تصویر شماره 6
خسته و گریان از جایی برمی گشت که به او خیلی سخت گذشته بود هیچکس او را درک نمی کرد همه اورا با نام پسر بد می شناختند الا جز اونهایی که پدران و مادران مرگخوار داشتند که به نظرشان پسری با ابهت به نظر میرسید از جایی برمیگشت که دوست داشت انجا باشد ،دوست داشت در بغل او باشد ،دوست داشت اونیز مثل خودش دوستش بدارد *جینی*
دلش تنگ شده بود که بدون توجه دیگران به جایی برود که بتواند خود را خالی کند گرچه نمی تواند راز دلش را بر زبان بیاورد اما میتواند ان را که خالی کند به همین خاطر به سرعت به دستشویی دختران رفت جایی که میرتل گریان در انجا بود اما اهمیت به یک روح نمی داد .حس کبوتری در قفس داشت که به غل و زنجیر کشیده شده بود که بالاخره به همان مکانی که دلش میخواست رسید .
رفت جلوتر خود را در ایینه ای دید که شکسته شده بود با خود گفت :آه....چه وجه اشتراکی میان من و این ایینه ی شکسته است فقط تفاوتی که این داره اینه که این خودشو نمایان کرده و از بیرون شکسته ولی منکه نه میتوانم خودمو نمایان کنم و نه اینه که خودمو خالی کنم همینطورم هم از درون بدتر از این ایینه شکسته ام...... .
میرتل همانجا بود و بدون اینکه او ،دراکو حس پسر بد را درک کند شروع به کنجکاوی کرد که او چرا چنین حرفایی میگوید و چرا اصلا گریه میکند
به همین خاطر تندی رفت پیش دراکو .اول میخواست دهنش را باز کند و هر چه سوال دارد از اینکه چرا گریه میکند از او بپرسد اما وقتی حال دراکو را از نزدیک دید پشیمان شد و ترجیح داد دهن خود را ببند ولی در همان حین دراکو میرتل را در اینه دید و بدون اینکه برگردد و پشت خود را بنگرد با میرتل شروع به حرف زدن کرد بلاخره تصمیم خود را گرفته بود میخواست رازش را برملا کند .
لب به سخن گشود:آه...میرتل .نمیدانم از کجا شروع کنم و از کجا بهت بگم حتی خودمم نمیدونم از کجا یه همچین حسی پیدا کردم
میرتل با حالتی ناراحت رو به دراکوکرد و گفت:انگار خیلی بهت سخت گذشته خوتو خالی کن قول میدم هر حرفی که تو اینجا میزنی جایی دیگه درز پیدا نمی کنه خب خودت میدونی من یه روحم وکاری جز اینکه به حرفات گوش بدم از دستم بر نمیاد
دراکوکه همچنان در حال هق هق کردن و اه و افسوس خوردن بود شروع کرد: دلم میخواست همون روز اول که جینی .....
تا همین که دراکو اسم جینی رو بر زبونش اورد میرتل جا خورد یعنی کسی که این حال اشوب رو به این پسرک داده جینی بوده وای خدای من !!!!
به حرفای دراکو بادقت تر گوش داد که میگفت:اره فک میکنم تو هم تعجب کردی پسری که از همه گریفیندوری ها متنفر بود الان عاشق یه دختر گریفیندوری شده
میرتل حالش مانند دراکو شده بود و همچنان با ناراحتی گفت :نه دراکو ..نه ...من میدونم که تو این حرفو از ته دلت نمیزنی منظورم این نیست که عاشق جینی شدی .اینکه از همه گریفیندوری ها بدت میاد تو همه بچه های هاگوارتزو دوست داری مخصوصا گریفیندورو راستشو بهم بگو ؟
دراکو: باشه تو داری راست میگی ،به خاطر پدرم بوده اون میگفت باید با گریفیندور بد باشی اونا دشمنای تو هستند ولی من این حرفو هیچ وقت باور نداشتم فقط جوری رفتار میکردم که پدرم فکر کنه من هم همانند او فکر میکنم و همچین تصوری دارم اخه مادرم میگفت اگه کاری که پدرت و افکارش میگه رو باور و عمل نکنی کل خانواده ی مالفوی به خطر می افته و کسی هم که اینکارو میکه لرد سیاهه
میرتل همچنان چشمانش گرد و تر و دهانش باز تر میشد
میرتل:خب دراکو بهم بگو جینی با تو کاری کرده که اومدی اینجا و اینقدر گریه میکنی؟؟؟
دراکو: نه میرتل این حرفو نزن جینی اینقدر مهربونه که حتی دشمن که من باشم رو هم اذیت نمیکنه
میرتل :وایسا دراکو تو دشمن جینی نیستی تو دشمن هیچکس نیستی اگه همون حسی رو که به داری به جینی بگی و بهش بگی که تو واقعا بد نیستی در واقع دوستش هم میشی فقط بهش بگو تو کی هستی بگو چه حسی نسبت به افکار پدرت داری فقط باید بهش بگی
دراکو:میدونی میرتل من امروز هم به خاطر همین میخواستم برم پیش جینی تا اینها رو هم بهش بگم اما فهمیدم که....
میرتل : خب ،بگو چی فهمیدی دراکو ؟؟؟؟
دراکو : هری به جینی ابراز علاقه کرده و جینی هم قبول کرده راستش من این همه به همه بد کردم نمیخوام این دفعه هم به جینی بد کنم میدونم اگه جینی به خانواده ی ما بپیونده خیلی افسرده میشه راستش یه جورایی مثل من میشه من نمیخوام دختری که اینقدر شاد هستش رو به دختری افسرده تبدیلش کنم در واقع میدونم هری خوشبختش میکنه و من چیزی بیش از این نمیخوام که جینی خوشبخت باشه
میرتل: اخی ،دراکو من نمیدوستم تو اینقدر می تونی مهربون باشی (میرتل جلو تر امد و به دراکو نزدیک تر شد) من میدونم تو چقدر سختی کشیدی و همینطور میدونم هیچکسی نمیتونه تو رو دلداری بده چون هیچکس وضعیت تو رو نداره من هم فقط میخواستم تو کاری کنی که حرفات تو دلت نَمونه فکر کنم حالت کمی بهتر از قبل شده ولی من تو رو تنها میزارم تا با خودت خلوت کنی شاید این خلوت حالتو بهتر کنه ....خدا حافظ دراکو
دراکو لبخندی تلخی زد و رو به میرتل کردو گفت :ممنونم میرتل لطفتو فراموش نمیکنم .....خداحافظ.
درود بر تو فرزندم.
سوژه رو خوب پیش بردی... اما یک سری اشکالات ظاهری داره پستت که بهشون اشاره میکنم.
نقل قول:میرتل همچنان چشمانش گرد و تر و دهانش باز تر میشد
میرتل:خب دراکو بهم بگو جینی با تو کاری کرده که اومدی اینجا و اینقدر گریه میکنی؟؟؟
دراکو: نه میرتل این حرفو نزن جینی اینقدر مهربونه که حتی دشمن که من باشم رو هم اذیت نمیکنه
این قسمت رو باید به این شکل بنویسی در واقع:
میرتل همچنان چشمانش گرد و تر و دهانش باز تر میشد، گفت:
- خب دراکو بهم بگو جینی با تو کاری کرده که اومدی اینجا و اینقدر گریه میکنی؟
دراکو:
- نه میرتل این حرفو نزن جینی اینقدر مهربونه که حتی دشمن که من باشم رو هم اذیت نمیکنه.
همونطور که میبینی در انتهای دیالوگ دوم علامت نگارشی گذاشتم، برای دیالوگ اول هم فقط یک علامت سوال گذاشتم و ظاهر دیالوگ ها رو هم اصلاح کردم.
بقیه اشکالاتت هم مطمئنم در ایفای نقش، با یکم نقد، برطرف میشن.
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی