هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ یکشنبه ۵ آذر ۱۴۰۲
#21
کلمات جدید:

قلم پر، فرار، فکر، دستمال، گالیون، پرواز، اعصاب، دیروز، کدوحلوایی، گریه



* یک داستان کوتاه با حداقل 7 کلمه از کلمات داده شده بنویسید.

* بهتره کلمات رو به صورت درشت، زیر خط دار، ایتالیک، همراه علامتی کنار آن* یا با
رنگی دیگر بنویسید که در متن مشخص باشه.

* برای آگاهی از قوانین ورود به ایفای نقش به تاپیک مربوطه مراجعه کنید.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
#22
محفلی‌ها برای لحظاتی به لرد سیاه زل زدند. تحت تعقیب بودن خارج از محدوده‌ی درک و فهمشان بود.

- تام، پسرم، این چه حرفیه! تو فکر کردی با چندتا آغوش گرم و نرم نمیشه این مسئله رو حل کرد؟ مهربونی روی همه جوابه باباجان.

دامبلدور با همان آغوش باز و دست‌هایی که در دو طرف بدنش باز مانده بود، از کوچه‌ی تنگ و تاریک خارج شد و به طرف اولین پلیس ماگلی که دید رفت.

- مجرم شناسایی شد! مرکز مرکز! مجرم روانی شناسایی شد!

دامبلدور بدون توجه به جسم مستطیلی کوچکی که صدای خش خش می‌داد و مرد ماگل درونش حرف میزد،‌ همچنان به جلو حرکت می‌کرد. ثانیه‌‌ای بعد، سیل نیروهای پلیس از دو طرف به سمتش روانه شدند. ظاهرا دامبلدور قصد نداشت دستانش را ببند. البته تا زمانی که پلیس‌ها شروع به حمله کردند.

مرگخواران و محفلی‌ها که در کوچه منتظر نتیجه‌ی آغوش محبت‌آمیز نشسته بودند، با فریاد دامبلدور که جیغ‌کشان چیزی می‌گفت و می‌دوید، از جا پریدند.
- فرار کنین باباجانیان! اینا زبون عشق و محبت حالیشون نیست!

مرگخواران که از ابتدا چنین چیزی را پیش‌بینی می‌کردند، با سرعت پا به فرار گذاشتند و محفلی‌های آماتور و تازه‌کار را پشت سرشان رها کردند.

- اممم...چیزه، پروفسور، چطوری باید بدوییم؟
- پاهاتو تکون بده پسرم. تند تند. عجله کن تا جا نموندیم!

مرگخواران می‌دویدند و محفلی‌ها با تمام وجودشان سعی داشتند جا نمانند.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهرداری هاگزمید (تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ جمعه ۲۶ آبان ۱۴۰۲
#23
سلام تلما. خوبی؟

نقل قول:
داشتم رول های سایت رو میخوندم که متوجه شدم تو هیچکدوم از سوژه های سایت، یه اتفاقی نیفتاده.
توی دنیای هری پاتر، هیچوقت سفیدی و سیاهی باهم یکی نمیشدن ولی اینجا جادوگرانه.
به نظر من، یه سوژه توی دهکده هاگزمید [توی هر تاپیکی شد] باشه که در اون، تاریکی و روشنایی باهم یکی بشن.
اول از همه اینکه، ممنون از پیشنهاد و ایده‌ت! متشکریم!
ولی خب متاسفانه نمی‌تونیم همچین کاری بکنیم...درسته که سایت نسبت به فیلما و کتابا آزادی عمل بیشتری داره و سوژه‌ها کلا طبق منطق پیش نمیرن و اینا، ولی همچنان یه چارچوب اصلی وجود داره، که اگه از این چارچوب خارج بشیم زیاد جالب نمیشه.

گروه‌های خصوصی و دو جبهه‌ی مرگخوار و محفل هم جزئی از این چارچوبن. همونطور که یه عضو مثلا گریفیندوری، نمی‌تونه توی ایفای نقشش یا یه سوژه‌ی خاص، نقش یه آدم هافلپافی رو بازی کنه، و همچنین موقع انتخاب شخصیت امکانش نیست که یه ریونکلایی رو انتخاب کنین و ببرینش یه گروه دیگه، دوستی و همکاری یه محفلی و یه مرگخوار هم نمی‌تونه اجرا بشه.

توی سایت همیشه اون فضای رقابتی و دشمنی بین این دو جبهه برقرار بوده و هست؛ چون اگه از بین بره (حتی فقط توی یه تاپیک) یجورایی اون هدف اصلی از ایفای نقش تحت عنوان مرگخوار و محفلی از بین میره...


نمی‌دونم تونستم خوب منظورمو برسونم یا نه، اما خب حرف اصلیم این بود که در اون صورت ایفای نقش بهم می‌خوره و باید یه سری چارچوب‌ها رعایت بشن.

اگه هنوز سوالی داشتی یا موردی بود، می‌تونی همینجا یا توی پیام شخصی مطرح کنی. هرکدوم که راحت‌تر بودی.

موفق باشی!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۰:۱۳ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲
#24
لینی کدویی یک تنه تمام قوانین فیزیک را زیر پا گذاشته و همچنان در حال سقوط بود. ظاهرا تا زمانی که به پایین نگاه نمی‌کرد، به زمین نیز برخورد نمی‌کرد.

- برو بابا سه هیچ به نفع ما شد چیه! غذام!

پیک موتوری در اثر تصادف سنگینی که با دامبلدور داشت، پخش زمین شده و در تلاش بود موتورش را از روی خودش بلند کند. دامبلدور نیز عمیقا در نقشش فرو رفته و پس از ریش‌ریش کردن برگه‌ی نظرسنجی پیک موتوری، مسیرش را دوباره به سمت لینی کج کرد تا این بار او را مورد هدف قرار دهد.

ایوان در حالی که سعی می‌کرد آب‌ دهان‌های نداشته‌ی فراوانش را که در سوگ از دست رفتن میگ‌میگ سوخاری‌اش جاری شده بود، نادیده بگیرد، بر سرعت قدم‌های استخوانی‌اش افزود و تلق تلوق کنان سعی کرد از دامبلدور جلو بزند.

- دارم می‌رسم...دارم می‌رسم...طاقت بیار لینی...دارم میـــ...

دستی از پشت یقه‌اش را گرفت.

- هی، خسارت! هم موتورمو ترکوندی، هم تجهیزاتمو نابود کردی، هم نظرسنجیتو تموم نکردی و هم پول غذاتو هنوز ندادی!
- کدوم غذا؟ غذایی به دست من رسید اصلا؟
- این دیگه به من مربوط نیست. می‌دونی چند گالیون پای اون دستگاه دروغ سنج پیاده شده بودم؟ خسارت!

ایوان در چنگال پیک موتوری گرفتار شده بود و درست در همین لحظه‌، لینی با چشمان کدویی‌اش به پایین نگاه کرد و قوانین فیزیک و جاذبه را با سرعت بیشتری به کار انداخت.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ارتباط با ناظر فن فیکشن
پیام زده شده در: ۱:۲۲ دوشنبه ۱ آبان ۱۴۰۲
#25
نقل قول:

کوین کارتر نوشته:
سلام سلام!
داشتم رد می شدم گفتم بیام اینجا یه پیشنهاد بدم.
یسری از سوژه های ایفا واقعا جالب و جذابه و بچه ها رولای فوق العاده ای نوشتن. ولی از اونجایی که دائما سوژه های جدید میاد جای اون قبلیا رو می گیره دیگه حوصله کسی نمی کشه برگرده بره دنبال سوژه های قشنگ تموم شده بگرده. به نظرم می تونیم اینجا یه قسمت برای اون رولا ایجاد کنیم و کل رولای یه سوژه رو تو قالب پی دی اف یا ورد اینجا بذاریم تا کار بچه ها هم برای خوندن راحت بشه.
از اونجایی که معمولا مرگخوارا به دستور اربابشون پستای مرتبی تو ماموریتا زدن بنظرم این کار رو باید بسپریم به اونا. مخصوصا قدیمی ترا. نظرتون چیه؟

سلام کوین.
اولا که، شرمنده بابت این تاخیر تو پاسخگویی؛ یکم خوابم سنگین بود تو این مدت.

بعد اینکه، ممنون از پیشنهاد خوبت و تلاشی که برای بهبود سایت می‌کنی. نظر خوبی بود چیزی که گفتی، ولی متاسفانه در حال حاضر شخص باتجربه‌ای که داوطلب هم باشه برای این کار نداریم...

این ایده رو حتما نگه می‌داریم تا در آینده و هرموقع که فرصتش پیش اومد، اجراش کنیم.



نقل قول:

هلگا هافلپاف نوشته:
سلام به اعضای انجمن!
من میخوام یه فن فیکشن بنویسم در رابطه با هری پاترو فرزند نفرین شده و داستان برگشت به گذشته رو یکمی عوض کنم طوری که آلبوس سروروس واسکورپیوس وقتی گذشته رو عوض کردند آینده کسانی که توی جنگ هاگوارتز میمیرن رو هم عوض کنند و زندگی اونا اگر کشته نمیشدند رو ببینن!
اجازه دارم؟

سلام بر بانو هلگا!
اوضاع بر وفق مراده؟ بقیه‌ی موسسان خوب هستن؟

بله، شما می‌تونین توی همین انجمن، برای فن‌فیکشنتون تاپیک بزنین و این کار نیازی به اجازه نداره.

درواقع، برخلاف انجمن‌های دیگه که برای زدن تاپیک جدید باید حتما از ناظرش اجازه گرفت، زدن تاپیک برای فن‌فیکشن مانعی نداره و می‌تونین راحت این کارو بکنین.


موفق باشین!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۲
#26
چشمانش را گشود و به ارتفاع زیر پایش نگاه کرد.
هیچگاه اهل خطر کردن نبود. ریسک کردن را دوست نداشت. اما در آن لحظه، در آن شب تاریک و بی‌ستاره، بر بلندترین نقطه‌ی بام خانه‌ی ریدل ایستاده و به زیر پایش خیره شده بود.

سقف، شیروانی بود و تنها به اندازه‌ی نوار باریکی فضا برای ایستادن داشت. ماه بی‌منت نور نقره‌فامش را بر پوست صورتش می‌تاباند و او را به شبحی بر فراز آسمان بدل می‌کرد.

- می‌دونی چیه...اینطوری خیلی بهتره.

مخاطبش کسی جز خودش نبود. و شاید، نسیم خنک شبانگاهی که او را در آغوش گرفته بود.

- قرار نبود اینجوری بشه. می‌دونم. ولی خب، چاره‌ی دیگه‌ای نداشتم. ندارم.

قدمی به جلو برداشت. تلو تلو خورد، اما هرطور که بود، تعادلش را حفظ کرد.

- میگم یعنی، منم اینو نمی‌خواستم. معلومه که نمی‌خواستم! ولی کی اهمیت میده؟ اصلا مگه مهمه من چی می‌خواستم؟

قدمی دیگر.

- من همه‌ی تلاشمو کردم. خودت که شاهد بودی. دیدی چطوری هربار، هرچقدر هم سخت، بلند شدم و از اول شروع کردم. تو بودی و همه‌ی اینا رو دیدی! ولی کاری نکردی.

به اندازه‌ی دو قدم از جایی که در ابتدا ایستاده بود، طول نوار باریک را پیش رفته بود‌. راه زیادی نمانده بود. چیزی حدود هشت قدم.
هشت قدم دیگر تا انتها.

صدایی آرام و خفیف از سمت راست، در میانه‌ی قدم سوم متوقفش کرد. به عقب برگشت و سمت راستش را به امید نشانه‌ای از کسی، چیزی، که به دنبالش آمده باشد کا‌وید.
امیدوار بود نیازی به قدم سوم نباشد. نمی‌خواست. دوست نداشت این ده قدم را طی کند. اما مجبور بود. اگر کسی جلویش را نمی‌گرفت، مجبور بود.

کسی نبود. تنها گربه‌ی چاق و تنبلی که در میانه‌ی خواب شبانه‌اش بر روی دودکش، خرخری سر داده بود.

سرش را برگرداند و قطره اشک سمجی را که در گوشه‌ی چشمش جا خوش کرده بود، عقب راند.
قدم سوم را برداشت.

گربه خرخر شدیدتری سر داد و با چشمان کهربایی‌ رنگش به او خیره شد. بیدار بود. از همان اول بیدار بود.

- میشه اینطوری نگام نکنی؟ سخته تمرکز کنم.

گربه اهمیتی نداد. سرش را از روی دستانش بلند کرد و با هوشیاری بیشتری خیره شد. موهای خاکستری رنگش زیر نور ماه می‌درخشید.

- دست از زل زدن بهم برنمی‌داری، نه؟ خیلی خب. پس مجبوری همه چیو گوش کنی!

قدمی دیگر پیش رفت و کتش را محکم‌تر دور تنش پیچید. هوا سرد بود و باد پاییزی موهایش را بر هم می‌ریخت.

- خب...اون پایین، همه بودن. ارباب بود، لینی بود، سو بود، اما خودم نبودم! یعنی...بودم، ولی خود واقعیم نبودم.

آهی کشید.
- هیچ وقت احساس واقعیمو نشون نمی‌دادم. ناراحت نمی‌شدم. یجورایی، نباید می‌شدم! یا نشونش نمی‌دادم. به خودم حق ناراحتی نمی‌دادم تا بقیه ناراحت نشن. نمی‌خواستم کسی اذیت شه، ناراحت شه. حواسم بود اوضاع رو همیشه درست کنم. همه رو راضی نگه دارم. حتی اونایی که دوستم نبودن.

گربه خرخری کوتاه کرد و دوباره سرش را روی دستانش گذاشت.

- ولی پس خودم چی؟ مگه من آدم نبودم؟ احساس نداشتم؟ ناراحت نمی‌شدم؟ تو همه رو به من ترجیح دادی. همیشه بقیه بالاتر از من بودن. اولویتت بودن. همیشه اونا اهمیت داشتن، نه من.

دوباره مخاطبش خودش بود. بیشتر با خودش حرف میزد تا گربه.
قدم پنجم را هم جلو رفت. به نیمه‌ی راه رسیده بود.

- چرا نتونستی یه بار به احساسات من اهمیت بدی؟ یه بار بپرسی چیشد؟ چرا ناراحتی؟ از چی ناراحتی؟ یه بار دستتو انداختی دور گردنم، بغلم کنی، پتو رو بکشی رو شونه‌هام و بهم بگی عیب نداره؟ درست میشه؟ باهم درستش می‌کنیم؟ همونطوری که همیشه حواست به بقیه هست، به منم بود؟ نبود! هیچ وقت نبود.

قطرات اشک بر روی گونه‌هایش می‌درخشیدند. کِی به آنها اجازه‌ی پایین ریختن داده بود؟

- اون پایین، هنوزم همه هستن. ارباب هست. لینی هست. سو هست. فقط...من دیگه نیستم. می‌دونی، خسته شدم. خیلی خسته شدم. قبلا کسای دیگه‌ای هم بودن. اگلانتاین بود، ایوا بود، تاتسویا بود. الان اینا هم نیستن. رفته‌ن. خیلی وقته رفته‌ن.

چگونه سه قدم دیگر پیش رفته بود؟ کِی این مسیر را طی کرده بود که یادش نمی‌آمد؟ نمی‌دانست. در هر حال، اهمیتی هم نداشت.
سرش را برگرداند. چشمان گربه بسته بود. این بار دیگر واقعا خوابیده بود.

- می‌بینی؟ حتی تو هم خوابیدی. چرا انتظار داشتم تو اهمیت بدی؟...

باد سرد گونه‌اش را می‌گزید. حتی باد هم تمام تلاشش را می‌کرد به جلو هدایتش کند.
- ...شاید...شاید فقط می‌خواستم که اهمیت بدی. نیاز داشتم. ولی مهم نیست...تو هم مثل بقیه. خوب بخوابی؛ شب بخیر.

قدمی دیگر جلو رفت؛ تنها به اندازه‌ی یک قدم تا انتها مانده بود.
خاطراتش در ذهنش چرخید. تمام لحظاتی که در کنار مرگخواران سپری کرده بود...تمام دفعاتی که به انتظار تاییدی از جانب لرد سیاه نشسته بود...خنده‌‌هایش در کنارشان و تلخی‌ها و سختی‌هایش در تنهایی.
چهره‌ی تک‌تکشان از مقابلش گذشت. حتی آنهایی که دیگر نبودند. رفته بودند. مرده بودند.

آنها خانواده‌اش بودند.
آدم که اعضای خانواده‌اش را ول نمی‌کند. می‌کند؟
نمی‌دانست.

قدم بعدی را برداشت.

گربه‌ی خاکستری سرش را بلند کرد و با چشمان درخشانش به فضای خالی خیره شد.
خواب نبود. از همان اول هم اصلا خواب نبود.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۱:۳۲ یکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲
#27
سلام بر دوستان عزیزِ این پایین!

اول از همه با عرض شرمندگی و عذرخواهی بابت این حجم از تاخیر. خیلی تاخیر.
بعد اینکه فعلا لیگ کوییدیچ درحال برگزاری نیست و درنتیجه، تیمی در کار نیست برای شرکت توش.

لیگ بعدی تابستون آینده‌ست و به امید مرلین اون موقع می‌بینمتون.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱:۱۷ دوشنبه ۳ مهر ۱۴۰۲
#28
نتایج شصت و هفتمین دوره‌ی ترین‌های ایفای نقش در فصل تابستان ۱۴۰۲:

جادوگر فصل:
لرد ولدمورت

بهترین نویسنده:
ایوان روزیه

فعال‌ترین عضو:
لینی وارنر

بهترین تازه‌وارد:
بندن


همچنین طبق تصمیم تیم داوران، به علت فعالیت خوب و مستمر در کنار کیفیت بالای پست‌ها، مدال مرلین درجه دو تقدیم می‌شود به:
کوین کارتر


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین تازه‌وارد
پیام زده شده در: ۰:۴۶ دوشنبه ۳ مهر ۱۴۰۲
#29
با تشکر از مشارکت خوب شما جادوگرا و ساحره‌‌های عزیز و ارجمند در برگزاری این دوره از ترین‌های فصل تابستون.


نتایج شصت و هفتمین دوره‌ی ترین‌ها، بهترین تازه‌وارد:
بندن: ۸ رای

برنده (ای وای یعنی کی می‌تونه باشه؟ ): بندن!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: فعال‌ترین عضو
پیام زده شده در: ۰:۴۳ دوشنبه ۳ مهر ۱۴۰۲
#30
با تشکر از مشارکت خوب شما جادوگرا و ساحره‌‌های عزیز و ارجمند در برگزاری این دوره از ترین‌های فصل تابستون.


نتایج شصت و هفتمین دوره‌ی ترین‌ها، فعال‌ترین عضو:
لینی وارنر: ۷ رای
کوین کارتر: ۴ رای
لرد ولدمورت: ۱ رای

برنده: لینی وارنر!




فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.