_بابا تو رو به خط ریش مرلین یه بار دیگه تعریف کن مک لاگن چطوری با چوب مدافع ها کوبید تو صورتت!!
_آلبوس سوروس پاتر اندازه شاخه های آذرخشم بهت گفتم که اصلا یادم نمیاد. اگه خیلی دوست داری بفهمی بابات چطوری صورتش داغون شد برو از مامانت بپرس خب. اونم توی تیم بود.
جغدی از پنجره تو می آید و روی پای آلبوس می نشیند.
_ وای! این جغد اسکورپیوسه! گفته اگه دوست دارم می تونم هفته آخر تعطیلات رو برم خونشون.
هری با خود فکر می کند آخرین باری که به آنجا رفته دابی را از دست داده.
_ولی رز میگه رفتن به همون جا هم باعث شد ابر چوب دستی مال تو بشه!
_از کجا فهمیدی دارم به اون فکر می کنم؟ آره همون باعث شد ، رز هم مثل مامانشه همه چیز رو می دونه! میدونی آلبوس باهوشی هرمیون بعضی وقت ها حسابی کفر من و رون رو در می آورد. انگار تو دستش...
_ ... فنر داشت. آره دایی رون هزار بار اینو گفته. راستی بابا اون سری که دایی رون اون شکلاتا رو که توش پر معجون عشق بود رو خورد یادته؟
_ تو از کجا اینا رو می دونی؟
آلبوس بلند میشود و می گوید : حد اقل بگو کتاب شاهزاده دورگه کجاست؟!
هری چوب دستی اش را با حالت تهدید آمیز بالا می گیرد و آلبوس فرار می کند.
هری با خود فکر میکند: حیف که تو اتاق ضروریات جزقاله شد!
جالب بود، اما من نتونستم متوجه بشم که دقیقا در مورد کدوم تصویر کارگاه داستانتو نوشته بودی؟ لطفا از بین تصاویر این تاپیک، یکی رو انتخاب کن و در مورد ماجراهایی که رخ میده توضیح بده. بالای پستت هم ذکر کن که در مورد کدوم تصویر داری داستانتو مینویسی.
تایید نشد.