هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




تصویر شماره ۵ گروه بندی دانش آموزان هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ سه شنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۸
#21
اضطراب زیادم کاملا خودشو روی شور و هیجانم کشیده بود و خیلی نگران بودم. همینکه سوار قطار شده بودم ردام رو پوشیدم و چوبدستیم رو دستم گرفتم. پاهام می لرزیدن و نگاه کردن به بیرون هم تاثیری تو پرت کردن حواسم نداشت. صدای باز شدن در کوپه رو شنیدم و برگشتم.
- هی پسر فکر نمی کنی یه ذره برای پوشیدن ردا زود باشه؟ یه سال سومی بهم گفت تا شب نمی رسیم.
- حالا چه فرقی می کنه؟ زود تر یا دیر تر ؟
پسر جوابم را نداد و آمد تو و نشست. خیلی گرسنه بودم ولی می ترسیدم بالا بیاورم و این خاطره خوبی از اولین سفرم به هاگوارتز به جا نمی ذاشت.
- تو فکر می کنی توی کدوم گروه بیفتی؟
واقعا تا به حال انقدر خودم رو نزدیک به گروه بندی حس نکرده بودم.
-نمی دونم ... یعنی... دوست دارم تو گریفیندور باشم ولی اون قدر ها هم شجاع نیستم.
- بی خیال . تو واقعا به این خصوصیت ها و این جور چیز ها اهمیت می دی؟
- اگر هم ندم اون می ده.
- کی؟
- کلاه دیگه.
همینطور تا هاگوارتز حرف زدیم و حرف زدیم تا یادم رفت. این صدا توجه همه را جلب کرد: بچه ها ساکت باشید. برید توی تالار و حرفی هم نزنید تا گروه بندی بشید.
آروم آروم از بین سال بالایی ها که به ما زل زده بودند رد شدیم و به جلوی تالار رسیدیم. از همان لحظه که پروفسور مک گوناگال اسم اولین نفر را خواند تقریبا توی خلسه فرو رفته بودم، تا اینکه من ماندم و آن پسر که توی کوپه من بود. پروفسور یک اسم دیگر خواند و آن پسر مرا هل داد جلو. روی چهار پایه نشستم و کلاه را روی سرم حس کردم.
-آروم باش پسر جان!
...
صدای بلندی پرده سکوت را درید: هافلپاف!



خوب نوشته بودی. مرحله بعد تو را فرا می‌خواند.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط Mahdi81sgi در تاریخ ۱۳۹۸/۲/۳ ۱۵:۵۱:۵۱
دلیل ویرایش: مشکلات جمله بندی
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۸/۲/۳ ۱۷:۵۷:۴۵

با سخت‌کوشی و امید قدم به قدم قله‌ها را فتح می‌کنیم تا پرچم افتخار خود را در آسمان‌ها فرو نهیم.


خاطرات هری
پیام زده شده در: ۱۱:۱۶ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
#22
_بابا تو رو به خط ریش مرلین یه بار دیگه تعریف کن مک لاگن چطوری با چوب مدافع ها کوبید تو صورتت!!
_آلبوس سوروس پاتر اندازه شاخه های آذرخشم بهت گفتم که اصلا یادم نمیاد. اگه خیلی دوست داری بفهمی بابات چطوری صورتش داغون شد برو از مامانت بپرس خب. اونم توی تیم بود.
جغدی از پنجره تو می آید و روی پای آلبوس می نشیند.
_ وای! این جغد اسکورپیوسه! گفته اگه دوست دارم می تونم هفته آخر تعطیلات رو برم خونشون.
هری با خود فکر می کند آخرین باری که به آنجا رفته دابی را از دست داده.
_ولی رز میگه رفتن به همون جا هم باعث شد ابر چوب دستی مال تو بشه!
_از کجا فهمیدی دارم به اون فکر می کنم؟ آره همون باعث شد ، رز هم مثل مامانشه همه چیز رو می دونه! میدونی آلبوس باهوشی هرمیون بعضی وقت ها حسابی کفر من و رون رو در می آورد. انگار تو دستش...
_ ... فنر داشت. آره دایی رون هزار بار اینو گفته. راستی بابا اون سری که دایی رون اون شکلاتا رو که توش پر معجون عشق بود رو خورد یادته؟
_ تو از کجا اینا رو می دونی؟
آلبوس بلند می‌شود و می گوید : حد اقل بگو کتاب شاهزاده دورگه کجاست؟!
هری چوب دستی اش را با حالت تهدید آمیز بالا می گیرد و آلبوس فرار می کند.
هری با خود فکر می‌کند: حیف که تو اتاق ضروریات جزقاله شد!


جالب بود، اما من نتونستم متوجه بشم که دقیقا در مورد کدوم تصویر کارگاه داستانتو نوشته بودی؟ لطفا از بین تصاویر این تاپیک، یکی رو انتخاب کن و در مورد ماجراهایی که رخ می‌ده توضیح بده. بالای پستت هم ذکر کن که در مورد کدوم تصویر داری داستانتو می‌نویسی.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۸/۲/۱ ۲۰:۳۵:۰۴

با سخت‌کوشی و امید قدم به قدم قله‌ها را فتح می‌کنیم تا پرچم افتخار خود را در آسمان‌ها فرو نهیم.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.