هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ یکشنبه ۸ مهر ۱۳۹۷
#21
یوآن، علاف و بیکار گوشه‌ی خیابون وایساده و محو تماشای ماشین‌ها و جاروها و عابرین پیاده بود.
این وسط، یه بوزینه همونطور که به یوآن نگاه می‌کرد، داشت از کنارش رد میشد.
یوآن هم بهش خیره شد. بوزینه هم خیره شد. یوآن خیره‌تر شد. بوزینه خیره‌ترتر شد. یوآن که حسابی مشکوک شده بود، گفت:
- هی! چته اونجوری بهم زل زدی؟
- دقیقاً چجوری؟
- وایسا ببینم بوزینه! به کی گفتی سیَه‌چُرده؟!

بوزینه که حسابی استرس گرفته بود، به نفس‌نفس‌زدن افتاد. یوآن پنجه‌بوکسش رو در آورد، روی پنجه‌هاش محکم کرد و با بوزینه فیس‌توفیس شد.
- اصلاً می‌دونی چیه؟ ما راسوها با بدبو بودنمون مشکلی نداریم! ولی هرکی بهمون بگه «کاکاسیا»، قوزکِ پاشو می‌کنیم تو حلقش!
- ولی من که چیزی بهت نگفتم... من... من نمی‌خوام دعوا کنم.
- چاره‌ای نیس. دعوا داریم!

باشگاه دوئل

بعد از اینکه داورها توی دفترهاشون جلوی اسم یوآن، پیشاپیش امتیاز 26 رو یادداشت کردن، زنگ شروع دوئل به صدا در اومد.
یوآن فوراً مُشتش رو بالا گرفت و به سمت بوزینه حمله‌ور شد و همین‌که بهش رسید، بوزینه ترسید و شلوارِ خودش رو پایین کشید.

یوآن:
بوزینه:

یوآن مُشتش رو پایین آورد و به عقب برگشت و پرسید:
- داری چیکار می‌کنی؟

بوزینه همونطور که با ترس و لرز وایساده و دست‌هاشو خیلی شُل مُشت کرده بود، جواب داد:
- دعوا می‌کنم.
- نه بابا. تو شلوارتو پایین کشیدی. اینجوری که نمیشه. شلوارتو بکش بالا و بجنگ! باشه؟!

بوزینه هم شلوارش رو بالا کشید و آماده‌ی جنگیدن شد. یوآن دوباره مُشتش رو بالا گرفت و همین‌که حمله‌ور شد، بوزینه چرخید و باسنش رو جلو گرفت.
یوآن چندبار سعی کرد خودش رو قانع کنه که به باسن بوزینه ضربه بزنه... امّا از هرلحاظ که حساب می‌کرد، این حرکت خیلی ناجور بود.
- اوکی بوزینه... الآن دیگه چه مرگته؟ چرا اینجوری وایسادی؟!
- دارم دعوا می‌کنم خب.
- چی چیو دعوا می‌کنم؟! کدوم تسترالی وسط دعوا باسنشو جلوی حریفش می‌گیره؟! این مسخره‌بازیا دیگه چیه؟! اینجا رینگ دوئل خونه‌ی ریدله و یکی از ممنوعیاتش، حمله به باسن حریفه! هرکی مرتکب همچین خطایی بشه، درجا 30-0 می‌بازه! فک نکن خیلی زرنگی! من قبلاً روباه بودما! پس صاف و روبه‌جلو وایسا و درست و حسابی بجنگ!

بوزینه آب دهنش رو قورت داد و صاف وایساد و از پُشتش، یه ماهیتابه در آورد. یوآن هیجان‌زده گفت:
- آفرین! حالا دعوام کن! منو با این ماهیتابه بزن!
- نه. نمی‌خوام بزنمت.
- پس چی؟
- می‌خوام با این ماهیتابه برات غذا درست کنم، بخوری، زورت زیاد شه، بزنی له و لورده‌م کنی.

یوآن:
- نـــــــه! لعنتی! دعوای یک‌طرفه دیگه چه مسخره‌بازی‌ایه؟! به جای این کارا این ماهیتابه رو بکوب تو صورتم! یالا!
- نه!

یوآن هیچی نگفت. فقط به بوزینه زل زد. واقعاً پشیمون شده بود از اینکه وقتش رو صرف همچین حیوون تنه‌لشی کرده بود.
آهی کشید و رو به داورای دوئل گفت:
- اوکی. بیخیال دعوا و دوئل. دیگه حال و حوصله‌ی این یارو رو ندارم. من انصراف میدم. 30-0 به نفع این بوزینه. من که رفتم. خدافس!

یوآن رینگ دوئل رو ترک و درِ باشگاه رو محکم پُشت سرش بست.
بوزینه همین‌که از رفتن یوآن مطمئن شد، چرخید سمت داورای دوئل.
- اینم از یه «راه حل» برای جلوگیری از دعوا.


How do i smell?


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷
#22
اشلی، من همیشه ۲۶ می‌گیرم. ینی همیشه ۴ تا نمره از دس میدم و به ۳۰ نمی‌رسم.
این ۴ نمره یه طرف، این ۲۶ ـی که می‌گیرم یه طرف.
نمره‌ی ۲۷ رو به رولای در حد استاندارد میدن. من معمولاً ۲۶ می‌گیرم. پس میشه گفت که من حتی استاندارد هم نیستم. ینی من مث خودت، کاملاً متوسطم و در نتیجه، اعلام دوئل می‌کنم باهات.
دو هفته.



پ.ن: +


ویرایش شده توسط یوآن بمپتون در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۴ ۱۷:۴۵:۲۳

How do i smell?


پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۷
#23


اشلی، سلام. به نقدستونِ محفل ققنوس خوش اومدی!

اشلی، یه چیزی رو همین اول بهت بگم. خیلیم ربطی به محتوای رولت نداره. همینجوری کلّی میگم. در واقع این نکته رو باید به همه‌ی تازه‌واردای سایت جادوگران گفت.
و اون نکته اینه که سلیقه‌ی عمومیِ اعضای هرکدوم از سایت‌ها، سلیقه‌ی بیننده‌های برنامه‌های تلویزیونی، سلیقه‌ی مردمِ هر کشوری با بقیه فرق می‌کنه.

بیا در مورد هرکدوم یه مثال بزنیم...

مثلاً تو برو یه رمان عاشقونه بنویس، شخصیت اصلیش هم یه دختر دورگه‌ی ایرانی/کُره‌ایه، دوس‌پسرشم اهل چینه. ینی رمانت کافیه همینا رو داشته باشه! حالا برو توی سایتا و انجمنایی که ملّت رمان‌هاشونو به اشتراک می‌ذارن و توئم رمانت رو به اشتراک بذار... شک نکن کولاک می‌کنی با این رمانت! با این شخصیت اصلی که یه دختر ایرانی/کُره‌ایه! صدها تعریف و کامنت مثبت و هزاران لایک گیرت میاد! شک نکن!

حالا تو برو همین رمان موفق و پُرمخاطب رو توی سایت جادوگران بفرست... کسی نمی‌خونه.
چرا؟
چون سلیقه‌ی عمومیِ اعضای جادوگران، ۱۸۰ درجه فرق داره با سلیقه‌ی عمومیِ اعضای سایتای رمان عاشقونه! اعضای جادوگران چیز دیگه‌ای دوس دارن، از چیز دیگه‌ای لذت می‌برن، فازشون فرق می‌کنه!

در مورد برنامه‌های تلویزیونی هم همینطوره. برنامه‌ی خندوانه رو مثال می‌زنم، چون تقریباً همه دیدن.
همه می‌دونن که جناب‌خان، تنها چیز خنده‌داریه که توی این برنامه می‌بینیم. من خودم خیلی وقتا سعی کرده‌م ازش تقلید کنم و سوژهاشو بیارم توی رولای مختلف.
ولی باور کن، اونقد که سوژه‌هاش و حرفاش و شوخیاش توی تلویزیون و در قالب صوتی و تصویری خنده‌داره، توی سایت و در قالب متن، همونقد بی‌مزه از آب در میاد! باور کن همینطوره! ینی خودمم تعجب کردم از اینکه چجوری همچین چیز بامزه‌ای اگه دچار تغییر قالب بشه، چقد می‌تونه لوس و بی‌مزه بشه...
حتی برعکسش هم صدق می‌کنه. همین رولای جادوگران رو اگه به حالت صوتی و تصویری در بیاری، ممکنه خیلیاشون کیفیت‌شونو از دس بدن. حتی بعضیاشون هم ممکنه نامفهوم بشن!

در مورد فرهنگ شهرها و کشورهای مختلف هم بازم داستان همینه. مثلاً اگه یه جوک سانسورشده و غیرمستقیم در مورد مشروبات الکلی برا یه شخص ایرانی تعریف کنی، ممکنه براش جالب باشه. همین اصطلاح "نوشابه‌ی زرد" ممکنه براش جالب باشه. ولی همین جوک رو اگه برا یه شخص آمریکایی تعریف کنی، میگه: خب؟

چیزی که برامون جالبه، ممکنه براشون بی‌مزه باشه. محدودیتی که داریم، باعث میشه سوژه‌ی مشروبات الکلی متفاوت و جالب به نظر بیاد... ولی اونجا، نه.

اینا رو گفتم تا تو یا هرکسی که این نقد رو می‌خونه، بدونه که خیلی سوژه‌ها حتی اگه فوق‌العاده جذاب هم باشن... اگه تغییر حالت بدن، اگه تغییر قالب بدن، اگه تغییر مکان بدن، ممکنه جذابیت‌شون حتی به صفر هم برسه!

خب، حالا که این نکته رو گفتم، بریم سراغ نقد رولت. (عجب مقدمه‌ی طولانی‌ای شد! )

نقل قول:
ﺩﺭﺑﻰ ،ﺩﺍﻏﺎﻥ ﺟﻠﻮﻳﻢ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ.


این اولین جمله‌ی رولته. همین اول یه غلط نگارشی به چشم میاد. اون ویرگول دقیقاً چیه اون وسط؟ ویرگول کارش ایجاد مکث و فاصله بین دو کلمه یا دو جمله‌س.
دو کلمه‌ی «دربی» و «داغان» باید با همدیگه نوشته و خونده بشن. ینی یه دربی که داغان هستش.
اصلاً معنی نداره که دربی رو بگیم... بعد مکث کنیم... بعد داغان رو بگیم.

کلاً پُستت غلط نگارشی زیاد داره. مثلاً اینو ببین:
نقل قول:
ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ.

«دستم را به سمت در بردم» و «در خود به خود باز شد» دوتا جمله‌ی جدا هستن که تو اونا رو چسبیده نوشتی. این اشتباهه. باید از همدیگه جدا بشن. یا با استفاده از نقطه، یا با استفاده از «و».

در کل غلط نگارشی زیاد داری متأسفانه. مثلاً وسط فعل «می‌کردم» نقطه گذاشتی. ینی چی خب؟ نقطه وسط فعل واسه چی؟
یا مثلاً یکی دیگه از اشتباهاتت اینه که بعضاً بین علامت و کلمات فاصله می‌ذاری. درستش اینه که کلمه رو بنویسی، بعدش یه علامت نگارشی بذاری، بعدش فاصله بذاری و کلمه‌ی بعدی رو بنویسی. یه نگاهی به همین پُستم بندازی، کاملاً متوجه میشی که علامت‌گذاری صحیح چجوریه.

نقل قول:
ﺩﺭﺑﻰ ،ﺩﺍﻏﺎﻥ ﺟﻠﻮﻳﻢ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ. ﺧﺎﻧﻪ ﻯ 12 ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﮔﺮﻳﻤﻮﻟﺪ.
ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻩ ﻗﻘﻨﻮﺱ.
ﻗﻘﻨﻮﺱ ﻫﺎﻳﻰ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺷﮏ ﺯﺧﻢ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻣﻰ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﻗﻘﻨﻮﺱ، ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻋﺠﻴﺒﻰ ﺑﻮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺣﺎﻝ ﺯﻳﺒﺎ ﺑﻮﺩ.
ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺣﺎﻻ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺑﻮﺩ؛ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﻣﻰ ﺯﺩﻡ.
ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ.


اون قسمتی که پُررنگ کردم رو می‌بینی؟ اون بخش اضافه‌ی این قسمت بود.
می‌دونی، توصیف خوبی بود. ولی جاش اینجا نبود. توی این موقعیت که یه در جلوت ظاهر شده، خواننده‌ی پُست انتظار داره که فوراً در رو باز کنی و بری تو! حال و حوصله نداره که اون وسط وایسی و فک کنی که ققنوس عجب چیز خفنیه.
بعد جالب اینجاس که خودتم گفتی «افکار حالا اضافه بود» ... ینی خودتم می‌دونستی که اون افکار اضافه بودن و بهتر بود اونا رو نمی‌نوشتی.

نقل قول:
ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩﻡ. ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺭﺍﻩ ﺭﻭ ﺭﺍ ﺗﻰ ﮐﺮﺩﻡ.

من بار اولی که این جمله رو خوندم، فک کردم راهرو رو با چوب‌دستیت تی زدی!
دیگه خودت ببین غلط املایی چه بلایی می‌تونه سر متن بیاره!
به هر حال اگه بخوام جمله‌ت رو اصلاح کنم، درستش میشه این: «چوب‌دستی‌ام را در آوردم و به سرعت، راهرو را طی کردم.»

حالا اینجا رو داشته باش:
نقل قول:
- ﺑﺮﺍﻯ ﭼﻰ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻯ ﮐﻤﮏ ﺑﻴﺎﺭﻯ ؟ ﮔﻠﺪﻭﻥ؟

- ﭼﻰ ﻣﮕﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺣﻤﻠﻪ ﻧﺸﺪﻩ؟

- ﻧﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺯﺩﻩ ﺑﻪ ﺳﺮﺗﺎ! ﺩﺍﺭﻳﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺗﮑﻮﻧﻰ ﻣﻰ ﮐﻨﻴﻢ.


نقل قول:
- ﻃﻠﺴﻤﻰ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﻬﺖ ﺯﺩﻥ ﺍﻳﻦ ﻃﻮﺭﻯ ﺷﺪﻯ؟

- ﻧﻪ ﻧﻪ .

- ﭘﺲ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﺮﻭ ﺑﺎﻻ!

- ﺑﺎﺷﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﻓﺘﻢ!


بهتره که بین چند دیالوگ فاصله نذاری. دوتا اینتر نزن! یه اینتر بزن. فقط یه اینتر بزن! اینجوری تمیزتر و جمع و جورتر میشه. ینی این‌شکلی:
نقل قول:
- ﻃﻠﺴﻤﻰ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﻬﺖ ﺯﺩﻥ ﺍﻳﻦ ﻃﻮﺭﻯ ﺷﺪﻯ؟
- ﻧﻪ ﻧﻪ .
- ﭘﺲ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﺮﻭ ﺑﺎﻻ!
- ﺑﺎﺷﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﻓﺘﻢ!


حالا این گفتگوی بین اشلی و خانم گرنجر رو ببین:
نقل قول:
- ﺷﻤﺎ ﻣﺮﮒ ﮐﻴﻮ ﺩﻳﺪﻥ؟
- ﺧﺐ ﺗﻮﻯ ﻧﺒﺮﺩ ﻫﺎﮔﻮﺍﺭﺗﺰ ﺧﻴﻠﻰ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻣﻮﻥ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺭﻓﺘﻦ.
ﺣﺎﻻ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺗﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ.
- ﭼﺮﺍ ﺗﺴﺘﺮﺍﻝ ﺭﻭ ﺧﺎﮎ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻴﺪ؟
- ﺧﺐ ﺑﺎﻳﺪ ﻳﻪ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﮔﻞ ﻫﺎ ﺧﺎﮎ ﮐﻨﺘﺶ.
- ﺑﺎﺷﻪ.


دیالوگ اول غلط املایی داره... «شما مرگ کیو دیدن؟» ... باید بگی «شما مرگ کیو دیدین؟» ، پس حتماً به تناسب فاعل و فعل دقت کن.

بعد، توی دیالوگ دوم، واسه چی اینتر زدی و رفتی خط بعدی؟ توی دیالوگا همچین کاری نمی‌کنیم.
نکته‌ی دیگه هم اینه که به نظر میاد خانم گرنجر می‌خواد درباره‌ی نبرد هاگوارتز توضیح بده، ولی با گفتن جمله‌ی «حالا پنجره‌تو پاک کن» یهو بی‌حوصله میشه و انگار حوصله‌ی حرف زدن نداره.
دیالوگِ آخرِ این گفتگو هم که اشلی میگه، «باشه» هستش که اصلاً جواب مناسبی برا دیالوگ قبلی نیس. یه جورایی انگار خودِ اشلی هم یهویی دیگه حال و حوصله‌ی بحث با خانم گرنجر رو نداره.

وقتی رولت رو می‌نویسی، با صدای بلند، توصیفات ‌و دیالوگا رو بخون. اینجوری راحت متوجه میشی که لحن و آهنگ جملاتت ایراد داره و چقد غلط املایی/تایپی داری.

راستش چیز دیگه‌ای ندارم که در مورد رولت بگم. خیلی از مشکلاتت با «بیشتر نوشتن» حل میشن، با خوندن رولای اعضای سایت حل میشن. توصیه می‌کنم که نقدای بقیه رو هم بخونی. خیلی از مشکلاتی رو که تو داری، بقیه هم دارن. بنابراین هرچی نقد گیرت میاد، بخون. اینجوری زودتر پیشرفت می‌کنی.
موفق باشی!


How do i smell?


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲:۴۲ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
#24
نقل قول:

آندریا کگورت نوشته:
برعکس اکثر اعضا که میگفتن جادوگران کل زندگیمه و فلان و بهمان خوشحالم که یکی با من هم عقیدست که هری پاترو زیادی بزرگش کردنو اونجور که میگنم لایف چنجر نیست.


خودِ دنیای هری پاتر خیلی روم اثر نذاشت. ینی باعث نشد از یک یا چند لحاظ تغییر کنم. به قول خودت لایف‌چنجر نبود برام. صرفاً لذت‌بخش بود.
اگه منظورت کتاب و فیلمای هری پاتره، حرفی ندارم.

ولی اگه منظورت سایت جادوگرانه...
بستگی داره چه زمانی عضو سایت شده باشی، از لحاظ اخلاقی و روحی و روانی و اجتماعی توی چه حالتی باشی و عضو سایت شده باشی، چه اعضایی فعال باشن و کلاً سایت توی چه اوضاعی باشه تا بشه جادوگران رو «لایف‌چنجر» دونست یا ندونست.
بعضیا میان و اینجا رو جایی برای تفریحِ خودشون و اعضای آینده می‌کنن. تفریحات به مرور زمان گسترده‌تر میشن. همه‌چی فان‌تر میشه. سایت جادوگران برات پُررنگ میشه. آدرسش میره توی بوکمارکت. پُستا. دوستیا. دشمنیا. موفقیتا. ضایع شدنا. خاطره‌ها. متوجه میشی این سایت یه سایت معمولی نیس. کاراکترت، جزئی از شخصیت واقعیت میشه. حداقل تو درونت. یا اصلاً ممکنه طرز دید و طرز فکرت نسبت به بعضی چیزا عوض بشه. این حداقلشه. چیز کمی نیس. واقعاً چیز کمی نیس. این سایت خیلی جون‌دارتر، باارزش‌تر، مهم‌تر و مفیدتر از خیلی از کانالای فیک با محتوای فیکِ ۱۰۰ هزار عضویِ تلگرامه.

حالا یه یارویی میاد و بی‌توجه به این همه چیزای قشنگی که سایت جادوگران داره، یه پیام خصوصی با محتوای «سلام. یه ورد واقعی می‌خوام که نیاز به چوبدستی هم نداشته باشه. واقعی‌ها!!!!!!!!» واسه یکی از اعضای آنلاین می‌فرسته و وقتی جواب می‌گیره که اینجا جادوگری وجود نداره و در واقع سایت رول‌زنیه، میره و ناپدید میشه و دیگه برنمی‌گرده و هیچوقت هم این همه جادویی که جادوگران و این عبارت «رول‌زنی» داره رو تجربه نمی‌کنه و تا ابد هم ذهنیتش از سایت جادوگران میشه این: «سایتی که یه بار واردش شدم و فهمیدم توش جادوگری آموزش نمیدن.»

لایف‌چنجر بودن یه بخشیش بستگی به خودت داره... که خودت دقیقاً چی می‌خوای از این کتابی که می‌خونی، از این فیلمی که می‌بینی، از این سایتی که توش هستی.
کاملاً معلومه که شخصی که توی کل سایت‌ها و فروم‌ها فقط و فقط دنبال تاپیکای فانِ امثالِ «نفر قبلیتو مسخره کن» می‌گرده، توی سایت جادوگران عضو میشه و یه هفته سیریش تاپیک «کی، کِی، کجا، باکی، چیکار» میشه و بعدش حوصله‌ش سر میره ‌و کلاً ناپدید میشه.
برای همین، برای همچین عضو اسپمری، جادوگران نمی‌تونه لایف‌چنجر باشه.



پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۳:۳۲ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۷
#25
جدیداً متوجه یه چیزی توی امتیازدهی پُستای دوئل شدم. حالا به‌جز مواقعی که طرف محتوای پُستش خیلی به سوژه ربط نداره و توی پُست نتیجه اعلام میشه ‌که به‌دلیل بی‌ربط بودنِ پُستش، امتیازش مثلاً نصف شده.
توی این حالت، ما می‌دونیم که چرا طرف امتیازش شده ۱۴. چون پُستش بی‌ربط بوده.

ولی اونی که نمره‌ی ۲۷ و ۲۸ می‌گیره چی؟ از کجا بدونه واسه چی ۲-۳ نمره ازش کم شده؟ اشکالش توی چی بوده؟ روند و منطق سوژه‌ی رول اشکال داشته؟ غلط املایی و نگارشی داشته؟ رول به‌اندازه‌ی کافی جذاب نبوده؟ مشکل از کجاس؟

به‌نظرم بهتره که به همراه امتیازدهی، اینو هم اعلام کنین که فلان موارد باعث شده که طرف امتیازش انقد بشه.
مثلاً:

یوآن بمپتون: ۲۶
ظاهر زشت پُست، ۱ نمره. خلاقیت ناکافی، ۲ نمره. کش‌دار بودنِ بیش‌ازحدِ پُست، ۱ نمره.

یه همچین چیزی دیگه. کلاً دلایل کسر امتیاز رو بگین. اینجوری طرف بهتر متوجه میشه که کجای رولاش اشکال داره.

راستی یادم رفت بگم، سلام.


How do i smell?


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲:۵۶ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۷
#26
- بادبان‌ها رو بکشیـــــــن!

بادبان‌ها رو کشیدن. ولی خیلیم فایده‌ای نداشت.
دریا و طوفان و رعد و برق، همه‌شون وحشی شده و کشتی نوح رو زیر باد کتک گرفته بودن.
گنجایش کشتی نوح، هزار کیلومتر بود.

- لعنتیا! دارم خفه میشم!
- هوی خره! هُل نده!
- این خرطومِ کیه رفته تو چِشَم؟!
- حیوونا! لطفاً کمی پراکنده‌تر بشـ...

و شخصِ آخر به همراه جمله‌ش بین تعداد بی‌شمارِ سرنشینای کشتی گم شد.
همین هزار کیلومتر هم جای سوزن انداختن نبود. چون حضرت نوح در عرض چند روز، سانتی‌متر به سانتی‌مترِ قاره‌های آسیا و اروپا و آفریقا و آمریکای جنوبی و آمریکای شمالی و استرالیا و قطب جنوب و قطب شمال رو گشته و هرچی حیوون به چشمش خورده بود، گرفته و از همونجا پرت کرده بود توی کشتی.
برای همین، کشتی حسابی سنگین شده بود و توان حرکت نداشت.

ولی نوح می‌خواست نسل همه‌ی موجودات رو نجات بده. پس به فکر فرو رفت... اونقدر فکر کرد تا بالاخره به نتیجه رسید. پس رو به حضار کرد:
- آهای ملّت! باید به اطلاع‌تون برسونم که جهتِ سبک شدنِ کشتی، ناچاراً یکی از شماها باید خودشو قربانی کنه.

نوح از بین همهمه‌ی ملّت مضطرب و نگران، سؤالات "کی؟" و "چجوری؟" رو شنید.
- قبل از هر چیزی، اجازه بدین ازتون بپرسم... آیا کسی داوطلب هس؟

ملّت:

- خب، حدسش رو می‌زدم... پس قرعه‌کشی می‌کنیم.

و با تکون دادن عصاش، یه کارتُن خیلی بزرگ ظاهر شد که توش میلیاردها تیکه‌کاغذِ مچاله‌شده وجود داشت. نوح توضیح داد:
- روی هرکدوم از این کاغذا، اسم یکی‌تون نوشته شده. هرکی اسمش در اومد، این شهادتِ جسورانه گواراش باشه. گوشت بشه به تن و روحش!

کارتُن رو چندبار هم زد و بعد، در برابر نگاه‌های وحشت‌زده‌ی حضار، یه تیکه‌کاغذ رو بالا گرفت.
- خرِ شماره‌ی دو.

دوتا خر:

این دوتا خر که اوضاع رو خیط می‌دیدن، با همدیگه دست‌به‌یقه شدن.
- این خرِ شماره‌ی دوئه! من یکم!
- نه! تو دوئی! من یکم!
- حرفشو باور نکنین! من یکم! این دوئه!
- نخیرم! من یکم! من یکـــــم! من یکــــــــــم!

همونطور که این دوتا خر در حال مذاکره برای تعیین شماره‌ی یک یا دو بودنشون بودن، ناگهان نوح احساس کرد یه چیزی داره نزدیک گوشش وزوز می‌کنه. نگاهی به سمت راست انداخت و متوجه یه مگس آبی‌رنگ شد. مگس روی دماغ نوح نشست و باهاش چشم‌توچشم شد.
- ویز! هی نوح! نیازی نیس که این دوتا خر رو به جون همدیگه بندازی. اون دختره رو می‌بینی که دُم راسویی داره؟ اونو بنداز بیرون!
- واسه چی؟
- چون بلیط نداره!
-

نوح بساط قرعه‌کشی رو جمع کرد و فوراً خودش رو رسوند به همون دختره‌ی دُم راسویی و یقه‌شو گرفت.
- فک کردی کشتی خالته که همینجوری بی‌بلیط سوار شدی؟!
- بلیط؟ مگه بقیه هم بلیط دارن؟

مگس آبی‌رنگ طرف نوح رو گرفت و گفت:
- معلومه که دارن! بلیطیوس تو آل به‌جز یوآن بمپتون!

و ناگهان همه به‌جز یوآن، توی دستشون بلیط ظاهر شد. یوآن که از تحمل این حجم از تبعیض و حرف زور عاجز بود، اعتراض کرد.
- ینی چی آخه؟ این همه آدم و حیوون و موجود و جلبک! چرا من؟ چی از جونم می‌خوای مگس لعنتی؟!
- نمی‌دونم. ارباب منو از سیاره‌ی ریدل فرستادن اینجا و گفتن که هرطور شده، نذارم یوآن بمپتون با کشتی جایی بره و باید اونو بی‌بلیط کنم. منم بی‌بلیطت کردم، یوآن. خدافس!

مگس این رو گفت و پروازکنان دور شد.
نوح که حالا مشکلش حل شده بود، معطل نکرد و یوآن رو گرفت و با اردنگی انداخت بیرون.
یوآن پرت شد...
یوآن از کشتی فاصله گرفت...
یوآن افتاد توی دریا...
یوآن همونطور که داشت برای غرق نشدن تقلا می‌کرد، تلخ‌ترین صحنه‌ی زندگیش رو همونجا تجربه کرد. اون داشت برای غرق نشدن تقلا می‌کرد و اون بالا، یه الاغِ سوار بر کشتی داشت براش دست تکون می‌داد.
دست تکون دادن‌های الاغ، انرژی و میل و اصرار به بقای یوآن رو کُشت. یوآن از تقلا دست کشید و اجازه داد غرق بشه...

همونطور که پایین و پایین‌تر می‌رفت، بالاخره پیکرش روی کف دریا افتاد. چند دقیقه گذشت و هرچی کوسه و نهنگ بود، از کنارش می‌گذشتن و بیخیالش می‌شدن. چون مغز خر نخورده بودن که بخوان یه راسوی بوگندو رو بخورن.

چند دقیقه بعد، یوآن آروم چشماش رو باز کرد و با یه حوری که نیم‌تنه‌ی پایینیش به شکل نهنگ بود، چشم‌تو‌چشم شد. یوآن جیغی کشید و پُشت یه عروس دریایی قایم شد.
حوری با لبخند بهش نزدیک شد و دستش رو دراز کرد.
- نترس. کاریت ندارم. من یه حوریم. البته «حوری دلربا» هم صدام می‌زنن. دستتو بده...

یوآن با شک و تردید دستش رو توی دست حوری دلربا گذاشت. حوری با دست دیگه‌ش، دست یوآن رو گرفت.
- تو آبزی نیستی. تنفست دچار مشکل میشه. بذار درستش کنم. آبزیزیوس!

و در عرض چند ثانیه، قیافه‌ی یوآن این‌شکلی شد.

- آبشش برای نفس کشیدنت لازمه. بدون آبشش، کم میاری.

حوری دلربا، لباسش بی‌یقه بود. پس یوآن استخونِ ترقوه‌ی حوری رو گرفت.
- چه بلایی سر قیافه‌م آوردی؟! آبشش می‌خوام چیکار لعنتی؟! منو برگردون همون کشتی‌ای که توش بودم!
- چرا اونوقت؟
- چی چیو چرا اونوقت؟! من باید توی اون کشتی باشم! من باید از طوفان و دریا فاصله بگیرم! من باید برسم به خشکی! من باید نجات پیدا کنم!

حوری همینجوری به یوآن خیره موند و بعد، استخون ترقوه‌ش رو از چنگش در آورد و صاف کرد و گفت:
- خشکی نابود شده. الآن دیگه هیچی نداره. همه‌ی اونایی که سوار کشتی بودن، نجات پیدا کردن. ولی متأسفانه چیزی برای خوردن یا لذت بردن ندارن.
- چی؟ تو... تو از کجا می‌دونی؟
- می‌دونم... و مطمئنم اینو نمی‌دونی که شخصی از طرف سیاره‌ی ریدل بهم پیام رسونده که به محض اینکه راسوی غرق شده‌ای رو ببینم، فوراً نجاتش بدم و ببرمش یه جای امن و قشنگ که خیلی قشنگ‌تر از خشکیه. اسمشم بهشت دریاییه!

یوآن سرش رو پایین انداخت و به فکر فرو رفت.
مگس آبی‌رنگ... اربابش... بلیط... کشتی... نجات بقیه...
و غرق شدنش...
امّا اون واقعاً غرق نشده بود. اون هنوز زنده بود و قرار بود بره بهشت دریایی!
ولی بقیه که از دریا و غرق شدن ترسیده بودن، به‌جز یه خشکیِ نابودشده، چیزی گیرشون نیومده بود...


How do i smell?


پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۹۷
#27


سلام لودو، زخمِ خنجرِ ویولت چطوره؟

لودو، می‌دونم که تازه‌واردی و این اصلاً درست نیس که با تازه‌واردا سخت‌گیرانه رفتار بشه. ولی راستشو بخوای، رولت اونقد پُر از اشکال بود که به نظرم بهتره همین اولِ کار یه تکون درست و حسابی به رولات بدی.

نکته‌ی اولی که می‌خوام بهت بگم، اینه که لودو... رولت اضافه‌وزن داره.
و همین الآن بهت نشون میدم «اضافه‌وزن توی رول» ینی چی.

نقل قول:
ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭ ﺳﺮ ﺷﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﻡ
ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻧﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﻡ
ﺑﺎﺯ ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭ ﺍﻭﻭﻭﻭﺝ ﺁﺳﻤﺎﻧﻢ
ﺑﺎﺷﺪ ﺭﺍﺯﯼ ﺑﺎﺍﺍﺍﺍ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻧﻢ
ﺍﻣﺸﺐ ﯾﮑﺴﺮ ﺷﻮﻕ ﻭ ﺷﻮﺭﻡ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻮﯾﯽ ﺩﻭﻭﻭﺭﻡ


همین اول، این شعر به چشم میاد. چیزی که استفاده کردنش توی رولا، ریسکه. این شعر، نمونه‌ای از «اضافه‌وزن توی رول» هستش. ینی اضافه‌س. ینی حجم و وزن رولت رو بیخودی زیاد می‌کنه.

لودو، یه چیزی رو همیشه مد نظر داشته باش. اینکه «شنونده با خواننده فرق داره!»

انرژی‌ای که خواننده‌ی متن برای خوندن و درک متن صرف می‌کنه، خیلی بیشتر از انرژی‌ایه که شنونده برای شنیدن صداها صرف می‌کنه.
گنجایش تحمل خواننده خیلی کمتر از شنونده‌س.
کافیه خواننده یه پاراگراف اضافه و بی‌اهمیت بخونه، حوصله‌ش سر میره. در حالی که شنونده تحمل اینو داره که کلّی چرت و پرت بشنوه و اصلاً ککش هم نگزه.

برای همینه که همه به موسیقی گوش میدن. به انواع سبک‌ها هم گوش میدن. زیادم گوش میدن. یه آهنگ رو بارها و بارها گوش میدن. خیلیم دیر ازش خسته میشن.
و در مقابل، تعداد کتاب‌خون‌ها خیلی کمه. خیلیا به‌جز کتابای درسی، تا حالا کتاب دیگه‌ای نخوندن.

چرا؟
چون کتاب خوندن، چون خوندنِ متن، خیلی انرژی‌مصرف‌کننده‌تر از گوش دادن به موسیقیه.

نقل قول:
- ﻫﯽ ﺳﻼﻡ ﻟﻮﺩﻭ، ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺏ ﻣﺎ ﺳﺮ ﺯﺩﯼ، ﯾﻤﺪﺕ ﺍﺯﺕ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺒﻮﺩ، ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ ﻣﺮﺩ؟
- ﺳﻼﻡ ﺭﻓﯿﻖ ﺍﺯ ﺣﺪﺳﯽ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﺯﺩﯼ ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﯿﺮ ﻧﺸﺪﯼ، ﺍﮔﺮﻡ ﺷﺪﯼ ﭼﺸﻤﺎﺕ ﺧﻮﺏ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ!!
- ﺣﺪﺱ ﺯﺩﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﻟﻮﺩﻭ ﮐﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ ﺳﺨﺘﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﺯ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮﻫﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯ ﺧﻮﻧﺪﻧﺖ ﺭﻭ ﺟﺎﺭﻭ ﻣﯿﻮﻣﺪ.
- ﻫﻮﺍﯼ ﻋﺎﻟﯿﯿﻪ ﺁﺭﺗﻮﺭ ﺩﺭﺳﺘﻪ؟
- ﺁﺭﻩ ﺣﻖ ﺑﺎ ﺗﻮﺋﻪ، ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻟﻮﺩﻭ ﺁﻟﺒﻮﺱ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭ ﻓﺮﻣﻪ، ﺍﮔﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﮐﻞ ﮐﻞ ﻧﮑﻨﯽ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻭ ﻫﻤﻤﻮﻥ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ.
- ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﭘﯿﺮﻣﺮد.


این گفتگو در قالب متن و به عنوان بخشی از یه رول طنز، خیلی خسته‌کننده و اضافه‌س. کمتر خواننده‌ای حال و حوصله داره که همچین دیالوگایی رو بخونه. شنیدن‌شون و گفتن‌شون شاید خسته‌کننده نباشه... ولی خوندن‌شون چرا.

نمی‌تونم چارچوب‌های مختلف رو برات توضیح بدم، ولی رول‌زنی در چارچوب سایت جادوگران اینجوریاس که تا می‌تونی، از کِش دادنِ داستان بپرهیزی. البته این «کِش دادن» رو با چیزایی مثل «سوژه‌های فرعی» اشتباه نگیر. سوژه‌ی فرعی چیزیه که به مسیرِ سوژه شاخ و برگ میده و سوژه رو جذاب‌تر می‌کنه. ولی کِش دادنِ بیخودی و بیش‌ازحدِ یه موقعیت یا گفتگو، چیزیه که فقط باعث میشه مخاطب رولت رو ول کنه و نخونه.

خب، تا اینجا فهمیدیم که رولت حسابی اضافه‌وزن داره و باید چربی‌های رولتو بسوزونی. ینی هر پاراگراف، دیالوگ یا توصیف اضافه‌ای رو که باعث سنگینی و کُندیِ بیش‌از‌حدِ رول میشه، حذف کنی.

حالا نکته‌ی بعدی:

نقل قول:
ب=به ... ک=که ... بروی=بر روی
اینبار=این بار ... وردی=ورودی ... بزاره=بذاره
سبزی جات=سبزیجات ... خاکییه=خاکی‌ایه ... یمدت=یه مدت
حدسی درستی=حدس درستی ... عالییه=عالی‌ایه ... هممون=همه‌مون
خالیه=خالیِ ... ورودیه=ورودیِ ... شیشرو=شیشه رو
بقل=بغل ... دلهوره=دلهره ... کچلیه=کچلیِ


اینا غلطای املایی/تایپیِ رولته که جلوی علامت مساوی، شکل صحیح‌شونو می‌بینی. تعدادشونم متأسفانه خیلی زیاده و این به رولت لطمه می‌زنه.
«ب=به» و «ک=که» رو بارها تکرار کردی. کسره و «ه» رو هم چند بار اشتباه کردی و به‌جای کسره از «ه» استفاده کردی.

در مورد استفاده از پیشوند «می» هم یه چیزی بگم.
برای فعل‌های دو حرفی، «می» رو ترجیحاً به فعل بچسبون. مثلاً: «میزد» یا «میگم».
اگه فعل سه حرفی و بیشتر بود، «می» رو از فعل جدا کن. مثلا: «می‌درخشید» یا «می‌خوردند».

یه مشکل دیگه‌ای هم که داری، زمانِ فعلات هستش.

نقل قول:
ﺁﺭﺗﻮﺭ ﮎ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﻟﻮﺩﻭ ﻭ ﮐﺎﺭﯼ ﮎ ﮐﺮﺩ ﺳﺮ ﺩﺭ ﻧﻤﯿﺎﻭﺭﺩ ﺷﯿﺸﺮﻭ ﭼﮏ ﮐﺮﺩ ، ﺭﻭﯼ ﺷﯿﺸﻪ ﯾﻪ ﻟﯿﺒﻞ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺭﯾﺰ ﺑﻮﺩ ، ﺁﺭﺗﻮﺭ ﻋﯿﻨﮑﺸﻮ ﺍﺯ ﺟﯿﺐ ﺑﻘﻞ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﮐﺎﺭﺵ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﺏ ﭼﺸﻢ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﺨﻮﻧﻪ


«چک کرد» مال زمان گذشته‌س. «در میاره» و «میزنه» و «میخونه» مال زمان حاله. خواننده اینجوری گیج میشه. یکی از این دوتا حالت رو باید استفاده کنی. یا گذشته، یا حال. نمیشه از جفتشون استفاده کنی.

ولی جدا از قضیه‌ی پیشوند و غلط املایی و زمانِ فعل، یه سری جاها هم یه جملات نامفهوم و مبهمی بودن که از بس خوندن‌شون و فهمیدن‌شون سخت بود که دقیقاً نمی‌فهمیدم منظورت چیه.
مثلاً:

نقل قول:
اگه ﺑﺎﻫﺎﺵ ﮐﻞ ﮐﻞ ﻧﮑﻨﯽ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻭ ﻫﻤﻤﻮﻥ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ.

یا:
نقل قول:
آﺍﺍﻩ ﻟﻮﺩﻭ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﯾﻪ ﻣﻬﺮ ﺭﺩﯾﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﭘﺎﺱ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺰﻧﯽ


راستشو بخوای، رولت تا حد نسبتاً زیادی مبهمه. مثلاً همین جملات بالایی که برات نقل قول کردم. یا کلاً روند و اتفاقات رولت مبهم بودن. نه فقط این رولت. بلکه حتی رولای قبلیت. اونقد درهم و برهمن که بعضی جاها رو مجبور بودم چند بار بخونم تا بفهمم چی به چیه. بعضی وقتا هم هرچی می‌خوندم، چیزی نمی‌فهمیدم. به‌نظرم این بزرگ‌ترین ضعف رولاته. حتی بزرگ‌تر از غلط املایی و نگارشیِ متعدد!

مثلاً من متوجه نمیشم که چرا لودو اونجوری رفت سراغ دامبلدور و با هیجان مشغول صحبت کردن باهاش شد و اون وسط، اون جمله‌ی مبهمی که لودو توی ذهنش میگه، مفهومش چیه. بعد چرا یهویی رون می‌پره وسط صحنه و از بقیه کمک می‌خواد که از شر عنکبوتا خلاصش کنن.
صحنه‌هایی که توصیف می‌کنی، یه جورین. خواننده حس می‌کنه داره خواب می‌بینه و همه‌چی درهم و برهمه. طرز روایتت جوریه که انگار داری تخمه می‌شکنی و تُندتُند یه جوکی رو برای یکی تعریف می‌کنی.

غلطای املایی و علامت‌گذاری‌های نامناسب هم باعث میشن رولت خوندنش سخت‌تر بشه. ناخوانا بشه.
نذار اینجوری بشه! نذار بخاطر چندتا غلط املایی و نگارشی و جمله‌بندیِ غلط، مخاطبات رو از دس بدی!
می‌تونم نقد رولت رو طولانی‌تر کنم و اشکالات بیشتری رو بهت نشون بدم، ولی تا همینجا کافیه. اگه نکات زیادی رو بگم، فشاری که بهت وارد میشه، خیلی زیاد میشه و برداشتنِ قدمِ بعدی برات سخت میشه.
در نتیجه:

۱- شدیداً روی املات کار کن.

۲- به خوبی از ویرگول و نقطه استفاده نمی‌کنی. روی این‌یکی هم کار کن. به عنوان نمونه، پُستای لینی وارنر یا ویولت بودلر رو بخون تا شکل صحیح علامت‌گذاری دستت بیاد.

۳- جملات، دیالوگا و توصیفات رو واضح و خوانا و شمرده‌شمرده تایپ کن. درهم و برهم توضیح نده!

۴- به زمانِ فعلات دقت کن. گذشته و حال رو با همدیگه قاطی نکن. همه رو یا با گذشته بنویس، یا حال. با همدیگه قاطی نکن.

۵- رولت رو بعد از اینکه تموم کردی، یه دور "با دقت" بخون!

همین دیگه. برو ببینم چیکار می‌کنی!


How do i smell?


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۷
#28
نه! من خداحافظیام از میادین دوئل همه‌ش فِیکه! واقعاً نمیشه این رینگ دوس‌داشتنی رو برای همیشه ول کرد.
برای همین، هوریس بوقی رو به یه دوئل دو هفته‌ای دعوت می‌کنم، با هدف اینکه کمربند قهرمانیِ بشکه‌وزنِ جهان رو از چنگش در بیارم!


How do i smell?


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۷
#29
- هاف واف هواف!
- جناب وزیر می‌فرماین که جهت افزایش انگیزه‌ی ملّت، از امروز به بعد، فعالیت توی جادوگران شامل دستمزد میشه!
- واف ووف ویف!
- ینی بابت ارسال هر پُستی، ۱۰ گالیون به حساب‌تون واریز میشه.

اونایی که سخنرانی فنگ رو از نزدیک می‌دیدن، کلاهاشونو انداختن هوا و فوراً لنگ از جا کندن و تاختن و با شیرجه خودشون رو انداختن توی دل انجمن‌ها و تاپیک‌های مختلف.
اونایی هم که سال‌ها میشد که پاشونو تو شهر جادوگران نذاشته بودن و گهگاهی حال و اوضاع این شهر رو توی خونه و از شبکه‌ی جادوگر تی‌وی پیگیری می‌کردن، همگی مشغول پُست زدن شدن.
همه و همه!
از کاربر با آی‌دی شماره‌ی یک گرفته تا «بیشتر...».
آره! حتی همین بیشتری که ۲۴ ساعت شبانه‌روز آنلاین بود و یه دونه پُست هم نمیزد، جدیداً همراه با بقیه رول میزد و توی دریایی از گالیون‌ها شنای قورباغه می‌رفت.

حالا که دیگه رول زدن توی جادوگران بی‌فایده نبود و منبع درآمد خیلیا شده بود، دیگه خیلی سخت میشد «عاشقای رول» و «عاشقای پول» رو از همدیگه تفکیک کرد.
فعالیت اونقد بالا رفته بود که رفرش میزدی، ده‌تا صفحه به اون تاپیک اضافه میشد.

نه به عشق فعالیتِ خالص.
بلکه به عشق پول!

***


- واف هواف هاف!
- جناب وزیر می‌فرماین که امروز سالگردِ پولی‌شدنِ رول‌زنی توی جادوگرانه.
- وافیف ووفین!
- تصمیمی که باعث شد جادوگران از جنبه‌ی ادبی و فانتزیش کاملاً فاصله بگیره و به یه شهر اقتصادی تبدیل بشه.
- وافاف!
- بنابراین، از امروز به بعد، فعالیت توی جادوگران به روال سابقش برمی‌گرده. دیگه دستمزدی در کار نیس!

احساس بیهودگی، دل همه‌ی شهروندای جادوگران رو گرفت.
- دستمزدی در کار نیس؟
- بازم الکی فعالیت کنیم؟
- ینی بازم مفت رول بزنیم؟
- وقتی پولی در کار نباشه، رول زدن چه ارزش و فایده‌ای داره؟
- نخواستیم اصلاً! ما که رفتیم!

طی چند دقیقه، جمعیت شهر جادوگران از پنجاه هزار نفر، رسید به صد نفر!
حالا به راحتی میشد «عاشقای رول» و «عاشقای پول» رو از همدیگه تفکیک کرد.


How do i smell?


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۴:۱۳ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۷
#30
تق تق تق!

از لای درِ اتاق، یواشکی به درِ خونه خیره شدم. دوتا مهمون داشتیم.
مهمون که نه... عضو سابق و همیشگی همین خونواده.
یکی‌شون ماندانگاس بود.
ماندانگاس که با پیراهن شماره‌ی هفتِ تیم کوییدیچ مشنگیِ یوونتوس اومده بود، کانون توجه همه‌ی محفلیا بود. با همه سلام و احوالپرسی کرد و رفت آشپزخونه تا به اتفاق همگی، شامی بزنه تو رگ.
ماندانگاس کانون توجه همه‌ی محفلیا بود.

ولی من بیشتر حواسم به اون یکی مهمون بود... ویولت.
ویولتی که اگرچه پروفسور حالشو پرسید و از بازگشتش استقبال کرد، امّا اون انگار که چیزی نشنیده باشه، راهش رو گرفت و مشغول گشتن اتاق‌های خونه شد. از این اتاق به اون اتاق. از طبقه‌ی بالا به طبقه‌ی پایین. با حالتی بی‌حوصله و قیافه‌ای اخمی، همه‌جا رو می‌گشت و همه‌چی رو بررسی می‌کرد و مدام زیر لبش می‌گفت: «همونه. عوض نشده.»

- هی ویولت!

متوجهم شد و اومد سراغم. دُم سیاه و سفیدم رو گرفت و نگاهی بهش انداخت.
- تو عوض شدی.
- آره، من الآن راسوئم. خب؟
- تو راسویی... تو یوآنی... ولی من کیم؟
- چت شده؟ چقد عجیب غریب حرف می‌زنی. معلومه که تو کی هستی. تو ویولتی.
- چی گفتی؟
- تو ویولتی.

ویولت انگار که کلمه‌ی نامفهومی رو شنیده باشه، چند لحظه پلک‌زنان بهم خیره شد و زیر لب زمزمه کرد:
- نمی‌فهمم چی میگی.

و برگشت که به جستجوش ادامه بده که دستش رو گرفتم و سرجاش نگهش داشتم.
- منو ببین. هر دفه که برمی‌گردی، اون گرما و صمیمیت سابقت رو از دس میدی. هر دفه که برمی‌گردی، دلم خنک میشه. حتی اگه از گرما و صمیمیتت کم شده باشه. این دفه هم که برگشتی، دلم خنک شد. ولی اولین باره که بعد از دل خنکی، دلم می‌گیره. این ادا و اطوارا چیه ویولت؟ ینی چی «نمی‌فهمم چی میگی»؟! این چه طرز برگشتنه آخه؟ چرا خیلی سرد و خشک و گیج و منگ‌طور اینور و اونور رو می‌گردی؟ چت شده دقیقاً؟ چه بلایی سرت اومده؟ یه ذره هم شباهتی به اون ویولتی که می‌شناسم، نداری! اصلاً می‌دونی بعد از قرن‌ها دوباره پاتو کجا گذاشتی؟ خونه‌ی شماره‌ی دوازده گریمولد!
- گفتی کجا؟
- بسه دیگه، شوخی نکن خب.
- مگه من با تو شوخی دارم؟!

سکوت...
برای چندین ثانیه، به همدیگه خیره موندیم. تنها چیزی که از نگاهش می‌تونستم بخونم، بی‌حوصلگی و بی‌میلی بود.
نه... فقط همینا نبودن.
یه حسی بهم می‌گفت...
یه حسی بهم می‌گفت شاید «همه‌چی» رو یادش رفته.
- یه لحظه وایسا ویولت... اکسیو میز و صندلی و ماشین تایپ!

ماشین تایپِ احضار شده رو جلوش نگه داشتم.
- اینو می‌بینی ویولت؟ این بهترین رفیقته. می‌شناسیش؟

ماشین تایپ رو گرفت و همه‌جاش رو بررسی کرد. بالاخره اون قیافه‌ی بی‌حالتش از بین رفت و جاش رو به یه لبخندِ هرچند کم‌رنگ داد.
- آره... می‌شناسمش... باهاش می‌نوشتم.

خیالم راحت شد که لااقل هنوز حسی نسبت به «نوشتن» داره. ماشین تایپ رو روی میز گذاشتم و به صندلی اشاره کردم.
- بیا بشین.

ویولت نشست.

- لطفاً تایپ کن. سخت نگیر. هرچی به ذهنت میاد تایپ کن. هرچی که باشه!

یه‌کمی فکر کرد، انگشتاش رو بالا آورد تا آماده‌ی تایپ بشه و بعد...
انگشتاش رو پایین آورد.
- میل ندارم.

این حرفش، حالمو گرفت. ولی کاملاً نه.
- این حرفو نزن. نمی‌دونم اخیراً چه بلایی سرت اومده، ولی خواهش می‌کنم تایپ کن. هر بلایی سرت بیاد، هرچی بشه، می‌دونم که عشقت به تایپ کردن رو از دس نمیدی!

چند ثانیه مردد موند و بعد، دوباره دستاش رو بالا گرفت و...
پایین آورد.
- میلی ندارم. واقعاً هیچ میلی به تایپ کردن ندارم. میلی به این اتاق و این خونه ندارم. میلی به تایپ کردن توی این خونه ندارم. وقتی که میلی بهش ندارم، چرا انجامش بدم؟ ... اصلاً من کی هستم؟!

جمله‌ی آخریش دیگه کاملاً حالمو گرفت.
جلوی بلوزش رو کشیدم و داد زدم:
- تو ویولت بودلری! کسی که با «نوشتن» می‌شناسمش!


How do i smell?






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.