هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: فن فیکشن قول یک پاتر
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۸
#21
سلام دوستان
ببخشید اگه با تاخیر گذاشتم
فکر کنم کسی از فنم خوشش نیومده
این فصل رو می زام
اگه خواستید حتی اگه یه نفر هم بخواد بقیش رو می زارم
از خوندن این فن لذت ببرید
______________
فصل دوم
صحفه ی کاغذ چند بار کمرنگ و پرنگ شد
صدایی مثل اتصالی برق امد
کاغذ شروع به اتش گرفتن کرد
لیانا با چوبدستی اش چند ضربه به برگه زد
اتش خاموش شد
فرد با ناامیدی گفت :
- می دونستم هر کاری کنیم به پای غارتگران نمی رسیم !! .
جرج- از دیروز تا حالا 20 باز اینطوری شد .
لیانا - 21 بار با الا ! .
هرمیون - نا امید نشید و دوباره تلاش کنید !!! ... لی می تونی از پرفسور لوپین بپرسی !!؟ .
لیانا - فکر نکنم دوست داشته باشه یاد خاطراتش بی افته و احساس تنهایی کنه ! .
گابریلا - من می تونم !! .
همه با تعجب به گابریلا که دست از سر جعبه ی تزیین شده برداشته بود نگاه کردن
هرمیون گفت :
- چی ؟! .
گابریلا - فلور و تانکس باهم دیگه جور شدن !! ... فکر نکنم پرفسور لوپین نتونه جواب تانکس رو نده !؟ .
لیانا - لازم نیست ! .
جینی - حالا که همه چیز درست شد !؟ .
لیانا - من ... خب ... منو ... منو هری چند تا خاطره داریم ! ... یعنی ... خب ... این یه رازه ... ریموس گفت که سیروس می خواسته توی تولد 17 سالگی هری بهش خاطره های گروه غارتگران رو بده ! .
هرمیون - داریش !!؟ .
رون - حالا که سیروس کشته شده ! .
لیانا - ریموس و سیروس اون خاطرات رو خیلی چند سال پیش جمع کردن !! .
فرد - الا .
جرج - کجاست !؟ .
لیانا - دست ریموسه باید تا تولد هری صبر کنید ! .
رون - عالیه به هری توی تولد 17 سالگیش سر وقت کادو نمی دیم !! ... عقلمونو دادیم دست یه بچه ! .
لیانا - رونالد ویزلی من یه بچه نیستم !!! .
رون - هستی ! .
لیانا - نیستم !!! .
هرمیون - ساکـــــــت !!! .
رون و لیانا ساکت شدن
فرد و جرج خندیدن و گفتن :
- چه زن داداش عصبانی ای داریم !! .
با این حرف فرد و جرج هرمیون و رون سرخ شدن
همه با دیدن خجالت هرمیون و رون خندیدن
______________________
منتظر فصل سه باشید شاید فردا بزارم ! .


لی لی لونا پاتر

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

اصیل زاده امد
خون لجنی ها فرار کنید !!!


فن فیکشن قول یک پاتر
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ جمعه ۴ بهمن ۱۳۹۸
#22
سلام دوستان
اسم من لی لی لونا پاتره
من می خوام فن فیکشن یک پاتر رو بنویسم
امیدوارم که از فنم خوشتون بیاد
با دادن نظراتتون کمکم کنید که نتطه ی ضعفم نقطه ی قوتم بشه
___________
فصل اول
هری روی تختش دراز کشیده بود
ان روز همه به خانه هایشان بر می گشتند
هری کم حرف می زد و چیزی نمی خورد
رون و هرمیون رو به روی هری ایستادند و هرمیون با من من گفت :
- هری همه داریم می ریم ... رون وسایلت رو جمع کرد باید بریم ! ... .
هری حواسش نبود که باید وسایلش را جمع کند و خدارا شکر کرد که دوستانش را دارد
هرمیون شنل نامرئی هری را به هری داد و گفت :
- همین الا رفتم برش داشتم شانس اوردیم که کسی اونو ندید ! ... .
هری شنلش را از هرمیون گرفت و ارام تشکر کرد
شنلش را در چمدانش گذاشت رون لبانش را به علامت بگو به هرمیون تکان داد
هرمیون لب های خشک شده اش را گاز گرفت و چشمانش از گریه پف کرده بود
هرمیون با من من گفت :
- هری ... ما ... هری ما ... .
هرمیون سریع گفت :
- هری ما تا اخرش هستیم و برامون اصلا مهم نیست که در این راه کشته بشیم و کشته شدن در این راه برامون افتخاره !!! ... .
هرمیون حتی خودش نفهمید که چه گفت ولی هری خوب فهمید و با اخم گفت :
- من به دوستای دست و پا چلفتی ای مثل شماها هیچ نیازی ندارم !! ... و اگه می خواین که مغزتون رو اصلاح نکنم و اون واتفاقاتی که من پرفسور فهمیدیم رو از ذهنتون پاک نکنم پس دنبال من نیاین و زندگیتون رو کنید !! ... .
وقتی هری کلمه ی دست و پا چلفتی را گفت هرمیون هق هق گریست و رون ناراحت شد و گفت :
- هری ما دوستای تو هستیم ! .
هری - ولی دیگه نیستید !!! ... .
هری عصبانی چمدانش را برداشت و تند تند از خابگاه خارج شد و در راه رو ها بود که پرفسور مک گونکال او را صدا زد :
- اقای پاتر !!! .
هری ایستاد و پرفسور مک گونکال به او رسید و گفت :
- البوس می خواد تو رو ببینه !! ... .
هری چشمانش گرد شد و به این فکر کرد که این پیر زن هم در اثر مرگ پرفسور دامبلدور صدمه ی بدی دیده
پرفسور مک گونکال که ذهن هری را خوانده بود با من من گفت :
- نه ... نه نه !! ... اقای پاتر من حالم خوبه منظورم تابلوی البوسه ! .
هری - بله پرفسور !!! ... .
هری خوش حال شد که تابلوی پرفسور دامبلدور وجود دارد و به دفتر مدیر رفتند
دفتر مدیر بسیار فرق کرده بود بجز کتابخانه
روی میز جایگاه ققنوس نبود و بسیار خلوت بود و قلم و جوهر جاهای خالی ان وسایل را پر کرده بودند
هری صدای پرفسور دامبلدور را شنید :
- هری !؟ ... خوش حالم که می بینمت !! ... .
هری به چشمان ابی پرفسور دامبلدور خیره شده بود و با لبخندی گفت :
- من هم همینطور پرفسور ! ... .
پرفسور دامبلدور - قضیه ی جان پیچ چی شد الا اون کجاست !؟ ... .
هری با تعجب به پرفسور مک گونکال نگاه کرد و دامبلدور گفت :
- هری تو که توقع نداری که فقط به شما ها بگم !؟ ... .
هری - یعنی تمام اعضای محفل ! .
پرفسور مک گونکال کتابش را روی میز گذاشت و گفت :
- نه هری فقط منو ابرفوث و ریموس و یه نفره دیگه که بعدا می فهمی کیه می دونیم ! ... .
هری - پرفسور متاسفانه اون ... اون جان پیچ تقلبیه !! ... .
پرفسور دامبلدور با لبخندی به هری نگاه کرد و گفت :
- می دونم هری !! ... .
هری - می دونـــــــــی !!!؟ ... .
پرفسور دامبلدور خندید و گفت :
- دیروز مینروا برام تعریف کرد هری به من این طوری نگاه نکن که می خندم و دلیلش هم اینه که مینروا تونسته راب رو پیدا کنه .
هری - راب کیه !؟ ... اون کجاست و جان پیچ رو نابود کرده و اصلا چطوری می شه یه جان پیچ رو نابود کرد و مگه راب نمرده .
البوس - هری اروم باش امان از دست پاتر های عجول و کنجکاو !! ... ببین هری راب ریگیوس الفرد بلکه که مینروا جان پیچ رو پیدا کرد توی گلیمورد و البته ریگیوس سال ها پیش به دست ولدرمورت کشته شده و با وجود اینکه راب زنده نبود که ازش بپرسیم جان پیچ کجاست مینروا اونو پیدا کرد و با شمشیر گریفندور نابود کرد !! ... .
هری با تعجب گفت :
- همه ی اینارو دیروز انجام دادید !!!؟ ... .
البوس خندید و گفت :
- نه هری !!! ... ما از 15 سال پیش داریم دنبال جان پیچ ها می گردیم !! ... .
هری با اخم گفت :
- و تازه امسال از من کمک گرفتید !؟ ... .
البوس - هری اینطوری نگاه نکن !!! ... ببین وقتی که تو منو به هاگوارتز رساندی من متوجه شدم که نیروی تو خیلی خیلی زیاده و این خیلی مهمه که ما اینو فهمیدیم !!! ... هری یه پسر بچه ی 16 ساله نمیتونه اپارات کنه اونم با یه نفر دیگه ولی تو تونستی !!! ... .
مینروا - چند دقیقه ی دیگه قطار حرکت می کنه البوس زود باش !! ... .
البوس - هری مینروا بهت یه نامه می ده که من اونو قبل از مرگم نوشتم و توی اون نامه یه نامه از طرف پدر و مادرت هم هست که به من داده بودند و فقط اینو بدون که وقتی نامه رو خوندی باید بری و لیانا رو پیدا کنی !! ... .
هری با تعجب گفت :
- لیانا !؟ ... .
مینروا - همه بچه ها دارند از هاگوارتز خارج می شند !!! ... .
البوس - هری توی نامه متوجه می شی حالا زود تر برو هری زود باش !!! ... . هری سرش را به علامت مثبت تکان داد و بعد از خدانگه داری بدو بدو از هاگوارتز خارج شد
کالاکسه ها در حال رفتن بودند و هری با اخم گفت :
- اینم از شانس من !! .. .
هری نامه ای را که مینروا به او داده بود را در جیبش گذاشت و سوار جارویش شد و با بیشترین سرعت خودش را به ایستگاه قطار رساند
هری زود تر از کالاسکه ها به ایستگاه رسید و لبخند زد و همه با تعجب و افتخار به هری نگاه می کردند
هری در کوپه ای خالی رفت و تنها نشست او دوستی اش را با رون و هرمیون بهم زده بود
با ناراحتی نامه را برداشت و شروع به خاندن کرد :
هری عزیز
وقتی که تو این نامه را می خوانی ممکن است که من به خواب طولانی ای رفته باشم
این را بدان که امید همه ی ما به توست
هری
تو باید ماموریتت را بعد از اینکه به خانه ی خاله ات رفتی شروع کنی
ماموریت تو این است که قبل از اینکه به دنبال جان پیچ ها بروی به دنبال لیانا لی لی پاتر خواهرت بروی !!
درسته لیانا خواهر توست و وقتی 6 ماهه بود او را به کشوری دیگر فرستادیم و حافظه ی خانواده ی مشنگ را طوری تنظیم کردیم که فکر کنند لیانا فرزندشان هست
وقتی که مادر و پدرت متوجه ی پیشگویی شدند لیانا یک روزه بود و کسی نمی دانست که لی لی و جیمز دختری هم دارند
لی لی و جیمز تصمیم می گیرند که این خبر را فقط به دوستان صمیمیشان ریموس و سیروس و دوست صمیمی لی لی هستیا بگویند
وقتی که سیروس و جیمز به پیتر گرو شک کردند ان ها تصمیم گرفتند که این اتفاق را به پیتر گرو نگویند
اینطوری لیانا جانش در امان می ماند و هم تو اینطوری ان ها بیشتر می توانستند مراقب تو باشند
وقتی که لیانا 6 ماهه شد 2 ماه قبلش به ما خبر رسید که ولدرمورت می خواهد به ان ها حمله کند
لی لی و جیمز تصمیم گرفتند که فرار نکنند و شجاعانه بجنگن
به همین دلیل لیانای 6 ماهه را به خانواده ی مشنگی که برای مسافرت به انگیلس امده بودند دادیم
2 ماهه بعد ولدرمورت به خانه ی شما با کمک پیتر گرو خائن حمله کرد و پدر و مادرت شجاعانه کشته شدند
لیانا چشمانش درست مثل چشمان پدرت داشت و موهایش قرمز تیره مایل به مشکی بود
او درست مثل لی لی بسیار زیبا بود و مو هایش شباهت او به لی لی را چندین برابر می کرد ولی از چشمانش می شد حدس زد که بسیار زیرک و باهوش و شوخ طبع مثل جیمز بود
یادم می اید که یک بار تمام کتاب های لی لی را خط خطی کرده بود و همه بسیار خندیدیم
خوش بختانه لی لی طلسمی را بلد بود که کتاب را مثل روز اولش می کرد
هری مینروا از همه چیز خبر دارد و تو می توانی با کمک ریموس و مینروا و نقابداری که همراه مینروا و وابرفوث هست و همین طور از ابرفوث کمک بگیری
نامه ای که همراه این نامه است نامه ایست که پدر و مادرت به من دادند
از طرف کسی که تو را مثل نوه اش دوست دارد البوس برایان دامبلدور
پ . ن : هری عشق بزرگ ترین نیروست همان نیرویی که مادر و پدرت جان تو را نجات دادند عشق بهترین و قدرتمند ترین نیروست
هری نامه را تا کرد و در چمدانش گذاشت و نامه ای که از طرف پدر و مادرش بود را برداشت که در کوپه باز شد و رون و هرمیون و جینی وارد کوپه شدند و رو به روی هری نشستند و جینی با من من گفت :
- هری کوپه های دیگه پر بود .
هری بلند گفت :
- اقا و خانم ویزلی و خانم گرنجر می تونید بنشینید و من اقای پاتر هستم نه هری !! ... .
هرمیون و جینی بغض کردند و هری نامه را برداشت و در چمدانش گذاشت
به بیرون از پنجره نگاه کرد
جینی و رون شطرنج جادویی بازی می کردند و هرمیون کتاب می خواند چندن دقیقه یک بار زیر چشمی به هری نگاه می کرد کاری که جینی و رون هم انجام می دادند
هرمیون - می تونم ... اقای پاتر یک سوالی رو بپرسم !؟ ... .
هری سرش را به علامت مثبت تکان داد و هرمیون با شک پرسید :
- اقای پاتر اون نامه .
هری سریع گفت :
- خوصوصی بود خانم گرنجر !! ... .
هرمیون ساکت شد
چند ساعت بعد قطار ایستاد هری زود تر از بقیه از قطار خارج شد و ریموس و تانکس را دید که کنار مودی و کینزیلی و چند نفر ه تعدادشان به 20 نفر بود ایستاده بودند
همه به ان ها نگاه می کردند
هری جلو رفت و با همه ی ان ها دست داد و گفت :
- کجا می ریم !؟ ... .
ریموس - پرایوت درایو ! ... هری ان ها محافظ های تو هستند که تعدادشون به 100 نفر می رسه ! ... 60 نفر زیر شنل نامرئی اطراف پرایوت درایو هستند و این افراد که می بینی 20 نفر هستند و 20 نفر دیگه هم زیر شنل نامرئی اطرافت هستند ! ... .
هری با تعجب گفت :
- چرا !؟ ... .
ریموس - به احتمال زیاد ممکنه که ولدرمورت به تو حمله کنه پیشگویی لو رفته هری ! ... .
هری با فریادی گفت :
- چــــــــــــــــی !!!؟ ... چطور ممکنه !!!؟ ... .
ریموس - تریلانی رو جنازه اش رو توی یه خیابون مشنگی پیدا کردند که یک پیشگویی دستش بود و داشت پیشگویی می کرد یعنی مرگ خوار ها به زور ازش پیشگویی رو گرفتند و همه ی مردم هم شنیدند و توی پیام امروز خبرش پخش شد !! ... .
هری - وای نه !! ... .
تانکس - هری تو موفق می شی !! ... .
هری - ممنونم ! ... .
هری نگاهی به اطراف کرد و گفت :
- با چی می ریم !؟ ...
ریموس - با اپارات ! .
هری - من بلدم ولی مدرکش رو ندارم و هنوز 17 سالم نشده !! ... .
ریموس - خب ... با من اپارات می کنی !! ... . .
ریموس لبخندی زد و دست هری را گرفت و تاا 3 شماردند و صدای بیش از 40 اپارات به گوش خورد
جلوی ساختمان پرایوت درایو همان صدای اپارات امد و هری به همراه ریموس و تانکس و مودی وارد خانه شدند
بعد از اینکه مودی دورسلی ها را تهدید کرد تانکس به ریموس اشاره ای کرد تا با هری صحبت کند
هری که متوجه ی مموضوع شده بود گفت :
- ریموس چیزی شده !؟ ... .
ریموس - خب ... ببین هری ... من ... یک ساله که تو یه پدرخوانده ی دیگه داری که سیروس و پدر و مادرت بعد از سیروس اونو برای تو انتخاب کردند ! ... .
هری با تعجب گفت :
- واقعا !!! ؟ ... اون کیه !؟ ... .
ریموس - خب ... اون ... اون منم !! ... .
هری با لبخندی گفت :
- خیلی خوش حالم !!! ... .
ریموس و هری یکدیگر را در اغوش گرفتند و ریموس با لبخند گفت :
- فکر می کردم که دیگه نمی خوای کسی جای سیروس رو برات پر کنه !! ... .
هری - مرگ حقه ریموس و ممکنه که منم کشته بشم و ما باید با روزگار کنار بیایم !! ... .
بعد از خدانگه داری ان ها رفتند و درمورد اخلاق هری حرف می زدند که بسیار قوی است و با وجود اینکه کسانی که به او بسیار نزدیک بودند را از دست داده است هنوز نشکسته و با روزگار کنار امده
هری به اتاقش رفت و بعد از اینکه 2 روز خودش را بدون حرف زدن و اب و غذا بود به این نتیجه رسیده بود که به جای اینکه گریه کنیم راهی بهتر هست و ان هم مبارزه با کسانی مثل ولدرمورت هست
هری روی تختش دراز کشید و کتابش را برداشت و شروع به خواندن کرد
هری یکدفعه کتاب را روی میز پرتاپ کرد و گفت :
- نامه !!! ... باید اونو بخونم !!! ... .
هری به طرف چمدانش رفت و ردایش را برداشت و از داخل جیبش نامه ی پدر و مادرش را برداشت و شروع به خواندن کرد :
پدر
ما از پیشگویی با خبر شدیم
منو جیمز تا اخرین لحظه ی عمرمون از لیا ( محفف اسم لیانا - نویسنده ) و هری مراقبت می کنیم
خوش بختانه کسی از لیانا خبری نداره و ما می خوایم که لیانا رو به یک خانواده ی مشنگ بدیم و وقتی جنگ تموم شد لیا رو پیش خودمون بر گردونیم
پدر وقتی که جنگ تموم شد و یا وسط جنگ ما زنده نبودیم سرپرستی هری و لیا با ریموس و سیروسه و ازت می خوام که مراقب لیا و هری باشی
دوست دارم که اونا مزه ی خوبی های زندگی را بچشند
امروز ساعت 3 منتظرتونیم پدر
از طرف دختر چشم زمردی ات لی لی لیانا دامبلدور البته حالا پاتر شدم
پ . ن : می دونم که هری اینده ی درخشان و خوبی رو داره احساس می کنم که هری مثل من عاشق کتابه !!! ... و لیا هم مثل هری اینده ی خوبی داره و مثل جیمز کارگاه خوبی میشه !!! ... .
هری با تعجب به نامه نگاه می کرد
کلمه ی پدر و دامبلدور جلوی چشمان هری بودند هری بغض کرده بود و بغضش را قورت داد
سریع قلم و کاغذی برداشت و شروع به نوشتن کرد
***
مینروا جلوی تابلور البوس راه می رفت و می گفت :
- خب من ... اصلا حواسم نبود که اون نامه رو ویرایشش کنم البوس تو خودت باید قبلس از من می پرسیدی !!! ... .
البوس - مینروا نکنه توقع داشتی که من جلوی هری بگم که مینروای عزیز نامه ای که دخترم لی لی برام نوشته بود رو ویرایش کردی یا نه !!؟ ... .
مینروا - خب اخه اگه دیر تر می رفت ممکن بود که قطار حرکت کنه و بره !!! ... .
البوس - برو پرایوت درایو و مغز هری رو اصلاح کن و اون نامه رو !!!؟ ... .
مینروا شنلش را سریع برداش و خدانگه داری کرد
***
هری قلم و کاغذ را برداشت که یک دفعه در اتاق باز شد و مینروا وراد شد و هری که اشک هایش سرازیر شده بود گفت :
- پرفسور این نامه .
مینروا - هری عزیز واقعا معزرت می خوام و من یه اشتباه کوچولو کردم و الا همه چیز رو درست می کنم باشه !! ... هری ببین این حقیقت باید تا وقتی که ولدرمورت نابود نشده پنهان بمونه خواهش می کنم !! ... بلوییتس !!! ... .
طلسم ابی رنگ به سمت هری متعجب رفت و هری بیهوش روی زمین افتاد و مینروا هری را با طلسمی روی تخت گذاشت و کتابی که روی میز بود را بین دست هری گذاشت و قطره ی اشکش را پاک کرد و گفت :
- منم خیلی دوست دارم هری که همه چیز رو بگم ولی الا وقتش نیست !! ... .
سپس به سمت نامه رفت و نامه را ویرایش کرد
چند دقیقه ی بعد هری از خواب بلند شد و کتابش را روی میز گذاشت و نامه روی زمین افتاد
با تعجب به نامه ای که در جیب ردایش گذاشته بود نگاه کرد و نامه را شروع به خواندن
کرد
البوس
ما از پیشگویی با خبر شدیم
منو جیمز تا اخرین لحظه ی عمرمون از لیا ( محفف اسم لیانا - نویسنده ) و هری مراقبت می کنیم
خوش بختانه کسی از لیانا خبری نداره و ما می خوایم که لیانا رو به یک خانواده ی مشنگ بدیم و وقتی جنگ تموم شد لیا رو پیش خودمون بر گردونیم
البوس وقتی که جنگ تموم شد و یا وسط جنگ ما زنده نبودیم سرپرستی هری و لیا با ریموس و سیروسه و ازت می خوام که مراقب لیا و هری باشی
دوست دارم که اونا مزه ی خوبی های زندگی را بچشند
امروز ساعت 3 منتظرتونیم البوس
از طرف لی لی لیانا پاتر
پ . ن : می دونم که هری اینده ی درخشان و خوبی رو داره احساس می کنم که هری مثل من عاشق کتابه !!! ... و لیا هم مثل هری اینده ی خوبی داره و مثل جیمز کارگاه خوبی میشه !!! ... .
او باید به دنبال لیانا می رفت و او را پیدا می کرد
سپس بلند شد و وسایلش را جمع کرد
***
همه ناراحت و عصبانی بودند ریموس بسیار ناراحت و لاغر شده بود و خیلی زود عصبانی می شد
جینی و هرمیون در اتاق مشترکشان گریه می کردند و رون از روی جارو افتاده بود و بی هوش بود
مالی ویزلی از پله ها پایین امد و به اشپز خانه رفت هرمیون با نگرانی پرسید :
- هنوز .
مالی - به هوش نیامده .
چارلی - چی شد چرا افتاد !!؟ ... .
هرمیون - مگه می شه به فکر هری نباشیم وقتی نمی دونیم که اون کجاست !! ... .
***
مینروا - البوس بهتر نیست که به ریموس بگم که هری رفته دنبال لیانا !!؟! ... .
البوس - بهتره بگی مینروا فقط به ریموس !! ... .
مینروا سرش را به علامت مثبت تکان داد
***
هرمیون - جینی تو فقط کمتر از یه هفته با هری دوست بودی !!! ... .
جینی - اون یه هفته برای من مثل هزاران سال بود !!! ... .
هرمیون - خب هری دوست نداره که با تو باشه می فهمی وای به حالت که به خاطر تو هری از اینجا رفته باشه !!! ... .
هرمیون به طرف در رفت وجینی فریاد زد :
- اصلا به تو چه ربطی داره که هری کجاست !!؟ ... .
هرمیون عصبانی شد و فریاد زد :
- هری دوست برادر توعه ولی هری دوست منو رونه !!! ... ویرجینیا ویزلی پاتو از گلیمت دراز تر نکن !!! ... تو دوست هری نیستی !!! ... .
هرمیون سیلی ای به جینی زد و از اتاق خارج شد
همه می دانستند که جینی فقط به خاطر معروفیت و زیبایی و اصیل زاده ای هری او را می خواست ولی هرمیون هری را برای خودش می خواست این فرق هرمیون و جینی بود
***
هری دختر مو قرمز و چشم فندنقی را تعقیب می کرد واقعا او دخختر زیبایی مثل لی لی بود
اگر هری چشم های لیانا را نمی دید قطعا او را با مادرش اشتباه می گرفت و فکر می کرد که به درون قدح اندیشه ای رفته است
لیانا مو های بلند و صاف و زیبایی داشت و به حالت زیبایی مو هایش را بافته بود
لیانا نمی دانست که چرا زبان انگیلیسی را از کودکی بلد بود و این را یک استعداد عالی می دانست
مو های بلند زیبایش پشت سرش پیچ و تاپ می خورد
از چشمانش شوخ طبعی و مهربانی و شجاعت می بارید
هر قدمش استوار و پر از شجاعت بود
لباسی مشکی و دامنی مشکی زیبایی پوشیده بود
در هر قدمش اعتماد به نفس به چشم می خورد
هری چوبدستی اش را به سمت لیانا گرفت و لیانا رو به رویش ظاهر شد و جیغی از تعجب زد
هری سپری نامرئی کننده اطرافش درست کرد و گفت :
- ببین لیانا نترس !!! ... این بیرون خیلی خطرناکه و ممکنه که دیوانه ساز ها فکر کنن که تو یه مشنگی و بکشنت!! .
لیانا به کلاس دفاع شخصی رفته بود و هری متوجه شد که از چانه اش خون میاید و با ناراحتی گفت :
- مجبورم کردی لیا !! ... .
سپس نوری سفید به سمت لیانا رفت و لیانا سر جایش خشک شد و احساس می کرد که فقط مردمک چشمانش را می تواند تکان دهد و هری گفت :
- ببین لیانا تو خواهر من هستی و اسمت لیانا لورند نیست بلکه اسم تو لیانا لی لی پاتره !!! ... می فهمی که چی می گم !!!؟ ... .
سپس هری طلسم سکوت را فعال کرد و لیانا گفت :
- من خواهر تو نیستم در ضمن بجز زبان فرانسوی انگیلسی رو از کودکی بلد بودم !!! ... تو کی هستی !!!؟ ... .
هری به لیانا افتحار می کرد که با شجاعت حرف می زد و با لبخندی گفت :
- تو انگیلیسی رو بلدی چونکه منو و مامان و بابامون انگیلیسی هستیم !! ... و اینکه من هستم خب من برادر تو هری جیمز پاتر هستم و اسم مادرمون لی لی اوانز و اسم پدرمون جیمز پاتره و ما جادوگر هستیم !! ... .
لیانا به هری خیره شده بود و گفت :
- ببین اقای .
هری - هری ! ... .
لیانا - پاتر !! ... من خواهر تو نیستم و حالا زود تر این طناب های نامرئی رو باز کن !!؟ ... .
هری چوبدستی اش را تکانی داد و پرده ای از خاطرات هری رو به رویشان درست شد
***
تانکس - یعنی چی ریموس تو و ابرفوث و مینروا یه چیزی رو هممش قایم می کنید خب منم مادر خوانده ی هری هستم و نگرانشم !!! ... .
ریموس - ما حدس می زنیم که این قیبت هری رابطه ای با اون نامه ی البوس داشته باشه پس اصلا نگران نباش و مطمئن باش که هری میاد !!! ... .
هرمیون از پله های اتاق رون پایین دوید و فریاد زد :
- حالش خیلی بد شده !!! ... حالش خیلی بده !!! ... .
هرمیون با گریه کنار تانکس ایستاد و خانم ویزلی به اتاق رون رفت
***
لیانا اشک هایش را پاک کرد و به هری نگاه کرد و گفت :
- یعنی من یه جادوگرم !!؟ ... .
هری - درسته ! ... یه جادوگر اصیل زاده ی قدرتمند و باهوش !! ... .
لیانا - یعنی ... یعنی تو ... تو برادرمی !!؟ ... .
هری - یه برادری که عاشق کتابه و مهمتر از هر چیز عاشق خانوادشه !! ... .
لیانا با هق هق هری را در اغوش گرفت و چند ساعت بعد هری از خانه ی مشنگ هایی که از لیانا مراقبت می کردند بیرون امد و لیانا گفت :
- چی شد !؟ ... .
هری - حافظشون رو اصلاح کردند و اونا نمی دونن که لیانا کیه !! ... چقدر ادمای بد اخلاقی بودند !! ... .
لیانا - خیلی خیلی بد اخلاق بودند !! ... .
هری و لیانا خندیدند و هری گفت :
- از یه کشور به یه کشور دیگه نمیشه اپارات کرد .
لیانا - اپارات !!؟.
هری - غیب و ظاهر شدن یعنی ! ... پس مجبوریم با پورتکی بریم !! ... .
لیانا - پورتک .
هری سریع گفت :
- یه وسیله ای رو روش یه طلسم ایجاد می کنند و اون می شه پورتکی و وقتی دست روی اون بزاریم اونجایی که می خوایم بریم ظاهر می شیم !! ... .
لیانا - فهمیدم !! ... خب چطوره که این سنگ رو پورتکی کنی !!؟ ... .
لیانا سنگی متوسط را از روی زمین برداشت و به هری داد
هری نگاهی به سنگ کرد و سرش را به علامت مثبت تکان داد
***
هرمیون از خانه بیرون رفت تا کمی قدم بزند برای رون و هری نگران بود تا اینکه صدای جیغ جینی امد :
- حالش بهتره حالش بهتره !!! ... .
هرمیون با خوشحالی به داخل خانه دوید و گفت :
- به هوش امد !!؟ ... .
گابریلا - نه ولی نبضش منظم می زنه ! ... ویرجینیا می شه جیغ نزنی دارم کتاب می خونم !! ... .
گابریلا در پذیرایی روی مبل نشسته بود و برای هری نگران بود و برای اینکه سرش را گرم کند کتاب می خواند
***
هری و لیانا رو به روی خانه ی پرایوت درایو ظاهر شدند و 70 نفر کارگاه و اعضای محفل شنل های نامرئی شان را برداشتند و به طرف ان ها رفتند
مودی لنگ لنگان چوبدستی اش را به سمت لیانا و هری گرفت و گفت :
- شما ها کی هستید !!؟ ... .
لیانا با اخم گفت :
- اقا این چه کاریه !!؟ ... .
مودی - گفتم شما ها کی هستید !!!؟ ... .
هری - پرفسور منم هری !! ... .
مودی - خب خودتی که به من می گی پرفسور ! ... و تو !!!؟ ... .
هری - ریموس کجاست پرفسو .
مودی چوبدستی اش را بیشتر به سمت لیانا گرفت و لیانا با شجاعت جلوی مودی ایستاد و گفت :
- اقا این کار شما بی ادبیه و اصلا نباید جلوی جادوگری که چوبدستی نداره باستید !!! ... من لیانا لی لی پاتر خواهر اقای هری پاتر هستم !! ... .
مودی - هری خواهری نداره !! ... .
هری - پرفسور لیانا خواهر منه !!! .
ریموس - درسته الستور چوبت رو خلاف کن تا به کسی صدمه ای نزدی تو که ایمنی تر بودی !! ... .
هری به سمت ریموس رفت و ریموس را در اغوش گرفت و ریموس گفت :
- چقدر بزرگ شدی لیا !!! ... تو کاملا شبیه مادرتی ولی چشمات ! ... شبیه چشمان پدرته درست همون شوخطبعی !!! ... .
لیانا ریموس را در اغوش گرفت و گفت :
- هری برام تعریف کرد که شما دوست پدرم و پدرخوانده ی ما هستی ! ... .
ابرفوث - دوشیزه پاتر به دنیای جادوگری خوش امدی !! ... .
مودی همان طوری چوبش را به طرف لیانا گرفته بود و لیانا با اخم گفت :
- چرا شما به همه شک داری !! ؟ ... .
مودی چوبدستی اش را خلاف کرد و گفت :
- من به هری و ریموس و ابی اعتماد دارم !! ... ولی چطور پاتر خواهر داره !!؟ ... .
ریموس - لیا 1 سال از هری کوچک تره و وقتی 6 ماهش بود اونو به یه خانواده ی مشنگ دادیم تا برای چند سال از لیا مراقبت کنند !! .. بعدش البوس برای هری نامه نوشت که به دنبال لیا بره و لیا رو پیدا کنه !! ... هیچکس بجز منو مینروا و ابی و سیروس و البوس از این راز خبر نداشت !! ... هری لیا توی چه کشوری بود !؟ ... لهجه ی اون مشنگ ها فرانسوی بود ! .
هری - اونا فرانسوی بودند و لیا رو در کشور فرانسه پیدا کردم و یک طلسم روش انجام دادم و هویت واقعیش رو فهمیدم و بعدش تعقیبش کردم و یه سپر نامرئی درست کردم و همه چیز رو بهش گفتم و مطمئا باشید که مشنگ ها متوجه ی من نشدند که لباس جادوگرا رو پوشیده بودم ریموس سپر نامرئی ای که درست کردم بسیار قوی بود که حتی لیا نمی تونست بدون اجازه ی من از سپر بیرون بیاد !! ... بعدش هم با پورتکی به اینجا امدیم که مودی داشت ازمون سوال می پرسید که شما امدید !! ... .
ابرفوث چوبدستی ای به لیانا داد و گفت :
- این چوبدستی برای لی لی مادرت بوده !! ... مطئا هستم که این چوبدستی تو رو به عنوان صاحبش انتخاب می کنه !! ... .
لی لی چوبدستی را با افتخار گرفت و جرقه هایی از نوک چوبدستی بیرون زد
روی چچوبدستی با خط نازوکی طراحی شده بود و چوبدستی نغره کاری و به رنگ عسلی روشن بود
هری با تعجب گفت :
- مادرمون یه مشنگ زاده بوده پس چطوری یه چوبدستی نغره کاری شده رو داشته !!؟ ... .
لیانا با تعجب گفت :
- هری مهم خون اصیل زادگی نیست و مهم عقل و هوشه !!! ... .
هری سرش را به علامت مثبت تکان داد و همراه ریموس و لیانا وارد خانه شد
خاله پنتونیا چند دقیقه بعد از اینکه فهمید لیانا چه کسی هست به چشمان لیانا خیره شده بود و بعد لیانا را در اغوش گرفت و گفت :
- تو خیلی شبیه لی لی هستی !! ... .
هری با تعجب گفت :
- مگه شما از مادرم متنفر نبودید !!!؟ ... .
خاله پنتونیا با گریه گفت :
- قبل از اینکه متوجه بشم لی لی جادوگره عاشق خواهرم بودم !! ... ولی وقتی که فهمیدم او ... اون ... کشته شده دیگه دوباره عاشقش شدم !!! ... .
خاله پنتونیا اشک هایش را پاک کرد و گفت :
- هری تو توی این چند ماه رفته بودی دنبال لیانا !!؟ ... واقعا خوش حالم کردی !! ... لی لی قبل از مرگش از من خواست که به دنبال لیانا برم ولی متاسفانه نتونستم لیانا رو پیدا کنم !! ...لیانا من برات الا اون اتاق بزرگه رو اماده می کنم خب همینجا بشین الا اماده می شه !!! ... .
خاله پنتونیا رفت و هری کنار لیانا نشست و گفت :
- دیگه چه خبر ه هایی افتاده !؟ ... .
مودی - ولدرمورت به یه مهدکودک حمله کرده و الا همه ی بچه ها توی سنت مانگو هستند !! ... و اینکه اقای رونا .
ریموس سریع گفت :
- الستور می شه بیای یه لحظه !!؟ ... خب دیگه ما باید بریم بچه ها !! ... هری امروز نعبت شیفت منه که سرگروه محافظ ها باشم و کنار در خانه م یایستم باشه !!! ... .
هری - باشه ! ... .
مودی متوجه شد که هری چیزی در مورد اتفاقی که برای رون افتاده نمی داند و لیانا با شک گفت :
- پرفسور مودی چیزی نمی خواست بگه !؟ ... یا اینکه از دهانش بپره !!؟ ... .
هری - نمی دونم ! ... لیا بیا اتاق من اگه نمی خوای دادلی تو رو کیسه ی بکس کنه !!؟ ... .
لیانا بلند شد و گفت :
- هری من دفاع شخصی رفتم !!! ... .
هری - باید بهت یه چند تا طلسم رو یاد بدم خوش بختانه توی هاگوارتز یه نامه برام امد که می تونم جادو کنم و اگه تو جادو کنی کسی چیزی رو متوجه نمی شه و من باید تا سال ششمت بهت طلسم یاد بدم !! ... .
لیانا چوبدستی اش را در دستش گرفت و سرش را به علامت مثبت تکان داد
چند ساعت بعد هری لیانا را برای زود یاد گرفتنش تشویق کرد و گفت :
- لیانا یه بار دیگه سپر مدافع درست کن !!؟ ... .
لیانا یک طلسم بدون کلام اجرا کرد و اهو نغره ای در هوا چرخی زد و کنار گوزن نغره ای ایستاد و هری گفت :
- می دونستی که او سپر مادر و گوزن سپر پدر بوده !؟ ... .
لیانا - نه ولی الا می دونم !! ... .
هری و لیانا خندیدند هری در کنار لیانا خوش حال بود و می خندید ( خب لیانا شوخ طبعه - نویسنده ) تا اینکه خاله پنتونیا وارد اتاق شد و با لبخندی بزرگ گفت :
- لیانا جان من برات اون اتاق رو اماده کردم !!! ... .
لیانا سرش را به علامت مثبت تکان داد و همراه خاله پنتونیا به اتاقش رفت
حالا هری می توانست به جان پیچ ها فکر کند و قلم و کاغذی برداشت و شروع به نوشتن کرد :
رون و هرمیون عزیز
من به این نتیجه رسیدم که تاج در موزه ی مشنگی باشد و .
هری با عصبانیت کاغذ را چوله کرد و به گوشه ای از اتاق انداخت
او با هرمیون و رون دوستی اش را به هم زده بود و نمی توانست ان ها را به دردسر بی اندازد
روی تختش نشست و سرش را میان دستانش گرفت
صدای در زدن اتاق امد و در ان خانه فقط لیانا و هری در می زدند و هری با ناراحتی گفت :
- بیا تو لیا ... .
لیانا با ناراحتی وارد خانه شد و کنار هری نشست دستش را روی شانه ی هری گذاشت و گفت :
- هری !؟ ... تو از چیزی ناراحتی !؟ ... .
هری - نه ... .
لیانا - هری !؟ ... تو از چیزی ناراحتی !! ... .
لیانا به چشم های سبز هری خیره شده بود و با لهنی لوس و بچه گانه گفت :
- داداش بزرگه لیا ناراحته غم داداش کوچولوش رو میبینه !!! ... .
هری و لیانا خندیدند و هری گفت :
- لیا !! ... من از تو بزرگ ترم !! .
لیانا به تقلید از صدای هری گفت :
- ولی عقلم از تو کوچیک تره !! .
هری - چونکه تو خیلی باهوشی حالا خوبه لیا !!؟ ... .
لیانا از خنده دلش را گرفت و گفت :
- خوبه !!!؟ ... کی باورش می شه هری تو اعتراف کردی که من باهوشم !!! ... .
هری - وقتی که ادم یه خواهر کوچک تری مثل تو داشته با .
لیانا طلسم قلقلک را سریع به طرف هری ارسال کرد و هری با خنده گفت :
- لیا ... خیل ... ی ... خب ... با ... شه !!! ... .
لیانا طلسم خنده را از بین برد و هری سریع طلسم قلقلک را به سمت لیانا فرستاد و لیانا از خنده دلش را گرفت و گفت :
- خیل ... ی ... خ ... ب ... هری ... تو از من ... بزرگ تری !! ... .
هری طلسم قلقلک را قطع کرد و با لیانا خندیدند
لیانا به کاغذ چوله شده ای که گوشه ی دیوار افتاده بود اشاره کرد و گفت :
- هری !؟ ... .
هری - این یه رازه لیا ... هیچکس نمی دونه ! ... .
لیانا - ولی من خواهرتم !! ... .
هری - به همین دلیل نمی خوام بدونی چونکه هر کس این راز رو بدونه ممکنه همون کسایی که گفتم جادوگر های سیاه هستند بیاند و بهت صدمه بزنن !! ... .
لیانا - ولی این دلیل نمی شه خودت چی !!!؟ ... .
هری - اونا چه من بدونم و چه ندونم منو می خوان بکشن ... .
لیانا به غمی که درون هری بود نگاه کرد و گفت :
- هری تو زنده می مونی !!! ... به خواهرت اعتماد نداری !؟ ... .
هری - من به تو اعتماد دارم لیا !! ... ولی .
لیانا سریع گفت :
- پس بگو !!! ... بگو تو یدلت چی که همیشه ناراحتی !!!؟ ... بگو !!!؟ ... مگه چی شده که همیشه باید غم و غصه داشته باشی !!!!؟ ... بگو !!!؟ ... هری !!!؟ .... .
اشک های لیانا سرازیر شد و به سینه ی هری ضربه می زد و می گفت :
- لعنتی نمی دونی که منم با دیدن غصه هات نارحت می شم !!! ... مگه نمی دونی که من نمی تونم ناراحتیت رو ببینم !!!! ... چند روزه که همش توی فکری !!! ... هری !!!؟؟؟ ... .
لیانا روی زمین نشست و هق هق گریست و گفت :
- بگو هری !!!؟ ... بگو !!!؟ ... .
هری - یه پیشگویی ... یه پیشگویی درست شده که ... من باید ولدرمورت رو نابود کنم و یا اینکه اون منو نابود می کنه !! ... لیانا من ... من ... من ممکنه ... کشته بش .
لیانا - نــــه !!! ... هری تو می تونی !! ... هری می دونی چرا پدر و مادر جونشون رو از دست دادن !!!؟ ... می دونی !!؟ ... به خاطر اینکه به تو اطمینان داشتن هری !! ... همه ی ما به تو اطمینان داریم !!! ... همه ی ما !! ... .
لیانا اشک هایش را پاک کرد و کنار در اتاق ایستاد و گفت :
- اینو بدون که منم کنارت هستم هری !!! ... داداش بزرگه !! ... .
لیانا و هری لبخندی زدند و لیانا از اتاق خارج شد و در را بست
هری به خواهرش افتخار کرد که بسیار شجاع بود
چد روز بعد صدای جیغ و داد امد و هری از پپنجره به بیرون نگاه کرد که 100 نفر با 400 مرگ خوار مبارزه می کردند
سریع به طرف اتاق لیانا دوید لیانا هم متوجه ی سر و صدا ها شده بود و از پنجر به بیرون نگاه می کرد و با شجاعت چوبستی اش را برداشت و گفت :
- هری میای یه تمرین کوچولو !!؟ ... توی این چند روزه به من کلی طلسم برای مبارزه یاد دادی !! ... .
هری دست لیانا را گرفت و به پذیرایی رفتند و هری گفت :
-کنار شومینه وایسا لیانا و بگو پناهگاه باشه !!؟ ... .
لیانا - چی !!؟ ... .
هری - این پودر ها رو بگیر و بریز توی شومینه و فریاد بزن پناهگاه و برو توی شومینه لیا نتس نمی سوزی !!! ... .
لیانا با تعجب گفت :
- هری من نمی ترسم که بسوزم نگرانم که اتفاقی برای مغزت افتاده باشه !!؟ ... ما باید بریم مبارزه چه این پودر و شومینه ما رو به یه جای دیگه ببرن و چه نبرن !!؟ ... .
هری - لیا به حرفم گوش کن اونا 400 تا مرگ خوارن من می رم توی مبارزه ولی تو باید بری پناهگاه !!! ... .
در باز شد و ریموس با پورتکی به داخل خانه امد و دست هری و لیانا را روی چوب گذاشت و گفت :
- شما می روید پناهگاه باشه !!!؟ ... .
هری و ولیانا با هم گفتند :
- ما می خوایم مبارزه کنیم !!! ... .
ریموس - تا 3 ثانیه ی دیگه پورتکی فعال می شه !!! ... .
هری - خودت چی ریموس !!!؟ ... .
ریموس - من مبارزه می کن .
هری - ما هم می خوای .
پورتکی فعال شده بود و هری نتوانست حرف را کامل کند
چند دقیقه ی بعد لیانا و هری جلوی پناهگاه ظاهر شدند و لیانا با گریه گفت :
- این نامردیه !!! ... .
هری نمی توانست به صورت رون و هرمیون نگاه کند و خدارا شکر می کرد که لیانا کنارش بود و رون و هرمیون نمی توانستند به هری چیزی بگویند ( دوئل لیانا عالی بوده - نویسنده )
در خانه باز شد و مالی ویزلی هری و لیانا را در اغوش گرفت و به داخل خانه برد و گفت :
- وای چقدر تو شبیه مادرتی توی روزنامه عکست چاپ شده بود !! ... .
هری - اقای ویزلی و بیل و چارلی و فرد وجرج کجان !!؟ ... .
در پناهگاه هرمیون با چشمانی که از گریه پف کرده بود کنار جینی که همان وضع هرمیون را داشت نشسته بود و گابریلا کتاب می خواند و کنار فلور ایستاده بود و گفت :
- رفتن پرایوت درایو !!!؟ ... .
لیانا - ما هم می خوایم مبارزه کنیم !! ... .
خانم ویزلی - اره اونا رفتن اونجا و شما ها همینجا می مونید !!! ... لیانا این دختر گابریلا اسمشه و خواهر فلوره و این دختر فلور عروس من و همسر بیل پسرمه و این دختر دخترم ویرجینیا مالی ویزلی !!! ... و این دختر دوست برادر تو و پسر من رونالد ویزلیه !! ... رون الا ... .
خانم ویزلی بغض کرد و هری رنگش پرید و گفت :
- خانم ویزلی رون کجاست !!!!؟ ... .
هرمیون با بغض گفت :
- توی اتاقشه و بیهوشه از جارو افتاد ... .
صدای هق هق هرمیون و جینی در خانه پیچید و هری با عجله به سمت اتاق رون رفت و لیانا به دنبال هری دوید
هری در را باز کرد و سر رون باند پیچی شده بود و بیهوش روی تختش بود هری سعی کرد که گریه نکند و موفق شد
لیانا پشت سر هری ایستاد و گفت :
- هری حالش خوب می شه ! ... بیا بریم ! ؟ ... اونا غربه هستن و من اونا رو نمیشناسم ! ... .
هری نگاهی به رون کرد و گفت :
- تو باید حالت خوب بشه رفیق ! ... .
هری همراه لیانا از پله ها پایین رفت و در پذیرایی نگران نشستند
هری با اخم بلند شد و به طرف شومینه رفت و پودر فلور را داخل شومینه ریخت و با صدای بلندی فریاد زد :
- پرایوت درایو شماره ی 13 !!!!!!!!!! .
لیانا جیغی زد و هری داخل شومینه رفت و غیب شد هرمیون لیانا را که به سمت شومینه می رفت را نگه داشت و گفت :
- لیانا محض رضای خدا وایسا !!! ... .
لیانا - اون نامرد قرار بود که باهم بریم !!! ...منم باید برم !!! ... .
هرمیون چوبدستی اش را به سمت لیانا گرفت و گفت :
- معزرت می خوام لیانا مجبوریم !!! ... .
نور ابی رنگ به لیانا نزدیک می شد و لیانا با بیشترین سرعت سپری در ممقابل خودش درست کرد و گفت :
- فکر کردی هری همینجوری منو میاره توی دنیای جادوگری !!؟ ... اون اول به من مبارزه کردن رو یاد داد چرا می خواستی منو بیهوش کنی !!؟! ... .
هرمیون - چونکه اگه بیهوشت نکنم میری پیش هری !! ... الا اونا هری رو بر می گردونن لیانا ! .
لیانا با طلسمی هرمیون را به گوشه ای از اتاق پرتاب کرد و گفت :
- دوشیزه گرنجر من یه پاترم پس فکر نکن که می تونی با من مقابله کنی !! .
لیانا پودر فلو را داخل شومینه ریخت و غیب شد
هرمیون که دستش را بادست دیگرش گرفته بود با کمک گابریلا بلند شد و گفت :
- اون ... اون ... خیلی ... قدرتمنده !! ... .
گابریلا - مثل اینکه پاتر ها از خانواده ی باستانی هستند !! ... .
هرمیون - طلسمی که اجرا کردم سفید بود !! ... مادر اونا مشنگ زاده بود ولی هم هری و هم لیانا طلسم هاشون سفیده !! ... .
***
هری رو به روی ریموس ایستاد و ریموس زخمی را از روی زمین بلند کرد و با نگرانی گفت :
- حالت خوبه !!!؟ ... .
ریموس - تو اینجا چه کار می کنی !!!!؟ ... بر گرد پناهگاه هری !!! ... .
سر ریموس و هری به سمت لیانا برگشت که زخمی روی زمین افتاده بود و محاصره شده بود ولی خیل خوب مبارزه می کرد
ان ها به طرف لیانا دویدند و هری دست لیانا را گرفت و گفت :
- تو چرا امدی !!!؟ ... .
لیانا - تو چرا امد اقای هری جیمز پاتر !!!؟ ... .
علامت مرگ بالای سر خانه ظاهر شد
مشنگ ها با ترس به ان ها نگاه می کردند و بعضی از مشنگ ها کشته و زخمی شده بودند
مودی لنگ لنگان مبارزه می کرد و گفت :
- دورسلی ها توی خونه هستند یکی .
اما نتوانست حرفش را کامل کند از درد دندان هایش را به هم فشار داد و سپری رو بهه روی خودش ظاهر کرد
هری به کمک مودی رفت و فریاد زد :
- لیا برگرد پناهگاه ! .
حرف هری با خوردن یک طلسم به اون تمام شد
لیانا با ترس قدم های سریع بردات و به سمت هری رفت هری بیهوش و زخمی روی زمین افتاده بود
شنل پوشی به لیانا چوبی داد و گفت :
- زودباش ببرش !!! ... من ریسس محفلم !!! ... زود باش !! .
شنل پول طلسم مرگ را از جلوی لیانا به طرف مرگ خواری فرستاد و لیانا به چشم های شنل پوش خیره شده بود و چشمانش را بست و دست زخمی اش را گرفت
همه ی مرگ خوار ها متوجه ی هویت ان ها شده بودند و به طرف ان ها طلسم می فرستادند
شنل پوش وقتی لیانای چشم بسته را دید اشک در چشمانش جمع شد و لیانا چشمانش را باز کرد و گفت :
- مم...ن...م ! ... .
لیانا درد را داشت تحمل می کرد و دست هری را روی چوب گذاشت و شنل پوش رفت و هری چند ثانیه ی بعد غیب شد ولی لیانا ایستاد و به طرف خانه دوید
دورسلی ها در خانه بودند
***
هری در وسط پذیرایی پناهگاه ظاهر شد بیهوش و زخمی بود
دختر ها جیغ کشیدند و زن ها برای درمان کردن هری به سمت هری رفتند
هرمیون و گابریلا و جینی به اتاق رون رفتند تا تخت هری را اماده کنند
***
- بیاین بیرون !!!! ... .
خاله پنتونیا - تو کی هستی !!؟ ... .
لیانا در پشت در خانه استاده بود و با گریه گفت :
- خاله منم !! .
حرف لیانا تمام نشده بود که به درون خانه کشیده شد
لیانا قاشقی را برداشت و چوبدستش اش را به سمت قاشق گرفت
چند ثانیه ی بعد قاشق تبدیل به یک پورتکی شده بود
***
کسانی که از اعضای مهم محفل سالم بودند همراه تانکس و ریموس وارد خانه شدند
پناهگاه در سکوت بود
ریموس با نگرانی به خانم ویزلی نگاه کرد و گفت :
- لیا و هری !؟ .
خانم ویزلی - توی اتاق رون هستند لیانا فقط دستش زخمی شده ولی .
خانم ویزلی هق هق گریست و ریموس با عجله به سمت اتاق رون رفت
در را باز کرد لیانا کنار تخت هری نشسته بود و اشک هایش سرازیر بود
هری سرش زخمی شده بود و بیهوش بود
لیانا با گریه در اغوش ریموس گفت :
- ریموس کمکش کن اونا پزشک نیستند !! ... .
ریموس سر لیانا را نوازش کرد و گفت :
- حالش خوب میشه لیا !! ... .
لیانا کنار تخت هری نشست و دست هری ار در دستش گرفت و گفت :
- من نباید میامدم ! ... .
ریموس - این سرنوشته لیا ! ... شاید اگه نمی امدی هری الا اینجا نبود و هنوز وسط مرگ خوار ها ایستاده بود و یا شایدم ... .
ریموس نتوانست ادامه ی حرفش را بگوید بغض رد گلویش گیر کرده بود و از اتاق خارج شد
لیانا با گریه گفت :
- هری به خاطر من بلند شو !!؟ ... .
لیانا با خنده به هرمیون گفت :
- تولد هریه فردا !!!؟ ... .
هرمیون - درسته و اون 17 ساله می شه !! ... .
جینی در حالی که ساعت طلایی را داخل جعبه می گذاشت گفت :
- تو می دونی گابریلا داره چی می زاره !؟ ... .
لیانا با خنده گفت :
- داره توی جعبه یه توی زرین که از الماس درست شده رو می زاره و کلی دیگه سایل کوییدیچ !! ... .
جینی - قبول نیست اونا خیلی پولدارن !! ... .
هرمیون درحالی که کتابی را در اغوش گرفته بود با حالتی خندان گفت :
- من می خوام به هری چند تا از بهترین کتاب های طلسم های سفید دنیا رو بدم که مرلین و گریفندور اونا رو اختراع کردن !! ... .
لیانا - باید بزارین تا منم یکم ازش بخونم باید خیلی جالب ب .
حرف لیانا با صدای ترقه ناقص ماند و همه سرهایشان به سمت صدا بر گشت و فرد و جرج اختراع جدیدی کرده بودند و موهایشان سیخ سیخ شده بود و از میان دود سیاه بیرون امدند و با سرفه گفتند :
- غارتگرا چطوری اون نقشه رو درست کردن !؟ ... .
جرج با خنده اضافه کرد :
- این سوال به ذهنمون امده بود ! .
فرد - تا اینکه لیا بهمون گفت !! ... .
جرج و فرد نقشه ای در میان دود برداشتند دود کم کم از بین رفت و نقشه ای در دستان فرد و جرج بود که روی ان نقشه ی کل کشور بود
همه دهانشان باز بود ولی لیانا توانست بر تعجب خودش پیروز شود و به طرف نقشه رفت چوبدستی اش را به نقشه زد و گفت :
- پناهگاه !!! ... .
خط های نقشه بزرگ تر شدند و حالا ان ها نقشه ی کل پناهگاه را میدیدند
________
امید وارم که از خوندن این فن خوشتون امده باشه !
منتظر فصل دو باشید


لی لی لونا پاتر

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

اصیل زاده امد
خون لجنی ها فرار کنید !!!


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۸
#23
لی لی لونا پاتر
چوبدستی : پر ققنوس
رنگ چشم : سبز روشن
رنگ مو : قرمز روشن
رنگ پوست : سفید روشن
قد : متوسط
اخلاق : مهربون باادب باهوش و زرنگ و شیرین زبون
گروه : گریفندور
اصیل زادس و تک دختره و عسل مامان و باباشه و زیبا و زیباییش درست مثل مادر بزرگش لی لی مادر پدرشه از اسم لی لی خوشش میاد و شجاع و باهوش البته یکم شیطونی میکنه ولی چونکه درسش خوبه اخراجش نمی کنند و مثل باباش بعضی وقت ها قوانین رو رعایت نمی کنه ولی بازم اخراجش نمی کنند و به زیباییش معروفه یه بار می خواست شنل باباش رو دو تا کنه ولی خب دو تا شد ولی فقط یک شنل بود شنل نامرئی نبود ولی هرمیون زن دایی اش شنل رو درست می کنه و مثل همیشه یدونه و نامرئی می کنه و یک بار برای جیمز ریش درست کرده بود ولی بازم هرمیون ریش های روی صورت جیمز رو از بین بیبره البته لی لی پاتر توی کوییدیچ عالیه درست مثل باباش و گروه الف دال رو با دو تا برادراش ادامه می ده و دوست داره وزیر سحر و جادو بشه و خلاصه بگم لی لی بسیار دختر باهوش و شجاع و خوبیه و پدر و مادرش اصیل زاده و گریفندوری و جادوگر هستنند و عضو محفل ققنوس می خواد بشه همیشه لباس هایی رو می پوشه که زیبا هستنند و بهش میان و بلده سپر مدافع درست کنه و سپر مدافعش مثل باباش گوزنه و می خواد رئیس گروه الف دال ارتش دامبلدور بشه و یکم فقط یکم لوسه خب این ویژگی دخترا
لطفا لطفا لطفا تایید کنید

ببین، خیلی درهم شده متنت. من اینو تایید می کنم، ولی حتما حتما برگرد و درستش کن. چرا انتهای جملاتت علامت نداره؟ حتما باید علامت بذاری که نشون بده جمله تموم شده.
هر جا موضوع حرفت عوض میشه هم اینتر بزن تا متنت نظم بگیره.

تایید شد.
خوش اومدی!


ویرایش شده توسط ژینوس در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۹ ۱۸:۵۸:۳۱
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۰ ۱:۳۰:۳۹

لی لی لونا پاتر

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

اصیل زاده امد
خون لجنی ها فرار کنید !!!


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۸
#24
کلاه گروه بندی خواهش می کنم اگه ریونکلاو بود یه چیزی اخه هاپلپاف مطمئنم که اشتباهی نوشتی من اصلا زرنگ و سخت کوش نیستم حتی خنگ هستم اگه داستانم قبول نمی شد انصراف می دادم من حتی شخصیتمم توی گریفندور انتخاب کردم که لی لی لونا پاتر باشم خواهش می کنم قلب یه دختر بچه رو نشکن خواهش می کنم منو توی گریفندور انتخاب کن


لی لی لونا پاتر

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

اصیل زاده امد
خون لجنی ها فرار کنید !!!


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۸
#25
راستش من شجاع هستم و از جادوی سیاه بدم میاد و جادوی سفید رو دوست دارم همه منو دختر شجاع صدا می کنند و باهوش هم هستم ولی بیشتر شجاعم
کلاه گروه بندی لطفا منو توی گریفندور بزار و مهم تر از همه تو ی اسلیترین نزار من از اسلیترین متنفرم


لی لی لونا پاتر

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

اصیل زاده امد
خون لجنی ها فرار کنید !!!


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۸
#26
تصویر شماره ی 1
هری و هرمیون از در رد می شونند و هرمیون نگاهی به پشت سرش می اندازد و می گوید :
- هری ! رون و جینی نویل و لونا هم هنوز نیامدن.
هری :
- حتما جلو تر از ما رفتنند .
هرمیون :
- اره ولی احتمالش خیلی کمه تعداد مرگ خوار ها خیلی زیاده خودت هم که می دونی رون و نویل خل و چلن وای بیچاره جینی و لونا حتما گیر افتادن .
و هرمیون نگاهی به دست هری می اندازد و می گوید :
- هی هری ! دستت زخمی شده .
و هری دست سالمش را روی دست زخمی اش می اندازد و می گوید :
- چیزی نیست یه زخم سطحی .
هرمیون :
- ولی این زخمی که من می بینم عمیقه !
و هری نگاهی به پشت سرش می اندازد و می گوید :
- هرمیون من بر می گردم تا برم و بقیه رو نجات بدم و تو برو کمک بیا نه ! نه ! نه ! به پرفسور دامبلدور اول بگو باشه ؟
هرمیون :
- باشه پس من میرم و کمک میارم اول به دامبلدور میگم بعدش میام اینجا . هی هری ! ولی تو زخمی شدی !
هری :
- گفتم که چیزی نیست یه زخم سطحی و زود خوب میشه کاری که بهت گفتم رو انجام بده .اخ!
هری دستش را روی پیشانی اش می گذارد .
هرمیون :
- هری ! حالت خوبه ؟
هری :
- اره برو ! زود باش !
و هرمیون سوار جارو می شود و در میان ابر ها ناپدید می شود و هری بدو بدو به سمت در می رود و روی رون طلسم خنده ایجاد شده بود و روی نویل طلسم پا ژله ای و لونا و جینی چوب دستی هایشان را به سمت مرگ خوار ها گرفته بودنند .
رون :
- خخخخخ هی هری پاهای نویل رو ببین خخخخخ وای لونا رو ببین تا حالا با مرگ خوار ها روبه رو نشده بود خخخخخ وای چه گروهی هستیم ما خخخخ
و هری رون و نویل را بلند می کند و به سمت بیرون از اتاق می برد و کمک لونا و جینی می کند .
جینی :
- هری ! دستت !
هری :
- چیزی نیست یه زخم سطحی باید زود تر از اینجا برید ولدرمورت داره میاد !
رون :
- خخخخ هری اسمشو نیار خخخخخ
و هری و جینی و رون و لونا و نویل به سمت جارو ها می رونند تا سوار بشونند و یکدفعه زخم هری بیشتر می سوزد و هری داد می زند :
- بروید ! حالا !
و دوستان هری در میان ابر ها ناپدید می شونند و هری ولدرمورتت را می بیند که به سمتش می اید و هری چوبدستی اش را به سمت ولدرمورت می گیرد و دامبلدور و هرمیون می ایند .
هری :
- پرفسور ! هرمیون !
و هرمیون بدو بدو به سمت هری می رود و می گوید :
- من هیچ وقت دوستم رو تنها نمی زارم .
و هری ولدرمورت را نابود می کند .

اینبار نسبتا بهتر بود. ولی بازم از روی نصف سوژه ها پریدی آخر داستان و خیلی سریع پیش رفتی. با اینحال به نظرم با ورود به ایفای نقش مشکلاتت کم کم برطرف میشن.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۸ ۱۳:۵۹:۲۷

لی لی لونا پاتر

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

اصیل زاده امد
خون لجنی ها فرار کنید !!!


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸
#27
تصویر شماره ی 2
هری ارام ارام به سمت اژدها می رود و شاخدم به تماشا چی ها نگاه می کرد و هری سوار بر جارو بود و تخم اژدها را برداشت و می خواست از ته دل فریاد بزند تخم اژدها را برداشتم که لرزه بر تنش افتاد و همه ی تماشا چی ها جیغ می دنند و هرمیون و رون با نگرانی به هری نگاه می کردنند و هری سوار جارویش شد و پرواز کرد و صدای دست تماشاچی ها بلند تر بلند تر شد و هرمیون و رون با خوش حالی برای هری دست تکان می دادنند و یک دفعه هری متوجه شد که اژدها می تواند پرواز کند و اتشی از دهانش بیرون می اید هرمیون کاغذی که دستش بود را پاره می کرد و داد می زد :
-هری مراقب باش!
و رون لب هایش را بهم فشار می داد و داد می زد:
- هری! شاخدم !اژدها! مراقب باش! هری!
و هری با تمام سرعتی که می توانست از شاخدم دور شد و به سمت سنگ بزرگی رفت و اژدها دنبالش امد و محکم به سنگ خورد و بی هوش شد و اژدها بی هوش شده بود و هری توانست به تخم اژدها را بگیرد و به سمت جایگاه بازیکنان رفت و همه ی تماشا چیان برای او دست تکان می دادنند و هرمیون از خوش حالی جینی را بغل کرد و همه ی تماشاچیان از خوش حالی جیغ می کشیدنند


این دفعه تایید نکنی انصراف می دم برای همه رو تایید کردی به جز من

ببین، ما که با کسی مشکلی نداریم. اتفاقا تازه واردا خیلی هم برامون با ارزشن.
ولی برای ورود به ایفای نقش، باید مثل همه به سطح مشخصی برسی؛ باید خلاقیت خودت رو نشون بدی که ما مطمئن بشیم برای ورود به ایفا آماده ای.
به پیامی که برات فرستادم جواب بده تا بیشتر بهت توضیح بدم.

فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط ژینوس در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۷ ۱۹:۰۲:۳۳
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۷ ۲۲:۳۴:۱۰

لی لی لونا پاتر

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

اصیل زاده امد
خون لجنی ها فرار کنید !!!


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸
#28
هری پاتر تصویر شماری 1

تصویر 1

دامبلدور و هری به دنبال رمز تار میان مجسمه های شکسته می گشتنند و دامبلدور از پشت عینک نیم داره ای اش با چشان ابی به هری نگاه کرد و گفت :.
دامبلدور:
- هری چرا خودت و دوستایت را به خطر انداختی؟.
و هری از پشت عینکش با چشمان سبز درخشانش نگاهی به دامبلدور انداخت و به اخر سالن نگاه کرد و گفت : .
هری:
-پرفسور! ولدرمورت .
دامبلدور :
- ولدرمورت !
و ولدرمورت با صورتی خونی جلو سمت البوس دامبلدور و هری پاتر می امد و ردایش روی زمین کشیده می شد و دامبلدور و هری به ولدرمورت نگاه می کنند و چوب دستی هایشان را به سمتش می گیرنند. و ولدرمورت با صدای وحشت ناک و بی رحمی می گوید .
ولدرمورت :
- پاتر ! این دفعه می خواهی چه کسی را قربانی خودت کنی ؟ دامبلدور ؟.
و هری با صدای بلندی داد می زند .
هری :
-نه ! تو باید کشته بشی ! تو ! .
و صدای دوست های هری ( رون و هرمیون و جینی و نویل و لونا ) می اید که می گوینند .
صدای ( رون و هرمیون و جینی و نویل و لونا ) :
- پرفسور ! پرفسور دامبلدور ! هری ! هری کمک!.
لونا:
- وای خسته شدم ! می خواهید اموزش از بین بردن جلبک های سرگر دان رو بدوم خیلی اسونه .
و لونا روی زمین می نشیند و دستانش را در هوا تکان می دهد و هرمیون یقه ی لباس لونا را می گیرد و لونا بلند می شود و هرمیون به لونا می گوید .
هرمیون :
- هی لونا الا وقت این کار ها نیست .
و ولدرمورت با صدای بی رحمی می گوید .
ولدرمورت :
- یا اینکه می خواهی دوستات کشته بشوند ؟ دوستات !
و هری داد می زند.
هری :
- نه !این تویی که باید کشته بشی ولدرمورت .
و دامبلدور رمز تار را به هری می دهد و می گوید.
دامبلدور :
- برو هری! برو! با دوستات برو ! .
هری :
- نه من بدون شما نمی رم .
و هری رمز تار را به طرف دوستانش پرتاب می کند و دوستانش می رونند .
دامبلدور :
- هری ! .
و هری و دامبلدور چوبدستی هایشان را به سمت ولدرمورت می گیرنند و وقتی ولدرمورت می خواهد فرار کند ردایش زیر پایش گیر می کند و می افتد و هری و دامبلدور ولدرمورت را نابود می کنند .
کارگردان : کات! کات ! مگه نگفتم که مراقب باش که ردایت زیر پاهات گیر نکنه !از اول .


!این دفعه دیگه تایید کن پس چرا برای بقیه همون اول تایید کردی !

به جان خودم من میخوام تاییدت کنم، خودت نمیذاری با اشکالاتت. همین جمله آخرت حتی اشتباهه. باید علامت سوال میذاشتی!
توصیفاتت اینبار بهتر بودن. ولی هنوز خیلی خیلی اشکال داری راستش. اول از همه بذار بریم سراغ علائم نگارشی. تلاش کردی رعایتشون کنی. خوبه واقعا. ولی خب... اشتباه داشتی به شدت همچنان.
ببین، جمله های عادیت وقتی تموم میشن، یا نقطه بذار. یا علامت تعجب. یکیش کافیه. جفتشو نیاز نیست بذاری.
در مورد دیالوگا، اینبار بهتر شده، یکم دیگه هم باید بهتر شن ولی. بهت میگم الان چه کنی. اصلا نگران نباش.
نقل قول:
لونا:
- وای خسته شدم ! می خواهید اموزش از بین بردن جلبک های سرگر دان رو بدوم خیلی اسونه .
و لونا روی زمین می نشیند و دستانش را در هوا تکان می دهد و هرمیون یقه ی لباس لونا را می گیرد و لونا بلند می شود و هرمیون به لونا می گوید .
هرمیون :
- هی لونا الا وقت این کار ها نیست .

این قسمت برای مثال، باید به این شکل باشه:
لونا:
- وای خسته شدم ! می خوام اموزش از بین بردن جلبک های سرگر دان رو بدوم خیلی اسونه.

و لونا روی زمین می نشیند و دستانش را در هوا تکان می دهد و هرمیون یقه ی لباس لونا را می گیرد و لونا بلند می شود و هرمیون به لونا می گوید .
- هی لونا الا وقت این کار ها نیست .

وقتی توی توصیفت یک بار کسی که دیالوگ رو میگه معرفی میکنی، نیاز نیست دوباره اسمشو قبل از دیالوگ بنویسی.
وقتی هم دیالوگت تموم میشه و میخوای توصیف بنویسی، دوتا اینتر میزنی اینطوری که من زدم.
حالا هم منتظرتم. و امیدوارم پست بعدیت رو بتونم تایید کنم.


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۷ ۱۷:۴۲:۵۳

لی لی لونا پاتر

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

اصیل زاده امد
خون لجنی ها فرار کنید !!!


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸
#29
هری پاتر
تصویر شماره ی 1
دامبلدور : پاتر! همین الا برو !به هاگوارتز برو!
هری : اما ما باهم به اینجا امده ایم و باهم می ریم
ولدرمورت : هری پاتر! این دفعه می خواهی چه کسی رو قربانی خودت کنی !
هری : من خودم با تو می جنگم فقط خودم !
دامبلدور : هری !
صدای رون و نویل و هرمیون و جینی و لونا : پرفوسور دامبلدور ! پرفوسور! هری! کمک هری!
ولدرمورت :دوستات هری به خاطر تو به دست مرگ خوارها کشته میشوند
هری داد می زند
هری : نه ! این تویی که باید کشته بشی ولدرمورت
رون : اخ! کمک هری میشه اسمشو نیاری اخ !مچ پامو ول کن!
هرمیون : رون ! حالا وقت این حرفا برو کنار !
دامبلدور : هری این مجسمه رو بگیر و با دوستات برو
هری : ولی شما چی
دامبلدور : هری حداقل یک نفر باید ولدرمورت رو از بین ببره
و هری رمزتار را به سمت رون پرت می کند و می گوید
هری : این رمز تار برید همین حالا
و رون و هرمیون و نویل و لونا و جینی رمز تار را می گیرنند و به هاگوارتز می رونند
دامبلدور : هری !
هری : ولدرمورت می خواد منو بکشه پس من باید باهاش بجنگم
هری چوبدستی اش را سمت ولدرمورت می گیرد و می گوید ( نابود شو ) و ولدرمورت جچوبدستی اش را سمت هری می گیرد و نوری ابی از چوبدستی هری بیرون می اید و به نور قرمزی که از چوبدستی ولدرمورت بیرون امده است می خورد و ولدرمورت ردایش زیر پایش گیر می کند و می افتد
کارگردان : کادر مگه نگفتم مراقب باش که ردایت زیر پاهات گیر نکنه از اول




لطفا این دفعه این داستان رو قبول کنید شما که دوست ندارید دل یه دختر بچه رو بشکنید

ببین من واقعا دلم میخواد تاییدت کنم. ولی اشکالاتت خیلی بیشتر از اون هستن که بتونم تاییدت کنم. نتیجتا مجبورم ردت کنم تا حداقل سطحی که میتونی باهاش وارد ایفا بشی رو به دست بیاری. پیشاپیش هم عذرخواهی میکنم و امیدوارم به اشکالاتی که میگم توجه کنی و سعی کنی اصلاحشون کنی.
اولین مشکلت اینه که پستت اصلا توصیف نداره. این باعث میشه خواننده نتونه ارتباط با پستت برقرار کنه. حالت شخصیتا، محیط، اینارو توصیف کن. اتفاقاتی که میفته رو توصیف کن. فقط دیالوگ ننویس.
نکته بعد راجع به ظاهر. فکر میکنم توضیح دادم بهت. نه؟
دوباره میگم حالا.
اول از همه اینکه علائم نگارشی چرا اصلا نداری؟ پایان جملاتت باید نقطه یا علامت تعجب باشه. پایان جملات سوالی هم باید علامت سوال باشه.
برای مثال این قسمت:
نقل قول:
هری داد می زند
هری : نه ! این تویی که باید کشته بشی ولدرمورت

باید به این شکل نوشته بشه:
هری داد می زند:
- نه! این تویی که باید کشته بشی ولدمورت!


منتظر پست بهتری ازت هستم.
فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط ژینوس در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۶ ۲۱:۰۶:۳۰
دلیل ویرایش: خب اشتباه نوشته بودم
ویرایش شده توسط ژینوس در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۶ ۲۱:۰۸:۱۸
دلیل ویرایش: خب تصویر نداشت
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۶ ۲۳:۱۳:۴۳

لی لی لونا پاتر

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

اصیل زاده امد
خون لجنی ها فرار کنید !!!


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸
#30
هری پاتر
تصویر شماره ی 1
دامبردون به هری می گوید ولدرمورت برگشته تو داری درست می گی هری
هری- اره پشت سرتو نگاه کن می خواد ما رو بکشه ولی ما می کشیمش
و هری چوبدستی اش را به سمت ولدرمورت گرفت و دامبردون به پشت سرش نگاه می کند و چوبدستی اش را به طرف ولدرمورت می گیرد و میگوید
- برو هری برو
هری - چی ! نه منم همراه شما باهاش می جنگم
دامبردون - هری ! تو هنوز جوونی
هری - دیگه خسته شدم از بس بهم گفتید بچه ای ولی من همراهت با ولدرمورت می جنگم
ولدرمورت - این دفعه پاتر چه کسی رو قربانی خودت می کنی تا کشته نشی دامبردون رو
هری - نه !!!! تو می خوای منو بکشی پس من با تو می جنگم من
و هری چوبدستی اش را به سمت ولدرمورت می گیرد و نوری ابی بیرون می اید و ولدرمرت چوب دستی اش را به سمت هری می گیرد و نوری سبز بیرون میاید و بهم می خوردنند و دامبردون چوب دستی اش را به سمت ولدرمورت می گیرد و می گوید ( نابود شو ) و ولدرمورت از بین می رود و هری می گوید
- کارت عالی بود

خب... یخورده زیادی عجله ای نوشتی راستش. بیش از حد عجله ای در واقع. توی نوشتن داستانت وقت بیشتری بذار، صحنه ها و حالت شخصیت هارو توصیف کن. و دامبردون چیه؟ دامبلدور درسته.
در مورد ظاهر پستت، باید دیالوگ هارو به این شکل بنویسی:
هری:
- دیگه خسته شدم از بس بهم گفتید بچه ای، ولی من همراهت با ولدرمورت می جنگم.

ولدمورت:
- این دفعه پاتر چه کسی رو قربانی خودت می کنی تا کشته نشی؟ دامبلدو رو؟


همینا دیگه... منتظر خوندن یه داستان بهتر ازت هستم.

فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط ژینوس در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۶ ۱۶:۴۸:۴۸
دلیل ویرایش: اشتباه نوشت
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۶ ۱۷:۳۷:۲۱

لی لی لونا پاتر

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

اصیل زاده امد
خون لجنی ها فرار کنید !!!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.