هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
#21
- نه...ناراحت شدم که...ارباب! کجایید که ببینید مرگخوارتون ناراحت شده.
- عه...ناراحت شدی؟

اگلانتاین به اطرافش نگاه کرد تا شاید گوینده ی آن جمله را بیابد.
- اینجارو بیین پیپ‌کش...

پافت به جلو نگاه کرد و هوایی شکل تام دید.
-
- من هوا نیستم...من هو هو خان تام مهربانم!

اگلانتاین پیپ ای گوشه‌ی لبش گذاشت و با نگاه مشکوکی به باد نگاه کرد.
هو هو خان تام مهربان دورش وزید، سر پافت گیج رفت و تا به خودش آمد، باد با پیپِ او درون مشتش اوج گرفت و بالا رفت.
- هی...برش گردون. پیپمو برگردون بی‌تربیت!
- امم...نه برنمی‌گردونم. فقط واسه این که دلم نمی خواد.

پافت با بغض و عصبانیت باد را که قهقه زنان دور می‌شد بدرقه کرد.
یک ساعت گذشت، اگلانتاین همچنان آنجا ایستاده و به آسمان زل زده بود...دو ساعت بعد، پافت همچنان آنجا بود‌.
آن قدر ایستاد و ایستاد تا اینکه هوا تاریک شد و تک تک عضلات بدنش شروع به اعتراض کردند.
- تکون بخور بابا.
- خسته شدیم از بس اینجا وایسادیم.
- برو یه جایی برای خواب پیدا کن دیگه.

اگلانتاین به حرف هایشان گوش کرد. باز هم جلو رفت تا شاید سرپناهی پیدا کند.


ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
#22
رودولف نگاهی به چهره ی عصبانی لرد انداخت. پاتیل را از دست بلاتریکس کشید، درونش نشست و پشت سرش در پاتیل را گذاشت و خود را درون آن حبس کرد.

- از دار دنیا یه شوهر داشتم که اونم عقلشو از دست داد.
- نگران نباش بلا...یه خوب‌ِشو برات دست و پا می‌کنیم‌.
- واقعا ارباب؟
- بله...اگه همین حالا اون لندهورو از توی پاتیل بیرون بیاری تا اژی رو از دست مادر بیچاره‌ی ما بگیره.

مروپ چمدانی از زیر بال اژدها بیرون کشید.
- مادر بیچاره؟ من میرم خونه ی سالمندان.
- مادر!
- من اگه بیچاره نبودم که نه ماه تو رو نگه نمیداشتم...لگد هاتو تحمل نمی‌کردم. من اگه بیچاره نبودم که صبح تا شب برای تغذیه تو خودمو به آب و آتیش نمی‌کشیدم...من اگه بیچاره نبودم که...

لرد پشیمان از گفته اش، سعی می کرد حرفش را عوض کند اما نمی‌توانست کلمه جایگزین بهتری بیابد.
- نه مادر. نه! منظورمان این نبود که...منظورمان...منظورمان...
- زحمت کش ارباب...مادر زحمت کش!
- نخیر. اشتباه گفتی تام...منظور ما مادر زحمت کش بود. ما درست گفتیم.

مروپ اشک هایش را پاک کرد، لبخندی زد و چمدان را به زیر بال اژدها برگرداند تا برای خانه ی سالمندان های بعدی، در دسترسش باشد.


ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
#23
مرگخواران نه علاقه ای به جواب دادنِ سوال اژی داشتند و نه توضیحی برای نشان دادن تفاوت ها، پس همه‌ی سر ها دوباره به سمت رودولفی برگشت که سعی می‌کرد خود را پشت یکی از پاتیل های هکتور پنهان کند.
- آره...خود خودشه.
- اصلا آدم بهتری از رودولفم مگه سراغ داریم؟
- خب شروع کن دیگه...

رودولف سرش را از پاتیلی که تازه در آن جا خوش کرده بود، بیرون آورد.
- چی؟ چرا به من نگاه می‌کنید همه؟
- بیا بیرون ببینم...باید اژی رو عوض کنی.
- ها؟ وایسا ببینم. رودولف؟ رودولف قمه به دستی که وقتی کسی اسمش رو میشنوه چهار ستون بدنش میلرزه؟ وقتی کسی یاد خالکوبی هاش میفته از شدت...

شترق...
بلاتریکس نگذاشت جمله اش تمام شود. پاتیل را بلند و در هوا برعکس کرد و به رودولفی که روی زمین پخش شده بود تشر زد.
- پاشو جمع کن خودتو ببینم...مرتیکه متوهم!
- آخه چرا من بلا؟ چرا من؟
- تو تنها مرگخوار متأهل اینجا نیستی مگه؟




ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹
#24
اگلانتاین ‌گلویش را صاف کرد؛ واقعا از این که بگوید اسب شباهت بی‌اندازه ای به تام دارد خجالت می کشید.
- آشنا که...حالا تو بگو ببینم، اسمت چیه؟
- اسب ها که اسم ندارن.
- اسب ها حرفم نمیزنن...ولی تو حرف میزنی.
- میدونی چیه؟
- چی؟
- داری الکی دیالوگ می‌نویسی و پستو طولانی میکنی. توصیف هم بنویس بینشون احمق...این طوری که پست نمی‌نویسن. تازه "کریح" هم نیست. حالا که اشتباه نوشتی چرا دیگه پستتو ویرایش می‌کنی آخه...

پافت که هم حرف های اسب را نمی‌فهمید و هم حوصله اش سر رفته بود، نایستاد تا ادامه حرف ها را بشنود، جلو و به سمت مرکز جزیره به راه افتاد.

- واای...ببین کی اینجاست!
- همون تبعیدی جدیدمون.

اگلانتاین به دو مرغ دریایی که گوشه ی راه نشسته و با لبخندی کج منتظرش بودند، نگاه کرد.
- نه نه نه...یکی به من بگه اینجا چه خبره. چرا همه ی شما شکل جاگسن شدید؟
- عه...مگه نمیدونی به کجا تبعید شدی؟ جزیره تام ها...


ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱:۲۸ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹
#25
سنگ لبخندی زد که شباهتش به تام را دو چندان می‌کرد.
- یعنی واقعا نمیدونی به کجا تبعید شدی. نه؟
- معلومه که میدونم...فقط شاید بخوام یه بارم از زبون تو بشنوم.

اگلانتاین نمی‌خواست کم بیاورد...حتی در کنار ورژن سنگ گونه‌ی تام.
سنگ نیشخند کشداری زد و با بی‌خیالی ای ساختگی گفت.
- اصلا به من چه؟ برو توی جزیره و ببین چه خبره...تبعید لذت بخشی داشته باشی!

پافت پیپ خاموشی روی لبش گذاشت، جلوی خودش را گرفت که سنگ را به درون آب پرت نکند و همزمان به سمت مرکز جزیره به راه افتاد تا شاید دلیل تبعیدش را بفهمد.

- میدونی چی قشنگه؟ خاک بریزیم توی پیپت تا وقتی سرفه کردی گل بدی بیرون.

اگلانتاین برگشت و اسبی را دید که سمش را بالا گرفته و برای او دست تکان میداد.
- ببخشید. چیزی گفتی؟
- داشتم ایده هامو از اینکه خاک بریزم تو پیپ...
- نه...اونو که شنیدم. منظورم اینه که برای چی باید این کارو کنی؟

اسب شیهه ای از روی سرخوشی کشید.
- من آشنا به نظر نمیرسم؟



ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹
#26
- خب داداوچم...رسیدیم و رسیدیم. کاشکی نمی رسیدیم...وقتشه پیاده بشی حالا!

اگلانتاین سرش را بلند و به جایی قرار بود پیاده شود، نگاه کرد.
- اممم...مطمئنید درست اومدیم؟
- پیاده شو آقا...ما باید بریم مسافر بعدیو برسونیم.
- آخه...نمیشه برگردیم؟ چون من نمیتونم...

جمله ی پافت به پایان نرسید...پارو یقه اش را گرفت و از قایق بیرون انداخت.
اگلانتاین از روی زمین سفت و سرد بلند شد و تا به خودش آمد؛ قایق با دو پارو در حال دور شدن بود و او را تک و تنها در جزیره ای که هیچ چیز ازش نمی‌دانست، تنها می‌گذاشت.

پافت چند ثانیه رفتن قایق را تماشا کرد و بعد سعی کرد با یک سنگ درد و دل کند.
- خب...به نظرت الان کجا برم؟ چی کار کنم؟ چی بخورم؟ کجا بخوابم؟ چجوری گلیم خودمو بدون ارباب و مرگخوارا از آب بیرون بکشم؟ چجوری؟ چرا آخه...
- ببین دادا...به کتفم!

اگلانتاین با دلخوری به سنگ نگاه کرد.
- عه...بیتربیت. چرا با این این طوری رفتار می‌کنی؟
- جدا قیافه‌ی من برات آشنا نیست؟

پافت با دقت نگاهی به برجستگی و شیار هایش انداخت.
سنگ حقیقیتا بی شباهت به تام جاگسن نبود.


ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹
#27
اژی بالش به دست از سدریکِ بغض کرده دور شد. با آرامش و متانتی ساختگی بالش را کف زمین گذاشت و رویش جا خوش کرد.
- الان وقت استراحت منه...مزاحم نشید لطفاً!

سدریک کف زمین کنار اگلانتاینی که فضای خالی را میان دو انگشتش گرفته و وانمود می‌کرد پیپ می‌کشد، نشست.
- من...من تا حالا بالشو زمین نذاشته بودم. احترام داشت به هر حال...کم شخصیتی نبود که!

سدریک نگاهی به پافت انداخت تا بفهمد در آن وضعیت باید چه کند. ثانیه ای بعد هر دو به نقطه ای نامعلوم زل زده بودند.

در آن طرف مرگخواران با خیال اینکه اژی می خواهد استراحت کند پس آنها هم میتوانند چند دقیقه ای از دست دستوراتش راحت باشند، نفسی از سر آسودگی کشیدند.

- ای بابا...از استراحت خوشم نیومد، حوصله سر بره. باید یکم جذابش کنید برام...مثلا دو نفر بیان با بادبزن دو طرفم وایسن. یا شاید...

نگاه های "میدونم به وقتش باید باهات چی کار کنم." به سمت اژدها روانه شد اما هیچکس جرئت بیان این جمله را نداشت.


ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹
#28
اژدها نگاهی به سرتاسر اتاق انداخت. داشت فکر می کرد اگر چه کسی را انتخاب کند کمتر برایش دردسر دارد.
- خب مامارو که نمی‌تونم بگم...اونم که قمه داره خطرناکه. اون کج و کوله هم می‌تونه یه لقمه چپم کنه...اون مو فرفری هم که عصبیه...
- چیزی گفتی عزیزم؟
- چی؟ نه نه...بذارید فکر کنم.

نگاهش روی اگلانتاین ثابت ماند. او مرگخواری بود که پیپش، عزیز ترین دارایی اش را از دست داده و هیچکس نیم نگاهی هم نصیبش نکرده بود. به نظر می‌رسید حتی لرد هم وانمود میکند که نمی‌شناسدش.
- اون. اونی که اونجا وایساده و زل زده به پایه ی چپ صندلی.

پافت نگاهش را از صندلی برنگرداند. به نظر می‌رسید حتی صدای آن هارا هم نمی‌شنود.

- ایشون چرا زل زده به پایه ی صندلی؟
- دکتر مامان...اینو ولش کنید. تازه عزیزشو از دست داده، داغ دیده ست.

دکتر نمی‌توانست تصمیم بگیرد که آیا می‌تواند به حرف زنی که کف زمین نشسته و پرتقال پوست می‌کند اعتماد کند یا نه...اما به هر حال دوباره به سمت اژی برگشت.
- مطمئنی؟ به نظر خیلی بی آزار میرسه ها...



ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: كلاس گیاهشناسی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹
#29
1. از روی شکل و محل قرار گیری این برگ‌ طعمش رو حدس بزنید. علت حدستون رو کامل توضیح بدین. (4 نمره)
پرفسور لی! نگید که برگ های هات‌داگی رو تا حالا امتحان نکردید!
همون طور که از برجستگی های بی شباهت به هات‌داگِ روی برگ می‌فهمیم، برگ طعم هات‌داگ با سس و قارچ اضافه میده.
این "سس و قارچ" اضافه هم از دو برگ بالایی متوجه شدیم. یعنی دو تا چیز اضافه داره هات‌داگ‌.

[b]2. یه برگ رو توصیف کنید یا نقاشیشو بکشید؛ بعد از حدس زدن طعمش، اون رو امتحان کنید و بگید چقدر با حدستون فاصله داشت. (3 نمره)

http://s14.picofile.com/file/84079585 ... G_20200911_190602_971.jpg
خب قطعا هم من و هم شما وقتی به این برگ نگاه می کنیم، فکر میکنیم طعم بستنی داره.
و طبیعتاً منم با این دید کل برگو خوردم...ولی جمله ای هست که میگه "به هیچ چی اعتماد نکنید. حتی چشم های خودتون."
برگ به من نارو زد. با شکل و شمایل بستنی جلو اومد ولی مزه ی ساندویچ گلابی و کباب کوبیده میداد‌.

3. به نظرتون علت تفاوت طعم و ظاهر برگ‌های این گیاه چیه؟ (3 نمره)
آیا از زندگی حوصله سر بر خود خسته شده اید؟ آیا هیچ اتفاق هیجان انگیزی نمی‌افتد؟ آیا منتظر تجربه های تازه و اتفاقات غیر منتظره هستید؟
با فرستادن عدد یک به شماره ی زیر نویس شده، شما میتونید با کمترین قیمت پک برگ های مارو سفارش بدید.


ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹
#30
- خب...نوبت منه! نوبت منه!

تام جای رودولف را گرفت و اژی بار دیگر لینی را پرتاب کرد.
پیکسی خیلی آرام میان انگشتان جاگسن فرود آمد؛ اما آرنج تام از جایش درآمد و لینی میان انبوه بند انگشتان، روی زمین افتاد.
- یه بار که یکی منو درست گرفت، چرا این جوری شد؟ چرا بروسلی و پسرش مثل هم کشته شدن؟ چرا وقتی نشون میداد درصدو آقای فردو...

لینی فرصت نکرد جمله اش را تمام کند. اژی او را پرت و فرود آمدنش روی بالش سدریک را تماشا کرد.
- کی بالشت منو برداشته؟ کی منو از خواب بیدار کرده؟ تو بودی پافت...ها؟ جواب منو بده!

اما اگلانتاین توجهی به سدریک نمی کرد و از آستین اربابش آویزان شده بود.
- ارباب...ارباب! دیدید با چه حرکت کریحی لینی رو گرفتم؟ دیدید چه قدر کریح بودم ارباب؟ هم من کریح بودم، هم لینی کریح بود، هم بالشت سد کریح بود ارباب!

لرد سعی می کرد پافت را از آستینش جدا کند و هم زمان توجهی به او نکند.
- چرا به ما زل زدید مرگخواران؟...اژی را سرگرم کنید دیگر.


ارباب...ناراحت شدید؟







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.