هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۷
#21
اسلاگهورن از فرط عصبانیت نگاهی به هکتور انداخت و سپس به او حمله کرده و پایش را گاز گرفتو گفت:زودباش منو درست کن ویبره ای!!!

هکتور:گفتم که قربون اون دمت این معجون غیر قابل برگشته.

_ساکت وگرنه غیر قابل برگشت و نشونت میدم.

هکتور تصمیم گرفت دست به کار شه و پادزهر و درست کنه.

او همون محتویات قبلی را ریخت سپس دستش را در دماغش کرده گلوله ان دماغی بیرون اورده و در معجون ریخت و هم زد.سپس معجون را به هوریس داد تا بخورد.

هوریس گفت:حتی فکرشم نکن.

لودو گفت:هوریس همین یه راه رو بیشتر نداری.

_نه نمیخوام نمیخوااااااااااممممممم!

هوریس معجون را نمیخورد بنابراین لودو و هاگرید دست و پای او را گرفتند.سپس هکتور معجون را در حلق هوریس ریخت.هاگرید و لودو دست و پای هوریس تمساحی را ول کرده و عقب امدند.

هوریس تلو تلو خورد و بر زمین افتاد و بیهوش شد.

لودو جیغ کشید:قاتللل تو کشتیش!
هکتور:نخیر نکشتم.
_چرا تو کشتیش تو ویبره ی ادم کش روانی همش تقصیر توئه!


JUST SLYTHRIN


پاسخ به: برای ساخت یک سپر مدافع به چه خاطره ای فکر می کنید؟
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۷
#22
به سیزده به در چند سال پیش که رفته بودیم ابشار یا به دورهمی های مردونه عید


JUST SLYTHRIN


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۷
#23
نام:دراکو مالفوی
گروه:اسلترین
ویژگی های ظاهری:موهای بلوند مایل به سفید و بور.چشمان نقره ای.
ویژگی های اخلاقی:مغرور.خودخواه.اصیل زاده.ثروتمند و خودپسند
چوبدستی:موی تک شاخ و نوعی درخت با اندازه دقیقا 10 اینچ
جارو:نیمبوس 2001
داستان کوتاه زندگی:دراکو مالفوی تنها فرزند یک خانواده اشرافی و اصیل زاده است.دراکو از دوران کودکی با تفکر بزرگ شد:1:اینکه او از بقیه جادوگران برتر و بالاتر است.2:اینکه لرد ولدمورت فرمانروای متلق دنیای جادوگری است.
دراکو در سن یازده سالگی به هاگوارتس رفت او ابتدا سعی کرد با هری دوست شود.
اما هری درخواست دوستی دراکو را به دلیل توهینش به رون ویزلی رد میکند.همون موقع بود که اتش تنفر از هری پاتر در وجود شعله ور شد.
دراکو مالفوی و هری پاتر از همان لحظه با هم دشمن شدند.
بزرگترین دلیل تنفر مالفوی از هری این است که دراکو به شدت به هری حسودی میکند.زیرا مالفوی بر خلاف هری هیچ استعدادی در کوییدیچ ندارد.
تنفر هری.مرگ خوار بودن خانواده مالفوی و عقاید بالا همه همه دلیل شد تا دراکو در سال ششم و سن 16 سالگی یک مرگ خوار شود.
او به دستور لرد سیاه باید دامبلدور را به قتل میرساند.اما او با انجام ندادن این کار و فقظ خلع سلاح کردن او ثابت کرد که دردرونش اندکی خوبی نیز وجود دارد.


معرفيتون كوتاهه. لطفا و حتما برگردين و كاملش كنين.

تاييد شد.
خوش اومدين.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۱۲ ۲۰:۰۱:۴۸

JUST SLYTHRIN


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۵ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۷
#24
سلام لطفا منو گروه بندی کنید.
من اصلا اهل پشتکار نیستم.
ادم قابل اعتمادیم.
خیلی شجاع نیستم.
از پول و ثروتم خوشم میاد.
با نظمم و به قوانین پایبندم.
هوشمم بعد نیست.
اولویت اولم اسلترین و گریفندور.
اولویت دومم ریونکلاو.
از هافلپافم خوشم نمیاد.


JUST SLYTHRIN


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۰ شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷
#25
تصویر ۵

سکوی نه و سه چهارم

قطار پر از سال اولی هایی بود که داشتن برای اولین بار به هاگوارتس میرفتند.
عده ای از انها هیجان زده و عده ای ترسیده بودند.
در این میان پسری دورگه که تاحالا به هاگوارتس نرفته بود.سوار قطار شد.او ترسیده و مضطرب بود.و به دنبال کوپه ای برای نشستن بود اما دانش اموزان یکی پس از دیگری او را در کوپه شان رد می‌کردند.سرانجام او کوپه ای خالی پیدا کرد.و تنهایی نشست.
پسرک بیچاره تنها و بدون هیچ دوستی داشت به یک جای غریب میرفت.او در هاگوارتس هیچ کس را نمی‌شناخت.
بالاخره قطار حرکت کرد.
پسر دورگه بسیار غمگین و تنها بود.در همین حال دختری با موهای نارنجی به کوپه او وارد شد‌ و پرسید: ببخشید میشه اینجا بشینم؟
پسره دورگه با تعجب جواب داد:تو میخوای پیش من بشینی؟
دختر گفت:چطور جای کسیه؟
پسر دورگه با خوشحالی گفت:
_نه.البته که میشه اینجا بشینی.
دختر وارد شد هر دوی انها لحظه‌ای ساکت بودند.
که دختر پرسید:اولین باره که به هاگوارتس میری؟
پسر:اره تو چطور؟
_منم همین‌طور.
پسر بعد از شنیدن این حرف دیگر احساس تنهایی نمیکرد.
دختر ادامه داد:اسم من لیلی اوانزه.اسم تو چیه؟
پسر بعد از لحظه ای تأمل گفت:سوروس.سوروس اسنیپ!
لیلی:از اشناییت خوشحالم سوروس!
پسر:منم همینطور لیلی...میتونم لیلی صدات کنم؟
_البته که میتونی!تو دوستمی!
_واقعا؟ من تا حالا دوستی نداشتم!
_منم همینطور بیشتر مردم نمیخوان با یه مشنگ زاده دوست بشن!
سوروس:این مزخرفه تو عالی هستی!
_تو خیلی مهربونی سوروس.
در لحظه این قطار به هاگوارتس میرسد.
وقتی از قطار پیاده میشود مردی هیکلی،قد بلند و ریشو را میبینند.
مرد میگوید:سلام اسم من روبیوس هاگریده من شما رو تا داخل قلعه همراهی میکنم سال اولی دنبالم بیاین!
سوروس:وای لیلی ببین اینجا چقد بزرگه!
لیلی:باشکوهه!
پروفسور مک گوناگل:سال اولی ها دنبال من به سمت تالار بیاید.
و در راه قوانین را برای آنان می‌گوید.
انها به تالار میرسند.
و پیش هم یه جا پیدا میکنند.
پروفسور دامبلدور:و حالا گروه بندی سال اولی ها رو شروع می‌کنیم!شما یکی یکی زیر کلاه میاید و گروه بندی میشید.
پروفسور مک گوناگل کلاه را در دست میگیرد.
پروفسور مک گوناگل:جیمز پاتر!
وقتی جیمز پاتر رد میشود برایش دست میزنند.
کلاه روی سر جیمز پاتر قرار میگیرد.
کلاه:همم...بزار ببینم شجاعت داری و با استعدادی پس باید بگم: گریفندور!
همه برایش دست می‌زنند.
لیلی:اون چقد مغروره!
سوروس:اره چقد خودشو تحویل میگیره!
مک گوناگل:سیریوس بلک!
کلاه:بزار ببینم شجاع و اصیلی ولی در عین حال قلبه پاکی داری.همم...گریفندور!
_لیلی اوانز
کلاه:خوبه تو خیلی شجاع و خوش قلبی پس تو رو میفرستم گریفندور!
لیلی:ایول!
سوروس:ای کاش منم تو گریفندور بیفتم.
لیلی:نگران نباش سوروس.
مک گوناگل:نفر اخر سوروس اسنیپ!
اسنیپ با نگرانی به سمت پروفسور مک گوناگل و کلاه رفت.او می خواست گریفندور بیفتد.پیش تنها دوستی دوستی که تا حالا داشته.
کلاه گفت:جسارت داری اما خجالتی هستی پس باید بگم:اسلترین!
با این حرف کلاه اسنیپ غمگین میشود.لیلی هم همینطور.
اما نمیشود با سرنوشت جنگید این اتفاق زندگی سوروس اسنیپ را دگرگون کرد چه بسا اگر اسنیپ در گریفندور بود زندگیش تغییر میکرد

درود بر تو فرزندم.

اینبار بهتر بود...
و اما اشکالات ظاهریت:
نقل قول:
پروفسور دامبلدور:و حالا گروه بندی سال اولی ها رو شروع می‌کنیم!شما یکی یکی زیر کلاه میاید و گروه بندی میشید.
پروفسور مک گوناگل کلاه را در دست میگیرد.

این قسمت باید به این شکل نوشته بشه:
پروفسور دامبلدور:
- و حالا گروه بندی سال اولی ها رو شروع می‌کنیم!شما یکی یکی زیر کلاه میاید و گروه بندی میشید.

پروفسور مک گوناگل کلاه را در دست میگیرد.


امیدوارم که با ورود به ایفای نقش مشکلاتت برطرف بشن.
تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط Ali.Shahruei در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۷ ۱۹:۲۲:۲۷
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۹ ۱۶:۰۷:۴۹


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲:۱۶ جمعه ۶ مهر ۱۳۹۷
#26
تصویر شماره ۳
شبی عادی و ارام بود و دانش اموزان در تالار از خودشان پذیرایی میکردند.
روز ها یکی پس از دیگری میگذشتند.و او مردی که بعضی ها او را بی احساس میدانستند بیشتر از همیشه در زندگیش احساس پوچی میکرد.در ان شب او در قلعه برای خودش قدم میزد.و در تاریکی و سکوت به پوچی ها و آرزوهای از دست رفته اش فکر میکرد.ناگهان خود را درون انبار عتیقه‌های هاگوارتس پیدا کرد درمیان آنها قدم میزد.ناگهان تصویر خودش را در جلویش دید که دختر رویاهایش را در اغوش گرفته است.او دختر لیلی پاتر مادر هری بود.دختری که اسنیپ در کنار او بزرگ شد،لیلی پاتر عشق ابدی سوروس بود.و سوروس همیشه در کنار او ارزو های بزرگی برای خود میدید.در این لحظه قطره‌ای اشک بر صورت خشن و بی احساس اسنیپ درخشید.اسنیپ تصمیم گرفت مدت بیشتری در آینه نگاه کند.وقتی درون اینه را نگاه کرد.خودش و لیلی را میدید که در نیزه زار شاد هستند و زندگی شادی که تا آخر عمر نصیبشان شد.
سوروس در این لحظه ناراحتی را و اندوه را واقعا احساس کرد.و در حالی که افسوس میخورد اهسته از آینه دور شد.

درود دوباره بر تو فرزندم.

همچنان بیش از حد سریع پیش بردی، انگار که یه نفس خواستی یه چیز طولانی رو تعریف کنی و تمومش کنی. من ازت میخوام که وقت بیشتری روی نوشته ت بذاری، راحت تر بنویسی، در جایی که لازمه از دیالوگ استفاده کنی... حتی اگر خواستی به پست های قبلی که بقیه نوشتن یه نگاهی بنداز، شاید از نظر ظاهر و سوژه ها بتونن یکم کمکت کنن.
مطمئنم که پست بعدیت بهتر خواهد شد.

فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۶ ۲۱:۴۷:۴۸


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷
#27
تصویر شماره ۷
هری داشت از حیاط رد میشد
که سر و کلیه مالفوی پیدا میشه
و رو عصابه هری راه میره.
مالفوی:تو این قضیه بازگشت ولدمورت و از خودت در اوردی تا دوباره اسمتو سر زبونا بندازی.
هری:برو پیه کارت مالفوی.
_پدرم میگه تو یه بدبختی که واسه شهرت هر کاری میکنی!
_برام مهم نیست تو اون پدر احمقت چی میگین!
و با عصبانیت از اونجا دور شد.
مالفوی:چطور جرعت میکنی!فلیپندو!
و هری پرتاب شد.
هری:اکسپلیارموس!فلیپندو!
هری مالفوی را به زمین می اندازد.
در همین حال اسنیپ سر میرسد.
اسنیپ با عصبانیت میگوید:پاتر!!!بیا به دفترم!!!
هری به دفتر اسنیپ میرود و مینشیند.
اسنیپ با عصبانیت به هری میگوید:تو حتی از اون پدرتم یاغی ترو وحشی تری!
هری با عصبانیت میگوید:پدر من وحشی نبود تو وحشی هستی!
اسنیپ با عصبانیت به هری میگوید:چطور جرعت میکنی!؟
۵۰ امتیاز از گریفندور کسر میشه!
و هری در حالی که سعی میکند عصبانیتش را کنترل کند از اتاق خارج میشود...

درود بر تو فرزندم.

سوژه رو خیلی سریع پیش بردی.
توصیفات بیشتری انجام بده، بذار خواننده بتونه راحت تر فضا و اون مکان و زمان رو درک کنه. بتونه خودش رو جای شخصیت ها بذاره حتی.
و اما اشکالات ظاهری داری یه مقدار. برای مثال:
نقل قول:
مالفوی:چطور جرعت میکنی!فلیپندو!
و هری پرتاب شد.

این قسمت باید به این شکل نوشته بشه:
مالفوی:
- چطور جرعت میکنی؟ فلیپندو!

و هری پرتاب شد.


منتظرت هستم تا یک پست بهتر بنویسی.

فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۶ ۰:۵۸:۵۰

JUST SLYTHRIN






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.