنه که چه دانش اموزای عقب افتاده ای و دفاع از خودش که دوره تدریسش همچین دانش اموزای مضخرفی نداشته(همیشه هم ما بدترین کلاس بودیم... )


دومین اواداکداورا تعلق میگیره به اون همکلاسی مادر سیریوسی که ساعت ده شب زنگ میزنه خونتون ازت جزوه امتحان حیاتی فردا رو میخواد که تو کلا یادت رفته بودش. خو نکبت یا زودتر زنگ بزن یا اصن زنگ نزن دیگه ... والا دهن منو باز میکنن.


سومین اواداکدورا هم با کمال افتخار و سرور تقدیم میکنم به اون دیوونه زنجیره ایی که سر جلسه امتحان میبینه تقلب میکنی یه لبخند میزنه که دلگرمت کنه که نمیگه بعد از جلسه امتحان برای زایل نشدن حق بقیه دانش اموزایی که خوندن میره لوت میده.که البته اون فازش قعطه کلا و انشلروونا در اینده ای نزدیک اوداکداورا شدنش رو خواهیم دید.



با تشکر از همه دست اندر کاران و تا یک حرص خالی کردن دیگه روونا نگهدارتون



پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ شنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۷
#22
بعد از تعریف شدن ماجرا توسط سو دهان بعضی باز ماند بعضی شروع به نذر و نیاز کردند و بعضی جلوی امتیازات گروه ها صف کشیدند تا هرشخصی که به قصد هرکاری به استوانک امتیازات با خون دل و چشم خوردن ریونیان بدست امده نزدیک شد را بدرند اما تنها کسی که با یک لبخند ژکوند گوشه ای ایستاده بود و به همگروهیانش می نگریست و هیچکس توجهی به او نداشت آندریا بود.
اکنون نوبت او بود که خودی نشان دهد و اعتباری به جیب بزند حال او بود که سرنوشت ریونکلاو را در دستان پرتوان خود حمل میکرد او که تا کنون در سایه عاشقان رقابت ایستاده بود تا در موقیت مناسب سد هارا بشکند و برجک دشمن را تخریب کند حال فرصت را غنیمت شمرد و گفت:
-من میدونم باید چیکار کنیم.

اما انگار ذهن ها درگیر تر از ان بودند که لوب گیجگاهی را ادم حساب بیاورند فلذا آندریا تصمیم گرفت کمی بلند تر داد بزند:
-آآآآآهااایییی من میدونم باید چیکار کنییییمممم

پاسخی دریافت نشد. شاید مشکل از زیادی با سایه اخت شدن آندریا نبود شاید مشکل حواس پرتی ریونیان بود آنان که رستگاری را در تلاش و سختی میدانستند و به پارتی ایمان نداشتند. آندریا ناامید نشد او برای رساندن پیام منحصر به فرد خود به مردم ریون از دست از هیچ تلاشی نمیکشید بنابراین پیش لایتینا رفته و التماس خواهش اورا کرد که منبر خود را قرض بدهد. آندریا اصرار کرد ریش کریس را گرو گذاشت حرمت همگروهی بودن را که وسط کشید لایتینا بی هیچ حرفی منبر را به آندریا داد.

آندریا منبر را در وسط باغ وحش نصب کرد و شروع به سخنرانی کرد:
-یک دو سه ... یک دو دو دو دو سه سه سه سه امتحان می کنیم نیم نیم نیم

جماعتی کم و اندک به زیر منبر جمع شدند و تا بقیه دیدند قضیه در خصوص جا و جاگیری است هجوم اوردند تا توانستند بی خودی هل دادند و تصرف جا کردند. آندریا به ادامه سخنرانی پرداخت:
-هم گروهی ها میدونم همتون الان اعصابتون خورده که تکلیف این دوستای به اسارت برده شدمون و امتیازی که قراره کسر بشه چی میشه و انقدر نگرانتون کرده که کلا قضیه تزیین مزیین یادتون رفته...

همهمه ای جمعیت را فرا گرفت:
-راست میگه ها...

-منم یادم رفت قهر بودم با همتون!

-اقا اصن این یارو کیه؟

آندریا که از تایید حرفش توسط جماعت لبخند رضایت زده بود ادامه داد:
-اما نگران نباشید همیشه راهی هست اگه نبود چاهی هست...چی ببخشید یعنی اگه راهی نبود بلدوزری برای خراب کردن بن بست هست.و حال ای دوستان به شما مژده میدهم شامپو سدر پرژک ریزنده تمام موهای شما! اع خب نه یعنی راه حل درست جلوی چشماتونه ... من!

تا قبل از کلمه به کار برده شده چشم ها با امید قابل توجهی به منبر بود اما بعد از ان نگاه گنگ و همهمه نچندان فهمیده ای جمعیت را دوباره فرا گرفت:
-چی ؟

-باید با بلدوزر از روش رد شیم؟

-اصن این یارو کیه؟

-چی میگه؟

-دوبله فارسی لطفا...


آندریا پوکر فیس وارانه به جماعت پوکر فیس زل زد و گفت:
-علما مگه دوستامون پیش پرفسور مک گونگال زنجیر نشدن؟

همه باهم:
-خب؟

-مگه من چندین سال تحت سرپرستی پرفسور مک گونگال نبودم؟

همه باهم دوباره:
-خب؟

یکی از میون جمعیت:
-این یارو کیه؟

آندریا پس نگاهی عاقل اندر سفیهانه به جایی که حدس میزد فرد مذکور ایستاده انداخت و طی مکسی کوتاه گفت:
-دِ خب به جمالتون ... میریم پیش پرفسور مک گونگال یه دوتا چایی میزنیم میشینیم صحبت میکنیم حرف منو که زمین نمیندازه، من حق اب و گل دارم تو هاگوارتز!

همه باهم هورا کشان مشغول شادی شدند بند و بساط را جمع کرده به سمط دفتر مک گونگال بروند که ناگهان فرد مذکور دوباره لب به سخن باز کرد:
-من هنوز نفهمیدم این یارو کیه...

اینبار جمعیت چشمان ریز شده خود را به فرد مذکور دوختند و ناگهان سنگی از غیب به سر فرد مذکور برخورد کرده وی هرکس که فکر کند کار آندریا بوده مدیون شناخته و ذکر کرد تنها برای ارض ارادت به جاذبه خود را از غیب به پایین پرت کرده است.

آندریا و لشکر ریونیون برای پارتی بازی به دفتر مک گونگال شتابیدند.


ویرایش شده توسط آندریا کگورت در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۲۶ ۱۸:۴۸:۲۸
ویرایش شده توسط آندریا کگورت در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۲۶ ۱۹:۰۰:۲۲
ویرایش شده توسط آندریا کگورت در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۲۷ ۱۴:۵۷:۱۲


پاسخ به: مدال مرلين
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۷
#23
بهترين نويسنده : لینی وارنر
واس چی؟:خیلی قشنگ مینویسه.همیشه تو جمع مرگخوارا پستای لینی و لرد رو دنبال میکردم و میکنم ، ولی خب اسم لرد به علت اعظمت بزرگشون جا نشد ، ماهم پیکسی عزیزمون رو جایگزین کردیم.

بهترين ناظر:لایتینا فاست
چرا؟:زیرا واقعا فعال و کوشا بوده و هم من هم بقیه اعضای ریون کاملا مطمعنیم که لایتینا واقعا یه ناظر عالی و مسئولیت پذیره و سزاوار قدردانیه.

فعاليت بالا و با كيفيت:پنه لوپه کلیرواتر.
دلیل خود را با منطق شرح دهید:شرح چی بدم دیگه؟ بری پستاشو چک کنی به حقانیت رای من باور میاری.فعالیت که این بیچاره از عزیزان قبایل گوشی بدستان و اینترنت کم سرعت دارانه که با وجود این مشکلات کذایی و رو اعصاب از ایثار و بندگی برای ریون کم نزاشته ، اصلا ریون چیه؟ هاگو بگو!!! تو کوییدیچ هم فعالیت میکرد! چراغ محفلو روشن نگه میداشت! ... خلاصه اینکه رای خود را به پنه میدهیم.

متچکر از همه عزیزان دست اندر کار و پشت صحنه ، جلو صحنه ، چپ صحنه، راست صحنه...اهاااا حالا بیا وسطططط!


ویرایش شده توسط آندریا کگورت در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۲۹ ۲۱:۲۸:۰۹


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
#24
نقل قول:
در حالی که تو داستان نویسی واقعی توصیف یک نیازه و به فضا سازی خیلی خیلی توجه میشه.

ببین چیزی که میگی درسته ولی طنز نویسی با جدی نویسی فرق داره نه با داستان نویسی من میتونم خیلی کتابای فوق العاده ای رو بهت معرفی کنم که با داشتن سبک طنز واقعا عالین و اینکه میگی طنز نویسی توصیف نمیخواد از نظر من کاملا غلطه اینکه بدونی چی رو به چی توصیف کنی تا خواننده رو به خنده بندازه و با خودش بگه طرف به چه چیزایی فکر کرده یکی از شروط طنز نویسیه. درمورد رول های سایت هم اگه بهشون به چشم یه فیلمنامه نگاه کنی واقعا کار امد میشن ... درصورتی که با توصیف خیلی زیاد بیشتر از اینکه خواننده خوشش بیاد گیج میشه و نمیفهمه چی به چیه و این احساس درش بوجود میاد که تو با اینهمه توصیف فقط میخوای کتاب رو پر کنی و اصل مطلب رو فیصله بدی.

نقل قول:
داستان نویسی واقعی با رول های سایت خیلی فرق داره.

ببین ما یهویی که نمیایم یه داستانیو بنویسیم. همین رول ها رو اگه کنار هم بزاری یه داستان در میاد و صرفا فقط به کسی که داستان مینویسه نویسنده نمیگن.
نقل قول:
شخصیت پردازی های اینجا هم... قصد توهین ندارم ها ، ولی راستشو بخوای زیاد تعریفی نداره و تو داشتن یک تیکه کلام خاص یا یک وسیله ی خاص با دو سه تا ویژگی اخلاقی خلاصه میشه.

به نظر تو شخصیت چطوری ساخته میشه؟ داشتن یسری اخلاق و عادات منحصر به فرد شخصی رو بهش شخصیت اون فرد میگن ... رودولف فقط بخواطر قمه هاش رودولف نشده ادوارد بخواطر قیچی هاش ادوارد نشده هری پاترم بخواطر زخمش هری پاتر نشده. اتفاقا به نظر من داستانایی که اعضای سایت برای شخصیت دادن به شناسشون پشتش ردیف میکنن خیلی متفاوت و وقتی میخونیش متوجه میشی که طرف روش فکر کرده و همینجوری الکی چیزیو ننوشته.
نقل قول:
مخصوصا سبک داستان نویسی سایت خیلی عجیبه ، گره افکنی هاش و باز کردن گره های داستانی... واقعا نمی خوام توهین کنم ، ولی ... به نظرم احمقانه است. برای مثال :
ولدرمورت می خواد مو داشته باشه. ( گره داستان )
پس می ره عمب کاشت مو ( باز کردن گره )
دکتر گند می زنه به سر لرد و جای مو خزه از سرش در میاد ( گره )
با این حال تایپیک هایی مثل ویلای صدفی عالی ان و توشون واقعا یک داستان جریان داره.

اینطور که من فهمیدم تو جدی نویسی رو دوست داری و به نظرت طنز نویس ها نویسنده نیستن...ولی این طرز فکر غلطه ... همین گره ها و گره باز کنی ها تنها یه نوشته احمقانه نیستن که نویسنده فقط برای اینکه یچیزی نوشته باشه اومده اینو مطرح کرده ، اکثر طنز هایی که من تو این سایت خوندم واقعا هدفمند بودن و وقتی به اخرش رسیدم بعضا شوکه شدم و بلعکس یسری متن های بلند و توصیفی خوندم که درواقع همون اواسط داستان تموم شده بود ولی طرف گیر داده بود که ادامه بده، پس بهتره انقدر کلی درموردش نظر ندی.

نقل قول:
در کل اینجا مخصوص طرفدار های هری پاتره ، نه یک سایت برای پیشرفت تو نویسندگی.

راستش فکر کنم یا تو جادوگرانو نمیشناسی یا از دید غلطی داری بهش نگاه میکنی ... این سایت بیشتر تو نخ نویسندگیه تا هری پاتر . نقد هایی که اینجا میشه واقعا بدردت میخورن و نوسنده هایی که اینجا فعالیت میکنن از خیلی نویسنده هایی که حتی کتاب دادن بیرون بهتر مینویسن.





پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
#25
نقل قول:
ولی اگه منظورت سایت جادوگرانه...

نه بابا جادوگران که خیلی خوبه و تا الانشم کلی تجربه بهم داده .منظورم کتاب بود تازه فیلمشم نه...فیلمشو خیلی دوس میدارم .

نقل قول:
لایف‌چنجر بودن یه بخشیش بستگی به خودت داره... که خودت دقیقاً چی می‌خوای از این کتابی که می‌خونی

قبول دارم حرفت رو ولی من وقتی یه کتابی میگیرم دستم همون لحظه به این فکر نمیکنم که امیدوارم این کتاب یه دید دیگه از زندگی رو نشونم بده...به نظر من کتاب خوب کتابیه که به مرور بفهمی چه گنجی توش مخفی شده، ولی خب هری پاتر چیز خاصی رو به من یاد نداد و به شخصیت های منفی مثل مالفوی هم خیلی کم پرداخته بود ، یجوری بود انگار ادما دو دسته ن یا تو جبه خوبن یا جبه بد ولی همه ما یه بخشی از وجودمون خوبه و یه بخشی بد.به نظر من هیچ خوب کاملی یا هیچ بد کاملی وجود نداره ولی توی کتاب اینجوری بود.

نقل قول:
آدرسش میره توی بوکمارکت.

باور کنی یا نکنی همین الانشم هست من بیدار میشم میام اینجا ببینم کی چی گفت کی چی نگفت .

نقل قول:
حالا یه یارویی میاد و بی‌توجه به این همه چیزای قشنگی که سایت جادوگران داره، یه پیام خصوصی با محتوای «سلام. یه ورد واقعی می‌خوام که نیاز به چوبدستی هم نداشته باشه. واقعی‌ها!!!!!!!!» واسه یکی از اعضای آنلاین می‌فرسته و وقتی جواب می‌گیره که اینجا جادوگری وجود نداره و در واقع سایت رول‌زنیه، میره و ناپدید میشه و دیگه برنمی‌گرده و هیچوقت هم این همه جادویی که جادوگران و این عبارت «رول‌زنی» داره رو تجربه نمی‌کنه و تا ابد هم ذهنیتش از سایت جادوگران میشه این: «سایتی که یه بار واردش شدم و فهمیدم توش جادوگری آموزش نمیدن.»


خب ببین ... بیشتر تازه واردایی که اینجوری جذب سایت میشن فقط عنوان جادوگران و درواقع متصل به هری پاتر بودن سایت جذبشون کرده و ممکنه هیچ علاقه ای به نوشتن نداشته باشن...اگه به اکثر اعضا نگاه کنی میبینی که خیلی کتاب خون و عشق نویسندگی هستن و همینه که تو جادوگران نگه شون داشته نه درواقع عنوان جادوگرانیش. من واقعیتش اولین بار که به جادوگران برخوردم گفتم لابد مثل همین دمنتور یا پاترمور هست که یه چهارتا مقاله و دوتا عکس توش گذاشتن و بعدم که دیدن بازدید کننده نداره سایت و بستن، ولی وقتی اومدم و توش و دیدم اینجا یه جاییه برای تقویت نویسندگی و با اینکه قدمته 14، 15ساله داره هنوزم اعضایی هستن که مینویسن عاشق اینجا شدم...به نظر من چیزی که سایت و ضعیف کرده هری پاتره و اگه موضوعش گسترده تر بود خب ... شاید خیلی بیشتر عضو فعال میداشتیم.

نقل قول:
کاملاً معلومه که شخصی که توی کل سایت‌ها و فروم‌ها فقط و فقط دنبال تاپیکای فانِ امثالِ «نفر قبلیتو مسخره کن» می‌گرده، توی سایت جادوگران عضو میشه


... یعنی به نظر تو مسخره کردن بقیه خیلی فان و خنده داره؟! ایا مسخره کردن اعضای بی گناه سایت کار درستیست؟!!!
در ضمن مگه کلا فعالیت تو سایت جنبه فان نداره؟ چرا ارمان هارو زیر سوال میبری یوآن؟!

نقل قول:
یه هفته سیریش تاپیک «کی، کِی، کجا، باکی، چیکار» میشه و بعدش حوصله‌ش سر میره ‌و کلاً ناپدید میشه.


چرا همه این تاپیکو منفور میدونن؟!اصلا چرا نمیبندینش اگه انقد ازش حرصی این؟ من که خیلی دوسش دارم نیاز نیست دوساعت بشینی بنویسی فقط یه کلمه مینویسی سوقش میدی به نفر بعدی...خیلی خوبه

کلا من از بالا پایین چپ راست نقل قول کردم...فازم چیه خودمم نمیدونم




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۰:۵۰ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
#26
واو! کم کم داشتم به این باور میرسیدم که تمام سوال های خلاقانم بی جواب میمونه...(یک عدد خودشیفته فرهانی تشریف دارم ) حالا بگذریم ازین که چقد فحشت دادم ولی خدایی مصاحبه باحالی شد ، برعکس اکثر اعضا که میگفتن جادوگران کل زندگیمه و فلان و بهمان خوشحالم که یکی با من هم عقیدست که هری پاترو زیادی بزرگش کردنو اونجور که میگنم لایف چنجر نیست.(از تمامی دوستداران این اثر هیچ پوزشی به عمل نمی اید زیرا نظر شخصی اینجانب بوده )



پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۷
#27
سلام...ما اومدیم دوباره درخواست بدیم شاید یه فرجی شد...
1- هرگونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخواران/محفل را با زبان خوش شرح دهید!
قسمت نشده هنوز

2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟
یکی میخواد قدرت مند باشه اون یکیم...بعد هشتا فیلمو و هفتا کتاب و سه چهارتا کتاب کمکی و فرزند نفرین شده هنوزم هدف این ریشو رو درک نکردم...

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟
کسب تجربه...

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
زشته!...اینکارا بعیده از یه مرگخوار دارای شخصیت!

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
خودشون میکارن خودشون درو میکنن...محفل کیلو چنده؟ دمبل خودش اه نداره با ناله سودا کنه...
6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

شمشیر گریفیندورو ازشون بگیرین.

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
فعلا که دست مارو نوش جان کرده...در صورت رویدادن موقعیت مشابه اون یکی دستمونم تقدیم پرنسس میکنیم، اصن من دست میخوام چیکار؟!

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
اع...گفتین این نمیاد که...

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
میتونیم ازش برای پرنسس بافتنی ببافیم اگه دوست داشته باشن...هوام کم کم داره سرد میشه شاید نیازشون شه...


آندريا اول از هر حرفى، يكبار ديگه بخاطر تاخيرم ازتون عذر ميخوام.

ببينين من الان رفتم پست هاتون رو چك كردم. هيچ درخواست نقدى نداشتين. مگر اينكه تو پيام شخصى باشه. همينطور فعاليت ايفاييتون هم زياد نبوده. يعنى تعداد پست هايى كه صرفا رول نويسي باشن، كم بود.
الان تاييدتون نمى كنم. چون هنوز جاى كار و پيشرفت دارين.
ازتون ميخوام بريد فعاليت كنين. (فعاليت رول نويسى... نه اون تاپيك هاى متفرقه.) و درخواست نقد بدين... جايي كه من بتونم نقدتون رو بخونم. يعنى تو پيام شخصى نباشه. تو تالار خصوصيتون باشه هم نميتونم بخونم. فعاليتتون هم حتما تو انجمن هاى عمومى ايفاى نقش باشه.. هرجا... انجمنش برام مهم نيست. اون فعاليتى كه مى كنين و اون پيشرفتتون برام مهمه. اينجورى نيست كه فعاليتتون فقط و فقط تو خانه ريدل رو حساب كنم.
وقتى برگشتين(حداقل يك هفته ديگه.) لازم نيست دوباره فرم پر كنين. يه پست فقط اينجا بزنين كافيه.

موفق باشين.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۲۵ ۱۶:۰۲:۱۶


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۷
#28
لرد همچنان درحال رفتن بود به کجا؟ خودش هم نمی دانست مهم رفتن بود. هربار که به پشت بام میرسید دوباره مسیرش را به سمت طبقه اول کج می کرد و این چرخه بی پایان رفتن لرد همینطور ادامه داشت تا اینکه در دور پنجم چرخه رفتن در طبقه سوم مچ دخترکی را با موهای کوتاه قهوه ای درحالی که گوشش را به در چسبانده بود بود گرفت و گفت:
-اینجا چه کار میکنی؟

آندریا که زبانش از ابهت لرد گرفته بود با تته پته گفت:
-م...م...ممن داشتم...فقط...خب میرفتم.

لرد اشک در چشمانش جمع شد، اورا به یاد خود می انداخت...او هم درحال رفتن بود! ولی این احساساتی شدن ها در شان لرد نبود بنابراین با خشم گفت:
-تو مرگخوار نیستی!!!باید تورا همینجا به دار بیاویزیم!!!

ولی انگار نجینی خواب های زیادی برای اندریا دیده بود و تنها با گفتن «فس» اعلام گشنگی کرد و لبخند شومی به لب آویخت.



پاسخ به: اشعار جادویی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۷
#29
In the name of the most high

نام شعر:آقا فیلینچه
شاعر:هنرمند گم نام (باشد که به اصل خویش برسد)
بازسازی:آندریا پاسفیکا کگورت

شبا که ما میخوابیم

سرایدار فیلینچ بیداره

هری خواب لرد میبینه

اون دنبال کمینگاهه

اقا فیلینچه سریعه

مچ شاگردارو زود میگیره

جرج و فرد هم اونو دوست دارن

براش شکلات میزارن


با تشکر از لودوی عزیز و بقیه دست اندر کاران.



پاسخ به: سفر با زمان برگردان
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۷
#30
بسم تعالی

-آندریا کگورت هستم سه ماه از اخرین باری که از اون زمان برگردان کذایی استفاده کردم میگذره و خب...یدقه وایسا ببینم این چرت و پرتا چیه من دارم بلقور میکنم؟! اصن اینجا کجاست؟! چرا من باید هردفعه که میخوابم یه جا دیگه بیدار شم؟

-ارام باش فرزندم، اینجا در پیشگاه عدل ما از گناه بیزاریم اما به گناهکاران عشق میورزیم و از خطاهایشان چشم پوشی می کنیم. باشد که به نیروی عشق روی بیاورند!

سرمو به سمت فرد خوش بین و رو اعصاب برگردوندم و اگه گفتین چی دیدم بهتون یه شکلات صد تومنی میدم، افرین کاملا اشتباهه البوسو دیدم با بیشترین لحن عصبی که میتونستم گفت:
-چی می گی پیری؟! عشق و عدل و چشم پوشی کیلو چنده ... اصن کدوم شیر پاک خورده ای گفته من فرزند توعم؟!!!

-اع!!! بی احترامی به استاد؟! ولم کنین میخوام برم اکسپلیورموسش کنمممم!!!

با بی تفاوتی به هری که الکی مثلا تقلی می کرد از دست های نامرئی خودش رو ازاد کنه نگاه کردم، پس راست میگن کسایی که یبار ارباب رو دیدن کلا فاز و نولشون قاطی میشه. البوس با لحن اروم و طبق معمول کشدار گفت:
-هری پسرم اروم باش انقدر به خودت فشار نیار باز زخمت درد میگیره یه دردسر دیگه درست می کنی...آندریا دخترم راحت باش و اعتراف کن.

-چیرو اعتراف کنم؟

-سعی نکن مخفیش کنی، ما از همه چیز با خبریم و خواهان صلاح تو هستیم...بگو و این بار سنگین رو از روی دوش خودت بردار.

-لا اله الله...خو به چی اعتراف کنم من؟ بار چی؟ کشک چی؟

هری با افکت مامورای گشت ارشادی گفت:
-وقتی استاد بهت میگه اعتراف کن یعنی اعتراف کن ... خودتو به اون راه نزن از ما که نمیتونی فرار کنی!

چشممو یبار چرخوندم و گفتم:
-اسیری شدیم این وقت روز...برادر من شما بگین به من چی میخواین بعد فیوز بپرونین بیاین پاچه بگیرین...

-فرزندم از تو میخواهیم با توسل به عشق و راستگویی با ما ز اسرار دلت سخن بگویی...ایا تو سه ماه پیش زمان برگردان را از دفتر ما کش رفته ای؟

لبمو گاز گرفتمو تو دلم به خودم فحش دادم ... میدونستم بالاخره گندش در میاد، سعی کردم با یه لبخند سر و تهشو هم بیارم:
-خب...میدونید...ههه...اون فقط یه شوخی بود بعدشم میخواستم بیام بهتون پسش بدم...هههه

-فرزندم از تو خواستیم که راستگو باشی...با تو کاری نداریم فقط میخواهیم شرح اینکه با زمان برگردان ما چه کردی را باز زبان خوش بشنویم.

عرق سرد روی پیشونیم نشست اگه واقعا بفهمه باهاش چه کار بی عشق و محفل بدوری کردم سر به تنم نمیزاره...اولین بهانه ای که به فکرم اومد رو گفتم:
-میخواستم با استفاده ازش به بچگیم برگردم. اونموقع که مادر و پدرم توی جنگل ولم کردن...میخواستم ببینم اونا کی بودن.

و سرم رو پایین انداختم، خودمم از این فکری که کردم تعجب کرده بودم. دامبل با لبخند محوی که روی صورتش نقش بسته بود با لحن عاقل اندر سفیهانه ای گفت:
-ولی مقصود والاتری داشتی...میشه از چشمات خوند.

خندم گرفت. پس انقدر که میگنم زرنگ و فوق العاده نیست. با لحن بغض زده ساختگی ای گفتم:
-میخواستم منصرفشون کنم، میخواستم کاری کنم که نگهم دارن. دلم براشون تنگ شده بود...دیگه نمیتونستم پسوند اجباری یتیمی رو قبول کنم.

لبخند البوس عریض تر شد و گفت:
-پس چرا کاری نکردی؟

وای! برای اینجاش برنامه نریخته بودم. مکسم داشت طولانی شک برانگیز می شد، یدفعه مطالبی که درمورد زمان برگردان خونده بودمو یادم اومد نقل قول:
اگر با زمان برگردان سفر میکنید به یاد داشته باشید که اگر در گذشته تغییری ایجاد کنید گریبان گیر اینده هم میشود


-اگه پدر و مادر واقعیم منو بزرگ میکردن ... دیگه پرفسور مک گوناگالی نبود که ازم نگهداری کنه و نگرانم شه و ...
به اینجا که رسیدم واقعا اشکم در اومد...زدم رو دست نیل پاتریک هریس با این بازیم.

البوس از پشت عینک نیم دایره ایش نگاهم کرد و لبخند زد و گفت:
-درسته...درسته، تو کار درستی انجام دادی. کافیه نمیخوام بیشتر از این مزاحمت شم میتونی برگردی به تالارت.

از خوشحالی داشتم بال در میاوردم لبخند زدم و به سمط در حجوم بردم تا اینکه صدای پر طنینش لرزه ای به وجودم انداخت:
-امیدوارم اربابت هم ازش به خوبی استفاده کنه.

برای یه لحظه سر جام خشکم زد، مخم هنگ کرده بود...اون میدونست! از اول از همه چی خبر داشت...میدونست که زمان برگردان رو برای ارباب بردم. دیگه یه لحظه هم جایز نبود اونجا باشم در رو باز کردم و به سرعت نور خودم رو به جنگل ممنوعه رسوندم و راه خونه ریدل رو در پیش گرفتم...باید به ارباب میگفتم که اون فهمیده...


ویرایش شده توسط آندریا کگورت در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۸ ۱۶:۰۴:۰۰
ویرایش شده توسط آندریا کگورت در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۸ ۱۶:۱۱:۱۸






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.