هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: دوست داشتین با کدوم یکی از شخصیتای هری پاتر نامزد میکردین؟
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۸
#21
قطعن هرمیون


ویرایش شده توسط جرالد ویکرز در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۰ ۲۳:۲۷:۵۳

Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: الگوی شما کدام شخصیت هری پاتر است؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۸
#22
اسنیپ
چون همیشه مرموز بود و باطن قشنگشو به کسی نشون نمیداد خیلی تودار بود


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: کدوم شخصیت کتاب از همه بدتره؟
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۸
#23
بلاتریکس


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: به نظر شما ممکنه ولدمورت از چیزی بترسد؟
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۸
#24
از قدرت عشق میترسه


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۸
#25
قوری نقشه اش رو دوباره باز کرد و چشم هایش ریز کرد .او انگشتش را جایی در انتهای نقشه فرود آورد.
-اینجااا!!!
بلا با شک و تردید گفت:
-مطمئنی که جای...

اما دیگر رفته بودند. و جای سوال پرسیدن نبود!

محل جدید مرگخوار ها

-ولی این...جا ...که خیلی سرده... .
کریس درحالیکه می لرزید حرفش را به زور تمام کرد.

مرگخواران در آن لحظه فقط آرزو می کردند که کاش به جای لباس شنای ماریشان لباس غواصی تنشان بود تا این هوای سرد اذیتشان نمیکرد.
سو که فسقلی را محکم به خود چسبانده بود و دندان هایش محکم بهم برخورد میکرد،خیال باقی مرگ خواران را راحت کرده بود چون دیگر لازم نبود فرد دیگری مثل کوسه ی سو از شدت سرما یخ بزند.

-سو بهتره فسقلی رو ول کنی و بیای پیش ما.
اشلی این را گفت و دستش را دراز کرد تا سو دستش را بگیرد.

درهمین حال قوری نقشه اش را باز کرد که ناگهان نقشه اش از شدت سرما شکست.
-ای وای!
-مرلین!
-جیغغغغ!

همه در شوک بودند حتی چند نفر در آن میان سکته هم زدند. بلاتریکس با عصبانیت گفت:
- چرا همچین جایی مارو آوردی که نقشه یخ بزنه؟

همه ی مرگخوار ها در تایید حرف او، چوبدستی هایشان را در آوردند و به طرف او گرفتند. او با ترس گفت:
-من... واقعا... فکر نمی کردم. الان نگرانیتون نقشه نباشه. بیاین فعلا شنا یاد بگیرید.

بلاتریکس گفت:
- چجوری نقشه درست میشه؟!
- من... من درستش می کنم. شما نگران نباشید.
- اگه درستش نکنی، آوداکداورای حسابی ای بهت می زنم.

سو با ترس گفت:
- حالا چجوری شنا کنیم؟! اینجا خیلی سرده!
-مجبوریم سو! تا این...

و به قوری اشاره کرد!
-... بتونه نقشه رو درست کنه. بپرین تو آب!


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: دامبلدور قوی تره یا ولدمورت؟
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۸
#26
قطعن دامبلدور


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: ستاد انتخاباتی آلکتو کرو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۸
#27
سلام آلکتو من ازت حمایت میکنم


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
#28
نام: جرالد ویکرز

تاریخ تولد: ۲۳ مه

جنس:مذکر

گروه: ریونکلاو

رنگ چشم: سبز

پوست: سفید

مو:قهوه ایه کمرنگ که همیشه موهامو رنگ می کنم(مشکی)

ظاهر کلی: لاغرم. صورت کشیده و علاقه مند به بازی های ویدئویی (مثل دوس دخترم ماتیلدا)هستم. موهام همیشه شلختست و یه سوییشرت همیشه دور کمرمه. هیکلی نیستم اما یه خالکوبیه مار روی بازوی چپم دارم.

جارو: نیمبوس ۲۰۱۹

اخلاقیات: سریع عصبی میشم اما به موقعش مهربونم. با همه زود گرم نمی گیرم ولی به دوستای واقعیم وفادارم. باهوشم و رهبریه یه گروهو به راحتی می تونم به عهده بگیرم. اصلا حسود نیستم و برای موفقیت دوستام خوشحال میشم. گوشه گیر نیستم و تو شرایط سخت، پشت دوستامو خالی نمی کنم.

چوبدستی: طول ۲۲ سانتی متر. چوب درخت بلوط و موی ققنوس

علاقه مندی ها: ماتیلدا! بازی های ویدئوییه مشنگی، کتاب و درس خوندن، دنبال دردسر گشتن، مسابقه دادن، رقابت کردن، آهنگ گوش دادن و سگم هات داگ

پاترونوس: گرگ

زندگی نامه: من یه برادر دارم به اسم دیلن که احمقه. البته منظورم اینه که مثل من باهوش نیست و همیشه برامون دردسرسازه. و مامان و بابام همیشه اونو سرزنش می کنن. ما دوقلوییم و اون ۱۵ دقیقه از من بزرگتره و همیشه برادرا و خواهرای بزرگ، خواهر یا برادر کوچیکترو باید نصیحت کنن اما اینجا کاملا برعکسه. البته منم همیشه دردسر دارم اما خانوادمو تو دردسر نمی ندازم.

اما به غیر از اینا، برادرم پایه ی همه چیزه. خیلی روزای خوبی داشتیم. یه روز، با یه نفر توی کوچه دعوام شد. کار همیشگیم. من اگه هیکل بزرگی نداشته باشم، اما خوب مشت می زنم. یه دفعه سطل آشغالی که زیاد با ما فاصله ای نداشت تکون وحشتناکی خورد و افتاد. پسره مکث کرد و منم ازین فرصت استفاده کردم و زدمش. به هر زحمتی بود، از دستم در رفت و ناپدید شد.

به سطل آشغال نگاه کردم و یه مرد خیلی بلند و چاق دیدم. تا حالا تو محله ندیده بودمش. اول منو بخاطر زدن پسره سرزنش کرد اما بعدش شروع کرد به توضیح دادن اینکه من جادوگرم. من خرافاتی نبودم اما اون انقدر جدی صحبت می کرد که بالاخره منم باور کردم. هاگرید منو مثل همه آورد به کوچه ی دیاگون و...

یک سال گذشت. و سال اولی های جدید اومدن. و من یه دختر استثنایی ای رو دیدم. با چشمای آبی، موی بلندی که تهش رنگ کرده بود و قد بلند. و اون با خوشحالی همه جارو برانداز می کرد. با اینکه خیلی سن زیادی برای داستان عاشقانه نداشتم، اما اون منو جذب کرد. یه دختر هافلپافیه خوشگل. توی حیاط همیشه با اون می رفتم و بالاخره ما با هم دوست شدیم. بهترین دوست پسر دوست دختر دنیا. ماتیلدا هر روز با چشماش منو جذب خودش می کنه. یه سال ازون ماجرا گذشت و منو ماتیلدا هر روز به امید همدیگه، کلاسارو می گذرونیم.


تایید شد!
خوش اومدی به ایفای نقش.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۰ ۹:۱۳:۱۳

Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
#29
سلام کلاه گروهبندی. من شخصیت خودمو تا جایی که می تونم، بهتون میگم.
من آدم خجالتی ای نیستم. همه ی بچه های کلاسای مشنگی، منو با هوشم می شناسن. همیشه اولین نفر بودم تو کلاس. جنگجو نیستم اما اراده ی زیادی دارم. همیشه موقع دردسرا پیشنهادای خوبی میدم. رهبری گروهم به خوبی انجام میدم اما خشن نیستم.

امیدوارم بیوفتم تو ریونکلاو چون خودم می دونم که تو اونجا موفق میشم‌. اما اگر نیفتادم، گریفیندورو به عنوان دومین انتخابم، انتخاب میکنم.


Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
#30
تصویر شماره ی ۱۰


هری با دهان باز به صحنه خیره شده بود. آنجا کجا بود؟ اصلا شبیه شهر نبود. تا چشم کار می کرد، مغازه اطراف خیابان را احاطه کرده بود. و آنها مغازه های عادی نبودند! وسایلی می فروختند که هری تا به حال آنها را ندیده بود. البته آقا و خانم دورسلی هیچوقت او را به بیرون نمی بردند. اما او مطمئن بود که همچین وسایلی در لندن وجود نداشت!

هری از هاگرید پرسید:
- خواب که نیستم؟ اینجا وسایلی می فروشه که من تابحال ندیدم.
- هری، به نظرت من یه خوابم؟

و ضربه ی محکمی به پشت هری زد.

-آخخخخخ!
-اگه خواب بود دردت نمی یومد!
-هاگرید همه چی برام عجیبه! این مغازه ها عادی نیستن.
-هری، هیچکس مثل من توی دنیای شما بزرگ نیست. اینجا هیچکس عادی نیست. همه ی ما یه جادوگریم. و جادوگرا مثل مشنگا نیستن!
- مشنگ؟
- مثل خاله و شوهر خالت! اونا هیچ جادویی ندارن. می خوای همینجوری اینجا وایسی و فقط تماشا کنی؟ بیا هری!

هاگرید دست هری را کشید و او را به میان جمعیت برد. هری به هر کس که از جلویش رد میشد، نگاه می کرد و بعد از خیره شدن به چند نفر، فرق آنها را با آدما(به قول هاگرید مشنگ)فهمید. آدمهای اینجا چوبی در دستانشان داشتند که با آنها کار های جادویی انجام می دادند. اکثریت شنل بلندی می پوشیدند و عجیب تر از همه، سکه هایی بود که به فروشنده می دادند.

هاگرید به هری که با چشم های گشاد شده اطراف را نگاه می کرد، خندید و گفت:
-خیلی چیز ها هست که باید بفهمی. هری من یه کاری برام پیش اومده. این لیستو نگاه کن و وسایلشو تهیه کن. می تونی از بقیه بپرسی. اینم یکم پول.

هاگرید لیست بلند بالایی به اضافه ی هفت سکه ی طلا، چهار نقره و دو برنز به او داد. هاگرید میان جمعیت ناپدید شد و هری را با کلی سردرگمی و خرید تنها گذاشت!

بسیار خوب بود.

قبلا شناسه داشتی؟
اگر شناسه داشتی نیازی نیست مرحله گروهبندی رو طی کنی، یک سره میتونی بری برای معرفی شخصیت.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۹ ۱۸:۲۳:۴۷

Cause I dont wanna lose you now Im looking right at the other half of me






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.