تصویر ۵
سکوی نه و سه چهارم
قطار پر از سال اولی هایی بود که داشتن برای اولین بار به هاگوارتس میرفتند.
عده ای از انها هیجان زده و عده ای ترسیده بودند.
در این میان پسری دورگه که تاحالا به هاگوارتس نرفته بود.سوار قطار شد.او ترسیده و مضطرب بود.و به دنبال کوپه ای برای نشستن بود اما دانش اموزان یکی پس از دیگری او را در کوپه شان رد میکردند.سرانجام او کوپه ای خالی پیدا کرد.و تنهایی نشست.
پسرک بیچاره تنها و بدون هیچ دوستی داشت به یک جای غریب میرفت.او در هاگوارتس هیچ کس را نمیشناخت.
بالاخره قطار حرکت کرد.
پسر دورگه بسیار غمگین و تنها بود.در همین حال دختری با موهای نارنجی به کوپه او وارد شد و پرسید: ببخشید میشه اینجا بشینم؟
پسره دورگه با تعجب جواب داد:تو میخوای پیش من بشینی؟
دختر گفت:چطور جای کسیه؟
پسر دورگه با خوشحالی گفت:
_نه.البته که میشه اینجا بشینی.
دختر وارد شد هر دوی انها لحظهای ساکت بودند.
که دختر پرسید:اولین باره که به هاگوارتس میری؟
پسر:اره تو چطور؟
_منم همینطور.
پسر بعد از شنیدن این حرف دیگر احساس تنهایی نمیکرد.
دختر ادامه داد:اسم من لیلی اوانزه.اسم تو چیه؟
پسر بعد از لحظه ای تأمل گفت:سوروس.سوروس اسنیپ!
لیلی:از اشناییت خوشحالم سوروس!
پسر:منم همینطور لیلی...میتونم لیلی صدات کنم؟
_البته که میتونی!تو دوستمی!
_واقعا؟ من تا حالا دوستی نداشتم!
_منم همینطور بیشتر مردم نمیخوان با یه مشنگ زاده دوست بشن!
سوروس:این مزخرفه تو عالی هستی!
_تو خیلی مهربونی سوروس.
در لحظه این قطار به هاگوارتس میرسد.
وقتی از قطار پیاده میشود مردی هیکلی،قد بلند و ریشو را میبینند.
مرد میگوید:سلام اسم من روبیوس هاگریده من شما رو تا داخل قلعه همراهی میکنم سال اولی دنبالم بیاین!
سوروس:وای لیلی ببین اینجا چقد بزرگه!
لیلی:باشکوهه!
پروفسور مک گوناگل:سال اولی ها دنبال من به سمت تالار بیاید.
و در راه قوانین را برای آنان میگوید.
انها به تالار میرسند.
و پیش هم یه جا پیدا میکنند.
پروفسور دامبلدور:و حالا گروه بندی سال اولی ها رو شروع میکنیم!شما یکی یکی زیر کلاه میاید و گروه بندی میشید.
پروفسور مک گوناگل کلاه را در دست میگیرد.
پروفسور مک گوناگل:جیمز پاتر!
وقتی جیمز پاتر رد میشود برایش دست میزنند.
کلاه روی سر جیمز پاتر قرار میگیرد.
کلاه:همم...بزار ببینم شجاعت داری و با استعدادی پس باید بگم: گریفندور!
همه برایش دست میزنند.
لیلی:اون چقد مغروره!
سوروس:اره چقد خودشو تحویل میگیره!
مک گوناگل:سیریوس بلک!
کلاه:بزار ببینم شجاع و اصیلی ولی در عین حال قلبه پاکی داری.همم...گریفندور!
_لیلی اوانز
کلاه:خوبه تو خیلی شجاع و خوش قلبی پس تو رو میفرستم گریفندور!
لیلی:ایول!
سوروس:ای کاش منم تو گریفندور بیفتم.
لیلی:نگران نباش سوروس.
مک گوناگل:نفر اخر سوروس اسنیپ!
اسنیپ با نگرانی به سمت پروفسور مک گوناگل و کلاه رفت.او می خواست گریفندور بیفتد.پیش تنها دوستی دوستی که تا حالا داشته.
کلاه گفت:جسارت داری اما خجالتی هستی پس باید بگم:اسلترین!
با این حرف کلاه اسنیپ غمگین میشود.لیلی هم همینطور.
اما نمیشود با سرنوشت جنگید این اتفاق زندگی سوروس اسنیپ را دگرگون کرد چه بسا اگر اسنیپ در گریفندور بود زندگیش تغییر میکرد
درود بر تو فرزندم.
اینبار بهتر بود...
و اما اشکالات ظاهریت:
نقل قول:پروفسور دامبلدور:و حالا گروه بندی سال اولی ها رو شروع میکنیم!شما یکی یکی زیر کلاه میاید و گروه بندی میشید.
پروفسور مک گوناگل کلاه را در دست میگیرد.
این قسمت باید به این شکل نوشته بشه:
پروفسور دامبلدور:
- و حالا گروه بندی سال اولی ها رو شروع میکنیم!شما یکی یکی زیر کلاه میاید و گروه بندی میشید.
پروفسور مک گوناگل کلاه را در دست میگیرد.
امیدوارم که با ورود به ایفای نقش مشکلاتت برطرف بشن.
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی