تصویر شماره 10 در روزی آفتابی، هری و هاگرید به بانک کینگزکراس واقع در خیابان دیاگون رفتند. هری مقداری پول از ارثیه اش برای خرید وسایل ترم اولش برداشت و از بانک بیرون آمدند.
آفتاب داغ، چشم هری را به درد آورده بود. بعد از چند خرید،
هاگرید گفت:
_خب هری، دیگه الان وقتشه که بریم برات یه جغد بگیریم.
هری گفت:
_هاگرید من نمیام ، من از جغد ها بدم میاد.
هاگرید در جوابش گفت
_: هری باید بگم که تو توی هاگوارتز خیلی به جغد نیاز داری و باید یه جغد بگیری.
وقتی به آن مغازه رسیدند، بوی بدی دماغ هری را به سوزش در آورد. هری تا مغازه دار را دید، ترسید. او خانمی قد بلند بود با لباسی سفید و موهایش جلوی صورتش را گرفته بود. هری فکر کرد او یک جن است. همانطور که هاگرید با مغازه دار حرف می زد، هری جغد هارا نگاه میکرد که هاگرید گفت: خانم ببخشید! ما یک جغد می خواهیم.
خانم فروشنده چند جغد را به آنها نشان داد. هری چشمش به یکی از جغد ها افتاد و دید شبیه پسر عمویش دادلی است.
هری:
_هاگرید! واقعاً لازمه؟
هاگرید:
_بله! وقتی برسی هاگوارتز می فهمی چقدر لازمه.
هری پس از گشت و گزاری یک جغد سفید را انتخاب کرد. بعد هاگرید چند گالیون در آورد و به فروشنده داد.
هاگرید:
_حالا می خوای اسمشو چی بزاری؟
هری:
_هدویگ.
هاگرید:
_واقعاً! اسم قشنگیه.
هاگرید با تعجب گفت: وای هری! ساعت رو ببین. بیا این بلیطت. هری بلیطت رو گم نکنی ها! دامبلدور، میدونی اون می خواد که منو منو ببینه.
هری:
_باشه هاگرید من رفتم.
درود دوباره فرزندم.
آها... حالا بهتر شد! البته هنوزم خیلی توصیفاتت کمن، درواقع انتظار میره که همه صحنه ها فضاسازی بشن و کار رو برای خواننده راحت کنن، درواقع این طوریه که کسی که رول تو میخونه ازش لذت میبره و کلی حال میکنه با نوشتت.
اینترها رو حالا بهتر گذاشتی اما دقت کن که بلافاصله بعد از گوینده دو نقطه نمیذاریم، یه فعلی چیزی مینویسیم، مثلا گفت یا پرسید یا هرچی.
میتونستی بازم رو سوژه ت کار کنی چون الان یه جوریه که انگار یه روایتیه که پایانش زیادی بازه.
این دفعه خیلی بهتر بود، امیدوارم اشکالاتت با ورود به ایفا حل بشن...
تایید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی