هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۷
#21
سلام لرد.
چطورید؟ روبه رشدید؟
چند وقتی بود حرکتی نزده بودیم گفتیم یه تکونی بخوریم یه پستم زدیم. که اگه نقدخونتون بازه بنقدید.

نقل قول:
سلام لرد.
سلام اشلی


نقل قول:
چطورید؟ روبه رشدید؟
ما همواره خوب و رو به راهیم! در اوقات فراغت، رشد هم می کنیم.


نقل قول:
چند وقتی بود حرکتی نزده بودیم گفتیم یه تکونی بخوریم یه پستم زدیم. که اگه نقدخونتون بازه بنقدید.
بازه که تونستی پست بزنی خب ساندرز!


نقد پست شما ارسال شد!



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۲۳ ۲۱:۴۹:۳۰

تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۷
#22
همونطور که گریک و هکتور اماده می شدند اشلی سودجویانه مشغول ضبط گزارشش بود.
- من اشلی ساندرز هستم و از شبکه ی جادو نیوز گزارش میدم، چیزی که ما در این لحظه در شهربازی ویزاردلند مشاهده می کنیم دوئلی نه چندان عادلانه بین دو نفر از دو جناح مختلف مرگخواران و محفلی هاست که تا چند دقیقه ی دیگه اغاز میشه، من شخصا خیلی هیجان زده ام، تا بتونیم متوجه شیم اقای گرنجر برنده ی دوئل میشه یا اقای الیوندر. طبق گفته گو هایی که بینشون انجام شده به نظر میاد اقای گرنجر با چوبدستی دوئل می کنن و اقای الیوندر بدون چوبدستی. و بخش عجیب تر ماجرا اینه که اقای گرنجر هم دوئل کننده هستن هم داور، و بهتره یه نگاه دقیق تر به دوئل کنندگانمون بندازیم.

فیلمبردار دوربین را از روی اشلی برداشت و روی هکتور و گریک که مشغول جر و بحث بودن انداخت:
- هکتور خوب میدونی من بدون چوب دستیامم می تونم شکستت بدم!

اما تا تماشاچیان گزارش خبری خواستن جواب هکتورو بشنون دوربین دوباره روی اشلی رفت و انها دوباره با ریخت اشلی مواجه شدند.
- من همین الان چیزی رو متوجه شدم اینکه در بین تماشاچیان این دوئل لرد سیاه، و یارانشون حضور دارن تنها مرگخواری که من متوجه شدم حضور نداره بانز هستش که احتمالا دلیلی برای حضور نیافتنشون دارن; من حدس میزنم لرد سیاه به هکتور برای برنده شدنش تو دوئل به شدت ایمان دارن. برگردیم به ادامه ی ماجرا.

دوربین دوباره روی دوئل کننده ها افتاد و همه مشغول تماشای ادامه ی ماجرا شدند.


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۸:۲۵ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۹۷
#23
سلام لرد
چطورید؟
این بی تربیت بهتون گفت خبیث جان!؟
مگه میشه پست دوئل اونو نقد کنید مال منو نقد نکنید؟
پس لطفا نقد کنید.

هنوز زنده ام با لینی کنار اومدم، ساده نبود نمی دونین چندتا نیش خوردم...

کلاه اواتارتون کو؟ قشنگ بود.


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۹۷
#24
سلامی دوباره!
خوبید؟
خیلی باسه زدن این پست شوق داشتم ولی چیزی که می خواستم نشد!
لطف می کنید نقد کنید؟


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۹۷
#25
مرگخواران پشت میز غذا ی نهار که پر بود از انواع غذاهای خوشمزه، چرب و پر کالری که مرگخواران تا چند وقتی فقط می تونستن تو شیرین ترین رویاهاشون طعم هاشونو بچشن.

کراب با چشمان پر از اشک به مرغ بریون روی میز نگاه می کرد و با زور مقداری کلم بروکلی ابپز در دهانش می چپوند.

هوریس با لوبیا های پخته و گیاهای درون بشقابش بازی می کرد و جوری با عشق به کله پاچه ی روی میز نگاه می کرد که انگار همسر رویاهاش رو دیده.

دیانا به شکل گربه در اومده بود و با ناز شیر پرچربی رو می خورد اما وقتی بلاتریکس به او نگاه خشمگینی انداخت به جاش ظرف شیر کم چرب و برداشت و شروع به نوشیدنش کرد.

بانز غذای سبز رنگی رو که حتی مشخص نبود چیه می خورد و هیچکس نمی دونست چه حالی داره!

بلاتریکس با دفترچه یاداشت و قلم پری نشسته بود و هرچی مرگخواران می خوردن یاداشت می کرد:

"کراب: چهار صد گرم کلم بروکلی ابپز، هر گرم دارای یک و نیم کیلوکالری معادل دو ساعت و نیم دویدن.
هوریس: هفت صد گرم لوبیا ی پخته، هر گرم دارای سه کیلوکالری معادل چهار ساعت دویدن.
دیانا: پنجاه گرم شیر پرچرب دارای سه و نیم کیلوکالری در هر گرم+ صد گرم شیر کم چرب دارای یک و نیم کیلوکالری انرژی در هر گرم برابر یک ساعت و نیم دویدن."

لرد سیاه یه نگاه به بشقاب خودش که توش پر از کله پاچه بود انداخت و یه نگاه به بشقاب سبز مرگخوارانش. لرد سیاه که تغذیه ی مرگخوارانش براش بسیار مهم بود باید دلیل درست غذا نخوردن یارانش را می فهمید.
- یاران ما! غذا مشکلی دارد؟


ویرایش شده توسط اشلی ساندرز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۱/۲۰ ۹:۵۸:۱۶

تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۷
#26
من vs مردکیفی (بگمن)
موضوع: ابلاغ!


مرد گنده این یه هیپوگریف خوشحال به سمتم یورتمه می رفت، خیر سرش وزیر سحر و جادو بود!
چیزی خورده بود تو سرش؟شاید...
خودمو کشته بودم تا استخدامم کنه حالا از حضورم تو وزارت خوشحال بود.

فلش بک روز قبل:

- من جدا به این شغل نیاز دارم! نمی تونین این کارو بکنین!
- من مسئول استخدامم و هر کی مناسب باشه استخدام می کنم! و من الان شما رو مناسب نمی دونم!

صدامو بالابردمو سر هری پاتر وزیر سحر و جادو داد می زدم.
- معیار شما برای استخدام چیه؟ اینکه یه مرد کله شق با شکم گنده باشی؟ بهتره فردا حتما پیام امروزو بخرید چون صحفه ی اولش با تیتر بزرگ درباره ی روش استخدام شما و اینکه وزارتو پر کردید از رفقا و فامیلاتون!

کاملا زده بود به سرم، داشتم وزیر سحر و جادو رو تهدید می کردم؟

سکوتی تو دفتر برقرار شد، وزیر خودش را روی صندلی چرخدار ول کرد; به نظر می اومد چیزی یادش اومده، لبخندی شیطانی روی لب هایش نشست و برگه ی استخدامو دستم داد.
مطمئنم یه نقشه ای تو سرش داشت...

پایان فلش بک!

-به به! خانم ساندرز تشریف اوردین! خیلی خوشحالم دوباره می بینمتون!

حالا کاملا مطمئن بودم چیزی که خورده تو سرش واقعا باعث شده مخش تاب برداره!

- منم همینطور.
- تشریف بیارین دفترم تا یکم درباره ی کار امروزتون باهاتون صحبت کنم.

او به سمت دفترش حرکت کرد، خوشبختانه یورتمه نمی رفت، چون اون موقع منم مجبور بودم پشت سرش یورتمه برم!

وارد دفترش شدم، از دیروز تا حالا فرقی نکرده بود، پرده ی نمایش نسبتا کوچکی رو پایین کشید که روش عکس هاگوارتز نمایش دراومده بود.

- هاگوارتز، دردسر اصلی وزارت خونه! این مدرسه هیچ سودی باسه وزارت نداره و دانش اموزا حتی یه گالیونم باسه حضور تو مدرسه نمی دن، با توجه به اینکه مالیاتایی که از مردم می گیریم کفاف وزارتو نمی ده دیشب یه جلسه گذاشتم تا ببینیم چطور می تونیم از هاگوارتز بهره برداری کنیم و نظر به اینجا رسید که هاگوارتز باید تبدیل به یه هتل بزرگ بشه، دامبلدورم مدیرشه و بقیه معلمام میشن خدمه ی هتل!
-پس دانش اموزا چی؟ اونا می خوان چی کار...
- اونش دیگه به شما مربوط نیست، وظیفتون اینه که خبرو به دامبلدور بدید تا دانش اموزا رو تخلیه کنه.
زیر لب بهش فحش می دادم که امیدوار بودم نشنیده باشه.
- تو روحت...
- چیزی گفتین؟
- نه.
- پس زودتر برید اگه تا اخر شب هاگوارتز خالی نشه شما اخراج میشید، زود تر برید!


هاگوارتز:
- پوفف...

خیلی وقت بود دامبلدور رو ندیده بودم، اخرین بار سال اخر هاگوارتزم بود که به خاطر بردن آبروش جلوی مدرسه های دورمشترانگ و مهرتوکیو کشیده شده بودم دفترش، هیچ وقت ازم خوشش نمی اومد من ازش خوشم نمی اومد.

صد در صد از دیدن دوبارم خوشحال نمی شد، منم از دیدن دوبارش خوشحال نبودم. ولی چاره ای نداشتم.

عین تسترال وارد دفترش شدم. به محض ورود به چیزی شبیه یه پرده ی سفید بزرگ برخوردم، هیچ نظری نداشتم که این چیز سفید چیه بینیم را نزدیکش بردم بوی خاصی نمی داد، با احتیاط کشیدمش...
که یکدفعه پرده با سرعت نیم بوس که سهله با سرعت تمام بوس چرخید، وقتی پرده یه دور صد و هشتاد درجه زد مقدار دیگری از همون چیز سفید ظاهر شد فقط با این تفاوت که چیزی مثل صورت ادم وسطش بود.

- جیغ!!! یه سنتور پشمالو تو دفتر دامبلدوره! کمک!

سنتور با پشماش جلوی دهنمو گرفت.
- سنتور چیه بی تربیت! از کی تا حالا به مدیر سابقت می گی سنتور؟ عوض سلام کردن شه.

دامبلدور دستشو از روی دهنم برداشت و مطمئن شد دیگه جیغ نمی زنم.

عین تسترال به دامبلدور خیره شده بودم از زمان تحصیلم خیلی عوض شده بود موهاش و ریشاش دوبرابر شده بود...
شاید حتی سه برابر...

قلبم هنوز تند می زد ولی سریع خودمو جمع و جور کردم.

اخم بدی کرده بود.

- سلام پرو... پروفسور.
- سلام اشلی. چیزی می خوای؟

دامبلدور سفید ترین ادمی بود که می شناختم قطعا خیلی حرصش داده بودم که باهام تند صحبت می کرد.

- نه پروفسور فقط باید یه چیزی رو به اطلاعتون برسونم.
- چی می خوای فرزندم؟

فقط می خواستم تصمیم وزارتو ابلاغ کنمو از دفتر لعنتیش برم. برای همین بی مقدمه شروع به ابلاغ کردم:
- از نظر وزارتخونه هاگوارتز سودی برای دولت نداره، برای همین تصمیم گرفته شده هاگوارتز به یه هتل بزرگ تبدیل شه شمام بشین مدیرشو و بقیه معلما بشن خدمه ی هتل و اقای پاتر خواستن تا فردا صبح هاگوارتز تخلیه شه.
- می دونستم اینطوری میشه...

دامبلدور سوتی زد اول اتفاقی نیفتاد اما ناگهان هاگرید در حال گریه و فین کردن وارد دفتر شد.
شکم بزرگش محکم بهم خورد و مثل موشک به سمت دیوار بتنی پرتاب شدم و با سر به دیوار برخورد کردم، زمین خوردم و چندتا از تابلوهای مدیران قبلی تو سرم خورد، دیگه چیزی نمی دیدم فقط صدای دامبلدورو میشنیدم:
- عالی بود هاگرید ایشونو ببر پیش مادام پامفری به هری یه جغد بفرستو بگو این خبرنگار مضاحمم سر به نیست شد.


ویرایش شده توسط اشلی ساندرز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۱/۱۸ ۱۸:۴۶:۴۹
ویرایش شده توسط اشلی ساندرز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۱/۱۸ ۲۲:۳۹:۵۳

تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۷
#27
درخواست دوئل با لودو بگمن دارم.
هماهنگ شده
مدت زمانش هم 12 روز باشه خوبه.


ویرایش شده توسط اشلی ساندرز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۱/۱۱ ۱۵:۰۸:۴۲

تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


هری پاتر و جادوی ایرانی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ سه شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۷
#28
سلام
حالتون خوبه؟
احتمالا از دیدن این عنوان دوباره سه باره تعجب کردید این فن توسط هرمیون گرنجر نوشته می شد موضوع کلی فن درباره ی حضور یک دختر ایرانی در هاگوارتز بود.
من خودم جزو کسایی بودم که از این فن خوشم میومد برای همین با هرمیون گرنجر صحبت کردم و حالا این فن از ابتدا توسط من و ایشون نوشته میشه.

امیدواریم حال کنید.
و پیام شخصی یادتون نره ما منتظر نظر, راهنمایی و کلا هرچی می خواین بگین هستیم.


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۹:۳۴ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
#29
سلام ارباب دوباره منم!
خوبید؟

وحشی ترین رویا ی ما رو نقد می کنید؟
چرا هرچی مینویسم اینقدر کوتاه میشه؟


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۹:۲۷ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
#30
دستش را بر روی برجستگی های در کشید.
این در را بهتر از در خانه ی خود می شناخت.
در خانه ی ریدل.

امروز روز ی بود که مدت ها منتظرش بود روزی که بلاخره نشان مرگخواریش را می گرفت.
دست هایش میلرزید شاید از ترس یا شاید هم از شادی و خرسندی...

در خانه ی ریدل باز کرد اربابش انجا بود قدم هایی به سمت اربابش برداشت، با هر قدمی که بر می داشت تپش قلبش بیشتر می شد.

به اربابش که رسید در محضرش سر خم کرد و دستش را به سمت اربابش دراز کرد. چوب اربابش را روی دستش احساس می کرد.
که صدای غریبی شنید که متعلق به مرگخواران یا اربابش نبود.
- اشلی! پاشو گلوم پاره شد چقد می خوابی!؟

صدا صدای هرمیون بود و او نه در خانه ی ریدل بود نه اربابش انجا بود، و هرچه دیده بود به احتمال زیاد از وحشی ترین رویا هایش بود...


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.